تبیان، دستیار زندگی

سیره سیاسى امام على‏(علیه السلام)

این مقاله به بررسى حكومت از نگاه حضرت امیرعلیه السلام از دو منظر پرداخته شده است: مبانى نظرى حكومت در سیره قولى و سیره عملى. بازخوانى و بازنگرى سیره عملى امام علیه السلام براى همه ما از آن جهت ضرورت دارد كه با محك سیره امام مى توانیم درباره چند و چون كاركرد زمام داران و كارگزاران و میزان توفیق جمهورى اسلامى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در انطباق با آرمان هاى حكومت علوى داورى كنیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 سیره سیاسى امام على‏(علیه السلام)
در این مقاله 1به بررسى حكومت از نگاه حضرت امیر علیه السلام از دو منظر پرداخته شده است: مبانى نظرى حكومت در سیره قولى و سیره عملى. بازخوانى و بازنگرى سیره عملى امام علیه السلام براى همه ما از آن جهت ضرورت دارد كه با محك سیره امام مى  توانیم درباره چند و چون كاركرد زمام داران و كارگزاران و میزان توفیق جمهورى اسلامى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در انطباق با آرمان هاى حكومت علوى داورى كنیم.

سیاست در سیره امام

نخست باید دانست كه حكومت و زمامدارى از نگاه امیر مؤمنان علیه السلام امرى گریزناپذیر است. از این رو در پاسخ به شعار خوارج كه مى گفتند: «لا حكم الاّ للَّه» فرمود:

سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم، جز از آنِ خدا نیست، لكن اینان گویند فرمانروایى را، جز خدا روا نیست؛ در حالى كه مردم را حاكمى باید نیكوكار یا تبه كار، تا در حكومت او مردِ باایمان كار خویش كند و كافر بهره خود برد، در سایه حكومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیكار كنند و راه ها را ایمن سازند....2

حفظ امنیت و جلوگیرى از هرج و مرج اجتماعى حداقل چیزى است كه از هر حكومتى انتظار مى رود، حتى اگر حاكمى فاسق باشد باز مى توان تا حدودى امنیت و آسایش را براى عموم مردم انتظار داشت و وجود چنین حكومت و حاكمى از نگاه امام علیه السلام از فقدان آن به مراتب بهتر و منطقى تر است. آیه شریفه إن الحكم إلاّ للَّه 3 نیز در مقام نفى حكومت نیست بلكه مشروعیت هر حكومتى را مآلاً از آنِ خداوند مى داند؛ یعنى اگر حكومتى بخواهد خود را منتسب و ملهم از اسلام و آموزه هاى آن بداند و به خود مشروعیت دینى ببخشد تنها راهش انتساب مآلى آن به خداوند است.4 این امر در حكومت پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیه السلام به عنوان اولوالامر و حكومت فقیهان در عصر غیبت بنابر نظر بسیارى از فقهاى نام دار تحقق پیدا مى كند، زیرا چنین حكومت هایى به طور مستقیم یا با واسطه با فرمان و خواست الهى و منطبق با آرمان هاى الهى شكل گرفته و به حیات خود ادامه مى دهند.

شرایط زمام دارى از نگاه امام على علیه السلام

حكومت از دید امام علیه السلام تنها شایسته كسانى است كه داراى سه شرط باشند: توان مندى، علم و عدالت؛ به عبارت دیگر ملاك و شأنیتِ تصدّى حكومت شایستگى است و انتخاب گروه یا شخص خاص و به صورت موروثى ملاك اداره حكومت نیست.

امام علیه السلام در این زمینه مى فرماید:

ایّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذاالامر أقواهم علیه و أعلمهم بامر اللَّه فیه؛ اى مردم سزاوارترین مردم به امر خلافت توان مندترین مردم به آن و آگاه ترین فرد به امر الهى در این زمینه است.5

امام علیه السلام در این گفتار ضمن تأكید بر اصل شایسته سالارى در حوزه زمام دارى، دو اصل قدرت و علم را از شرایط لازم زمام دار مى شناسد. البته امام علیه السلام صرفاً قدرت و علم را كافى نمى داند، بلكه برترى در این دو ویژگى در مقایسه با همگان را لازم دانسته است و این همان اصلى است كه متكلمان شیعه بر آن پافشارى كرده اند و وجود صفاتى برتر از مردم در ائمه علیه السلام را شرط امامت دانسته اند.6

نكته دیگر این كه مطلقِ قدرت و علم مورد نظر امام علیه السلام نیست، بلكه قدرتِ بر زمام دارى و علم به شریعت در حوزه زمام دارى را قصد كرده است. از این جا مى توان دریافت كه مقصود امام علیه السلام از علما در عبارت « و ما أخذ اللَّه على العلماء ان لا یقاروا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم...»7 مطلق عالم نیست، بلكه عالم دینى مقصود امام علیه السلام است. این امر كاملاً منطقى است، زیرا هدف حكومت از نگاه امام علیه السلام، حاكم ساختن دین و ارزش هاى دینى در اجتماع در كنار اجراى عدالت است و بدیهى است این كار تنها از عهده كسى ساخته است كه از دین و زوایاى آن اطلاع كامل داشته باشد. مقصود از عالم دینى نیز چنین كارگزارى است.

شرط سوّم در زمام دار از نگاه امام على علیه السلام «عدالت» است.

عدالتِ مورد نظر امام علیه السلام مفهومى فراتر از عدالتِ مصطلح در فقه دارد، زیرا در فقه عموماً عدالت چنین تفسیر شده است:

ملكه نفسانى كه شخص را به ترك محرمات و انجام واجبات و ترك منافیات مروت و عدم اصرار بر صغایر وا دارد.8

روح این تعریف و نظایر آن انجام واجبات و ترك محرمات است كه تنها به حوزه رفتارى محدود مى گردد؛ هر چند با توجه به انتساب آن به ملكه نفسانى نوعى رسوخ و استوارى در آن لحاظ شده است. اما بالاخره طبق تعریف فقها وجود كاستى هایى در روح و روان كه مى توانیم از آن به ضعف هاى اخلاقى یاد كنیم، زیانى به عدالت نمى زند. به عنوان مثال: بخل، حسادت (مادامى كه در فعل ظاهر نشود)، كینه، تنگ نظرى، خسّت نفس، استبداد به رأى و ... زیانى به عدالت نمى زند و اشخاص برخوردار از این رذائل اخلاقى مى توانند مناصبى را كه عدالت در آنها شرط است به عهده گیرند. در حالى كه عدالت مورد نظر امام علیه السلام در زمام دار، مفهومى فراتر داشته و عرصه اخلاق و روان شخص را نیز دربر مى گیرد.

مى توانیم عدالت مورد نظر امام را «عدالت اكبر» بنامیم؛ چنان كه عدالت مورد نظر فقها را «عدالت اصغر» مى نامیم.

سخن امام علیه السلام در این رابطه چنین است:

همانا دانستید كه سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت ها و احكام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مال هاى آنها حریص گردد و نه نادان تا به نادانى مسلمانان را گمراه سازد و نه جفاكار تا عطاى آنان را ببرد.9

چنان كه در جاى دیگر سعه صدر را ابزار ریاست و فرمانروایى مى داند: «آلة الریاسة سعة الصدر».10 امام علیه السلام در بیان این شرطِ اساسى در زمام دار، مُلهَم از قرآن كریم است. زیرا قرآن در سطحى وسیع تر براى زمام دار قدرت و علم را شرط دانسته است. چنان كه در ماجراى گزینش طالوت به عنوان پادشاه بنى اسرائیل چنین آورده است:

و قالوا انى له الملك علینا و نحن احق بالملك منه و لم یؤت سعة من المال قال ان اللَّه اصطفاه علیكم و زاده بسطةً فى العلم و الجسم 11؛ گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آن كه ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایش داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و (نیروى) بدن بر شما برترى بخشیده است.

