تبیان، دستیار زندگی

کفریات زبانی

کفریات زبانی شامل کلماتی است که اگر کسی بر زبان براند از نظر فقهای حنفی یا کافر می شود یا بیم آن می رود که کافر شده است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
رسول جعفریان

یکصد و پنجاه و شش کلمه نوشته علمای بلخ


کفریات زبانی در فارسی ماوراءالنهری


پیش از این گنجینه‌ای از جملات و تعابیر فارسی را که در حوزه کفریات زبانی از قرون ششم و هفتم در کتاب فتاوی تاتارخانیه برجای مانده بود در مقالی با عنوان ادبیات الفاظ کفر در فقه حنفی (فارسیات کتاب فتاوی تاتارخانیه از سال 777) (متون ایرانی، دفتر دوم، صص 117 ـ 157) عرضه کردم. همانجا در مقدمه، از ادبیات الفاظ کفر در فقه حنفی یاد کرده و اشاره داشتم که این مجموعه تعابیر و جملات، بر اساس فقه حنفی و برگرفته از مصطلحات رایج میان مردمان ماوراءالنهر در قرون نخستین اسلامی به دست آمده است.
ثمره علمی این بخش که از تعامل فقه حنفی ـ زبان فارسی است، در بسیاری از متون دایرة‌المعارفی فقه حنفی و همین طور ضمن رسائل کوتاهی آمده است که بخشی از آنها را در مقدمه همان مقاله معرفی کرده و نسخ آن را شناساندیم. جالب این است که فقه یاد شده، در قرن دهم و یازدهم، مجدداً در عثمانی به عربی برگردانده شده است. این در حالی است که برخی از تعابیر آن اساساً فارسی و معطوف به الفاظ و تعابیر فارسی رایج و جاری میان مردم فارسی زبان ماوراءالنهر بوده است. به عبارت دیگر، زبان فارسی و مصطلحات عامیانه آن در بخشی از فقه که باید از آن با عنوان کفریات زبانی یاد کرد، ورود اساسی داشته و آنچه میان مردمان رایج بوده، از فقیهان مورد پرسش قرار گرفته و پاسخ‌ها نیز با اشاره به آنها بوده است. با این حال، از آنجایی که اساس علم فقه در قالب زبان عربی بوده، در مقدمه رساله حاضر چنین گفته شده است که همین 156 کلمه نیز در اصل عربی بوده که به فارسی درآمده است. در عین حال، از ساختار همین جملات می‌توان دریافت که بسیاری از آنها بن مایه فارسی دارد. برای مثال این جمله « اگر گویذ: من خذایم، یعنی که من خوذ آیم. کافر شوذ». در اینجا تکیه اصلی روی «خودآ» بودن و منطبق دانستن آن با خدا است. نمونه جالب‌تر آن این است: « اگر کسی را بجماعت می‌فرمایند، گویذ که من تنها میگزارم که حق تعالی می‌فرماید: إنّ الصّلوة تنهی! کافر شوذ».
توجه به ادای جمله‌ای که منجر به تکفیر می‌شود و این‌كه در فارسی یا عربی چه تفاوتی در فهم آن وجود دارد، از مسائلی است که در این عبارات مورد توجه است. تفاوت در این‌كه بسا در عربی جمله مزبور قابل تأویل باشد، اما در فارسی خیر، یا بالعکس. برای مثال به این مورد توجه کنید: اگر کسی گویذ: یک کاسه ثرید بِه ازین همه عِلمها، کافر شوذ. به خلاف آن‌كه به تازی گویند «خیر من الله» که آنجا تأویل هست که خیر مراد نعمت اید؛ مراد ان باشد که «نعمة من الله» و در پارسی این معنی نیایذ».
به هر روی، این میراث علمی، همان طور که اشاره شد، نوعی تعامل فقه و فارسی است که خروجی آن جملات و تعابیر زیبایی است که برای زبان فارسی کهن ارزشمند است. این صرف نظر از ارزش آن در بحث تکفیر است که امروزه اهمیت زیادی دارد.
رساله حاضر
شماری از رسائل فارسی در مجموعه‌ای متعلق به کتابخانه فاتح استانبول به شماره 5426 کتابت شده توسط یک کاتب در سال 726 در دست است که پانزدهمین آن، همین رساله الفاظ کفر است که در این جا تقدیم می‌شود. تصویر این نسخه به شماره 135 در کتابخانه مجتبی مینوی نگهداری شده و نسخه دیجیتالی آن توسط دوست عزیز جناب آقای جواد بشری در اختیار اینجانب قرار گرفت.
در پایان رساله چهاردهم مجموعه مزبور نوشته است: «این رساله پانزدهم است، الفاظ کفر لمحمد بن اسحاق بن ابی نصر نوّر الله قبره».
اما در مقدمه این رساله آمده است: «چنین گویند ترجمه کننده این صد و پنجاه و شش کلمه ابوالفضل محمد بن اسحق بن ابی‌نصر».
اگر جمله دوم توضیح جمله اول باشد، باید محمد بن اسحاق بن ابی نصر را مترجم این رساله دانست. شخصی که با جستجوی مختصر، رد پایی از او یافت نکردیم، هرچند امید است که در جستجوهای بیشتر بتوان نشانی از وی به دست آورد.
در مقدمه گفته شده است که «این صد و پنجاه و شش کلمه»، اما دو فصل دیگر که یکی حاوی 60 کلمه و دیگری حاوی 94 کلمه است، به این رساله ضمیمه شده و جمعا 310 کلمه شده است. لذا در پایان آمده است: «دوستان دین چون این سیصد و ده کلمه را مطالعه کنند، شبهات اقاویل باطل اهل زیغ را بدانند».
بر اساس آنچه در مقدمه آمده است، اساس این 156 کلمه، متنی بوده است که رهبران دینی بلخ برای رهبران ماوراءالنهر فرستاده و در آن معتَقَد خود را در باره کلمات کفرآمیز و موهم بدعت بیان کرده‌اند. از دید آنان، تنها مردی به عنوان «سنی موحّد پاک دین» شناخته می‌شود که زبان خود را از کلمات کفر و موهم بدعت پاک دارد.
بدین ترتیب، دست کم بخش اول رساله، یعنی همان 156 کلمه، نویسنده مشخصی نداشته و کاری است که «جماعت ائمه بلخ» انجام داده‌اند.
هرچند کتابت این نسخه سال 726 است، اما نباید فاصله زیادی میان این تاریخ با تألیف آن باشد.

