تبیان، دستیار زندگی

قتاعت گنج بی پایان

قناعت از ویژگیهای افراد با ایمان و از امتیازات انسانهای با فضیلت است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قتاعت گنج بی پایان

 قتاعت گنج بی پایان 


قناعت از ویژگیهای افراد با ایمان و از امتیازات انسانهای با فضیلت است؛ افراد خود ساخته و آراسته دارای روحیه قناعت و عزت اند و در پرتو این روحیه عالی هیچگاه چشم طمع به مال و منال دیگران ندوخته اند و برای کسب مال و مقام، شخصیت والای خویش را خرد نمی کنند.
از دیدگاه اسلام مؤمنان صاحب عزتند. این عزت و سرافرازی برای مؤمن به اندازه ای ارزشمند و مهم است که اجازه ندارد به هیچ وجه خود را نزد دیگران خوار و زبون کند و بی شک، یکی از چیزهایی که سبب عزت و بزرگی انسان می شود و او را از ذلت و خواری نجات می دهد قناعت است.

روایات قناعت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «... بی تردید مال اندکی که نیاز انسان را برآورد، بهتر از مال زیادی است که انسان را از یاد خدا باز دارد»
امام علی علیه السلام: «هیچ کس از شخص قانع عزیزتر نیست».
امام باقر علیه السلام: «بدترین بندگان، بنده ای است که طمعش او را راهبر باشد».
امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه می فرمایند: «پروردگارا! به تو پناه می برم از هیجان حرص و صولت خشم و حمله حسد و ضعف صبر و کمی قناعت»
امام صادق علیه السلام: «شرافت مؤمن به شب زنده داری اوست، و بزرگواری او به بی نیاز بودن او از مردم است»
امام صادق علیه السلام: «هرکس به آنچه خدا روزیش کرده قانع باشد، از بی نیازترین مردم است»