جسم در آیه به قدرت جسمانى براى تمشیت امور، به ویژه رهبرى جنگ هاى میان بنى اسرائیل و عمالقه ناظر است و «زاد» نیز اصل برترى علم و قدرت در حاكم را نسبت به دیگران اثبات مى كند.12

در داستان یوسف علیه السلام نیز برخوردارى از شایستگى اخلاقى و عدالت براى به دست گرفتن زمام خزانه دارى از برهان هاى یوسف علیه السلام در هنگام درخواست از عزیز مصر اعلام شده است:

قال اجعلنى على خزائن الأرض إنّی حفیظٌ علیم؛13 یوسف گفت: «مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم».

علیم بودن یوسف علیه السلام بدین معناست كه او مى داند چگونه اقتصاد و معیشت مردم را سامان دهد و در دوران پرتلاطم قحطسالى، آنان را به سلامت از آن عبور دهد. حفیظ بودن نیز ناظر به مفهوم عدالت است؛ یعنى یوسف علیه السلام به سبب داشتن تقواى الهى و آراسته بودن روحى به سجایاى اخلاقى ضمن اجتناب از هر گونه تبعیض و حق كشى، مردم را با مهر و عطوفت خود یارى مى كند.

اهداف تشكیل حكومت از نگاه امام على علیه السلام

حكومت از نگاه امام علیه السلام یك هدف میانه است نه هدف نهایى. به عبارت دیگر حكومت نه براى حكومت بلكه براى هدفى دیگر كه بر حكومت مترتب است، مطلوب است. همین نكته نگاه امام علیه السلام را با بسیارى از نگرشِ فلسفه هاى سیاسى متعارف جدا مى سازد. چه، در بسیارى از نگرش ها به دست گرفتن حكومت و كسب اقتدار، یك هنر، ارزش و غایت است كه براى به چنگ آوردن آن طبق اصل «ان الغایات تبرر المبادى» هر كارى را مباح مى شمرند. فلسفه هاى سیاسى مبتنى بر ماكیاولیسم و دیكتاتورى از نمونه هاى بارز آن است. امام علیه السلام به صراحت اعلام مى كند كه حكومت را براى چنگ زدن به قدرت و به دست آوردن مقام ناچیز دنیا به دست نگرفته است:

خدایا تو مى دانى آن چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بوده و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت...14

چنان كه وقتى دنیا و حكومت را از نعلین پینه زده و فاقد ارزش مالى 15 یا عطسه بز16 یا استخوان خوك مرده در دست جذامى 17 پست تر و ناچیزتر مى شمرد، نگرش خود را نسبت به ابزارى بودن حكومت به زیبایى نشان مى دهد. اما به راستى هدف امام علیه السلام از به دست گرفتن حكومت چیست؟ از جست و جو در لابه لاى سخنان امام علیه السلام مى توان به پاسخ این پرسش دست یافت و این اهداف را برشمرد:

1. اقامه عدالت اجتماعى

قرآن از عدالت اجتماعى به قسط تعبیر كرده است و قسط داراى مفهومى محدودتر از عدالت مطلق است، زیرا عدالت به مفهوم عامش حوزه هاى فردى، اجتماعى، عقیدتى، اخلاقى و سیاسى و ... را دربر مى گیرد، اما قسط تنها ناظر به عدالت در بستر اجتماع است كه بیشتر در اقتصاد خودنمایى مى كند. قرآن قسط و عدالت اجتماعى را یكى از عمده ترین اهداف بعثت تمام پیامبران صلى الله علیه وآله برشمرده است:

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ؛18 به راستى پیامبران خود را با دلایل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را فرو فرستادیم... .

كتاب و میزان دست مایه هاى اجراى قسط و آهن نماد قدرت و كیفر به عنوان اهرم اجراى عدالت اجتماعى پیامبران است.

در همین راستا حكومت از نگاه امام على علیه السلام تنها براى ایجاد زمینه لازم جهت اجراى قسط و عدالت اجتماعى ارزش پیدا مى كند.

امام علیه السلام در آن جا كه خطاب به ابن عباس حكومت را از نعلین خود پست تر معرفى مى كند، آن را در صورتى كه بتواند حقى را به پا داشته و مانع باطلى شود باارزش مى شناسد:

واللَّه لهى أحبّ الى من إمرتكم، الا أن اقیم حقّاً او ادفع باطلاً؛ سوگند به خدا این نعلین از فرمانروایى شما نزد من محبوب تر است مگر آن كه حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع كنم.

كارنامه درخشان حكومت حضرت امیرعلیه السلام نشان داد كه تا چه اندازه به این آرمان خود پاى بند بوده و چه سرمایه عظیمى در پاى احیاى آن فدا كرد، به گونه اى كه برخى از دوستان حضرت به سبب تاب نیاوردن عدالتش از وى روى برتافته و به سوى معاویه یا كنج انزواى سیاسى خزیدند.

2. حاكمیت دین

زمام  دار حتى اگر از اهرم زور استفاده نكند طبق اصل «الناس ابناء الملوك» مردم از او پیروى مى كنند و اخلاق و عقیده شان سالم یا فاسد مى شود.

امام علیه السلام معتقد است كه باید زمام كار را انسان هاى شایسته اى چون او به دست گیرند تا دین و ارزش هاى دینى را در جامعه حاكمیت بخشند. مضامینى هم چون: «لنرد المعالم من دینك... و تقام المعطله من حدودك»19 ناظر به این هدف است. امام در جایى دیگر به این حقیقت اشاره كرده است كه مردم از دین اسلام فاصله گرفته و به دنبال نابودى آن هستند:

... حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمدصلى الله علیه وآله... فخشیت ان لم انصر الاسلام وأهله أرى فیه ثلماً او هدماً؛20 تا آن كه دیدم گروهى در دین خود نماندند و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمدصلى الله علیه وآله خواندند. پس ترسیدم كه اگر اسلام و مسلمانان را یارى نكنم، رخنه اى در آن بینم یا ویرانه اى.

و هنگامى كه زمام كار را به دست گرفت در نخستین خطابه خود به مردم چنین فرمود:

«ألا و ان بلّیتكم قد عادت كهیئتها یوم بعث اللَّه نبیّكم؛21 بدانید كه بلا در شكل و هیئتِ روزى كه خداوند پیامبر خود را مبعوث كرد به سوى شما بازگشته است».

مردم در دوران پیش از رسالت در دوران جاهلیت به سر مى بردند و ارزش هاى جاهلى بر آنها حكومت مى كرد، این در حالى است كه حاكمان پیش از امام علیه السلام همگى اهل نماز و مسجد بودند و هرگز سخن و رفتارى آشكار كه نشانِ مقابله با دین باشد در آنان دیده نشد، اما تنها بیست سال پس از حكومت حضرت امیرعلیه السلام كسى هم چون یزید بن معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامید كه علناً در حضور اسراى اهل بیت علیه السلام به اشعار ابن زبعرى استشهاد كرد كه:

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء ولا وحى نزل 22

هاشم با پادشاهى بازى كرده است و هیچ خبرى (از آسمان) نیامده و هیچ وحى اى نازل نشده است.

از این رو است كه امام على علیه السلام امام عادل را برترین بندگان نزد خدا مى شناسد:

... فاعلم أن افضل عباداللَّه عند اللَّه امام عادل هُدى و هَدى، فاقام سنة معلومة و أمات بدعة مجهولة... و ان شرّ الناس عنداللَّه امام جائر ضَلّ وضُلّ به، فامات سنة مأخوذة وأحیا بدعة متروكه؛23... بدان كه برترین بندگان خدا نزد خداوند امام عادلى است كه خود هدایت یافته و هدایت گر باشد و سنت شناخته شده را برپا و سنت ناشناخته را بمیراند... و بدترین مردم نزد خداوند امام ستم كارى است كه خود گمراه بوده و مایه گمراهى دیگران گردد و سنت عمل شده را بمیراند و بدعت رها شده را زنده كند.