دسته بندی کفریات زبانی در رساله حاضر


رساله‌های موجود در این زمینه، دسته‌بندی موضوعی دارند، اما رساله حاضر، ضمن آن‌كه غالبا موارد مشابه را در کنار یکدیگر آورده، دسته‌بندی موضوعی ندارد. آنچه هست این‌كه موارد اعتقادی، احکام شرعی، و یا موضوعاتی دیگر تقریبا در کنار هم مورد توجه قرار گرفته و احکام آنها بیان شده است.
با این حال در رساله حاضر، نوعی از تقسیم بندی هست که قابل توجه است. این تقسیم بندی در سه فصل صورت گرفته است:
در بخش نخست، مواردی آمده است که ابزار آنها، به عقیده ائمه بلخ، کفر قطعی است و نباید در کافر شمردن شخص تردید کرد، مگر در برخی از موارد که بحث تأویل مطرح می‌شود.
بخش دوم در باره کلماتی است که پاسخ آن تقسیم‌بردار است، بطوری که «جواب آنک اگر مراد او جنین باشد کافر شوذ و اگر چنان باشذ کافر نشوذ». در یک صورت کافر و در صورت دیگر کافر نخواهد بود.
بخش سوم «در بیان کلماتی که در ان خطر عظیم است یا بیم کفر» است اما روشن است که اظهار آن کفر نیست.
در اینجا یک مرور کلی بر نوع توجهی که به کفریات زبانی شده خواهیم داشت. این تقسیم بندی گرچه به نوعی در دل این رساله وجود دارد، اما شکل صوری آن از ماست:

سبک داشت شعائر دینی


مرور بر موارد تکفیر، معیارهای مختلفی را برابر آدمی فهرست می‌کند. آنچه اصل است، انکار توحید و نبوت و معاد است، برخی صریح و برخی هم بر اساس باورهای کلامی ماتریدی. جدای از انکار اصول، اظهار تردید، یا ابراز استخفاف و سبک‌داشت در هر امری از امور دین، معیاری برای تکفیر است. بنابر این معیار، لازم نیست شما نبوت حضرت آدم را انکار کنید تا کافر به شمار آیید، بلکه همین که «گویذ: آدم کرباس بافتست؛ کسی گویذ: پس ما جولاه بچگانیم. کافر شوذ بسبب استخفاف بر آدم علیه السلم» و یا آن‌كه «اگر خبری روایت میکند، گویذ بطریق سبک‌داشت که: این را ما بسیار شنیدیم! کافر شوذ».
خواهیم دید که نظیر این سبک داشت، نبست به عالمان و علم و شریعت نیز مطرح است و هر نوع کوچک شمردن دین یا شعائر دینی، پای آدمی را به رمز کفر نزدیک می‌کند.

شوخی با قرآن


شوخی با قرآن گویا از دیرباز معمول بوده است. این شوخی‌ها با استفاده از برخی از تعابیر قرآنی و تقارن و تشابه عبارتی که با برخی از مصطلحات عامه به ویژه در زبان فارسی یا اساسا لغات مشترک میان فارسی و عربی داشته، صورت می‌گرفته است. در واقع، این قبیل شوخی‌ها، نوعی استفاده از قرآن در قالب مثل اما به شکل ناجور آن بوده است.
اصل بر این است که «اگر آیتی را از قرآن منکر شوذ، کافر شوذ». طبعاً تکلیف این انکار روشن است. اما نمونه سبک داشت قرآن، خواندن قرآن با دف است به طوری که «اگر قرآن را بر دف زدن یا مزامیر زدن [بخواند] کافر شوذ».
اما شوخی کردن با نام سوره‌ها نیز رایج بوده است، چنان که کسی گوید:«الم نشرح را گریبان گرفته‌ای». مقصود آن بوده است که این سوره را فراوان تلاوت می‌کنی. نمونه دیگر این است که «در وقت آوردن قدح بمزاح بگوید و کأساً دهاقا». یا آن‌كه «گویذ به طنز: و النازعات نُزعاً یا نَزعاً کافر شوذ».
همین طور رایج بود که مردم سوره تبارک را می‌خواندند و به شوخی به کسی که فراوان آن را می‌خواند به او می‌گفتند که تبارک را پوست کندی. در همین فتاوی آمده است که: «اگر کسی گویذ: قل هو الله احد را پوست بردی یا پوست بیرون کردی، بذین لفظ کافر شوذ».
همین طور «اگر در حال نزع کسی پیش کسی سوره یس بخواند، کسی او را گویذ: یس در دهان مرده منه، کافر شوذ» و یا این‌كه «اگر گویذ: ای کوتاه‌تر از انا اعطیناک! کافر شوذ». به هر حال، در این نگاه، شوخی با قرآن و آیات آن قابل قبول نیست.

احترام به علوم دینی و کفر اهانت کننده به علم و عالم


یکی از بخش‌های قابل توجه در این تکفیرها اهمیتی است که به جایگاه علوم شریعت داده می‌شود. از نظر این فقیهان، اهانت به علوم شریعت و بی‌اعتباری آنها و نیز سبک‌داشت آن، کفر به شمار می‌آید. گفتن این‌كه این علوم همه «داستان» است، یا همه «تزویر» است، یا « این‌كه عالمان میگویند همه باذست» و حتی گفتن این‌كه «که تواند کرد آن‌كه علما میگویند»، یا این‌كه «علم را در کاسه ثرید نتوان کرد» یا «امروز حشمت درم راست، علم را چه کنند» و این‌كه «فساد کردن به از دانشمندی است» و یا این‌كه زن به شوی دانشمند خود بگوید «لعنت بر شوهر دانشمند باد» از مواردی است که به دلیل استخفاف نسبت به شریعت، سبب کفر می‌شود. در این باره که کسی گفته بود که «دانشمندان به حیل حلق مسلمانان می‌برند» حکایتی هم از تکفیر آن شخص از یکی از فقیهان آورده شده است.
به هر روی، اهانت به علم و عالمان جایگاه بس مهمی در اندیشه تکفیری دارد، به طوری که «اگر گویذ: بذست انج می‌گویند، یا گویذ: تزویر است انج می‌آموزند، اگر بوجه ردّ علم گویذ، کافر شوذ».
اهانت به علم، البته در همه موارد کفر صریح نیست، در مواردی هم خطاء و خطر عظیم است. این اصطلاحی است که برای موارد نزدیک به کفر به کار برده می‌شود. خطر در اینجا، خطر کفر است: «اگر فقیهی یا عالمی را بی موجب ظاهر آزردن و دشنام و غیره کسی دشمن می‌دارذ، خطر کفر باشد». مقابله با بیان حکم شرعی از طرف یک فقیه و تمسخر به او که «دانشمندی مکن که نروذ» باز سبب خطر است. نوعی از توهین عامیانه مانند این‌كه «عالمی را دانشمندک گویذ یا علوی را علویک» نیز خطرآلود است. تعابیر عامیانه‌ بدتری هم در این باره بوده که گاه شرم‌آور است، اما به هر حال فقیه باید موضع خود را برابر آن بیان کند: «اگر گویذ: فلان جیز در فلان زن علمهاء تو. اگر علم اصول و دین باشد، کافر شوذ. اگر مسایل مجتهدان باشد خطر عظیم باشد».
همچنین «اگر فتویهاء ایمه را گویذ این هیچ نیست، یا گویذ:‌ من بذین کار نکنم، خطاء عظیم است و تعزیر واجب آیذ».
در کنار لفظ عالم، لفظ «مصلح» هم بکار رفته که جالب است: «اگر مصلحی را بینذ و گویذ: مرا دیذار این مرد همان است که دیدار خوک؛ خطاء عظیمست».

