تبیان، دستیار زندگی
ی بنزین دوگانه سوز! عبدالله مقدمی *** سیاه که است ، یک من گرد و غبار هم رویش نشسته است ، حجره هم تاریک است ، ببین چه می شود . - می شود اصغری بدبخت ننه مرده که مانده است با این بشکه ی به این گندگی چکار کند . - کدام...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از هر دری ، وری

بنزین دوگانه سوز!

عبدالله مقدمی

***

سیاه که است ، یک من گرد و غبار هم رویش نشسته است ، حجره هم تاریک است ، ببین چه می شود .

- می شود اصغری بدبخت ننه مرده که مانده است با این بشکه ی به این گندگی چکار کند .

- کدام بشکه ؟ نکند تو هم زدی توی کار واردات و صادرات نفتی ؟!

- صادرات کدام است اوستا ! همین بشکه که تا پارسال که گاز نداشتیم اول زمستانی ، نعمت نفتی را با پول شیرینی بچه ها نمک گیر می کردیم و بی نوبت نفت می گرفتیم .

- آن بشکه ؟ ای بابا ! من که گفته بودم بفرستش وزارت نفت ، این بندگان خدا برای صادرات لازم دارند .

- رفتم اوستا . به نگهبانی گفتم که : برادر من ! مگر شما نفت را بشکه ای به این اجنبی های نامسلمان نمی فروشید ؟ پس بی زحمت این بشکه را هم بگیرید استفاده کنید ، خدای ناکرده معطل نمانید ، پیش این نامردها ضایع بشوید . گفتند : ما بشکه هایمان را بعد از فروش پس می گیریم !

- عجب ! خب بده به همین نعمت نفتی خودمان .

- کجای کاری اوستا ! نعمت که دیگر نفتی نیست ، فست فود زده .

- خب بفروشش به سمسار .

- نمی خرد ، می گوید : مشتری ندارد.

- بگذارش دم در .

- شهرداری می آید پدرمان را در می آورد !

- پس چه خاکی به سرمان بریزیم ؟

- من یک فکری کردم ام .توش بنزین می ریزیم .

- بنزین ؟ بنزین برای چه ؟

- مگر نشنیدی اوستا ؟ قرار است بنزین از اول سال سهمیه بندی بشود . غیر از آن باید بابتش کلی پول بدهی .

- خب بشود . تو که ماشین نداری . من هم که ...

- شما هم که وضعت خوب است . بشود لیتری صد هزار توامن هم...

- صد دفعه گفتم نپر وسط حرفم .

- چشم . ولی موتور که دارم .

- خب اندازه سهمت بران .

- آن وقت چطور بروم بعد از ظهر ها مسافر کشی ؟ بعدش هم اینکه اصلا به من کارت ندادند ، گفتند باید بروی این ابوطیاره را عوض کنی ، موتور نو بخری ! این طور ی تا شش ماه خیالم راحت است .

- خب بعد از شش ماه چی ؟

- خدا کریم است .

- ولی من یک فکر دیگر دارم . بهتر است به جای اینکه شش ماه با مخزن بنزین خطرناکت حال کنی و کاسه ی چه کنم چه کنمت را بیندازی برای شش ماه دیگر ، یک سر بروی هندوستان ، یکدانه از این چی چی بود ؟ ... آها ! ریشکا ها . از همین دوچرخه ها که پشتش هم کالسکه دارد بخری . الان باید خیلی ارزان باشد ، آخر شنیده ام شهرداری بمبئی ممنوعش کرده . آن وقت نه بنزین می خواهی ، نه پلاک ، نه گواهینامه ، نه جواز کسب ، نه هیچی دیگر ، ورزش هم می کنی ، تازه جاذبه توریستی هم پیدا می کنی .

- اگر شهردای اینجا هم ممنوعش کرد چی ؟

- هووو تا آن موقع که همه ماشین دارها و موتور دارها فکر من و تو به مغزشان برسد و بروند هندوستان و ریشکا بخرند و شهر پر بشود از آنها و شهرداری ذله بشود و ... تا آن وقت ماها هفت تا کفن پوسانده ایم !!