تبیان، دستیار زندگی

قصابی به سبک زنانه

ساطور به‌دست پشت دخل قصابی ایستاده و گوسفند شقه می‌کند. او هر روز دل و جگر گاو و گوسفند را درمی‌آورد و به‌دست مشتری می‌دهد.اما نه مثل مردان قصاب كتاب‌ها، قوی هیكل و خشن است و نه صدای كلفتی دارد بلكه خنده‌روست و مادر یك دختر 18ساله. زهرا صادقی 36سال بیشتر ندارد اما به همراه پدرش هر روز كركره مغازه را بالا می‌كشد و پیش‌بندش را می‌بندد و می‌ایستد پشت دخل قصابی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
زن


فرزند ارشد خانواده از بچگی همراه و یاور پدرش بوده. وقتی دید گرد سفیدی روی موهای پدرش نشسته، دست به‌كار شد. آستین‌ها را بالا زد و به قصابی رفت تا هم كمك حال پدرش باشد و هم كمك خرج زندگی خودش.

مشتری‌ها می‌آیند به مغازه‌ای در خیابان بهار كه بزرگ نیست ولی صاحب مغازه آشنای محله است. چون دختری دارد كه همه به او احترام می‌گذارند؛ دختری كه كمك احوال پدرش كارهای مردانه انجام می‌دهد.

وقتی قرار شد با زهرا صادقی درباره شغل مردانه‌اش صحبت كنم، پدر كه راضی به مصاحبه بود، توصیه كرد كه باید قلق دخترش دستم بیاید وگرنه اجازه مصاحبه نمی‌دهد.

روز بعدش دختری با مانتو و مقنعه سفید رنگ جلوی در مغازه كنار پدرش نشسته بود. محمدآقا پوست از گوسفند می‌كند و دخترش منتظر مشتری بود. وقتی من را دید متوجه شد كه روز قبل هم به سراغش تا مغازه رفته بودم. گفت كه نمی‌خواهد مصاحبه كند. دوست ندارد همه او را بشناسند. بعد بلافاصله مسیر برگشت را یادم داد. سوار ماشین كه شدم پدرش گفت برگرد راضی شد. با كلی شرط و شروط قبول كرد پشت دخل بایستد و همانطور كه مشتری‌هایش را راه می‌اندازد به سؤالات من كه نباید خصوصی می‌شد، پاسخ دهد.

با او درحالی صحبت كردم كه مشتری‌های همیشگی‌اش تأكید می‌كردند كه حتما بنویسم این قصاب حلال و حرام سرش می‌شود!

یكی از آنها زن میانسالی است كه با یك قرص نان وارد مغازه می‌شود. یك تكه ماهیچه و یك گردن می‌خرد. زهرا با ساطور چندبار روی گردن می‌زند تا همان اندازه‌ای شود كه مشتری می‌خواهد. بخشی از حواسش روی ترازو است و بخشی دیگر به جمله‌ای كه می‌گوید: «پدرم دست تنها بود. شاید اگر هر شغل دیگری داشت من هم همان كار را انجام می‌دادم. چون كار را عار نمی‌دانم».

زن نگاهی به من می‌كند و نگاهی به زهرا و می‌پرسد؟ مگر كسی گفته كار عار است؟

زهرا لبخندی به او می‌زند و جواب می‌دهد: «خانم خبرنگار است. می‌خواهد بداند چرا این شغل را انتخاب كرده‌ام».

خانم مشتری تازه می‌فهمد اوضاع از چه قرار است. بعد رو به من می‌گوید: «خانم بنویس. بنویس در دوره‌ای كه گوشت یخی را به جای گوشت تازه به خورد مردم می‌دهند این خانم بهترین و با كیفیت‌ترین گوشت را به‌دست مردم می‌رساند. این خانم حرف راست می‌زند. بنویس كه زن‌ها هیچ وقت كار را عار نمی‌دانند.»

از زهرا می‌پرسم هیچ وقت فكر می‌كردی قصاب بشوی؟ چون همه ما وقتی كودك بودیم دلمان می‌خواست دكتر، مهندس یا معلم بشویم. زهرا لبخند می‌زند و می‌گوید:« نه. ولی همیشه دلم می‌خواست پدرم كمتر كار كند».

