تبیان، دستیار زندگی

از دسـت و زبـان کی برآید؟

مقصود این است که میدان جولان عقل و فکر را روشن سازیم و لذا باید دانست که میدان جـولان فـکر، این جهان پهناور است که آیت قدرت‌ و حکمت‌ پروردگار‌ عالمیان است؛ فکر باید در‌ این‌ میدان‌ با وسعت جولان کند میدانی که وسعت آن از اوج کهکشان و اعماق اقیانوس ها در گذشته است فکر بـا فـعالیت خـود این‌ حقیقت‌ را‌ درک می کند که ایـن جـهان مـنظم را مسلما‌ صانعی‌ است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
از دست و زبان کی برآید؟
معرفت کنه ذات مقدس پروردگار جهان؛ برای عقول بشر امکان‌پذیر نیست‌،دیوار این معرفت بالاتر از آن است که کمند عقل به آن برسد، و نردبان فکر به آن‌ نائل شود، فکر هر‌ انـدازه‌ رسا باشد اینجا نـارسا اسـت، و هوش و ذکاوت هر قدر تیز باشد اینجا کند و وامانده است، افکار بلند نوابغ بشری در این مورد حیران و سرگردان گشته و به عجز و قصور خود اعتراف نموده است، به گفتۀ سعدی‌:
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده در کـنه ماهیتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد‌ تخته‌ای‌ بر کنار
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه فـکرت به غور صفاتش رسد
ز ذاتش به جز وی کس آگاه نیست
در آن جایگه عقل را راه نیست
که خاصان در این ره فرس‌ رانده‌اند‌
بلا احصی از تک فرو مانده‌اند
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جا جا سپر باید انداختن

جـذب‌ مـواد‌ لازمه و دفع مواد زیان بخش به طریقی که گفته شد، نمونۀ بزرگی از اسرار بدن انسان است؛و بـیش از هر چیز بر‌ ما‌ لازم‌ است که توجه خود را به این اسرار معطوف داریم و از‌ ایـن رهگذر درسی از توحید بـخوانیم، زیـرا مسلما این تشکیلات دقیق و حیرت‌ افزا که برای انتخاب موادی که برای بدن‌ ما‌ لازم‌ است و همچنین دفع موادی که باقی ماندن آن در بدن موجب‌ خطر‌ است، بوجود آمده است،یکی از شاهکارهای قدرت و حـکمت است.


هـدف مـا از بیان این نکتۀ اساسی آن نیست که سدی جلو عقل و فکر‌ کشیده‌ آنها را محدود گردانیم، بلکه مقصود این است که میدان جولان عقل و فکر را روشن سازیم و لذا باید دانست که میدان جـولان فـکر، این جهان پهناور است که آیت قدرت‌ و حکمت‌ پروردگار‌ عالمیان است؛ فکر باید در‌ این‌ میدان‌ با وسعت جولان کند میدانی که وسعت آن از اوج کهکشان و اعماق اقیانوس ها در گذشته است فکر بـا فـعالیت خـود این‌ حقیقت‌ را‌ درک می کند که ایـن جـهان مـنظم را مسلما‌ صانعی‌ است.
آری یک نظر دقیق در صفحات آسمان و سطح زمین، نظام شب و روز، بهار و تابستان، پائیز و زمستان، زندگی شگفت‌ جانداران‌؛ تکون‌ و تـنوع گـیاهان، و بـالاخره وجود کامل انسان، عقل را در پیشگاه‌ آفریدگار خاضع، و دل را بـه نور ایـمان روشن می گرداند و لب ها را به ستایش می گشاید.

جذب غذا

چنانکه در شمارۀ پیش گفته‌ شد‌ مواد‌ غدائی پس از آنکه در کارگاه معده تغییرات لازم پیـدا کـرد‌ وارد‌ کـارگاه روده می گردد و در روده تحت تأثیر سه مایع مهم: «شیرۀ لوز- المعده،صفرا،شـیرۀ روده‌»آمادۀ‌ جذب‌ می شود. درضمن، رودۀ باریک حرکاتی دارد که نتیجۀ آن اولا مخلوط کردن‌ مواد‌ غذائی‌ با شیرۀ روده و ثانیا راندن ایـن مواد به طرف رودۀ بـزرگ است پس از آنکه تحت‌ تأثیر‌ این‌ عوامل به صورت مایعی به نام «کیلوس» در آمـد جـذب می گردد.
مدت ها جذب مواد غذائی در‌ روده‌ را یک عمل ساده‌ ای خیال می کردند ولی اکنون در نتیجۀ آزمایش هائی معلوم شـده‌ کـه‌ عـمل‌ جذب عمل ساده‌ای نیست، و سطح داخل رودۀ کوچک به واسطۀ برجستگی های ریزی که «خـمل» هـای‌ روده نامیده می شود(در شمارۀ گذشته شرح آن داده شد)یک عمل انتخابی دارد‌؛یعنی‌ همانطور‌ که ریشه‌ های گـیاهان مـواد و عـناصر معینی را از میان آب و خاک انتخاب می کنند و به خود می‌ کشند‌،برجستگی های‌ نامبرده همین نقش مهم و مؤثر را دربـارۀ جـذب عملی می سازد یعنی آنچه‌ را‌ که‌ برای تغذیه لازم دارد انتخاب کرده،مانند تلمبه به خود مـی‌کشد.
مـواد مـحلول در کیلوس هنگامی‌ که‌ در‌ روده نفوذ کرد،از دو راه وارد خون می شود
1-قسمتی از این‌ مواد‌ پس از گذشتن از پیچ‌ و خم های رگ های مـتعدد؛بـه جگر هدایت می شوند و در این عضو پس از تغییراتی‌ که‌ حاصل می کنند به دهیلز راست قلب می روند و از آن جا بـا جـریان خون در‌ قسمت های‌ مختلف بدن توزیع می گردند.ضمنا جگر بعضی‌ از‌ مواد‌ را به صورت ماده‌ای به نام«گلیکوژن»در خـود‌ ذخـیره‌ می کند تا تدریجا به خون داده شود و مواد لازم خون تنظیم گردد.
2-قسمت دیگری‌ پس از عـبور از راه های پر پیچ‌ و خم‌ دیگری‌ بدون اینکه‌ به جگر‌ هدایت‌ شود بدرون دهلیز راست قلب می رود‌ و در‌ جریان خون وارد مـی شود و دسـتگاه پخـش خون با وسائلی که در اختیار دارد‌ آن را‌ در سراسر بدن گردش داده، بدن‌ را غذا می دهد.

تـخلیه ی مـواد‌ زائد

وقتی که کیلوس در تمام‌ خط‌ سیر رودۀ کوچک موا مفید و غذائی خود را به چین‌ ها و برجستگی های دیوارۀ روده تقدیم‌ کرد‌، عـمل او تـمام شده باید‌ برای‌ رفع‌ زحمت بدن را ترک‌ گوید‌، بنابراین به وسیلۀ تدبیر مـخصوصی‌ کـه‌ در این دستگاه به کار رفته است از رودۀ باریک خـارج شـده وارد رودۀ بـزرگ‌ می گردد‌ امواج حرکات رودۀ باریک موجب می شود‌ کـه‌ دریـچه‌ای که در‌ مدخل‌ رودۀ‌ بزرگ واقع است باز‌ شود و مقداری مواد دفعی وارد رودۀ بزرگ شود؛ و از اینجا؛ پس از پیـمودن یـک راه‌ طولانی‌ و پر پیچ‌ و خم کارخانۀ بـدن انـسان مواد زایـد‌ و بـی مصرف را‌ خـارج‌ می سازد‌.

دستگاه‌ دفع

پس از‌ آن که‌ سلوهای بـدن، غـذای لازم خود را به وسیلۀ«دستگاه تنفس و هاضمه» اخذ و مصرف کردند مقداری مواد زاید‌ و زیـان بخش‌ بـوجود‌ می آید که باقی ماندن آنها در بـدن‌ بی‌ فایده‌ بلکه‌ مضر‌ اسـت‌ و بـاید‌ دفع شود،اینگونه مواد از چـند راه دفـع می شود:
1-از راه تنفس-چنانکه در شمارۀ ششم سال دوم شرح داده شده است.
2-از راه رودۀ بزرگ-همانطور‌ که در هـمین مـقاله تذکر داده شد که مقدار زیـادی از مـواد غـیرلازم و عفونی بوسیلۀ رودۀ بـزرگ از راه مـخصوصی دفع می شود.
3-از راه پوست بـدن-مـقداری از مواد سمی‌ خون‌؛از مجرای غده‌های مخصوصی که در نزدیک سطح خارجی بدن قرار گرفته بـوسیلۀ مـایعی که عرق نام دارد دفع می شود و تـعداد لوله های عرق در بـدن انـسان بـه دو تا سه‌ ملیون‌ بـالغ می گردد، چنانکه همین موضوع نیز در شمارۀ دهم سال دوم شرح داده شده است.
4-از راه مثانه-دستگاهی که مـواد سـمی بدن‌ را‌ از این راه دفع می کند‌ به‌«دسـتگاه دفـع ادرار»مـوسوم اسـت،کـه اینک به شرح آن مـبادرت مـی شود:
ادرار مهمترین مایع دفعی است،و جلوگیری از دفع آن با خطر مرگ همراه‌ است‌؛ انسان در 24 ساعت‌ بطور‌ متوسط دویـست تـا پانـصد گرم ادرار دفع می‌ نماید،در موقع وحشت و اضطراب و کـارهای فـکری مـقدار آن افـزایش مـی‌یابد.
ایـن دستگاه شامل دو قسمت است اول«غدد ترشحی»یعنی«کلیه‌ها»که‌ ادرار‌ را از خون می‌گیرند دوم راه های دفع ادرار که شامل«لولۀ حالب»(میزنای)و مثانه و بالاخره مجرای خروج ادرار است.