امامت، مقامى شأنى

از آن جا كه امامت از نگاه امیر مؤمنان علیه السلام مبتنى بر اصل شایستگى است، فرد حائز این شرایط، امام است حتى اگر امامت او به سبب موانعى به فعلیت نرسد؛ به عبارت دیگر منصب شأنى امامت براى ائمه اهل بیت علیه السلام به عنوان تنها مصادیق برخوردار از شرایط پیشین در هر حال ثابت و قطعى است؛ حتى اگر در خانه نشسته و سال ها از صحنه سیاست كنار گذاشته شوند. بدین رو، از نگاه متكلمان شیعه، حضرت امیرعلیه السلام در دوران 25 سال حكومت خلفا و نیز ائمه علیه السلام تا دوران حضرت مهدى علیه السلام و امام عصرعلیه السلام پس از غیبت هم چنان امام امت محسوب مى شوند.

پیداست اگر موانع برطرف مى شد و آنان زمام امور را بر عهده مى گرفتند منصب امامت و پیشوایى براى ایشان فعلیت پیدا مى كرد. البته این شأنیت در حوزه امور سیاسى و زمام دارى است، اما در دو حوزه علم و معنویت پیشوایى و پیش گامى ائمه علیه السلام در همه حال داراى فعلیت است.

امامت امام در حوزه سیاست و زمام دارى با اقبال مردم و رفع موانع به فعلیت مى رسد؛ یعنى امام علیه السلام ملزم نیست خود موانع را از سر راه بردارد و با روش هاى گوناگون مردم را مجاب سازد كه امامت او را پذیرا باشند، بلكه این وظیفه مردم است كه راه را براى امامت امام علیه السلام هموار سازند. البته آن هنگام كه مردم اقبال كنند و خود موانع را بردارند، حجّت بر امام، تمام و تكلیف تصدّى منصب امامت متوجّه او خواهد شد. از این جا مى توان نقش مردم را در عرصه سیاست و زمام دارى حتى با وجود امام معصوم علیه السلام ارزیابى كرد.

بر این اساس است كه حضرت امیرعلیه السلام پس از خبر عباس، عموى پیامبرصلى الله علیه وآله مبنى بر اجتماع مهاجران و انصار در سقیفه بنى ساعده براى تعیین امام، حضور خود را لازم ندید و انجام مراسم تغسیل، تكفین و تدفین پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله را بر خود فرض دانست.24 و هنگامى كه از نتیجه آن اجتماع و استدلال مهاجران بر انصار مبنى بر قرابت و اتصال خود با شجره رسالت مطلع شد، در استدلالى متین و كوبنده فرمود:

«احتجوا بالشجرة واضاعوا الثمره؛25 به درخت رسالت احتجاج كردند در حالى كه میوه آن را (كه ما هستیم) ضایع ساختند».

با این حال امام على علیه السلام براى حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیرى از ارتداد بسیارى از تازه مسلمانان - كه تحلیل روشنى از ماجراى خلافت در صورت مخالفت جدى امام با دستگاه خلافت نداشتند - بردبارى پیشه كرد؛ با آن كه این امر بسان خارى در چشم و استخوانى در گلو همواره آزارش مى داد.

تا آن زمان كه مردم پس از كشته شدن عثمان با شدت وصف ناپذیرى دور امام علیه السلام حلقه زده و از ایشان خواستند كه تصدى این منصب را بپذیرد. از آن جا كه امام مردم را در درخواست خود صادق نمى دید، آنان را این چنین مخاطب ساخت:

دعونى والتمسوا غیرى... واعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما أعلم ولم أصغ الى قول القائل وعتب العاتب...؛26 مرا رها كنید و به دنبال دیگرى روید.... و بدانید اگر من درخواست شما را (پذیرش خلافت) بپذیرم با شما آن گونه كه خود مى دانم عمل خواهم كرد و به سخن كسى یا ملامت سرزنش كننده اى گوش نخواهم داد.

اما هنگامى كه پافشارى آنان و پذیرش شروط خود را دید، منصب امامت در عرصه زمامدارى را پذیرفت، این جاست كه فرمود:

«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر... لا لقیت حبلها على غاربها...؛27 اگر حضور این بیعت كنندگان نبود و با وجود یار حجت را بر من تمام نمى كرد... رشته این كار را به اهلش وا مى گذاشتم».

حضورِ آن اجتماع عظیم مردمى كه اطراف ایشان حلقه زدند و اقبال عمومى آنان حجت را بر امام تمام كرد.

در نتیجه نقش مردم در دوران حضور امام معصوم علیه السلام، انتخاب او به عنوان امام و زمام دار نیست، زیرا بر اساس نگرش شیعه، امامت امر الهى بوده و پیش از دخالت مردم از جانب خداوند متعال معین شده است. نقش مردم برداشتن موانع از پیش روى امام علیه السلام و فعلیت بخشیدن به این منصب است.

2. حكومت در سیره عملى امام على علیه السلام

نگاهى به حكومت كوتاه امام على علیه السلام طى سال هاى 35 تا 40 هجرى - نشان مى دهد كه امام به رغم همه موانع و مواجهه با سه جنگ ناخواسته جمل، صفین و نهروان، كوشش ستودنى براى تحقق آرمان هاى بلند خود به كار بست و سیماى تابناكى از حكومت اسلامى براى همیشه تاریخ به تصویر كشید. عدالت گسترى، حاكمیت ارزش هاى دینى، مردم مدارى، یارى ستم دیدگان، تامین امنیت و آسایش مردم، ساده زیستى بخشى از محورهایى است كه در دوران حكومت امام علیه السلام مورد اهتمام ایشان بوده و به تحقق پیوست كه به بررسى اجمالى آنها مى پردازیم:

1. عدالت گسترى

خداوند نظام تكوین و تشریع را بر اساس اصل عدالت بنیان نهاده است بدین خاطر گفته شده كه: «بالعدل قامت السموات و الارض». عدالت از دو اصل: حكمت و انتخاب اصلح به عنوان دو صفت فعل الهى بهره مى گیرد؛ بر اساس اصل حكمت و استوارى هر چیز در جایش قرار مى گیرد و طبق اصل انتخاب اصلح هر چیز در بهترین و شایسته ترین جایگاهش نهاده مى شود.

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

كه هر چیزش به جایش سخت نیكوست

به استناد اصل عدالت افراط و تفریط در نظام تشریع و قانون گذارى خداوند راه نداشته و هر قانونى چنان كه باید و شاید در جاى خود وضع شده است. بخش عمده نظام تشریع براى تنظیم روابط انسان ها پیش بینى شده است. زیرا انسان ها به رغم آن كه مدنى بالطبع بوده و نیازهاى متقابل همواره آنان را به زندگى كنار هم و در قالب خانه، قوم، قبیله، شهر و منطقه وا داشته، اما زیاده خواهى و فزون طلبى با توجه به تفاوت استعدادها و زمینه ها، همیشه كار را به جنگ، نزاع و خون ریزى كشیده است. زیرا افراد پرتوان به خاطر حسّ فزون طلبى همواره در صدد آن هستند كه سهم ضعیفان را از آن خود سازنند و بهره بیشترى از حطام دنیا را از آنِ خود سازند. دین به عنوان نظام اجتماعى برگرفته از وحى، براى سامان ارتباط اجتماعى و جلوگیرى از این تطاول ها و فزون طلبى ها آمده است.

قرآن مى فرماید: كان الناس امة واحدة فبعث اللَّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛28 مردم، امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان كتاب را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند داورى كند.

در این كه مقصود از ناس و امت واحده چیست و این وحدت و پك پارچگى در چه دورانى تحقق یافته و اساساً با وجود چنین هم بستگى ارسال پیامبران علیه السلام چه فلسفه اى داشته، میان مفسران اختلاف چشم گیرى وجود دارد. یكى از دیدگاه هاى معروف در تفسیر آیه شریفه این است:

مردم از دوران حضرت آدم علیه السلام تا عصر نوح علیه السلام با توجه به ابتدایى بودن زندگى و سطح فكر و اندیشه و روابط اجتماعى به صورت یك پارچه و هم گرا با یك دیگر زندگى مى كردند، تا آن كه با پیچیده شدن زندگى و رویكرد عرصه هاى نوین بهره برى از طبیعت، زمینه اختلاف میان مردم فراهم شد. این جا بود كه خداوند انگیزش پیامبران علیه السلام را لازم دانست تا آنان با تكیه به شریعت، اختلافات مردم را پایان بخشند. بنابراین پیش از جمله «فبعث اللَّه» جمله «فاختلفوا» در تقدیر است.29

آن چه كه فلاسفه و متكلمان در تبیین فلسفه نبوت ارائه كرده اند مبتنى بر همین نگرش رهیافت اختلاف و تنازع میان مردم و ضرورت رفع آن است.30

زیاده خواهى گروهى از مردم كه از امكانات بیشترى در سه حوزه: جایگاه اجتماعى، ثروت اندوزى و تبعیض برخوردار هستند در مواجهه با قانون نمایان گر است و در طول تاریخ فزون خواهان هماره خواسته اند مناصب مهم و كلیدى اجتماعى به آنان واگذار شود هر چند شایسته آن نباشند و خواسته اند كه ثروت و بهره مالى شان از همه بیشتر باشد و اگر به پاى میز محاكمه كشیده شوند همیشه حق به آنان داده شود.