قصاب نازك دل
زهرا اگرچه یك قصاب است و در این شغل نباید نازك دل بود ولی او هم مثل بسیاری از دختران از برخی چیزها می‌ترسد یا حتی جرأت نگاه كردن به ذبح گاو و گوسفند را هم ندارد. توجیهش هم این است كه «دلم نمی‌آید. پدرم ذبح می‌كند و من خرد می‌كنم.

گوسفند را پوست نمی‌كنم. این كار را دوست ندارم. فقط گوشت را از استخوان جدا می‌كنم، وزن كرده و به مشتری می‌دهم».

زهرا می‌گوید كه وقتی با این روحیه می‌خواست پیشنهاد قصاب شدن را با خانواده‌اش در میان بگذارد پدرش استقبال كرد، در این میان فقط دوستان و آشنایان بودند كه می‌گفتند كه دست‌هایت ظریف است این همه كار، چرا قصابی؟

این سؤالات حتی حالا كه 8سال است در مغازه پدرش كار می‌كند بازهم پرسیده می‌شود، آنقدر كه می‌گوید: «خیلی از افراد تعجب می‌كنند. بعضی از مردان به همسرشان می‌گویند كه به من نگاه كنند یاد بگیرند. بیشتر مشتری‌های خانم، من را دوست دارند».

اطمینان به یك خانم قصاب باعث شده تا مشتری‌ها او را دوست داشته باشند. چون می‌گویند كه وقتی از یك خانم خرید می‌كنیم اطمینان بیشتری داریم. او می‌گوید:

« حتی آقایان هم این نظر را دارند و می‌گویند كه شما خانم هستید به سلیقه خودتان گوشتی بدهید كه رفتیم منزل، به ما غر نزنند!»

قصاب به این تمیزی كی دیده؟
زهرا از خاطره سال‌ها پیش تعریف می‌كند كه یك گردشگر خارجی هم به مغازه‌اش رفته و گفته من در خارج از كشور دیده بودم زنان قصابی كنند و راننده تریلی باشند اما در ایران دختر قصاب ندیده بودم.

پیش‌بند زهرا همیشه تمیز است. مغازه‌اش هم همینطور. آنقدر كه حتی وقتی ناظران وزارت بهداشت هم برای بررسی به مغازه‌اش می‌آیند اعلام می‌كنند تا به حال قصابی‌ای به این تمیزی ندیده‌اند.

یك شغل شرافتمند ولی سخت
شغل قصابی به سبب روایت‌ها و داستان‌هایی كه از مردان قصاب وجود داشته همیشه جزو مشاغل شرافتمند به‌حساب می‌آمده؛ زهرا می‌گوید: «این شغل را به‌خاطر این شغل شرافتمندی می‌نامند كه راه تقلب در آن زیاد است اما تو همیشه باید خودت را جای مشتری بگذاری و تقلب نكنی. بعضی از قصاب‌ها سنگدان مرغ را داخل چرخ گوشت می‌ریزند و با گوشت چرخ كرده گوسفندی به‌دست مردم می‌دهند یا گوشت بز را به جای گوشت گوسفند می‌فروشند. من اما معتقدم حتی اگر ترازو خراب باشد و عددی را كمتر از آنچه باید باشد، نشان دهد، باید آن دنیا به مردمی كه گوشت فروخته‌ایم جواب بدهیم».

از زهرا می‌پرسم كه بعضی از قصابان، گوشت را ارزان می‌فروشند و برخی دیگر گران‌تر. این هم جزو سلیقه‌های قصابان است یا نه؟

زهرا توضیح می‌دهد كه اگر كسی همان گوشت را ارزان می‌دهد، حتما علتی دارد؛«شما فكر می‌كنید كه گوشت خوب را ارزان خریده‌اید چون اطلاعی از آن ندارید. مثلا می‌دانید كه گوشت بز مو دارد و گوشت گوسفند پشم؟ فكر می‌كنید چرا بعضی از قصابان اصرار دارند كه گوشت مرغ را خودشان برای شما خرد كنند؟ چون شما نمی‌بینید كه آنها بعضی از اجزای مرغ را برای خودشان برمی‌دارند».