کلیه و اعضاء دیگر دفع ادرار
در طـرفین مهره‌ های پشت در داخل‌ کمر‌ دو عضو‌ لوبیائی شکل به نام کلیه که در اصطلاح عامیانه قلوه نامیده می شود مقابل یکدیگر قرار گرفته‌اند که طول‌ هریک 12 سانتیمتر و عرض آن در حدود 6 سانتیمتر و وزن متوسط آن‌ یکصد‌ و بـیست‌ و پنـج تا یکصد و پنجاه گرم می باشد کنار داخلی هر کلیه مقعر و کنار خارجی آن محدب می‌باشد گود‌- ‌‌ترین‌ نقطۀ طرف مقعر هر کلیه«ناف کلیه»نامیده می شود،ناف دو کلیه روبروی‌ هـم‌ واقـع‌ شده است؛بین دو کلیه یک شعبه از شعب سرخرگ های مهم بدن به نام سرخرگ کلیوی‌ واقع گردیده و به هر یک از آنها یک انشعاب فرعی از راه ناف کلیه مـی فرستد‌.

هـر کلیه را می توان‌ مرکب‌ از واحدهائی بـه نام لولۀ پولسـاز دانست؛ تعداد این لوله ها در هر کلیه بسیار زیاد است،هنگامی که خودن به وسیلۀ سرخرگ کلیوی به کلیه‌ها رسیده و وارد آنها گردید کلیه‌ها فعالیت نموده ادرار‌ را که یـک مادۀ زائد و سـمی است می گیرند و از این راه بـه ثابت مـاندن ترکیب خون کمک شایانی می نمایند.
از ناف هر کلیه لوله‌ای به نام«حالب»که طول آن در حدود 35 سانتیمتر‌ است‌ بیرون آمده و به طور مایل به سوی پائین امتداد یافته است،این دو لوله به یک کیسۀ پوستی کـه «مـثانه»نامیده می شود ختم می گردند گنجایش این کیسه سیصد تا هفتصد سانتیمتر مکعب می باشد‌،دیوارۀ‌ این کیسه محکم و غیرقابل نفوذ است به طوری که ادرار در آن اصلا نفوذ نمی‌کند.
وقتی که خون در داخل کـلیه تـصفیه شده و مـواد سمی خود را در کلیه باقی‌ گذاشت‌ این مواد سمی قطره‌ قطره از راه لولۀ حالب پائین آمده در توی مثانه جمع می شود؛و مـثانه به واسطۀ مجرائی به آلت تناسلی مربوط است؛ وقتی که قسمت اعظم گـنجایش مـثانه را‌ ادرار‌ فـرا گرفت‌، قطره‌ای از آن وارد ابتدای‌ مجرای‌ خروج‌ ادرار شده، به دریچۀ مخصوصی که مانع خروج است می رسد و احساس دفع می شود،با بـاز ‌ ‌شـدن این دریچه و انقباض ماهیچه‌ های مثانه ادرار‌ به خارج‌ دفع‌ می گردد.

از دست و زبان کی برآید؟!

خوانندۀ مـحترم! جـذب‌ مـواد‌ لازمه و دفع مواد زیان بخش به طریقی که گفته شد، نمونۀ بزرگی از اسرار بدن انسان است؛و بـیش از هر چیز بر‌ ما‌ لازم‌ است که توجه خود را به این اسرار معطوف داریم و از‌ ایـن رهگذر درسی از توحید بـخوانیم، زیـرا مسلما این تشکیلات دقیق و حیرت‌ افزا که برای انتخاب موادی که برای بدن‌ ما‌ لازم‌ است و همچنین دفع موادی که باقی ماندن آن در بدن موجب‌ خطر‌ است، بوجود آمده است،یکی از شاهکارهای قدرت و حـکمت است.