در مقابل، دین با ارائه شریعت مبتنى بر عدالت و پیش بینى حكومت دینى و حاكمیت عدالت به مقابله با این افزون خواهى ها برخاست. مقایسه اى كوتاه میان حكومت كوتاه حضرت امیرعلیه السلام با سایر حكومت ها نشان مى دهد كه امام علیه السلام به عنوان نماینده و نماد دین تمام تلاش خود را براى حاكمیت عدالت در این سه حوزه به كار بسته است.

در دوران حكومت خلفاى پیشین اصل عدالت و شایسته سالارى در تعیین كارگزاران رعایت نشد و مصالح جناحى، تبارى، ملّیت و ... بر اصل عدالت چیره شد. بدین خاطر انسان هایى هم چون مروان و ولید بن عقبه و ... زمام امور مسلمانان را در اطراف و اكناف كشور اسلامى گسترده آن روز بر عهده گرفته و شایستگان كنار گذاشته شدند و ثروت هاى عمومى كه در اثر فتوحات اسلامى روانه خزانه بیت المال شده بود، میان همین كارگزارانِ ناشایست تقسیم شد. چنان كه حضرت امیرعلیه السلام در ترسیم آن فرمود:

... و بیت المال را خوردند و بر باد دادند بسان شترى كه مهارش رها شده باشد و گیاه بهاران را چرد.31

و دستگاه قضاوت به جاى دادگسترى به بیدادگرى تبدیل شد و كسانى هم چون خالد بن ولید با وجود ارتكاب فجایعى چون قتل ولید بن عُقْبه به رغم شراب خوارى و مستى در حال امامت جماعت از تیغ عدالت مستثنا شدند. هنگامى كه امیر مؤمنان علیه السلام آمد با بى عدالتى در هر سه عرصه به شدت مبارزه كرد و براى اجراى كامل عدالت تمام كوشش خود را به كار بست و چنان بر آن اصرار ورزید كه توسط دوستانى مورد اعتراض قرار گرفت و به بى سیاستى و بى تدبیرى متهم شد.32

عدلت امام علیه السلام را مى توان در سه عرصه: مدیریت، تقسیم مدیریت و اجراى احكام الهى ارزیابى كرد.

1 - 1. عدالت امام علیه السلام در عرصه مدیریت

امام على علیه السلام خود شاهد زیان هاى بى حد و حساب كارگزاران ناشایست و نالایق در دوران خلفاى پیشین به خصوص در دوران خلیفه سوم بود. از این رو بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام قدرت، تمام كارگزارانِ ناشایست را از منصب عزل نمود و انسان هاى لایق را به جایشان نشاند. ملاك حضرت علیه السلام در این كار شایسته سالارى بود و همان شرایط مورد نظر امام كه در سطحى بالاتر از دیگران براى تصدى منصب امامت لازم مى دید؛ یعنى علم، قدرت و عدالت در سطحى محدودتر براى هر كارگزار مطمح نظر امام بوده است.

بدین ترتیب امام علیه السلام قیس بن سعد بن عباد انصارى را به جاى عبداللَّه بن ابى سرح در مصر، عثمان بن حنیف را جاى عبداللَّه بن عامر در بصره و سهل بن حنیف را به جاى معاویه در شام و نیز عبداللَّه بن عباس را بر یمن و قثم بن عباس را بر مكه منصوب كرد.

و كسانى امثال زبیر بن عوام به رغم رابطه خویشاوندى با امام (پسر عمه) از كارگزارى دستگاه خلافت محروم ماندند. با آن كه زبیر داراى سابقه اى بسیار درخشان در تاریخ اسلام بوده و با شمشیر خود بارها غبار غم از چهره پیامبرصلى الله علیه وآله زدوده و از افراد معدودى بود كه در اعتراض به خلافت ابوبكر در خانه على علیه السلام تحصن كرد. اما چون در این اواخر به ویژه در دوران عثمان سخت به دنیا گراییده و آن ارزش هاى پیشین را از كف داده، شایستگى همكارى با دستگاه مدیریت امام علیه السلام را از دست داد. طلحه نیز بسان زبیر از سابقه درخشانى در تاریخ اسلام برخوردار بود كه به رغم اصرار بر كارگزارى بر منطقه اى از سرزمین اسلامى با مخالفت امام علیه السلام روبه رو شد و همین امر، یعنى رعایت عنصر عدالت در به كارگیرى مدیران، زمینه را براى جنگ خونین جمل فراهم ساخت. اصرار بر اجراى عدالت در به كارگیرى مدیران درباره معاویه بیشتر خودنمایى كرد. معاویه از زمان خلیفه دوم به رغم فقدان شایستگى هاى لازم عهده دار ولایت شام شد و با سیاست مزوّرانه پایه هاى حكومت خود را بسیار محكم ساخت. امام علیه السلام در آغازِ خلافت، فرمان عزل معاویه را صادر كرد و مصلحت اندیشى امثال مغیره و عبداللَّه بن عباس را نپذیرفت و آن قدر بر این خواست پافشارى كرد تا جایى كه بهترین یاران خود هم چون عمار یاسر را در جنگ صفین در برابر سپاه معاویه هدیه كرد و در آخرین روزهاى حیات، پیش از آن كه توسط خوارج ترور شود، سپاه خود را در نخیله تجهیز كرد

2 - 1. عدالت امام علیه السلام در عرصه تقسیم بیت المال

امام علیه السلام بر اساس آموزه هاى قرآن بر این باور بود كه: میان انسان ها جز به تقوا و پرهیزكارى تفاوتى وجود ندارد. بنابراین عرب یا از تبار خلیفه یا اهل مكه و مدینه بودن یا سبقت در اسلام و شمشیر زدن در جنگ ها همراه پیامبرصلى الله علیه وآله یا از قبیله قریش بودن و ... هیچ كدام باعث آن نمى شود كه بیت المال به صورت نابرابر میان آنان تقسیم گردد.

امام علیه السلام در پاسخ به اعتراض طلحه و زبیر به مساوات در تقسیم بیت المال چنین فرمود:

اما این كه مى گویند چرا سهم ما را از بیت المال با دیگران برابر نمودى، (خوب مى دانید) پیش از این گروهى به اسلام سبقت گرفتند و با شمشیرها و نیزه هاى خود به یارى آن شتافتند، اما پیامبرصلى الله علیه وآله در تقسیم بیت المال آنان را برتر قرار نداد و به خاطر پیشى گرفتن در پذیرش اسلام سهم ویژه اى بر ایشان قرار نداد. این خداى سبحان است كه پاداش اعمال پیشى گیرنده و مجاهد را در روز قیامت خواهد داد.33

گاه برخى از اطرافیان یا كارگزاران از امام علیه السلام مى خواستند كه سهم بیشترى از بیت المال به آنان قرار دهد، اما امام علیه السلام هم چنان استنكاف مى كرد. اوج تصلب و سخت گیرى امام علیه السلام در این امر مربوط به داستان برخورد ایشان با برادرشان عقیل است. امام علیه السلام خود صحنه رقّت بار مراجعه عقیل به همراه فرزندانش را نزد ایشان این چنین ترسیم كرده است:

به خدا عقیل را دیدم پُرریش و سخت درویش، از من خواست تا منى از گندم شما بدو دهم و كودكانش را دیدم از درویشى موى ژولیده و رنگشان تیره گردیده، گویى بر چهره هاشان نیل كشیده و پى در پى مرا دیدار كرد و گفته خود را تكرار نمود پس آهنى براى او گداختم و به او نزدیك ساختم، چنان فریاد برآورد كه بیمار از درد، نزدیك بود از داغ آن بگدازد. به او گفتم: نوحه گران بر تو بگریند. اى عقیل! از آهنى مى نالى كه انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبارش به خشم گداخته است.34

هم چنین هنگامى كه عبداللَّه بن زمعه از امام مالى از بیت المال طلبید، خطاب به او فرمود:

این مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلكه بیت المال از آنِ همه مسلمانان و براى به خدمت گرفتن شمشیر آنان، اگر تو در جنگ با آنان یار باشى چون ایشان از مال برخوردارى وگرنه آنچه آنان به دست آورده اند نباید دیگران بخورند.35

3 - 1. عدالت امام علیه السلام در اجراى احكام الهى

امام علیه السلام با سیره خود در دوران حكومت، علاوه بر تأكید بر استقلالِ دستگاه قضایى نشان داد كه زمام دار در مواجهه با قانون برابر با هر شهروند دیگر است. شاهد مدّعا ماجراى مرافعه امام علیه السلام نزد قاضى خود شریح است. امام علیه السلام مدعى مالكیت سپر خود بود كه اینك در دست مسیحى ذمى بود. آنان هنگامى كه وارد محكمه شدند شریح امام را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت. امام قاضى خود را به خاطر خطاب محترمانه به خود مورد عتاب قرار داده و آن را نوعى تبعیض دانست و وقتى با تقاضاى قاضى، شاهدى بر مدعا اقامه نكرده و حكم بر مالكیت آن مسیحى نسبت به سپر داده شد این قضاوت را ستود و ابداً از این كه دستگاه قضایى به نفع خلیفه مسلمانان قضاوت نكرد، رنجیده خاطر نشد.36

هم چنین وقتى امام مطلع شد كه نجاشى - شاعر امام علیه السلام - در ماه رمضان شراب خورده است صد تازیانه به او زد و وقتى نجاشى اعتراض كرد كه حد شراب خوارى هشتاد تازیانه است نه صد تازیانه، به او پاسخ داد:

«لجرأتك على ربك و افطارك فى شهر رمضان؛ به خاطر آن كه به پروردگارت جرأت یافته و در ماه رمضان افطار كرده اى»؛37 یعنى چون گناه در ماه مبارك رمضان انجام شده عقوبت آن افزوده مى شود. این امر بر نجاشى، شاعر امام علیه السلام كه بارها در جنگ ها، سپاهیان على علیه السلام را علیه دشمنان تحریك كرده بود گران آمد و نزد معاویه رفت.38

و هنگامى كه باخبر شد كه كارگزار او در بصره - كه به استناد ظاهر نامه پسر عم ایشان عبداللَّه بن عباس بوده است - ابداً ملاحظه سابقه و خویشاوندى او را نكرد و در نامه اى بس تند و شدید اللحن او را مورد نكوهش قرار داد.

در بخشى از این نامه چنین آمده است:

سوگند به خدا اگر حسن و حسین كارى كه تو انجام دادى انجام مى دادند هرگز نزد من امتیاز نداشته و بر اراده ام غلبه نمى یافتند تا حق را از آنان باز ستانم و باطل را از مظلمه ایشان پاك كنم.39

2. حاكمیت ارزش هاى دینى و مقابله با بدعت ها

چنان كه پیش از این یاد كردیم امام علیه السلام از اصلى ترین وظایف حاكمان را حاكمیت ارزش هاى دینى و مقابله با بدعت ها مى داند. از این رو وقتى خود، زمام كار را به دست گرفت این آرمان را دنبال كرد. به رغم آن كه سنت نبوى صلى الله علیه وآله بر مساوات در تقسیم بیت المال تأكید داشت خلیفه اول نیز براى همگان به صورت برابر، نیم دینار مى داد. اما خلیفه دوم بین مردم به تناسبِ سبقت در اسلام تمایز قائل شد، چنان كه زنان پیامبرصلى الله علیه وآله را از سایر زنان و حتى میان خود همسران پیامبرصلى الله علیه وآله تفاضل قرار داد. این بدعت گذارى او باعث شكاف عمیق طبقاتى شد. او خود به این امر پى برد و اعلام كرد اگر تا سال آینده زنده باشم آخر مردم را به اولشان ملحق مى كنم تا همه یك دست شوند.

اما پیش از تحقق این تصمیم كشته شد.40 خلیفه سوم این شكاف طبقاتى را به شدت افزایش داد و باعث فقر بیشتر مردم شد. در مقابل، امام علیه السلام پس از به دست گرفتن قدرت به شدت با این بدعت مخالفت كرد و طبق سنت نبوى صلى الله علیه وآله سهم مردم را از بیت المال، یكسان قرار داد.

غفلت و خامى عثمان باعث شد تا كسانى امثال كعب الاحبار به عنوان مشاور در دستگاه خلافت حضور یابند و قصه گوها اجازه یافتند در مساجد براى مردم قصه پردازى كنند. غافل از آن كه این حركت توطئه اى هدف مند از سوى یهود و نوعى تهاجم فرهنگى براى تخریب عقاید و اخلاق مسلمانان بوده و باعث ره یافت انبوهى از اسرائیلیات در تفسیر و حدیث شد.41 زیان هاى آن هنوز بر فرهنگ و نگرش جامعه مسلمانان سایه افكنده است.

امام علیه السلام با درایت اندیشى ویژه خود خطر آنان را دریافت و بلافاصله دستور اخراج قُصّاص از مساجد را صادر كرد و راه را براى نفوذ امثال كعب الاحبار حتى در محدوده كوچكى از حكومت اسلامى بست.42

شیخ ابو زهره در این باره مى گوید:

قصص در دوران عثمان ظاهر شد، اما امام على علیه السلام از آن كراهت داشت تا آن جا كه قصه پردازان را از مسجد بیرون كرد، زیرا آنان خرافات و افسانه ها را در اذهان مردم ساده دل جاى مى دادند، داستان هایى كه برخى از آنها از ادیان پیشین برگرفته شده و با تحریف و تغییر آمیخته شده بود.43

هم چنین امام علیه السلام از خواندن نماز تراویح به جماعت كه توسط خلیفه دوم بدعت گذارى شده بود به مخالفت برخاست.44

امام علیه السلام به عامل خود در بصره (عبداللَّه بن عباس) نوشت كه از مردم زكات فطریه دریافت كند. به رغم آن كه این امر سنت پیامبرصلى الله علیه وآله بود اما چنان به فراموشى سپرده شده بود كه وقتى مردم سخن امام را شنیدند بسیار شگفت زده شدند.45

3. مردم مدارى

مردم از نگاه امام علیه السلام برادران دینى یا طبیعى زمام دار تلقى مى شدند، چنان كه به مالك اشتر فرمود:

فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدین او نظیر لك فى الخلق؛ مردم بر دو دسته هستند: یا برادر دینى تواند یا همسان تو در آفرینش.46

مردم از نگاه امام هم چنین فرزندان معنوى حاكم اند كه بر او لازم است بسان پدر و مادر نسبت به آنان تفقد و مهربانى ورزد: «... ثم تفقّد من امورهم ما یتفقد الوالدان من ولدهما؛ چنان كه والدین از فرزندان خود تفقد و سركشى مى كنند تو نیز نسبت به رعیت خود چنین باش».47

حاكم باید بال رحمت و مهر خود را بر ایشان بگسترد و میان ایشان حتى در نگاه كردن تبعیض قائل نشود.