داستان : پیامد دوری از قناعت

زیاده خواهی و افزون طلبی و در یک کلام دوری از قناعت به آنچه در دست انسان است پیامدهای منفی و گاه جبران ناپذیری را به دنبال دارد. چرا که انسان هرگز از فردای خود مطلع نیست و بایستی از زیاده خواهی نفس به خدای خود پناه ببرد روزی «ثعلبه» نزد پیامبر آمد و به پیامبر(ص) سلام کرد و مقابل ایشان نشست. گفت: ای رسول خدا! از پروردگار بخواه که به من ثروتی عنایت کند، پیامبر(ص) در صورت او نگریست و فرمود: ای ثعلبه! قناعت پیشه خود کن اگر مال کمی داشته باشی و شکر آن را به جای آوری و به همان قانع باشی بهتر است از ثروت زیادی که نتوانی از عهده شکرش به درآیی. ثعلبه سری تکان داد و اجازه خواست مرخص شود. از پیش پیامبر(ص) برخاست و آرام راه منزل خود را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و دوباره نزد پیامبر(ص) آمد و همان خواسته را تکرار کرد، پیامبر(ص) که از پرسش دوباره او تعجب کرده بود به او فرمود: ای ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ آیا دوست نداری مانند پیامبر خدا باشی؟ به خدا سوگند اگر بخواهم کوههای زمین برای من تبدیل به طلا و نقره می شود و هرجا بروم دنبال من می آیند ولی همان طوری که می بینی به آنچه دارم راضی و قانع هستم، ثعلبه سکوت کرد و چیزی نگفت پس از اندکی از جایش برخاست و خداحافظی کرد و رفت. مدتی بعد برای بار سوم با همان قیافه نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر دعا کنید که خدا ثروتی به من بدهد من حتماً در راه خدا انفاق هم می کنم و به فقیران و مستمندان هم می دهم. پیامبر(ص) که دید ثعلبه دست بر دار نیست و از خواسته خود در نمی گذرد. با بی میلی به او نگریست و دست به دعا برداشت و عرض کرد: بار پروردگارا! به ثعلبه ثروتی مرحمت فرما! برق شادی در چشم ثعلبه درخشید و سپاسگزاری کرد و از پیش پیامبر(ص) رفت، به زودی گوسفندی خرید و خدا به آن برکت و فزونی زیادی داد.گوسفند او در مدت کوتاهی زیاد شد و تا آنجا پیش رفت که خانه او گنجایش آن همه گوسفند را نداشت. از این رو مجبور شد مدینه را ترک گوید و به اطراف شهر برود. پیشتر او اهل نماز جماعت بود و تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر رسول خدا(ص) به جا می آورد اما زیادی گوسفندان و زحمت نگهداری و چرای آنها به گونه ای وقت و توان او را می گرفت که دیگر نمی توانست از بیرون شهر خود را به نماز جماعت رسول خدا(ص) برساند و تنها روزهای جمعه فرصت می کرد داخل شهر بیاید و در مسجد پیامبر(ص) را دیدار کند و فقط به خواندن نماز جمعه اکتفا کند.
اما وضع دگرگون شد و گوسفندان او همین طور رو به افزایش گذاشته بودند. گله او به قدری بزرگ شد که ثعلبه حتی در کنار مدینه هم امکان ماندن نداشت و به بیابانهای دور دست کوچ کرد و این گونه شد که ثعلبه فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و ارتباط او با پیامبر خدا(ص) به طور کلی قطع گردید. پیامبر(ص) که احوال او را پیوسته از دور و نزدیک زیر نظر داشت کسی را فرستاد تا همان گونه که ثعلبه به هنگام بیان درخواست خود شرط گذاشته حق محرومان را بگیرد، زکات ثعلبه را گرفته و نزد پیامبر آورد.
وقتی قاصد پیامبر(ص) نزد ثعلبه رفت و پیام رسول خدا(ص) را به او ابلاغ کرد ثعلبه جمله زشتی گفت و آن را انکار کرد. جمله ای شبیه این که: مگر ما کافریم که بایستی از مال مان جزیه به دیگران بدهیم. او از پرداختن حق محرومین شانه خالی کرد و زکاتش را نپرداخت.
پیک پیامبر(ص) نزد ایشان آمد و آنچه شنیده بود خدمت پیامبر(ص) عرض کرد. رسول خدا(ص) چهره درهم کشید و از این نامرادی ثعلبه ناراحت شد و دو بار زیر لب گفت: وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه! در همین هنگام آیه ای بر پیامبر(ص) نازل شد:
«بعضی از آنان با خدا پیمان بستند که اگر خدا به آنها ثروتی از کرم خود عنایت نماید حتماً صدقه و زکات داده و هرآینه از نیکوکاران خواهیم شد ولی همین که لطف او شامل حال شان گردید بخل ورزیدند و از دین خدا روی برتافتند به خاطر این پیمان شکنی و دروغ گویی، نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین گردید.»
ثعلبه به مال اندک خود قناعت نورزید و بیشتر خواست اما این زیاده خواهی او را نابود کرد. ورق از زندگی ثعلبه برگشت و زندگی اش دگرگون شد. گوسفندانش از بین رفتند واو در فقر و بدبختی با دنیا بدرود زندگانی گفت.
حال چند نمونه از داستان علمای قناعت پیشه را در اینجا ذکر خواهیم کرد تا سر مشقی باشد برای ما مقلدان و رهروان راه آن بزرگواران:

قناعت در زندگی بزرگان
امام خمینی

زاهد بودن طلبه از نظر امام به این معنی نبود که طلبه لباس ژنده ای بپوشد و خوار شود و یا علامت گدایی در لباسش باشد.امام معتقد بودند که طلبه در عین حال که باید لباس متناسب بپوشد، باید قلب خود را نیز آماده کند و می فرمودند عمران و آبادی قلب با معنویت و توجه به خداست.
ما در تمام طول عمر امام شاهد بودیم که ایشان چیزی بر اموال خود نیفزودند.تنها ملک مختصری از پدر بزرگشان مانده بود که مزروعی بود.در آمدی که از همان زمین به دست می آمد، خرج می کردند.
اینها را نگذارید خراب شوند
در منزل امام درخت توتی وجود داشت.توت زیادی می آورد که معمولا به زمین ریخته شده و از بین می رفتند.امام می فرمودند: «اینها را نگذارید خراب بشوند، جمع کنید.» درخت خرمالویی هم بود که آقا می فرمودند: «از خرمالوهایی که می چینید به باغبانها هم بدهید»
به پسرت بگو اینکار را نکند
پدر آقای دکتر منافی دندانپزشک بود، یک روز برای معاینه دندانهای امام به بیت آمده بود.پسر آقای منافی هم همراه او بود. همین طور که مشغول معاینه بود پسر آقای منافی از یک جعبه دستمال کاغذی که در اتاق امام بود چند تا چند تا دستمال در می آورد به دکتر می داد که روی دندانهای امام می گذاشت.امام به او اشاره کرد که یکی یکی مصرف کن گفت چشم.فردای آن روز که باز معاینه ادامه پیدا کرد پسر آقای منافی مثل اینکه تذکر امام یادش رفت دوباره شروع کرد دسته دسته دستمال کاغذی را در آورد.تا این کار را کرد امام با ناراحتی به دکتر فرمود: «به پسرت بگو این کار را نکند و کمتر مصرف کند» .
باید رعایت کنید
یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم.داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند.شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.به امام گفتم: اگر برنامه زندگی این گونه است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعا این رعایتها را بخصوص در مورد دستمال کاغذی نمی کنیم.آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت کنید.
خودشان برمی خاستند
امام در مصرف برق بسیار صرفه جویی می کردند.در اتاق اندرونی که محل استراحت و مطالعه ایشان بود سه لامپ وجود داشت، یک لامپ مهتابی یک لامپ صد و یک چراغ بسیار کوچک 15 ولت.
وقتی امام قرآن تلاوت می کردند یا گزارشات مختلف را مطالعه می کردند دو چراغ مهتابی و صد ولت روشن بود ولی وقتی که مطالعه و تلاوت ایشان قطع می شد امام علی رغم کهولت سنی که داشتند و برخاستن برایشان مشکل بود، خودشان از جای بر می خاستند و لامپ را خاموش می کردند و فقط از نور مهتابی استفاده می نمودند.آنگاه که به نماز می ایستادند نیازی به مهتابی هم احساس نمی کردند و فقط چراغ کوچک را در حدی که نور ضعیفی در اتاق باشد روشن نگه می داشتند.
وقتی نیمه شبها امام برای نماز شب بلند می شدند تا می خواستند از اتاق برای وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ کوچک داخل اتاق را که روشن بود خاموش می کردند و بعد چراغ بیرون را روشن می کردند و موقع برگشتن هم عکس این کار را می کردند که مبادا یک لحظه برق اضافه ای مصرف شود.ایشان حاضر نبودند حتی برای یک لحظه دو چراغ با هم روشن باشد.
یک روز سید مرتضی خدمتکار منزل امام که مسؤول خرید مایحتاج منزل بود یک کیلو سبزی خوردن گرفته وارد منزل شد.امام در حیاط قدم می زدند که دیدند سید سبزی خریده به او گفتند: سید این سبزی چقدر است؟ گفت آقا یک کیلو.امام فرمودند: «نیم کیلو سبزی بیشتر احتیاج ندارم یک کیلو زیاد است هر وقت سبزی می گیری نیم کیلو بگیر، حالا هم برو نصفش را بده دفتر و نصفش را بده خانم » .

امام حتی کفن از خود نداشتند

نکته ای که می تواند برای همه ما بسیار پند آموز باشد، این است که همان شبی که می خواستند امام را غسل و کفن کنند، دیدند که این رهبر عظیم و بزرگمرد عالم اسلام حتی یک کفن نیز از خود ندارد، و این حاکی از نفس مهذب و خصلتهای پیامبر گونه امام بود.
امام مایحتاج خود را روزانه تهیه می کردند و هرگز حاضر نمی شدند چیزی را که همان روز احتیاج ندارند تهیه فرمایند.

غذای منزل ما همین است

در تمام این مدت که در نجف بودم غذای منزل امام آبگوشت بدون چربی بود.یک کیلو گوشت می گرفتند و خودشان و خانواده و کارکنان و بیرونی و اندرونی همه غذایی را که با آن پخته می شد، می خوردند.تحمل این اوضاع برای من که یک طلبه جوان بودم، سخت بود.روزی به امام عرض کردم: «آقا! خوردن این آبگوشت بدون چربی شما برای من کمی سخت است.» ایشان فرمودند: «منزل ما همین است » .
در نجف مرغ و ماهی به منزل امام راه نداشت، آقا می فرمودند که من مرغ را به صورت زنده و طبیعی آن دوست دارم! در نجف یکی از رسوم قدیم و سنتی مردم این بود که چهارشنبه ها ماهی می خوردند اما امام به اینگونه رسوم کاری نداشتند.غذای مورد علاقه ایشان خورشت بادمجان بدون گوشت بود.غذای امام خیلی ساده بود.
در مدت هشت سالی که در محضر امام بودم حتی برای یک بار ندیدم که ایشان در موقع غذا خوردن از نوشابه استفاده کنند.

هفت دقیقه و چهل ثانیه مدت نهار

ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز ظهر دیگران هم از آن استفاده می کردند، آیت الله خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر، پسر، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند.مدت ناهار خوردن ایشان دقیقا هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند.من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ » را هم به چشم ببینم، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود.هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد.

