تبیان، دستیار زندگی

گفت‌وگو با صدیقه اخلاقی همسر شهید مدافع حرم لشكر فاطمیون رضا (عباس) اخلاقی

كیلومترها دورتر از خانواده برای اعتقاداتش جان داد

حكایت غریبی است روایت رزمندگان لشكر فاطمیون. همت مضاعف می‌خواهد از شهر و دیار دل كندن و راهی غربت شدن و دوباره برای هدفی والا بار سفر بستن و راهی غربتی دیگر شدن.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شهید رضا (عباس) اخلاقی

حكایت غریبی است روایت رزمندگان لشكر فاطمیون. همت مضاعف می‌خواهد از شهر و دیار دل كندن و راهی غربت شدن و دوباره برای هدفی والا بار سفر بستن و راهی غربتی دیگر شدن. مهاجر الی‌الله شدن در قد و قواره هر كسی نمی‌گنجد. مرد عمل می‌خواهد. اهل دلی كه هل من معین امامش را با گوش جان بلی بگوید و راهی میدان جهاد با كفار شود. شهید رضا(عباس) اخلاقی از جمله رزمندگان افغانستانی بود كه تنها به جهت حضور در جبهه مقاومت اسلامی مدت كوتاهی به ایران آمد و در قالب لشكر فاطمیون راهی جهاد شد. صدیقه اخلاقی همسر شهید رضا (عباس) اخلاقی همكلام‌مان شد تا راوی بخش‌هایی از زندگی مشتركش با شهید شود.

نام فامیل شما و همسرتان یكی است، با هم نسبتی داشتید؟
بله،با هم نسبت فامیلی داشتیم و همین نسبت فامیلی منجر به ازدواج شد. من و رضا وقتی ازدواج كردیم به افغانستان رفتیم تا در شهر و دیار خود زندگی مشتركمان را آغاز كنیم. من و رضا 15سال همراه هم بودیم. ابتدا در اردوی ملی بود و بعد از ازدواج به شغل آزاد روی آورد. كار بنایی می‌كرد و رزق من و بچه‌ها را در می‌آورد. حاصل زندگی من و رضا سه فرزند است. دو پسر و یك دختر. امید متولد 1384، حامد متولد 1387و نرگس دخترم متولد 1392است.
چه شد كه همسرتان با داشتن زن و چند فرزند راهی جبهه شد؟
رضا بعد از شهادت برادرش مهدی در سال 1394، دیگر تاب و توان ماندن نداشت. به همین خاطر راهی ایران شد تا خودش را به خیل مدافعان فاطمی حرم برساند.
شما با تصمیمش مخالفت نكردید؟
همسرم از همان ابتدا با مفهوم ایثار و شهادت آشنا بود. برادرش محمد را در جنگ علیه طالبان از دست داده بود. وقتی بحث جبهه مقاومت پیش آمد و دیگر برادرش در دفاع از حرم به شهادت رسید، دیگر نتوانست بماند. رفت تا اسلحه برادرش به زمین نماند. كار و زندگی‌اش را رها كرد تا به سوریه برود. من می‌گفتم خودت را وارد این میدان نكن، زن و بچه داری. بعد از تو، من با این بچه‌های قد و نیم قد چه كنم؟ رضا می‌گفت من كه شهادت را دوست دارم، اما شهادت چیزی است كه نصیب هر كسی نمی‌شود. مطمئن باش شهادت نصیب من نخواهد شد. سال 1395 كارهایش جور شد و به جبهه رفت. از سوریه با من تماس گرفت و گفت در منطقه است. من هم حرفی نزدم و رضایت دادم. گفتم حالا كه رفتی مراقب خودت باش تا سلامت برگردی.
با وجود اینكه در افغانستان بودید، چطور از خبر شهادتش مطلع شدید؟
خبر شهادت همسرم را پدر، مادر و خواهرش برایم آوردند. من در افغانستان بودم كه به آنجا آمدند و من و بچه‌ها را از اتفاق پیش آمده مطلع كردند. وقتی خبر شهادت را به من دادند گریه كردم. كار دیگر ی از دستم بر نمی‌آمد. راهی بود كه خودش دوست داشت و در آن قدم برداشت. شهادت خواسته و آرزوی خودش بود. بعد از شهادت همسرم به ایران مهاجرت كردم تا در كنار خانواده همسرم بتوانم زندگی كنم. نحوه شهادتش را هم آنطور كه دوستانش گفتند گویی به خاطر اصابت تیر به سرش بود. همسرم در9 فروردین ماه سال 1396 در تدمر سوریه آسمانی شد. وقتی مراسم شهیدم برگزار شد من در ایران نبودم. یك ماهی می‌شود كه به ایران آمدم. این روزها وقت دلتنگی و دلگیری خودم و فرزندانم به بهشت رضای مشهد می‌رویم و دلم آرام می‌گیرد. دوست دارم فرزندانم درس‌هایشان را بخوانند و در مسیر درست و مستقیم گام بردارند. همسرم عاقبت بخیر شد امیدوارم فرزندانم هم باعث افتخار پدرشان شوند.

منبع: روزنامه جوان