«... فاخفض لهم جناحك وألن لهم جنابك وأبسط لهم وجهك وآس بینهم فى اللحظة والنظرة»48 مردم چنان محترم هستند كه زمام دار حق ندارد به خاطر تلاش و كوششى كه براى اداره شئون آنان انجام مى دهد بر ایشان منت نهد: «و ایاك و المن على رعیتك باحسانك او التزید فیما كان من فعلك...»49 و كارگزاران باید همواره در خدمت مردم بوده و پاسخ گوى نیازهاى آنان باشند و خود را در میان حجاب ها پنهان نسازند؛ تنها پیام رسان آنان به مردم، زبانشان و تنها حاجبشان چهره شان باشد.

«... ولا یكن لك الى الناس سفیر الا لسانك ولا حاجب الّا وجهك ولا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها...».50

احترام مردم نزد امام علیه السلام چنان است كه اجازه نمى دهد به هنگام ورود خود به منطقه اى آنان خود را براى استقبال امام علیه السلام به زحمت انداخته و خوار سازند. چنان كه وقتى وارد شهر انبار شد دهقان هاى آن دیار براى امام پیاده شدند و پیشاپیش امام دویدند. امام علیه السلام از آنان علت كارشان را پرسید. آنان گفتند: عادتى است كه داریم و بدان امیر خود را بزرگ شماریم. امام علیه السلام با نكوهش این كار فرمود: به خدا كه امیران شما از این كار سودى نمى برند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مى افكنید و در آخرتتان بدبخت مى گردید.51

و در موردى دیگر اجازه نداد كه حرب به دنبال او پیاده حركت كند كه مبادا باعث تكبرِ زمام دار و ذلت مومن شود و به او فرمود: «پیاده رفتنِ چون تویى با چون منى موجب فریفته شدن والى و خوارى مؤمن است».52

و به رغم بى نیازى از مشورت در بسیارى از امور و برخوردارى از عصمت، خودمحورى و استبداد به رأى حاكم را عیب مى شمارد و همیشه مى فرمود: «من استبد برأیه هلك؛ هر كس به رأى خود استبداد ورزد هلاك گردد».53 و در ستایش مشورت مى فرمود: «ولا ظهیر كالمشاورة؛ هیچ پشتوانه اى بسان مشورت نیست»54 و مشورت را عین هدایت مى دانست: «و الاستشارة عین الهدایة».55

و از مردم مى خواهد كه با او بسان حاكمان جابر و گردن كش رفتار نكرده و از نصیحت و انتقاد از عمل كرد او اجتناب نكنند:

با سخنانى كه با جباران سخن مى گویند با من سخن مگویید و چیزهایى كه از مردمِ خشمگین پنهان مى كنید از من پنهان مدارید و با من به مدارا معاشرت نكنید و گمان نكنید كه اگر حقى به من گفته شود مرا سنگین و درشت نماید یا در صدد بزرگ نمایى خویشتنم، پس از هر سخن حق و مشورت به عدالت خوددارى نكنید و من در نفس خویش برتر از آن كه خطا نكنم نیستم و از آن در عمل ایمن نیستم مگر آن كه خداوند مرا كفایت كند.56

4. یارى ستم دیدگان و مبارزه با ستم گران

دفاع از مظلوم و مقابله با ستم گر از امور فطرى است. هر انسانى بر اساس فطرت خود - البته در صورتى كه آن را آلوده نكرده باشد - با دیدن ناله و اندوه مظلوم و شادىِ سرمستانه ستم گر، سخت متالّم مى شود و اگر این ناراحتى عاطفى و درونى شدت پیدا كند تا بدان جا پیش مى رود كه گاه شخص، حاضر به فداى جان براى دفاع از مظلوم مى شود. یعنى حتى اگر آموزه وحى به كمك فطرت نیاید انسان در درون جانش میلِ به حمایت از مظلوم و بغض از ظالم را مى یابد. بدین خاطر است كه در تاریخ پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم كه سالیانى پیش از رسالت، فعالانه در «حلف الفضول = پیمان جوان مردان» شركت كرد و تا آن جا كه قدرت براى این هم پیمانان مهیا بود به دفاع از ستم دیدگان پرداختند. داستان ستم عاص بن وائل به مردى مسافر از این قبیل است. پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله سالیانى بعد و پس از رسالت به شركت خود در این پیمان افتخار مى كرد.57

وحى این نداى فطرت را تقویت كرد و آن را به صورت یك آموزه دینى بلكه فرمان الهى به مردم آموخت. مردم یاد گرفتند كه نباید ستم كنند و ستم را بپذیرند (لا تظلمون و لا تظلمون)58 و اگر ستمى را دیدند به مقابله با آن قیام كنند.

على علیه السلام دست آموز وحى و آینه تمام نماى فطرتِ پاك انسانى است. از این رو یارى ستم دیده و مقابله با ستم گر سرلوحه منش اجتماعى ایشان بوده است.

امام علیه السلام در دوران 25 ساله حكومت خلفا به رغم عدم حضور در دستگاه خلافت، هر جا كه لازم بود از حمایت ستم دیدگان دست برنداشت. این امر گاه در دستگاه قضایى رخ مى داد؛ بدین معنا كه گاه علیه مردم بى گناه، احكام ستم آلود و مخالف شریعت صادر مى شد و امام علیه السلام پس از اطلاع، از آن جلوگیرى مى كرد.

و گاه در عرصه سیاست و مبارزه سیاسى خود را نمایان مى ساخت، چنان كه از ابوذر ستم دیده كه به خاطر مبارزه با دستگاه ستمِ خلیفه سوم آواره صحراى تفتیده ربذه شد حمایت كرد و به رغم آن كه هیچ كس حق مشایعت او را نداشت به همراه حسن علیه السلام و حسین علیه السلام به مشایعت او آمد و خطاب به او چنین فرمود:

«اى ابوذر! تو براى رضا خدا خشمگین شدى، پس به او امید بند كه براى او خشم كردى، همانا كه این قوم به سبب دنیاى خود از تو مى ترسند و تو بر دین خویش مى ترسى. پس چیزى كه به سبب آن از تو مى ترسند در دست آنان بگذار...».59

و گاه نیز با بذل مال و انفاق نهان و آشكار از محرومین اجتماعى دست گیرى مى كرد و آن گاه كه زمام كار را بر عهده گرفت فلسفه آن را پیمان خداوند دانست كه از علما گرفته شده تا بر شكم بارگى ستم كار و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند.60

و همواره شعار امام علیه السلام این بود:

«الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له والقوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه؛ ذلیل نزد من عزیز است تا حق او را بگیرم و قوى نزد من ضعیف است تا حق را از او باز ستانم».61

امام علیه السلام چنان حق ضعیف را پاس مى داشت و پیوسته مراقب رعایت حقوق او بود كه در بخشى از عهدنامه تابناك خود به مالك اشتر چنین آورد:

خدا را خدا را در طبقه فرودست مردم، آنان كه راه چاره ندارند و از درویشان و نیازمندان و بینوایان و از بیماران بر جاى مانده اند كه در میان آنان گروهى قانع و گروهى خواهنده اند و حق خدا را درباره آنان پاس دارد.62

5. تأمین امنیت و آسایش مردم

امام علیه السلام یكى از مهم ترین دلایل ضرورتِ تشكیل حكومت - حتى اگر الهى نباشد - را تأمین امنیت براى مردم مى داند، چنان كه در بخشى از كلام خود در پاسخ خوارج فرمود: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر... و تؤمن به السبل؛ مردم را زمام دار باید نیك باشد یا بد... تا راه ها به دست او ایمن شود».63

و یكى از دلایل پذیرش زمام دارى را همین امر مى داند: «فیأمن المظلومون من عبادك؛ تا ستم دیدگان از بندگانت ایمنى یابند».64

و بدین سبب در بخشى از نامه خود به مالك اشتر بر ضرورت تشكیل سپاه قدرت مند و تجهیز و حمایت آنان این چنین پافشارى مى كند:

«... الجنود باذن اللَّه حصون الرعیه، و زین الولاة و عزّالدین و سبل الامل ولیس تقوم الرعیه الا بهم؛ لشكریان با اذن الهى دژهاى رعیت، زینت والیان، مایه عزت دین و راه هاى امنیت اند و رعیت جز به یمن آنان قوام نیابند».65

تعبیر به دژ بودن سپاه براى مردم نشانِ عمق نگرش امام علیه السلام به نقش ارتش در حفظ امنیت مردم است. زیرا بدون وجود دژ، مردم همواره در معرض هجوم دشمنان و اشرار خواهند بود و بالطّبع امنیت از آنان سلب شده و طعم شیرین آسایش را نخواهند چشید.