وقتی همسر امام صحبت می کند:

وقتی که مادرمان صحبت می کنند، ما می فهمیم زندگیشان خیلی در فشار گذشته است.چون امام هم مقید بودند و هم خیلی احتیاط کار، حتی شهریه هم نمی گرفتند.مادرم می گوید که قبای آقا را وقتی کهنه و پاره می شد بر می داشتم تکه تکه می کردم و از آن لباس بچه می کردم.یا تمام کتهای شما را از قسمتهای پایین قباها می دوختم، و یا لباستان وقتی خیلی پاره می شد پول می دادم پارچه چیت می خریدم.اینها نشان می دهد که زندگیشان چقدر سخت بوده است.اما امام معتقد بودند که بس است و همین قدر کافی است.
مثالی که دارند اینکه می گفتند جیب قبای آقای تو را از رو نمی گذاشتم چون اگر می گذاشتم بعدها که باید آن را بر می داشتم قسمت پایین آن را کت کنم، این خطی که مال جیب بود می افتاد بالای شانه و اشکال پیدا می کرد به همین جهت من جیب را این جوری درست نمی کردم تا بعد وقتی می خواهم آن را به کت تبدیل کنم مشکلی پیش نیاید.حتی بعد از اینکه این کت پاره می شد این کت را پشت و رو می کردم و کهنه بچه می کردم.خیلی مشکل است اصلا این برای ما باور کردنی نیست.اما ایشان می گفتند من این کار را می کردم چون بودجه نداشتیم امام می گفتند: «همین مقدار را دارم و با همین مقدار هم باید زندگی کرد» .

یقه عبای امام وصله داشت

امام همیشه لباسهایش تمیز بود.لباسهای آخوندی (قبا) چون زیاد پوشیده و شسته می شود معمولا یقه اش زود پاره می شود.ما که پای درس امام حاضر می شدیم مشاهده می کردیم یقه عبای ایشان معمولا وصله داشت که حاکی از قناعت ایشان بود.
الآن هم امام جوراب وصله دار می پوشند.می گویند: «این جوراب را بدهید وصله کنند».
به خاطر دارم زمانی که حاج آقا مصطفی عروسی کردند، امام به عنوان هدیه عروسی یک تخته قالی 3س 4 نیم دار و کهنه برای ایشان خریدند.
روزی در نجف اشرف مشاهده کردم کف جوراب حاج آقا مصطفی پاره است.ضمن یک شوخی که با ایشان کردم علت پارگی جوراب را پرسیدم.در جواب گفتند: «آقا پول نمی دهد» و من تا آن روز کم و بیش اطلاع داشتم که پدر بزرگوارشان، مانند سایر طلاب ماهیانه مبلغی به ایشان می دهند که بیشتر از تکافوی مخارج اولیه زندگی شان را نمی کند.

آیت الله العظمی مرعشی نجفی

در بیان زندگی ساده و فقیرانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی چنین نقل کرده اند که: «بارها در نجف اشرف برای خرید کتاب، لباس های خود را گرو می گذاشت یا می فروخت. از جمله وقتی که قصد داشت کتاب ریاض العلماء را خریداری کند، مجبور شد لباس ها و ساعت خود را بفروشد و ماه ها نماز و روزه استیجاری می گرفت تا بتواند از اجرت آن، کتاب مورد نظرش را بخرد».
پیام متن: تنگ دستی و ساده زیستی آیت الله مرعشی نجفی، به گونه ای که در خرید کتاب های مورد نیاز، با مشکل جدی روبه رو بود.

آیت الله اشرفی اصفهانی

شهید محراب، آیت الله اشرفی اصفهانی می فرماید: «بنده تا وقتی درس خارج می رفتم، یک کتاب ملکی نداشتم. حتی مکاسب که می خواستم بخوانم، از یک کتاب وقفی استفاده می کردم و در هفته یک مرتبه چای می خوردم».
پیام متن: تهی دست بودن از ثروت های مادی و در نتیجه، با قناعت زندگی کردن آیت الله اشرفی اصفهانی حتی در خرید کتاب.

آیت الله العظمی بروجردی

«آیت الله بروجردی در تمام عمر خود با توجه به اینکه از خانواده متمکنی بود، زندگی ساده ای داشت. یکی از عالمان در حضور فرزندان ایشان می گفت: روزی خدمت ایشان رسیدم، دیدم مشغول صرف نهار هست و نان و آب دوغ خیار میل می کند. عرض کردم: شما در این سن و با این همه کار، چرا غذای بهتر میل نمی کنید؟ فرمود: هشتاد سال است من این طور سر کرده ام. حالا شما می خواهید مرا عوض کنید؟
فرزندان آیت الله با تأیید این مطلب فرمودند: ایشان اصولاً چنین بود و هرگز توجهی به دنیا نداشتند و ما نمی توانستیم در وضع ایشان تغییری بدهیم».
پیام متن: بی اعتنایی آیت الله بروجردی به زندگی اشرافی و ساده زیستی ایشان با وجود بهره مندی از تمکن مالی، به گونه ای که همواره غذای ساده می خورد.