مغان و جهودان و مسأله تکفیر


اظهار تردید در مسلمانی در پدید آمدن تکفیر اهمیت زیادی دارد. این می‌تواند به شکل‌های مختلفی باشد. این‌كه کسی مانند زن نسبت به شوهر یا به عکس، طرف خود را گبر یا جهود بخواند. ضمن این‌كه جهود بودن در میان مسلمانان بسیار منفی است، اما در میان مسلمانان ماوراءالنهر اتهام مغ بودن یا گبر بودن وضعیت به مراتب بدتری دارد. کاربرد کلمه «مغ بچه» و «کافر بچه» در عرف فارسی مردم ماوراءالنهر رایج بوده و در همین فتاوی هم به آن تصریح شده است: « اگر فرزند خوذ را گویذ: ای مُغ بَچه! ای کافر بَچه! اختلاف مشایخست».
گذاشتن کلاه مغان بر سر نیز در این فتاوی جالب توجه است: «اگر مسلمان کلاه مُغان بر سر نهذ، اختلاف مشایخ است، و بعضی مطلق حکم کفر کرده‌اند، و بعضی گفته که اگر بضرورت سَرما و گرما می‌نهذ یا گاوی دارذ که شیر نمی‌دهد تا ان کلاه بر سر نمی‌نهذ، کافر شوذ؛ و اگر بی‌عذر ضرورتی می‌نهذ کافر شوذ».
در کل اگر کسی به دیگری گوید: گبری یا جهودی و او بگوید که چنین‌ام، کافر خواهد شد. اگر «زن شوی را مغ خواند» و او بگوید که «پس چندین گاه با مغ بوده‌ای» کافر شد. صرف این‌كه زن بگوید «اگر فلان چیز نخری، کافر شوم؛ یا گویذ: کلاه مغان بر سر نهم، در حال کافر شوذ». بستن زنار، یا ستایش از ترسایان و زنار بستن آنان به این‌كه «خوش رسن بر میان باید بست» و یا حتی گفتن این‌كه «جهوذان به که مسلمانان؛ که باری سیم معلمان میگزارند» سبب کفر می‌شود. این‌كه زنی به شویش او را با تعبیر «ای جهود! ای مغ!» صدا زده و او گوید: «لبیک» کافر خواهد شد.
از نظر نویسندگان این فتاوی «ملت مجوسیه بتر است از نصرانیه» و هر نوعی تمایلی به آیین‌های مغان و گبران، ممکن است کفر را در پی داشته باشد، چنان که «اگر گبران در روز نوروز جمع آمده‌اند، مسلمانی می‌گویذ: نیکو آئینی نهاده‌اند، بیم کفر باشد».
حساسیت روی نوروز جدی است که «اگر در نوروز در خانه خوذ طعام زیادت می‌سازد، چنان که عادت گَبرانست، اگر مراد او تعظیم ان روز است، کافر شوذ، و اگر مراد او نفس طعام داذن فرزندانست، کافر نشوذ، و اولیتر ان باشد که ان روز بذان مخصوص نکنند» و همین طور فرستادن هدیه در آن روز باز نوعی تقسیم در فتوا دارد، یعنی بسته به نیت اوست. ولی به هر روی «و اگر بگَبری هدیه می‌فرستد برای تعظیم ان روز، کافر شوذ».

باورهای کلامی و تکفیر


اختلاف نظرهای کلامی از دیر باز یکی از زمینه‌های متهم کردن به کفر بوده است. باور نویسندگان این نوشته، دیدگاه‌های کلامی ماتریدی است و بر همان اساس نیز، در مواردی که تشخیص داده‌اند، فردی را که باوری مخالف با آنان داشته باشد، متهم به کفر کرده اند. استناد به سخن ابومنصور ماتریدی (م 333) در باره کسی که پادشاهان ظالم وقت را عادل بداند و این اظهار نظر «شیخ اسلام امام الهدی ابومنصور ماتریدی» که گفته است شخص معتقد به این امر«کافر شوذ زانج ظلم را عدل می‌دانذ» اهمیت باور نویسندگان متن حاضر را به آرای وی نشان می‌دهد.
باور به نوعی تجسیم اهانت آمیز و این‌كه مثلا:‌«گویذ: خذایرا دست دراز است، یا پای او، بایذ گرفت» سبب کفر می شود. یا گفتن این‌كه «نه مکانی ز تو خالی نه تو در هیچ مکانی» گفتاری کفرآمیز است.
تأکید بر این‌كه علم غیب صرفا در انحصار خداوند است برای نویسندگان این فتاوی اهمیت دارد، به طوری که «اگر زن شوی خوذ را گویذ: تو سرّ خذای را بدانی، شوی گویذ: دانم، یا: آری، کافر شوذ». یا چنان که «گویذ: خذای و رسول را بر تو گواه گرفتم. در کفر او اختلاف مشایخ است، زانجِ رسول غیب ندانذ».
هر نوع شریک گرفتن برای خدا در اداره امور، یا اظهار تردید در اجرای فرمان خدای از مصادیق کفر به شمار می‌آید. مثل این‌كه در سوگند خود گوید: «بخدا و بخاک پای تو» که قائل به آن «کافر شوذ». البته گفتن این‌كه «سجده‌ای خذایرا کن و یک سجده مرا» اگر مراد او « سجده شکر باشد کفر لازم نیایذ، اما خطاء عظیمست». در این نگاه حتی گفتن این جمله رایج میان مردم که «خذایا این ستم مبسند» چندان روا نیست و مشایخ در باره کفر قائل به آن اختلاف نظر دارند.
از نظر کلامی، سوگند خوردن تنها سوگند به خداست و اگر کسی «سوگند خورذ که به حیات تو، یا به جان سَر تو». خطر کفر دارد، هرچند «چون عادت عوام شده است کفر لازم نیایذ».
مقابله با باورهای جهم بن صفوان (مقیم بلخ و کشته شده در سال 128 هجری) هم که از روزگار کهن در نواحی خراسان و در ردیه نویسی‌ها معمول بوده، در این فتاوی انعکاس دارد. «اگر گویذ: هرج از عمر او کم شد، در عمر تو زیادت کناذ؛ خطاء عظیمست که زیاده و کم شذن عمر بر مذهب جهم بن صفوان جایز است، و نزدیک ما در اصل عمر زیاده و نقصان جایز نیست. قال الله تعالی: ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون‏﴾.
اظهار این‌كه فلان آیت از قرآن نیست موجب کفر است، چنان که انکار معوذتین هم که منسوب به ابن مسعود است از نظر کاتبان این فتاوی، کفرش محل خلاف است! این تردید علی القاعده باید به خاطر ابن مسعود باشد. در حالی که در همین فتاوی آمده است که « اگر آیتی را از قرآن منکر شوذ، کافر شوذ.» در مورد دیگری آمده است که «اگر گویذ: خمر حرام نیست، اختلافست» قدری تردیدآور است، بسا حکم خوردن نبیذ در فقه حنفی محل این تردید شده باشد، و الا چطور چنین صراحتی در انکار حکم خمر صرفا نتیجه‌اش در اختلاف نظر در باره تکفیر قائل به آن است؟ شاید هم دلیل آن امر دیگری باشد که در موردی دیگر آمده و آن این‌كه «اگر تمنی بُرد که خمر و مناکحه خواهران حرام نبوذی کافر نشوذ، زیرا که در روزگاری حرام نبوذه است». این البته حکم «تمنی»‌ است نه آن‌كه بگوید خمر حرام نیست.
در فتاوی موجود نشانی از برخورد با شیعه نیست و این نشان می‌دهد که سالها بل قرنها بوده است که تشیع از دسترس این جماعت خارج بوده است. تنها نکاتی که در این باره قابل تأمل است یکی از این است که « اگر کسی تراویح را مجرک عمر می‌خواند، خطر عظیمست». معنای مجرک را نیافتم. اما به هر روی، معلوم است که این باوری است که شیعیان داشتند و آن را بدعتی از عمر می‌دانستند. اشارتی هم به تقیه دارد، آنجا که می‌گوید: ‌«اگر کسی را اکراه میکنند بر گفتن لفظ کفر، چون دل او آرامیذه باشد بایمان، کافر نشوذ، اما خطر عظیمست». بدین ترتیب، تقیه پذیرفته شده است، مشروط به آن‌كه حتی اندکی از این حد پای را بالاتر نگذارد: «اگر هیج زیادت از قدر اکراه سخنی گویذ، کافر شوذ».