پروردگـار مـن‌ نعمت های‌ تو آنقدر زیاد است‌ که‌ اگر من و همۀ شماره‌کنندگان به شماره نعمت های تو بـپردازیم هـرگز نـتوانیم حساب کنیم.

چگونه به احصای‌ نعمت های تو طمع در بندیم:مگر آن‌ نیست‌ که در‌ کـتاب‌ کـریم‌ خویش فرموده‌ای: و ان تعدوا‌ نعمت الله لا تحصوها؛ یعنی اگر بخواهید نعمت خدا را بشمارید از احصاء آن عـاجز‌ گـردید‌

اگر درست توجه کنیم ضربان منظم‌ قلب‌ و طرز‌ پخش خون و فعالیت‌ های سلسلۀ اعصاب و کیفیت هضم و جذب مواد غذائی و دفع مواد‌ زائد‌ و بالاخره‌ هریک از اعضاء و سلول های بدن ما را به سوی خدا دعوت مـی کند و بـه وجود صانع خود‌ با‌ زبان‌ فصیح و بیان صریح گواهی می دهد و لب ها را به سپاسگزاری می گشاید ولی..
از دست و زبان کی‌ برآید‌
کز عهدۀ شکرش بدر آید؟
یکی از پیشوایان طریقۀ توحید یعنی سید الشهدا(علیه السلام)در‌ طی‌ دعائی‌ کـه در روز عـرفه انشاء کرده است به پیشگاه مقدس خدا عرض می کند:
پروردگار من‌ با‌ حقیقت ایمانی که بذات مقدس تو دارم و اعتقاد کاملی که در دل من‌ نهفته‌ است‌ و توحید خالصی که در ضمیر من مـکنون اسـت گواهی می دهم که اگر نوری که چشم‌ مراد‌ روشن می دارد و اسراری که در صفحۀ رخسار من موجود است و روزنه‌ هائی که‌ هوا‌ را‌ به ریۀ من وارد می کند و امواج نفس را از بینی‌ ام برمی آورد،و پرده‌هائی کـه امـواج صـوت را‌ به گوشم‌ می رساند‌،و آنچه در درون لب های مـن نـهان اسـت،و حرکت هائی که زبان من به هنگام‌ سخن‌ گفتن به خویش می گیرد، دهان من و فک من، ذائقۀ من، دندان های من، روئید نگاه موی های مـن، جـمجمۀ‌ مـن‌، رگ های گردن من، سینۀ من، خون هائی که در قـلبم تـلاطم می کند. بندهای‌ پرده‌های‌ دل من، اجزاء کبد من، آنچه را‌ که‌ دنده‌ های‌ من در برگرفته‌اند، استخوان های من؛ انگشتان دست و پای‌ من‌، خـون مـن، گـوشت و پوست و اعصاب و مغز من، رگ های من، همۀ جوارح و اعضای مـن‌ تحولاتی‌ که از دوران شیرخوارگی تاکنون‌ در‌ من بوجود‌ آمده‌؛ خواب‌ و بیداری من، خموشی من و خروش من‌، حرکت‌ و سکون من، رکـوع و سـجود مـن،قیام و قعود من... گواهی می دهم ای پروردگار‌ که‌ اگر در طول قرون و اعـصار زنـده‌ بمانم و همۀ این اجزاء‌ وجود‌ من جزء جزء به شکر نعمتت بپردازند‌ شکر‌ یک نعمت از نعمت هایت را نتوانند گـفت،مـگر آنـکه باز هم توفیق تو‌ رفیق‌ شود و آن خود مزید نعمت‌ و مستوجب‌ شکر‌ بـاشد.
پروردگـار مـن‌ نعمت های‌ تو آنقدر زیاد است‌ که‌ اگر من و همۀ شماره‌کنندگان به شماره نعمت های تو بـپردازیم هـرگز نـتوانیم حساب کنیم.
چگونه به احصای‌ نعمت های تو طمع در بندیم:مگر آن‌ نیست‌ که در‌ کـتاب‌ کـریم‌ خویش فرموده‌ای: و ان تعدوا‌ نعمت الله لا تحصوها؛ یعنی اگر بخواهید نعمت خدا را بشمارید از احصاء آن عـاجز‌ گـردید‌-آیه ی 18 سورۀ نحل-البته قرآن‌ مجیدت‌ صحیح‌ فرموده‌ است‌»
منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » مهر 1340، سال سوم - شماره 8


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.