آیت الله شیخ عبدالکریم حائری

«یک روز یکی از بزرگان، عبای ظریف و پرقیمتی را به رسم یادبود و هدیه برای یکی از فرزندان ایشان فرستاد. حاج شیخ به فرزند خود گفت: پسرم! این عبا برای تو زیاد است؛ برای اینکه بعضی از طلاب، اصلاً عبا ندارند. به همین دلیل، آن را فروخت و با پول آن چند دست عبای متوسط خرید. یکی را به فرزند خود و بقیه را به طلاب مستحق داد. گفتنی است هنگامی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم درگذشت، قیمت همه اثاثیه اش به 1500 تومان نمی رسید، بلکه مبالغی نیز بدهکار بود».
پیام متن: توجه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به حال دیگران و سفارش ایشان به ساده زیستی و سهیم داشتن دیگران در دارایی های خویش.

آیت الله آخوند خراسانی

«آیت الله آخوند خراسانی، از رهبران بزرگ انقلاب مشروطه بود. در روزگاری که او با سه فرزند و سه عروسش در خانه ای بسیار کوچک و هر کدام در یک اتاق زندگی می کردند، یک روز فرزند ارشدش مهدی نزد پدر آمد و از تنگی جا شکایت کرد. آخوند خراسانی به سخنانش گوش فرا داد و گفت: اگر قرار باشد منزل های این شهر را میان مستحقان قسمت کنند، به ما بیش از این نمی رسد».
پیام متن: آیت الله آخوند خراسانی، خود را با نیازمندان هم سان می دانست و بدین سبب خود نیز در خانه ای محقر می زیست.

محمدحسن، صاحب جواهر

یکی از علمای بزرگ و وارسته تبریز، درباره محمدحسن صاحب جواهر چنین نقل می کند: «من از برخوردی که در دوران طلبگی صاحب جواهر با وی داشتم، او را می شناسم. روزی می خواستم مبلغی را میان طلاب تقسیم کنم. وقتی بررسی و حساب کردم، دیدم به هر طلبه یک تومان می رسد. شروع به تقسیم کردم. وقتی به محمدحسن رسیدم، به او گفتم: این یک تومان سهم شماست. گفت: نه نمی گیرم. گفتم: چرا؟ گفت: چون من امروز بیش از دو ریال احتیاج ندارم و برای روزهای آینده چیزی نمی گیرم. از کجا که من زنده باشم و آن را مصرف کنم. پس دو ریال را برداشت و بقیه را داد».
پیام متن: قناعت صاحب جواهر و بسنده کردن به پول خود به اندازه مصرف روزانه اش.
آیت الله مدرس
«مرحوم مدرس روزی برای خریدن ماست که بیشتر غذای او را تشکیل می داد، از خانه خارج می شود و چون ظرف نداشته است، ماست را در پوست هندوانه [می ریزند و] به وی می دهند».
پیام متن: اوج ساده زیستی آیت الله مدرس و وابسته نبودن او به مادیات، حتی از نظر لوازم اولیه زندگی.

آیت الله محمدحسن مامقانی

«روزی یکی از ثروتمندان به او مالی هدیه داد و گفت: برای سکونت خویش با این پول ها خانه ای بخرید. وی آن را میان طلاب و نیازمندان تقسیم کرد و درهمی را برای خود برنداشت. وقتی که این خبر به صاحب مال رسید، آمد و گفت: من این پول ها را دادم تا خانه ای برای خود تهیه کنید. مرحوم مامقانی فرمود: من هم برای خودم بهترین خانه ها را در بهشت خریدم».
پیام متن: آیت الله مامقانی، نیازمندان را بر خود مقدم می داشت و خود به ساده زیستی روی می آورد.

شیخ انصاری

«شیخ انصاری هنگامی که می خواست دختر خود را به عقد برادرزاده اش، شیخ محمدحسن انصاری درآورد، حاج محمدصالح کُبَّر، وکیل شیخ بغداد، به نجف آمد و از وی استدعا کرد که اجازه دهد تا تمامی هزینه این امر خیر را از مال خویش به عهده گیرد، ولی شیخ به او اجازه نداد و قبول نکرد».
پیام متن: ساده زیستی شیخ انصاری و رعایت این ویژگی، حتی در عروسی دخترش.

منبع : حوزه نت
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.