کاربرد القاب خاص در باره پادشاهان


بخشی هرچند کوتاه از الفاظ کفر به نوعی در ارتباط با پادشاهان است. در رساله ما تندترین عبارت این است که «اگر کسی پادشاهان این ایام را عادل می‌خواند، در کفر او اختلاف است». موارد دیگر در باره بکار بردن القاب خاصی است که ممکن است بوی غلو و افراط یا نسبت دادن القاب الهی به پادشاه باشد. از دیرباز در میان تابعین این بحث بود که کاربرد ملک الملوک یا شاهنشاه بر پادشاهان درست نیست، زیرا ملک در این حد، تنها در انحصار خداوند است. برخی مانند ماوردی حتی تعبیر «قاضی القضات» را هم بر جز خدا ناروا می‌شمردند.
در رساله موجود، موردی که بر سر آن بحث شده این است که «اگر کسی پادشاهی را بار خدا می‌گویذ» چه حکمی دارد. تفاوت در این است که شخص قائل، آیا معنای این جمله را می داند یا خیر. «اگر معنی می‌داند کافر شوذ که بار به زبان اهل فارس بزرگ باشد، یعنی خذای بزرگ» این «به یقین کافر شود». اما «اگر نمی‌دانذ پندارذ که این نامی دیگر است پادشاهان را، کافر نشوذ». البته جدای از دانستن و ندانستن، محل تأویل بودن این جمله هم در حکم دخیل است. اگر این بار خدا مثل کاربرد کدخدا باشد «بذین تاویل کافر نشوذ». یک نکته دیگر هم هست. وقتی «بار خدا» یعنی خدای بزرگ به کار می‌برد، اگر اینها را دو کلمه می‌داند یعنی «بار»‌ و «خدا» چون خدا نام خاص خداوند است، کافر شود «اما اگر یک سخن می‌خواهذ، نشوذ که لفظ بار خذا مجموع نام حق تعالی نیست».
سجده کردن و دست بوسیدن نسبت به پادشاهان نیز در میان این موارد، محل بحث است. در فتاوی حاضر آمده است «اگر پادشاهان را دست بوس می‌کنند و زمین بوس می‌کنند و سجده می‌کنند، خطر عظیمست». بعدها در جریان ردیه‌نویسی‌های بر قزلباشان، از زمین بوسی آنان نسبت به پادشاهان صفوی، بر اساس همین دیدگاه، انتقاد می‌شد. در رساله‌های عربی مربوط به الفاظ کفر، از جمله رساله بدیع الدین قزوینی باب ویژه‌ای با عنوان «فیما یتعلق بالسلاطین و الجبابرة» آورده است. اگر کسی جباری را «الاله العظیم» بنامد، کافر خواهد شد. اگر همین را به لغت عجم بگوید یعنی «باری بزرگ» که به معنای «بزرگ خدای» است بر اساس گفته امام محمد بن فضل، اگر معنای آن را بداند، کافر شود، اما اگر جاهل باشد، کافر نمی‌شود. در حاشیه همان رساله از قول ائمه بلخ ـ همان کسانی که رساله ما منتسب به آنهاست ـ نقل شده است که گفته‌اند کافر نشود.
اما سجده کردن، ضمن آن‌كه گناه کبیره است، برخی مطلقا سجده کننده برابر سلاطین را کافر می‌داند، اما برخی تفصیل قائل شده، گفته‌اند که اگر به وجه عبادت است کافر می‌شود اما اگر برای تحیت است خیر، گرچه فعل حرامی است. بوسیدن زمین گرچه نزدیک به سجود است اما مانند گذاشتن صورت روی زمین نیست.
نکته دیگر نوعی حرمت نگاه داشتن سلطان است به گونه‌ای که به برخی از شعائر دینی بی‌اعتنایی شود. این مثال در استفتاءات بوده و در این رساله هم آمده است: « اگر پاذشاهی عطسه کنذ، کسی او را گویذ: یرحمک الله! کسی دیگر او را گویذ: او پاذشاه است، او را یرحمک الله نگوی، کافر شوذ که او را مستغنی می‌دانذ از رحمت حق تعالی».

تأویل و اهمیت آن در امر تکفیر


در این رساله بارها نام تاویل آمده و مقصود از آن این است که وقتی کلامی به عنوان لفظ کفر مطرح می‌شود، آیا جای تأویل دارد یا خیر. یعنی ممکن است آن را حمل بر معنایی کنیم که کفرآمیز نباشد؟ تاویل در کنار شروط دیگری از جمله این‌كه شخص به آنچه می‌گوید عالم است یا جاهل، می‌تواند راه گریزی برای دور شدن از حکم تکفیر تلقی باشد.
برخی جملات از نظر کاتبان این فتوا به قدری تند بود که اصلا تأویل بردار نبود: «اگر گویذ: من از قیامت نمی‌ترسم، بی تاویل کافر شوذ». اما نمونه‌های تأویل بردار هم وجود داشت.
یک نمونه واضح از تأویل این است که «کسی را بنماز دلالت کنند» اما اگوید: «من نماز نخواهم گزارد». از نظر ائمه بلخ در این رساله، چهار تفسیر می‌توان برای این حرف کرد. یکی آن که، مقصودش این است که «یکبار گزارده است دیگر بار نخواهم گزارد» در این صورت کافر نشوذ دوم آن‌كه «بگفت تو نخواهم کرد» که باز کافر نشوذ. سوم آن‌كه چنان تَبَهم که نخواهم گزارد». این هم به اعتبار این‌كه «اعتراف فسق» است کافر نشود. چهارم آن‌كه «نخواهم گزارد که بر من نیست» در این صورت کافر شوذ.
مهم این نیست که جمله تأویل‌بردار هست یانه، مهم آن است که خود شخص هم که می‌گوید به اصل تأویل آگاه باشد، و الا اگر نداند و به قول کاتبان این فتوا، از روی رد حکم حرفی بزند که قابل تأویل است، این تأویل مشکلی را حل نمی‌کند: «اگر گویذ: اگر ما را بذین کارها نفرموذی، ما را بِِه بودی. اگر به تاویل گویذ، کافر نشوذ، و اگر تاویل نداند، بوجه ردّ حکم گویذ، کافر شوذ».
بخشی از تأویل به تبیین نیت باطنی شخص قائل بر می‌گردد. باید دانست یا پرسید که هدف او از ابزار این جمله چه بوده است. کاتبان این فتاوی روی اهانت و استخفاف به مقدسات از جمله انبیاء تکیه خاص دارند. حال «اگر کسی تمنی بَرد که فلان پیغامبر، پیغامبر نبوذی، اگر مراد او استخفاف ان پیغامبر باشد، یا نعوذ بالله دشمنی او کافر شوذ. اگر مراد رحم بَر وی باشذ در بلاها که بوی رسیذه بوذه است، از دوستی او کافر نشوذ».
در معنای وسیع‌تر، بخشی از تأویل به هدف شخص از کاری که موهم کفر است مربوط می‌شود. یکی از موارد اتهام کفر، زنار بستن است که در چندین مورد در این کتاب آمده است، «اما اگر زنار بر میان بندذ و در دار حَرب برود، اگر برای خلاص دادن اسیران روذ، کافر نشوذ، و اگر برای تجارت روذ، کافر شوذ». زنار نوعی کمربند رشته مانند و غالبا از ابریشم بود که علامت ویژه عیسویان مشرق زمین بود که برای تمییز از مسلمانان بر کمر می‌بستند. کتف بند برای یهود نیز همین حکم را دارد.
بیشتر مواردی که چنین تردیدی وجود دارد، فتاوی حالت تقسیم دارد، یعنی بسته به نیت و باور و قصد درونی اوست. برای نمونه «اگر شوهر زن خوذ را می‌زند؛ زن در میان خشم، شوهر را میگویذ: بیزارم از دین تو، جواب مسئله بر تقسیم است: اگر مراد دین مسلمانی باشذ، کافر شوذ، و اگر مراد عادت و خو باشذ کافر نشوذ».