یك بار زهرا و خانواده‌اش مجبور شدند تا در شهرستانی از یك قصابی گوشت مرغ بخرند. زهرا تعریف می‌كند كه «دیدم وقتی مرغ را پاك كرد 2تكه از آن را داخل سطلی انداخت و تصور كرد كه من نمی‌دانم آن 2تكه مرغ را بعدها برمی‌دارد و به‌عنوان كبابی استفاده می‌كند.گفتم آقا اشتباهی 2تكه مرغ افتاد در سطل. او برداشت و به رویش نیاورد. فهمید كه فهمیدم! من حتی آنقدر با گوشت تازه و مانده سر و كار داشته‌ام كه به‌راحتی متوجه می‌شوم تفاوت آنها چیست. بدون اینكه مثل بقیه مردم رنگ استخوان آن را ببینم».

زهرا در یخچال را باز می‌كند تا تفاوت بین گوشت مانده و تازه را از روی رنگ آبی استخوان نشانم بدهد كه متوجه می‌شوم گوشه‌ای از پوست دستش را چاقو بریده است. می‌گویم:« خدا را شكر با ساطور به دستت نزده‌ای!» می‌خندد و جواب می‌دهد: «دستم را با چاقو زیاد بریده‌ام. اصلا خانم‌ها عادت دارند دستشان را با چاقو ببرند».

هوای ندارها را داریم
كمترین مقداری كه زهرا و پدرش به مردم گوشت فروخته‌اند 3هزارتومان بوده است؛«بعضی از مردم توان خرید گوشت به مقدار زیاد را ندارند یا از قشر كارگر هستند. پدرم سفارش كرده كه هوای آنها را داشته باشم. كمی بیشتر برای آنها در ترازو گوشت می‌ریزم. حتی بعضی از مردم به اندازه 3هزارتومان گوشت می‌خرند. شاید قدیمی‌ها به اندازه مصرفشان گوشت می‌خریدند چون یخچال نبوده ولی الان یخچال هست ولی پول نیست. در عین حال مردمی هم هستند كه كل گوسفند را یكجا می‌خرند».

او یك مادر است
ساعت‌ها كه می‌گذرد زهرا صادقی یك روز دیگر را هم به شب می‌رساند. زهرا در كنار پدرش و همپای او كار كرده تا نان‌آور خانه باشد. او اكنون باید مادر دختری باشد كه در خانه منتظرش است. هر قدر هم كه در طول روز با گوشت، ران و گردن گوسفند و مرغ سر و كله زده باشد باید همسر باشد و مادر دختری 18ساله؛ «دلم می‌خواهد درس بخواند و مثل من دبیرستان را رها نكند. باید اول برود دانشگاه. ضمن اینكه قصاب بودن را دوست ندارد».

شب كه می‌شود زهرا لبخند می‌زند و به كمك پدرش كركره قصابی را پایین می‌كشد تا فردا.

نگاه
محمدرضا صادقی آنطور كه خودش می‌گوید نزدیك به 63سال سن دارد و غیر از زهرا 4دختر دیگر هم دارد كه جز یكی از آنها بقیه به خانه بخت رفته‌اند و برخلاف زهرا كار نمی‌كنند. زهرا كارمند پدرش است از 7سال پیش كه به قصابی رفته،بیمه هم شده. محمد آقا مشكلی با فعالیت زهرا در قصابی ندارد. مادرش هم همینطور. آقای صادقی از كارمندش راضی است و می‌گوید:«زهرا همیشه در كنارم هست. از آنجا كه قصاب بودم كارم را یاد گرفت و برخلاف خواهرانش یك روز آمد و گفت كه می‌خواهم بیایم مغازه. آن موقع فكر نكردم دیگران چه می‌گویند. چون همه راضی به این كار بودیم. او از پس خودش و خانواده‌اش برمی‌آید. كارش هم آنقدر خوب است كه دیگران بخواهند كارمندشان شود».
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.