بدترین روز زندگی ام
در این روز كه بدترین روز زندگی ام بود قسم خوردم كه انتقام خودم رو بگیرم. آن اتفاق باعث شد تمام رویاهایم به باد بره و برای همیشه خاطره تلخی تو ذهنم بمونه. من در پاها ، در قلبم و در ذهنم احساس می كردم كه به او نهاده نشون می دم كه در چند جام جهانی دیگه بازی می كنم. همین جمله را منوتی هم به من گفت. اما من دلیل هاش رو نفهمیدم. من هم مثل بقیه آرژانتینی ها فقط تماشاچی آن جام جهانی بودم حتی مثل بقیه در بازی مقابل ایتالیا و بازی فینال مقابل هلند برای تماشا به ورزشگاه رفتم. بعد از فینال هم سوار ماشین پدر خانمم شدیم تا در جشن با بقیه مردم بوئنوس آیرس شركت كنیم.
من فكر می كردم كه می تونستم داخل زمین باشم، مطمئن بودم كه می تونستم به كمك تیم بیام. آن موقع كه از لیست بیست و دو نفره بیرون موندم چون كه زیادی جوان بودم كم كم متوجه شدم كه این اتفاقات برای من درست مثل یك سوخت شده كه به موتور فكرم و بدنم انرژی خیلی زیادی می رسونه موقعی كه در ذهنم انتقام موج می زد بهتر بازی می كردم. دو روز بعد از آن خبر نحس ، كه منوتی به من داد لباس آرژانتینوس را پوشیدم و به زمین رفتم. تیم چاكاریتسا را پنج بر صفر بردیم. دو گل زدم و دو پاس گل رو دادم . یادم میاد بعد از زدن یكی از گل ها هیگوئیتاپنا كه یك انسان بسیار فوق العاده بود و خدا بیامرزدش و برای آنها بازی می كرد پیش من اومد دستش رو روی شانه ام انداخت و در گوشم گفت: دیه گو اگه لباس تیم دیگری تنم نبود الان در شادی تو شركت می كردم، خونسرد باش پسر كه در جام های جهانی زیادی بازی می كنی و دهن همه رو می بندی .