امام علیه السلام معتقد بود كه امنیت و آسایش مردم از سه ناحیه در خطر است:

1. كارگزاران و قضات

2. اشرار داخلى

3. دشمنان بیرونى

دو عامل نخست، داخلى و عامل سوم، خارجى قلمداد مى شود. امام علیه السلام در برخورد با این عوامل تمهیدات لازم را به كار گرفت. عزل كارگزاران بى تقوا و نالایق و نصب كارگزاران شایسته از اقدامات اساسى در تأمین امنیت و آسایش مردم بوده است.

البته امام علیه السلام صرفاً به نصب چنین كارگزارانى بسنده نكرد، بلكه با مراقبت همه جانبه اعمال و رفتار آنان از سوى بازرس هاى ویژه خود بر تعامل آنان با مردم نظارت كامل داشت و به محض آن كه كوتاهى از جانب آنان مى دید هشدار مى داد یا او را عزل مى كرد. به عنوان نمونه امام علیه السلام در نامه اى به یكى از كارگزاران خود به نام «عمر بن أبى سلمه أرجى» چنین نوشت:

دهقانان شهر تو شكایت دارند كه با آنان درشتى مى كنى و سختى روا مى دارى ستمشان مى ورزى و خُردشان مى شمارى. من در كارشان نگریستم، دیدم چون مشركند نتوان شان به خود نزدیك گرداند و چون در پناه اسلام اند نشاید آنان را راند. پس، در كارشان درشتى و نرمى را به هم آمیز، گاه مهربان باش و گاه نیز زمانى نزدیكشان آور و زمانى دورتر.66

چنان كه به صراحت در كلام امام علیه السلام آمده است آن دهقانان مشركانى بوده اند كه تحت الحمایه حكومت اسلامى قرار داشتند و از حرمت ویژه مسلمانان برخوردار نبودند. با این حال وقتى از درشتى و غلظت كارگزار امام شكایت مى برند، حضرت علیه السلام چنین نامه اى مى نگارد و از كارگزار خود مى خواهد كه با آنان درشت خویى نكند. این كه فرمود درشتى را با نرمى بیامیز، درخواستى است كه از مالك اشتر نیز در برخورد با مردم مسلمان مصر خواسته بود. در حقیقت امام علیه السلام این شیوه را براى حفظ متانت و استوارى دستگاه حكومت لازم مى داند؛ نه آن كه به علت شرك مردم آن دیار چنین فرمانى داده باشد.

داستان تكان دهنده سوده، دختر عماره هَمْدانى - همان زن شجاعى كه در جنگِ صفین، سربازان على علیه السلام را علیه معاویه مى شوراند - از افتخارات عمل كرد دستگاه مدیریت حضرت امیرعلیه السلام است. سوده به نمایندگى از قوم هَمْدان پس از شهادت امام علیه السلام نزد معاویه مى رود و با لحنى گستاخانه و همراه با شهامت از او مى خواهد كه كارگزار خود بسر بن ارطاة را عزل كند. معاویه از این درشت گویى مى آشوبد و او را تهدید به مرگ مى كند. سوده با خواندن این بیت از عدالت على علیه السلام یاد مى كند:

صلّى الاله على جسم تضمنه

قبر فأصبح فیه العدل مدفوناً67

آن گاه ماجراى شكایت خود از كارگزار امام علیه السلام نزد آن حضرت را نقل مى كند كه وقتى خبر ستم كارگزارش را به او دادم امام علیه السلام گریست و فرمود: خدایا تو شاهد باش كه من آنان را به ظلم به خلق تو و ترك حقّت فرمان ندادم. آن گاه قطعه پوستى از جیب درآورد و با استناد به آیه شریفه (فاوفوا الكیل والمیزان ولا تبخسوا الناس أشیاءهم ولا تفسدوا فى الأرض بعد اصلاحها)68 فرمان عزل آن كارگزار را صادر كرد.69

امام علیه السلام در برابر عامل سوم؛ یعنى خطر دشمنان به تجهیز سپاه و مراقبت از مرزها تاكید فراوان داشت. معاویه پس از جنگ صفین و در سال آخر حكومت امام علیه السلام با سیاست ایذایى و حمله به مناطق حكومت امام علیه السلام در صدد ایجاد ناامنى و سلب آسایش مردم و سرانجام خسته كردن آنان برآمد. معاویه براى این كار غالباً از فرماندهان خون خوار هم چون بسر بن ارطاة استفاده مى كرد. هجوم سپاه بسر به شهر انبار از جمله این حملات است كه باعث كشته شدن گروهى و به تاراج رفتن اموال مسلمانان و ذمیان شد. امام علیه السلام با شنیدن این خبر برآشفت و مردم كوفه را در خطابه اى تند مورد عتاب قرار داد:

اى نامردمان مردنما، اى كه هم چون كودكان در خواب پریشانید و هم چون پرده نشینان دست خوش رؤیا، كاش شما را ندیده بودم و به هیچ روى نشناخته بودم. به خدا كه شناختن شما مایه پشیمانى است و موجب آه و افسوس، مرگ بر شما باد! همانا كه دلم را سخت چركین كردید و سینه ام را از خشم آكندید و پیاپى و دم به دم جرعه هاى اندوه به من خوراندید.70

از جمله كوتاهى هاى مردم كوفه كه باعث تأثر و اندوه فراوان امام علیه السلام شد: مماطله و عدم همكارى شایسته آنان در مقابله با راهزنان معاویه بود. آیا این همه اندوه و تأثر كه در بخشى از خطبه هاى امام علیه السلام موج مى زند حكایت از اهمیت حفظ امنیت و آسایش مرزنشینان ندارد؟!

هجوم اصحاب جمل (ناكثان) به شهر بصره و كشتن كارگزار امام و نیز راهزنى و قتل و غارت خوارج از جمله حوادث تلخى بود كه در دوران حكومت امام علیه السلام رخ داد و باعث سلب امنیت و آسایش مردم شد. امام علیه السلام پس از ماجراى حكمیّت و جدا شدن خوارج در صدد برآمد تا با باقى مانده سپاه خود به جنگ با معاویه بازگردد و كار را یك سره كند اما وقتى شنید كه خوارج جان و مال مردم بى دفاع را در غیاب لشكر امام علیه السلام مورد تهدید قرار دادند با درخواست سپاه خود تصمیم خود را تغییر داد و براى قلع و قمع خوارج به سوى سرزمین خود حركت كرد.71

6. ساده زیستى

از آموزه هاى بلند قرآن معرّفى دنیا به عنوان لهو و لعب، متاع غرور، متاع قلیل، مایه فتنه و ... است، كه جوهر آن در زهد از دنیا خلاصه شده است. امام على علیه السلام با استفاده از آیه شریفه: (لكیلا تأسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم) زهد را به عدم دل بستگى به دنیا تعریف كرد كه نشان دهنده این است كه انسان با از دست دادن حطام دنیا با تأسف و اندوه عمیق یا شادى و سرمستى خود را نبازد.72

بدین جهت است كه در غالب خطبه هاى حضرت امیرعلیه السلام از دنیا نكوهش شده و مردم از رویكرد و اقبال به آن برحذر شده اند. پیداست چنین نگرشى مبتنى بر وحى، ساده زیستى آن امام علیه السلام را به همراه مى آورد. از این رو امام علیه السلام همیشه حتى پیش از خلافت ساده زیست بود. اما از گفتار و سیره خود امام علیه السلام برمى آید كه این ساده زیستى در دوران حكومت به جاى سیر نزولى سیر صعودى پیدا كرد و حضرت علیه السلام روز به روز بر شدت آن افزوده است. گواه مدّعا، نامه امام علیه السلام به عثمان بن حنیف است كه در آن از حضور كارگزار خود بر سر سفره اى كه فقرا دعوت نشده اند گله شده است. آن گاه امام علیه السلام در توصیف خود چنین فرمود:

بدان كه پیشواى شما از نوشیدنى و خوردنى این جهان، به دو جامه فرسوده و به دو گرده نان بسنده كرده است.... به خداى كه از دنیاى شما پاره اى از زر و سیم نیاندوختم و از غنیمت هاى آن مالى نیانباشتم و جز پیراهنى و ردایى، جامه اى نپرداختم و به دستى زمین به دست نیاوردم و جز به مقدارى خوراك حیوانى شكسته پشت كه از بسیارى درد از خوردن مانده باشد، از آن چیزى نگرفتم.73

به رغم چنین زهدى در ادامه فرمود: كه مى خواهم از این بعد بیشتر نفس خود را ریاضت دهم:

به خداى سوگند كه اگر توفیق مدد فرماید نفس خویش را چنان ریاضت دهم كه اگر آن را كفى نان فراهم آورم به آن شاد گردد و با نمكى كه آن را نانخورش گیرد خرسند باشد و چشم خانه را وا گذارم تا همانند چشمه سارى كه از آب روان نهى شده باشد همه اشكش روان گردد.74

ساده زیستى امام علیه السلام به جایى رسید كه روزها با نان و سركه یا نان و دوغى ترش سر مى كرد و كسانى هم چون سوید بن غفلة از این امر شگفت زده شدند.75 و امام علیه السلام براى آن كه مبادا حسنین علیه السلام براى ایشان دل سوزانده و غذایى نرم تر و خوش گواراتر فراهم كنند، نان جوین و خشك خود را در میان كیسه هاى سر به مهر زده نگاه مى داشت. راز این همه زهد و ساده زیستى چیست؟ چرا در دوران حكومت امام علیه السلام زهد آن حضرت شدت مى یابد؟

خوش بختانه در بین سخنان امام علیه السلام پاسخ این پرسش منعكس شده است. امام علیه السلام در بخشى از همان نامه به عثمان بن حنیف، برابرى امام و پیشواى مردم را با محروم ترین طبقات اجتماع ضرورى مى داند؛ تا مردم در غم ها و اندوه ها و فقرِ خود احساس تنهایى نكنند و تصور نكنند كه فراموش شده اند.

اما دور باد كه هوس بر من پیروز گردد و آز آتشین مرا به نوش خوارى كشاند در حالى كه شاید در حجاز و یمامه مردمى باشند كه به گرده اى نان امید نداشته و شكمى سیر به خود ندیده باشند. دور باد كه من با شكمى انباشته و آماسیده از طعام روز به شب آورم و در اطراف من گرسنگان و جگرسوختگان باشند.76

در جایى دیگر امام علیه السلام به عیادت یكى از یاران خود علاء بن زیاد حارثى مى رود، علاء از زهد و دنیاگریزى برادر خود عاصم به امام علیه السلام شكایت مى برد. امام علیه السلام از عاصم سبب این شدت دنیاگریزى اش را مى پرسد او در پاسخ امام علیه السلام مى گوید:

«اى امیر مؤمنان این تویى كه جامه ات زبر است و خوراكت ناگوار».

در این جا امام علیه السلام براى او بیان مى كند كه این شدِّت دنیاگریزى او به سبب پیمانى است كه خداوند از حكّام گرفته است تا با مراعاتِ زهد در فكر مستمندان و محرومان باشند:

ویحك انّى لست كأنت، ان اللَّه تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدّروا أنفسهم لضعفة الناس، كیلا یتبع بالفقیر فقره؛ واى بر تو، من مانند تو نیستم، خداى تعالى بر امامان عدل واجب فرموده است كه نفس خود را با مردم ضعیف قیاس نكنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاك نسازد.77
پى نوشت ها :
1. حجة الاسلام نصیرى عضو هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. نهج البلاغه، خطبه 40.
3. یوسف (12) 40 و 64.
4. مرحوم علامه طباطبایى(ره) معتقد است حكومت، اوّلاً و بالذّات از آن خداوند است و در حق دیگران با اذن و اجازه او خواهد بود. ر.ك: المیزان، ج 7، ص 116.
5. نهج البلاغه، خطبه 173.
6. ر.ك: علامه حلّى، كشف المراد، فصل «فى أن الامام یجب أن یكون أفضل من غیره» ص 366.
7. نهج البلاغه، خطبه 3.
8. در تعریف عدالت، اختلاف زیادى وجود دارد. براى توضیح بیشتر ر.ك: شیخ انصارى، رسالة فى العدالة، مكاسب، ص 326.
9. نهج البلاغه، خطبه 131.
10. همان، حكمت 176.
11. بقره (2)، آیه 247.
12. براى توضیح بیشتر ر.ك: المیزان، ج 2، ص 287.
13. یوسف (12)، آیه 55.
14. نهج البلاغه، خطبه 131.
15. همان، خطبه 33.
16. همان، خطبه 3.
17. همان، حكمت 236.
18. حدید (57): آیه 25.
19. همان، خطبه 131.
20. همان، نامه 62.
21. همان، خطبه 16.
22. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه علامه شعرانى، ص 252.
23. نهج البلاغه، نامه 164.
24. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافى والسیاسى، ص 290.
25. نهج البلاغه، خطبه 67.
26. همان، خطبه 92.
27. همان، خطبه 3.
28. بقره (2)، آیه 213.
29. تفسیر المنار، ج 2، ص 282 و تفسیر المیزان، ج 2، ص 126 - 127.
30. براى نمونه، ر.ك: كشف المراد، ص 347 و ابن سینا، الشفاء، ص 441 - 442.
31. نهج البلاغه، خطبه 3.
32. در خطبه 126 چنین مى خوانیم: «چون بر او خرده گرفتند كه چرا بیت المال را مساوى بخشیده است، فرمود: مرا فرمان مى دهید تا پیروزى را بجویم به ستم كردن درباره آن كه والى اویم؟ به خدا كه نپذیرم تا جهان سرآید...».
33. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 41 و 42.
34. نهج البلاغه، خطبه 224.
35. همان، خطبه 232.
36. محمدى رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالب علیه السلام فى الكتاب والسنة والتاریخ، ج 4، ص 262 - 263.
37. همان، ج 7، ص 38.
38. همان.
39. نهج البلاغه، نامه 41.
40. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 544.
41. براى توضیح بیشتر ر.ك: محمود ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 149، ذهبى، والتفسیر والمفسرون، ج 1، ص 165 - 178.
42. ر.ك: كنز العمال، ج 10، ح 29449؛ محمد غزالى، كیف نتعامل مع القرآن، ص 67.
43. المذاهب الاسلامیه، ص 20.
44. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 12، ص 283.
45. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 511.
46. نهج البلاغه، نامه 53، عهدنامه امام علیه السلام به مالك اشتر.
47. همان.
48. همان.
49. همان.
50. همان.
51. همان، حكمت 37.
52. همان، حكمت 322.
53. همان، حكمت 161.
54. همان، حكمت 54.
55. همان، حكمت 211.
56. همان، خطبه 216.
57. براى تفصیل بیشتر ر.ك: جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 1، ص 151 - 153.
58. بقره (2)، آیه 279.
59. نهج البلاغه، خطبه 130.
60. همان، خطبه 3.
61. همان، خطبه 37.
62. همان، نامه 53.
63. همان، خطبه 40.
64. همان، خطبه 131.
65. همان، نامه 53.
66. همان، نامه 19.
67. درود خداوند بر آن جسمى كه خاك او را دربر گرفته و عدالت نیز با او دفن شده است.
68. اعراف (7)، آیه 85.
69. محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 153 - 153.
70. نهج البلاغه، خطبه 27.
71. الاخبار الطوال، ص 210؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 318 و 319.
72. نهج البلاغه، حكمت 439.
73. همان، نامه 45.
74. همان.
75. على محمد على دخیل، ائمتنا، ج 1، ص 53.
76. نهج البلاغه، نامه 45.
77. همان، خطبه 209.

منبع:
سایت بلاغ/ على نصیرى ؛ فصلنامه علوم سیاسى ، شماره 31.
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.