نامبردگان در این رساله


گفتیم که مترجم رساله ابوالفضل محمد بن اسحاق بن ابی نصر است که عجالتاً او را نمی‌شناسیم. اصل رساله متنی است که ائمه بلخ است که به امامان ماوراءالنهر نوشته‌اند.
در این رساله از چهار شخصیت یاد شده است. نخست ابومنصور ماتریدی (م 333)که به نگاه مثبت مطلبی از وی در باره پادشاهان و عدالت نقل شده است. دوم جهم بن صفوان (مقتول 128) که به نگاه منفی از وی مطلبی در باره آجال و کم و زیاد شدن عمر از وی نقل شده است. مطلبی نیز از حماد بن ابی حنیفه (م 176) نقل شده که گفته است «هرک بمیرذ و او را معلوم نیست که او را خالقیست، و بعد ازین سرای، سرای دیگرست، و ظلم حرامست، او را حکم مسلمانی نکنیم». حکایتی هم از دوران مأمون (م 218) نقل شده که به خاطر بی‌حرمتی دانشمندی به حکم شرع، دستور تنبیه وی را داده است.
به مناسبت اشاره به نماز تراویح شده و این‌كه اگر کسی بگوید که از برساخته‌های عمر است ایمانش در خطر است. حکایتی هم باز در توهین یک دکاندار به یک عالم از بکر فضل بخاری نقل شده که باید مقصود امام ابوبکر محمد بن فضل بخاری از علمای میانه قرن چهارم باشد.
این بود اجمالی در باره‌ای رساله. اکنون به سراغ اصل رساله می رویم که بر اساس نسخه خطی، و با حفظ رسم الخط آن تقدیم می‌شود. استثناء «اگر» و «گوید» را به همان شکل گاف آوردیم، اما باقی موارد در مورد «د»‌ و «ذ» و همین طور «ج» در جای «چ» و مانند آنها را در شکل اصلی حفظ کردیم.
[163 پ:] بسم الله الرحمن الرحیم و به استعین و [أ]توکل
سپاس خذای را که آفریذگار دو جهانست و روزی ده بندگانست، و دروذ و آفرین بر پیغامبران و پاکان و پاکیزگان که ره نمایان دین‌اند.
اما بعد بدانک اکثر عوام الناس در سخن گفتن به کفر می‌افتند، از آنکه نمی‌دانند و از علما نمی‌پرسند و بذین گفتن معذور نیستند. جنین گویذ ترجمه کننده این صد و پنجاه و شش کلمه ابوالفضل محمد بن اسحق بن ابی‌نصر ـ رحمة الله علیه ـ که: جماعت ائمة بلخ بایمة ماوراءالنهر این کلمة چند را فرستاذند که، اعتقاد ما اینست که، هر که مسلمانست بایذ که زفان خوذ از کلمات موجب کفر و موهم بدعت پاک دارذ تا ظاهراً و باطناً مرد سنّی موحّد پاک دین باشذ، انشاءالله زبان مرا از گفتن کفر نگاه دارذ بمنه و کرمه.
مسئله
اگر کسی گویذ که، اگر فرزند من بمیرذ کافر شوم، در حال کافر شوذ.
اگر کسی کلمه کفر بگویذ و شنوندگان بخندند، جمله کافر شوند.
اگر مذکّری کلمه کفر بگویذ، جمع قبول کنند یا تحسین کنند، کافر شوند.
اگر گویذ: خذایرا دست دراز است، یا پای او، بایذ گرفت: کافر شوذ.
اگر گویذ: فلانرا خذای آفریده است و از پیش خوذ رانده، کافر شوذ.
اگر گویذ: خ... از آسمان می‌بیننذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: در زمین ترا دارم در آسمان خذایرا، کافر شوذ.
اگر گویذ: خذایرا در بهشت بینم کافر شوذ، مگر مراد او این باشذ که ما در بهشت باشیم که او را ببینیم؛ به خلاف آنک گویذ: از بهشت ببینیم، کافر نشوذ.
اگر گویذ: نه مکانی ز تو خالی نه تو در هیچ مکانی، کافر شوذ.
اگر کسی او را گویذ: انشاءالله که فلان کار بکنی، او گویذ: بی انشاءالله بکنم. کافر شوذ.
اگر کسی بمیرذ، کسی گویذ: خذای را او می‌بایست، کافر شوذ.
اگر کسی گویذ [164 ر:] من با تو به حکم خذای کار میکنم، او جواب دهذ که من حکم ندانم. کافر شوذ.
اگر گویذ: اینجا حکم نرود. کافر شوذ.
اگر گویذ: اینجا دبوس است، حکم چه کنذ. کافر شوذ.
اگر زن خوذ را گویذ که، تو به نزد من دوستری از خذای، کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر تو خذای دو جهان گردی، من سیم خوذ از تو بستانم، کافر شوذ.
اگر گویذ: من خذایم، یعنی که من خوذ آیم. کافر شوذ.
اگر کسی او را گویذ: نماز را مگذار که خذای ترا برگیرد، گویذ: اگر او مرا بگیرد باین بیماری که من دارم یا عقوبت کنذ با این مشغولی که من دارم، ظلم کرده باشذ. کافر شوذ.
اگر کسی او را گویذ: اگر فلان کار کنی خذای ترا عقوبت کند. او جواب دهد که، خذایرا تو نشانده‌[ای] تا هرچ تو گویی ان کنذ. کافر شوذ.
اگر گویذ: خذای با زبان تو پس بیاید، من چگونه‌ آیم، یا گویذ: با تو من چگونه‌ آیم، کافر شوذ.
اگر گویذ: خذای و فریشتگان و هیچ کس با تو پس نیاید. کافر شوذ.
اگر گویذ: با خدای سَر بسَر کردیم. کافر شوذ.
اگر مظلوم گویذ: این بتقدیر خذای است. ظالم گویذ: من بی تقدیر خذای میکنم. کافر شوذ.
اگر در سوکَند گویذ: بخدا و بخاک پای تو، کافر شوذ.
اگر گویذ: بخذای و بجان سر تو، اختلاف مشایخ است.
اگر زن شوی خوذ را گویذ: تو سرّ خذای را بدانی، شوی گویذ: دانم، یا: آری، کافر شوذ.
اگر در وقت نکاح گویذ: خذای و رسول را گواه گرفتم، کافر شوذ، اما اگر گویذ: فریشتة دست راست را و فریشتة دست چپ را گواه گرفتم، کافر نشوذ.
اگر گویذ: خذای و فریشتگانرا گواه گرفتم، کافر شوذ.
اگر گویذ: من بوده و نابوده ندانم، کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر نا...بر خذای بودی به وی نگرویدمی، کافر شوذ.
اگر گویذ: فلان کار حق تعالی مرا بفرمودی نکردمی، کافر شوذ.
اگر شخصی گویذ: من پیغامبرم، کافر شوذ.
[164 پ] اگر گویذ: آنچ پیغامبران میگویند اگر راست است، ما نجات یافتیم، کافر شوذ.
اگر گویذ: نمی‌دانم که محمد آدمی بود یا پری، کافر شوذ.
اگر گویذ: پیغامبر دیوانه شده بود، کافر شوذ، بخلاف آنک گویذ: بیهوش شده بود.
اگر خبری روایت میکند، گویذ بطریق سبک‌داشت که، «این را ما بسیار شنیدیم» کافر شوذ.
اگر روایت کنند که، خواجه فرموده است ـ علیه السلم: بین منبر[ی] و قبری روضة من ریاض الجنة، او گویذ: من منبر و حظیره می‌بینم، چیزی دیگر نی، کافر شوذ.
اگر مردی زن خوذ را گویذ: من سیم ندارم.
زن گویذ: دروغ میگویی.
مرد گویذ: اگر پیغامبران گواهی دهنذ که من سیم ندارم، هم باور نداری؟ گویذ: نی. کافر شوذ.
اگر گویذ: آدم کرباس بافتست. کسی گویذ: پس ما جولاه بچگانیم. کافر شوذ بسبب استخفاف بر آدم علیه السلم.
اگر کسی را گوی: ناخن بچین و موی سرباز کن، و مسواک که سنت است. گویذ: من نمی‌کنم اگرج سنت است، کافر شوذ باهانت سنت مشهور.
اگر گویذ: حق تعالی مرا بدان کار بفرماید من این نکنم، کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر فلان جهت قبله شوذ، روی بدان نیارم. کافر شوذ.
اگر بکسی گویذ: حق تعالی مرا ببهشت فرستد بی تو در نیایم، کافر شوذ.
اگر گویذ: بهشت را بی تو نخواهم، کافر شوذ.
اگر گویذ: حق تعالی مرا با فلان کس ببهشت فرستد در نروم، کافر شوذ.
اگر گویذ: بهشت با فلان کس نخواهم، کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر مرا خذای بهشت دهد برای تو یا برای فلان کار، بهشت نخواهم یا در نروم، کافر شوذ.
اگر آیتی را از قرآن منکر شوذ، کافر شوذ.
اگر قرآن را بر دف زدن یا مزامیر زدن را... کنذ... یا ان می‌خواند کافر شوذ.
اگر معلمی گویذ: تا قرآن آفریده......... سیم پنجشنبه نهاده شده است، کافر شوذ.
اگر کسی گویذ: قل هو الله احد را پوست [165 ر] بردی یا پوست بیرون کردی ـ یعنی بسیار می‌خواند ـ بذین لفظ کافر شوذ.
اگر گویذ: الم نشرح را گریبان گرفته[ای]، کافر شوذ.
اگر در حال نزع کسی پیش کسی سوره یس بخواند، کسی او را گویذ: یس در دهان مرده منه، کافر شوذ.
اگر گویذ: ای کوتاه‌تر از انا اعطیناک! کافر شوذ.
اگر گویذ در وقت آوردن قدح بمزاح «و کأساً دهاقا» یا گویذ: «فکانت سَراباً» کافر شوذ.
اگر بوقت کیل و وزن گویذ بمزاح: وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ،‏ کافر شوذ.
اگر گویذ: دستار چون الم نشرح بسته‌[ای]، یعنی عَلَم بدید آورده‌[ای]، کافر شوذ.
اگر جمعی را ببیند جمع شده، گویذ: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، کافر شوذ.
اگر گویذ: فَجَمَعْناهُمْ جَمْعا، کافر شوذ.
اگر گویذ: الهیکم سر بینی پاک کن، کافر شوذ.
اگر کسی را بجماعت می‌فرمایند، گویذ که من تنها میگزارم که حق تعالی می‌فرماید: ان الصلوة تنهی! کافر شوذ.
اگر اقزعی را گویذ: ترا بر می‌رانم که حق تعالی می‌فرماید: كَلاَّ بَلْ ران‏، کافر شوذ. اگر گویذ به طنز: و النازعات نُزعاً یا نَزعاً کافر شوذ.
اگر کسی را گویند نماز بکزار، گویذ: بخذای که هرگز نکزارم و هم نکزارد تا بمیرد، بر وی نماز نکزارند. یعنی این کلمه کفرست.
اگر گویذ: نماز میکنم چیزی بر سر نمی‌آید، کافر شوذ.
اگر گویذ: تو میکُزاری چه بر سر آوردی؟ کافر شوذ.
اگر او را بنماز خوانند گویذ که «قلتبان بوَد که نماز کند/کار بر خویشتن دراز کند» در حال کافر شوذ.
اگر گویذ: دیرست که بیکار نکرده‌ام، کافر شوذ.
اگر گویذ: که تواند این کار را بسر بردن! کافر شوذ.
اگر گویذ: خردمند در کار در نیاید که بسر نتواند برد، کافر شوذ.
اگر گویذ: مردمان از بهر.... نماز کنند، کافر شوذ.
اگر گویذ: سر نماز بنشسته‌ام کافر شوذ.
اگر گویذ: تا ماه رمضان بیاید جمله بگزارم، کافر شوذ.
اگر گویذ: خداوند دام دام را [165 پ] جمله دوستر دارذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: نماز کرا کنم که ماذر و پدر من مرده است، کافر شوذ.
اگر گویذ: نماز چرا کنم که ماذر و پدر من زنده است، کافر شوذ.
اگر گویذ: چه گزارم که کرده و ناکرده یکیست، کافر شوذ.
اگر گویذ: چند ازین نماز مرا دل بگرفت، کافر شوذ.
اگر گویذ نماز چیزی نیست که اگر بماند کنده شوذ کافر شوذ.
اگر گویذ: [نماز] چیزی نیست که اگر بماند بزمین فرو شوذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: خوش کاریست بی نمازی، کافر شوذ.
اگر او را گویند نمازکن تا حلاوت نماز دریابی، گویذ: تو مکن تا حلاوت بی‌نمازی دریابی، کافر شوذ.
اگر غلامی را بنماز میفرمائید، گویذ: من نماز نمی‌کنم که ثواب خواجه را باشد، کافر شوذ.
اگر مردی را بنماز فرمایند، گویذ چون حق از مال من کم کرد، من از کار او کم کنم، کافر شوذ.
اگر در رمضان نماز می‌گزارد، گویذ، این خوذ بسیار است، کافر شوذ.
اگر گویذ: به حساب زیادت می‌آید که رمضان یکی به هفتاد است، کافر شوذ.
اگر به وقت دیدن ماه رمضان گویذ، آمد ان ماه کران، کافر شوذ.
اگر گویذ: آمد ان مهمان کران جان. هم کافر شوذ.
اگر گویذ: چند ازین روزهاء رمضان مرا دل کرفت، کافر شوذ.
اگر در وقت خصومت گویذ: لاحول و لاقوة الا بالله! او گویذ: مرا لاحول بکار نیست یا لاحول را چکنم؟ حق من بگذار، کافر شوذ.
اگر گویذ: لاحول را در کاسه نتوان شکست، کافر شوذ.
اگر گویذ: سبحان الله را پوست بردی، کافر شوذ.
اگر گویذ: پوست سبحان الله بیرون کردی، کافر شوذ.
اگر بانک نماز شنود گویذ: دروغ می‌گویذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: این بانک پاسبانست. به حکم اهانت کافر شوذ.
اگر کلمه‌[ای] گویذ که در ان انکار قیامت و صراطست، کافر شوذ.
اگر ظالمی را گویذ: باش تا بمحشر. او گویذ: به محشر چه دارم [166 ر] کافر شوذ.
اگر گویذ: من از قیامت نمی‌ترسم، بی تأویل کافر شوذ.
اگر گویذ: مرا از وی چه آزار است، کافر شوذ.
اگر گویذ: مرا با وی چه کار، من عافیت گزیده‌ام، کافر شوذ.
اگر کسی را بامر معروف فرمایند، گویذ: او مرا چه کرده است، کافر شوذ.
اگر گویذ: مرا با این فضولی چه کار، کافر شوذ.
اگر گویذ: در جهان یک حلال خور نمایی تا ما او را سجده کنیم، کافر شوذ.
اگر گویذ: این علم که اینها می‌آموزند دستانهاست، کافر شوذ.
اگر گویذ: علم اینها که می‌آموزند همه تزویر است، کافر شوذ.
اگر او را به حلال خوردن فرمایند، گویذ: من حرام خوردن دوستتر دارم، کافر شوذ.
اگر گویذ: این‌كه عالمان میگویند همه باذست، کافر شوذ.
اگر زن شوی را گویذ که: از کنشت آمدی، یعنی از مجلس، کافر شوذ.
اگر گویذ: که تواند کرد آن‌كه علما میگویند، کافر شوذ.
اگر او را بمجلس علم خوانند، گویذ: مرا با مجلس علم چه کار؟ کافر شوذ.
اگر گویذ: علم را در کاسه ثرید نتوان کرد! کافر شوذ.
اگر گویذ: درم بایذ، علم به چه کار آیذ؟ کافر شوذ.
اگر گویذ: امروز حشمت درم راست، علم را چه کنند؟ کافر شوذ.
اگر گویذ: فساد کردن به از دانشمندی! کافر شوذ.
اگر زنی گویذ که: لعنت بر شوهر دانشمند باذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: دانشمندان بحیل حلق مسلمانان می‌بُرند، کافر شوذ.
حکایت
در حکایت آورده‌اند که در ایام بکر فضل بخاری ـ رحمة الله علیه ـ دانشمندی کتاب خوذ بدکان شخصی بنهاد. بعد از آن، ان دانشمند آنجا می‌گذشت. ان شخص گفت: دست ارّة خوذ ببر.
دانشمند گفت: من دست ارّه ندارم، نزد تو کتاب دارم.
او گفت: درودگران به دست ارّه چوب برند، شما بذین حلق مسلمانان. ان دانشمند، ان واقعه را به استاذ [166 پ] عرضه داشت. به بکر فضل رسانیدند. به کشتن ان شخص فتوی داد.
اگر شخصی در خصومت، فتاوی ایمه را می‌بیارد، بر خصم خوذ عرضه می‌کند، او آنرا می‌بیندازد که این چه شرعست؟ کافر شوذ.
اگر شخصی بر بالاء منبر بر می‌آیذ، بر شبه مذکّران، و جماعتی دیگر آنجا می‌بنشینند و سؤالهاء مسخره می‌کنند، و او جوابهایی به طیبت می‌گویذ، او را باخر مخراق می‌زنند، جمله کافر شوند. و اگر به شبه معلمان بنشیند و تخته می‌نویسد بیهوذها و جمعی آنجا نشسته بر ان می‌خندند، کافر شوند.
اگر کسی گویذ: یک کاسه ثرید به ازین همه عِلمها، کافر شوذ. به خلاف آن‌كه به تازی گویند «خیر من الله» که آنجا تأویل هست که خیر مراد نعمت اید؛ مراد ان باشد که «نعمة من الله» و در پارسی این معنی نیایذ.
اگر در حال خصومت گویذ: من شرع چه دانم، سیم بایذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: با من شرع بیش نشوذ یا شرع سوذ ندارذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: اینجا دبوسست، شرع را چه کار؟ کافر شوذ.
اگر بیمار بهتر شوذ، گویذ: خر باز فرستاد یا گویذ جوال باز داد، کافر شوذ.
اگر بیماری در حالت رنج گویذ: مرا وفات ده، خواهی بر مسلمانی خواهی بر کافری، در حال کافر شوذ.
اگر زن شوی را گویذ: گبری یا جهودی. گویذ: کافری! زن گویذ: هم جنین‌‌ام؛ کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر جنین نبودمی با تو ننشستمی، کافر شوذ.
اگر گویذ: اگر جنین نبودمی بتو نیفتادمی، کافر شوذ.
اگر زن شوی را مغ خواند، او گویذ: بس چندین گاه با مغ بوده‌[ای]، کافر شوذ.
اگر زن او را گویذ: ای جهود! ای مغ! او جواب دهد: لبیک! کافر شوذ.
اگر گویذ: جهودی! او گویذ: چنان گیر. کافر شوذ.
اگر گویذ: من ملحدم . کافر شوذ.
اگر زن شویرا گویذ: اگر مرا بزنی، یا گویذ: اگر فلان چیز نخری، کافر شوم؛ یا گویذ: کلاه مغان بر سر نهم، در حال کافر شوذ.
اگر کافری مسلمان شوذ، مسلمانان [167 ر] او را مال دهند، مسلمانی گویذ: کاشکی من کافر بودمی تا مسلمان شدمی تا چندین مال بیافتمی، در حال کافر شوذ؛ اگر در دل بیندیشد و تمنی کند، هم کافر شوذ.
اگر تمنی بُرد که ظلم و زنا حرام نبودی کافر شوذ.
اگر تمنی بُرد که خمر و مناکحه خواهران حرام نبوذی کافر نشوذ، زیرا که در روزگاری حرام نبوذه است.
هم بذین قیاس می‌دان، اگر زنی ترسای فربه[ای] بوذ. کسی گویذ: کاشکی من نیز ترسا بوذمی تا او را به زنی کردمی، کافر شوذ.
اگر مسلمانی زناری بر میان بنذد، کافر شوذ. هم جنین اگر عسباء بر کتف بنذد.
اگر در کوی ترسایان بگذرذ، ایشان را در عشرت ببینذ، گویذ: زهی کوی! خوش رسن بر میان بایذ بست و در میان این جمع در شذه و دنیا را خوش گذرانیذه، کافر شوذ.
اگر معلمی گویذ: جهوذان به که مسلمانان؛ که باری سیم معلمان میگزارند، کافر شوذ.
اگر کافری مسلمان شوذ، مسلمانی او را گویذ: ترا از دین تو چه بذ امده بوذ که برگشتی؟ کافر شوذ.
اگر پاذشاهی عطسه کنذ، کسی او را گویذ: یرحمک الله!
کسی دیگر او را گویذ: او پاذشاه است، او را یرحمک الله نگوی، کافر شوذ که او را مستغنی می‌دانذ از رحمت حق تعالی.
اگر بچه خوذ را خمر می‌دهذ، اقرباء او بیایند و نثار کنند، کافر شوند.
اگر در فساد شروع کنذ، گویذ: بیاییذ تا خوشی بزنیم، کافر شوذ.
اگر مفسدی گویذ: شاذ مباذ آنک به شاذی ما شاذ نیست، کافر شوذ.
اگر بخمر خوردن مشغول شوذ، گویذ: مسلمانی آشکارا میکنم! کافر شوذ.
اگر کسی خمر او را بریزذ، او گویذ: هر که از این خمر من قطره‌[ای] بریزذ، جبرئیل بر پر خوذ نهذ، کافر شوذ.
هر که گویذ: هر که از مست کننده نخورذ، کافر شوذ، این گوینده کافر شوذ.
اگر مفسدی جماعتی مصلحان را گویذ: بیاییذ تا مسلمانی ببینیذ، کافر شوذ.
اگر فاسقی چیزی از صغایر میکند [167 پ] کسی او را بتوبه فرمایذ؛ گویذ: چه میکنم که از ان توبه می‌بایذ کرد، کافر شوذ.
اگر مفسدی را گویند: پیوسته خذای را و خلق خذای را می‌آزاری، گویذ: خوش آوردم، کافر شوذ.
اگر بعضی معاصی را گویذ: این همراهی است یا هم مذهبی است، کافر شوذ.
اگر کسی را کلمة کفر تلقین کنذ ببازی و هزل، این ملقن کافر شوذ.
اگر کسی زن خوذ را کفر تلقین کنذ تا به سبب ردّت نکاح او برخیزذ، شوهر بذان کافر شوذ.
اگر مفتی برین معنی رخصت دهذ، کافر شوذ.
اگر کسی، کسی را گویذ: مرا بحق یاری ده. او گویذ: بحق هرکسی یاری دهذ، من بناحق یاری دهم، کافر شوذ.
اگر شوی، زنی را پند می‌دهذ، او گویذ: من خذای چه دانم؟ علم چه دانم؟ خوذ را، دوزخ را نهاذه‌ام، کافر شوذ.
اگر کسی، کسی را گویذ: خذای ترا سرخ آفریده است. او گویذ: مرا از زر آفریده است، تو را از گل، از ان سرخم، کافر شوذ.
اگر کسی سخنی مَنهی گویذ. او را گویند: ترا کفر لازم آمذ؛ او گویذ: چون لازم آمذ من چه کنم، کافر شوذ.
اگر کسی گویذ: من از ثواب و عقاب بیزارم، یا گویذ: از مزد و بزه بیزارم، کافر شوذ.
اگر کسی، کسی را می‌زند، گویذ: مرا مزن که مسلمانم. او گویذ: لعنت بر تو باذ و بر مسلمانی تو باذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: فلان کس از من کافرترست، کافر شوذ باقرار.
اگر گویذ: هرج مرا فلان بگویذ بکنم، اگر چه کفر گویذ، کافر شوذ.
اگر گویذ: تا لب دوزخ روم اما در نیایم، یا [گویذ:] به دوزخ از راه رخنه می‌روی به استهزا، کافر شوذ.
[حکایت]
آورده‌‌اند که در وقت خلیفه مامون از دانشمندی سوال کردند که کسی جولاهه‌[ای] را بکشت، چه واجب آیذ؟ جواب داذ که تغارة تب. مامون را خبر کردند، ان دانشمند را سیاست فرموذ به حکم استهزا. و الله العاصم.
فصل شصت کلمه
کلمات مختلف در الفاظی که اختلاف مشایخ است در حکم کفر بذان الفاظ
اگر دعا کنذ بر ظالمی که خذای تعالی جان [168 ر] او بر کفر ستاناذ. در کفر او اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: خذایا این ستم مبسند. اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: خذای بر تو ستم کناذ جنانک تو بر من ستم کردی. اختلاف مشایخ است. واضح ان است که کفرست.
اگر در وقت ظلم ظالمی گویذ: یا رب ازو نپذیر. اگر تو بپذیری من نپذیرم. اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: اگر فردا خذای انصاف دهذ، من از تو انصاف ستانم. ظاهر جواب اکثر ایمه بر آنست که کفرست.
اگر گویذ: تو کار خذا کن که او کار تو کرده است. اختلاف مشایخ است. اصح آنست که کافر نشوذ.
اگر کسی نماز نمی‌کنذ، کسی می‌گویذ: خذای او را فراموش کرده است، در کفر او اختلاف مشایخ است.
اگر بسری ماذر خوذ را گویذ که، والله که فلان کار نکرده‌ام. ماذر می‌گویذ: مه تو و مه «والله» تو. در کفر او اختلاف مشایخ است.
اگر کسی زن خوذ را گویذ: در وقت ترک نماز که از خذای نمی‌ترسی! او گویذ: نه، از خشم. در کفر او اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: سوکَند تو همانست که تیز خر! اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: حق تعالی می‌داند که بغم و شادی تو همانم که بغم و شاذی خود. اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: خذای می‌داند که پیوسته ترا به دعا یاذ می‌دارم. هم اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: ان روسبی که ترا زاد و ان قلتبان که ترا کشت و ان خذای که ترا آفرید. در کفر او اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: باری بدانمی که خذای مرا چه آفریذه است، چون از لذتهاء دنیا هیچ نداذه است. در کفر او اختلاف مشایخ است.
اگر در حال مصیبت گویذ: ای شکیبا خذای! اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: رو با خذای جنگ کن. در کفر او اختلاف مشایخست.
اگر بیماری را ببینذ، گویذ: خذای مرا دیذ و او را دیذ، مرا جنین آفریذ او را چنان، مرا در این جه؟ اختلاف مشایخست. بعضی حکم کنذ به کفر، اما اصح آنست که کافر نشوذ.
اگر گویذ: خذا داناست که نکرده‌ام، ولی کرده است [168 پ]. اختلاف مشایخ است.
اگر گویذ: خذای و رسول را بر تو گواه گرفتم. در کفر او اختلاف مشایخ است، زانجِ رسول غیب ندانذ.
اگر کوذکی بانک کنذ بر سر بیمار، گویند بخواهذ مردن، یا ببانک مرغی گویند غایب از سفر باز خواهد آمد، اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: اگر آدم کَندم نخوردی ما درین بلا نیفتادمی. اختلاف مشایخ است.
اگر کسی را گویذ: جامة سپیذ پوش که سنت رسولست، گویذ: بس دَست بردند ایشان که جامة سپید می‌پوشند. اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: فلانرا می‌بینم پندارم که ملک الموتست. اختلاف مشایخست.
اگر گویذ: فلان را دشمن می‌دارم، چنانک ملک الموترا. ختلاف مشایخست؛ اما اصح آنست که کافر شوذ.
اگر گویذ: معوذتین از قرآن نیست. در کفر او اختلاف مشایخست.
اگر کسی را به نماز می‌فرمایند. گویذ: من نماز نمی‌گزارم و نخواهم گزارد. اختلاف مشایخست.
اگر با جامة پلیذ نماز می‌گزارد، اصح ان است که کافر شوذ.
اگر بوقت حرام خوردن، بسم الله می‌گویذ، اختلاف مشایخست.

ترجمه : ابوالفضل محمد بن اسحاق بن ابی نصر
به علاوه: یک صد و چهل و چهار کلمه دیگر در کفریات زبانی
به کوشش رسول جعفریان
منبع : کانال رسول جعفریان
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.