سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت
کوتاهنوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1396/08/06
صورتش پر از خاک بود.
خیلی از بچهها شهید شده بودند.
امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد.
همه، حواسشان به او بود.
فرماندۀ لشکر بود.
رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
هنوز خوابم نبرده بود.
به عقربههای ساعت خیره شده بودم.
تلفن زنگ زد.
این وقت شب؟!
گوشی را برداشتم.
صیاد شیرازی بود.
میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!»
اول با امام رحمتاللهعلیه تماس گرفته بود.
ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
با حیرت به میدان نبرد خیره شده بود،
باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
(این بهشت، آن بهشت، ص٣۴و٣۵؛ براساس خاطرۀ همرزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا)
منبع : مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت قدسسره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. خیلی از بچهها شهید شده بودند.
امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد.
همه، حواسشان به او بود.
فرماندۀ لشکر بود.
رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
هنوز خوابم نبرده بود.
به عقربههای ساعت خیره شده بودم.
تلفن زنگ زد.
این وقت شب؟!
گوشی را برداشتم.
صیاد شیرازی بود.
میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!»
اول با امام رحمتاللهعلیه تماس گرفته بود.
ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
با حیرت به میدان نبرد خیره شده بود،
باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
(این بهشت، آن بهشت، ص٣۴و٣۵؛ براساس خاطرۀ همرزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا)
منبع : مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت قدسسره