سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت
کوتاهنوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1396/08/06
برای بچهها چند تا جوجۀ یکروزه خریده بودم.
آقا دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم
و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما، جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید: «به اینها غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
(این بهشت، آن بهشت، ص٣٩و۴٠؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت)
منبع : مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. آقا دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم
و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما، جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید: «به اینها غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
(این بهشت، آن بهشت، ص٣٩و۴٠؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت)
منبع : مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت