حكومت اسلامی در اندیشه امام علی (علیه السلام)
در نوشته حاضر كوشش نگارنده متوجه پاسخگویی به این سؤال اساسی است كه مشروعیت در ادبیات علوی به چه معناست و خاستگاه حكومت مشروعی كه در طول تاریخ 1400 ساله تشیع نمونه ای عالی از حكومتی صددرصد اسلامی و الهی بوده، چگونه قابل تبیین است؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/07/30
زهرا سلیمانی
خاستگاه حكومت در منظر علی علیه السلام از سویی ریشه در الهیّت حكومت دارد و از دیگر سو متوجه سنت و سیره نبوی است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتی است كه از طرفی معطوف به تأیید خداوند و از طرف دیگر مشمول نصّ صریح پیامبر صلی الله علیه وآ له باشد.
هنگامی كه سخن از خاستگاه یك مقوله میرود و محقق میكوشد تا خاستگاه یك پدیده را معلوم دارد، اولین چیزی كه بر او متبادر میگردد، بررسی این مسأله است كه آن مقوله در چه امری ریشه دارد و مقومات اساسی آن كدام است؟ با این تقریر آنگاه كه سخن از خاستگاه حكومت در اندیشه علی علیهالسلام به میان میآید، بیگمان اولین سؤال معطوف مبانی مشروعیتی این حكومت میگردد و محقق را با این سؤال مواجه میكند كه اساسا حضرت علی علیهالسلام چه نوع حكومتی را مشروع میدانستهاست؟ مبانی معرفتی اندیشه حكومت خویش را بر چه مقوماتی استوار میكرد؟ و بالاخره بر اساس گفتمان مشروعیت چه دلایلی را برای شهروندان در اطاعت از اوامر حكومت و حاكم صالح اقامه مینموده است؟
در نوشته حاضر كوشش نگارنده متوجه پاسخگویی به این سؤال اساسی است كه مشروعیت در ادبیات علوی به چه معناست و خاستگاه حكومت مشروعی كه در طول تاریخ 1400 ساله تشیع نمونهای عالی از حكومتی صددرصد اسلامی و الهی بوده، چگونه قابل تبیین است؟ جهت پاسخگویی به این سؤال ابتدا مسأله مشروعیت در علوم سیاسی و اجتماعی و سپس اندیشه الهی و قدسی علی علیهالسلام در این خصوص مورد بازشناسی قرار خواهد گرفت.
مسأله مشروعیّت
رابطه میان دولتمردان و شهروندان در طول تاریخ بشر، اذهان برخی از اندیشمندان را متوجه خود ساخته است. براساس این رابطه، حكومت، خود را محق به اعمال حكم در خصوص شهروندان مییابد و شهروندان نیز خود را ملزم به اطاعت از اوامر حكومت احساس میكنند. لیپست در تعریف مشروعیت معتقد است این مقوله "متضمن ظرفیت سیستم برای بوجود آوردن و حفظ این اعتقاد است كه مؤسسات سیاسی موجود مناسبترین مؤسسات برای اداره جامعه هستند"(1) ماكس وبر مشروعیت را زمانی متحقق میداند كه گروه معینی از مردم از فرمان معینی كه شخص یا اشخاص معینی میدهند با رضا و رغبت اطاعت كنند.(2) استرنبرگر در تعریف این مفهوم میگوید: "مشروعیت، بنیان قدرت حكومت است كه از یك سو حق فرمانروایی را به حكومت میدهد و از سوی دیگر حكومتشوندگان را از چنین حقی آگاه میكند."(3)
بنا بر آنچه گذشت مشروعیت در محتوای خود از یك سو وظیفه توجیه اعمال اقتدار حكومت را بر مردم به عهده دارد و از دیگر سو مردم را در اطاعت اوامر حكام و حكومت مجاب میسازد؛ در این صورت حكومت و حاكمیت مشروع، حكومت و حاكمیتی است كه در سایه همدلی دولتمردان و شهروندان از نوعی حقانیت در اعمال حكم بر مردم برخوردار است و مردم را رضایتمند، گوش به فرمان خود مییابد.
اگرچه تقسیمات گوناگونی از مسأله مشروعیت ارائه دادهاند، اما تقسیمبندی منتسب به ماكس وبر تقریبا به عنوان گونهای سنخشناسی جامع الاطراف مورد پذیرش اغلب محققان و نویسندگان قرار گرفته است؛ وبر در كتاب معروف "اقتصاد و جامعه" از سه نوع عالی (Typical ) مشروعیت، سخن به میان میآورد و انواع حكومتها را با مشروعیتهای قانونی، سنتی و كاریزماتیك به شكل زیر دستهبندی میكند:
الف) عقلانی: مبتنی بر اعتقاد به قانونی بودن مقررات موجود و حق اعمال سیادت كسانی است كه این مقررات آنان را برای اعمال سیادت فرا خوانده است.
ب) سنّتی: مبتنی بر اعتقاد متداول به تقدس سنتهای معتبر قدیمی و مشروعیت كسانی است كه این سنتها آنان را مجاز و مأمور به اعمال سیادت كند.
ج) كاریزمایی: مبتنی بر فرمانبرداری غیر عادی و استثنایی از یك فرد خاص ـ بخاطر تقدس، قهرمانی و یا سر مشق بودن وی ـ و از نظامی است كه وی ایجاد كرده یا به شكل وحی بر او نازل شده است و نیز ایثار در برابر او و نظامش."(4)
بنابر آنچه گذشت یك حكومت در تعلیل دلایل اعمال حكم بر شهروندان به قانون سنت و گاهی به نیروی ایزدی یا كاریزما توسل میجوید و مبتنی بر هریك از سه مقوله فوق فرمانبرداری شهروندان را تمنا میكند. البته توسل یك حكومت به مبانی مشروعیتی صرفا و لزوما در یك بستر خاص از بسترهای سهگانه فوق متجلّی میگردد و در پارهای موارد یك حكومت مبانی سهگانه مشروعیتی فوق را به شكلی تلفیقی از آن خود میسازد؛ چنان كه در جمهوری اسلامی ایران و در خصوص شخص امام راحل رحمهالله این اتفاق در كمال مطلوب و والا رخ نمود؛ امام رحمهالله از سویی ضمن بهرهمندی از روحی عرفانی و شخصیتی الهی به عنوان فردی كاریزما مورد عنایت خاص مردم واقع شد و لطف روح القدسش او را چنان در منظر ملت مجسم نمود كه مصداق كامل این بیت خواجه شیراز شد كه:
لطف روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بكنند آنچه مسیحا میكرد
از دیگر سو استظهار امام راحل به سنت نبوی و علوی و تلاش او برای احیای سنن معقول الهی، در مقاطعی حكومت اسلامی مورد عنایتش را مشمول بهرهمندی از مشروعیت سنتی نمود و بالاخره حاكمیت اسلامی مورد نظر او در قالب تحقق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصبوغ به صبغه مشروعیتی قانونی گردید؛ امری كه امروزه نیز پس از گذشت دو دهه همچنان مشمول عنایت ملت ایران قرار دارد.
تاریخچه مشروعیت حاكمیت علوی
از نظر شیعه و طبق سنن و سیره نبوی و علوی، اساس مشروعیت حكومت، معطوف به نصب الهی است. بر اساس این دیدگاه، شیعه تازمان آخرین نفر از ائمه معصوم علیهمالسلام بر مشروعیت امام از طریق نصب، متفق القول است و در این راستا مشروعیت حكومت ولایت فقیه نیز در عصر غیبت امام عصر(عجلالله تعالی فرجه الشریف) مبتنی بر دلایل عقلی و نقلی فراوان قابل تحلیل مینماید.
شیعه بر آن است كه پس از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله حكومت حقه و مشروعیت از آن علی علیهالسلام است و این امر در مجالات مختلف از سوی نبی گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله منصوص به نص گردیده است؛ چنانكه در یوم الانذار و اولین روزهای بعثت مورد تأكید بلیغ پیامبر صلیاللهعلیهوآله واقع شد و در روز عید غدیر خم به تصریح مقام نبوت درآمد.
مبتنی بر این دیدگاه و در استقبال از اندیشه "وبر" باید ابتدا میان مسأله ولایت و تحقق حكومت علوی قائل به تفصیل شد. سپس در هریك از دو مجال مذكور مسأله مشروعیت را مورد عنایت قرار داد. بر این مبنا و بر اساس اعتقادات شیعی، علی علیهالسلام ولیّ بر حق و جانشین مستحق امامت پیامبر بوده است و اگرچه پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله سالهای سال از تصدی امور حكومت جدا و مردم از بهرهمندی حاكمیت ایشان محروم بودهاند، اما چنان كه ایشان از سوی پیامبر به عنوان جانشین، وصی، خلیفه و امام مردم معرفی شده بودند به نص صریح ایشان، متكفل ولایت مردم بودند؛ لذا حرمان از حكومت، به معنای نفی ولایت قلمداد نگردیده و پس از ارتفاع موانع، ایشان وارد مرحله جدید ولایت توأم با حكومت شدند و متصدی حاكمیت گردیدند.
حضرت علی علیهالسلام در موارد متعدد از حق ولایت خود و استحقاق خویش به حكومت و حقیقت ضرورت حاكمیت و ولایت خویش بر مردم سخن به میان آوردهاند؛ چنانكه میفرمایند: "... اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الأشدّون برسول الله صلیاللهعلیهوآله نوطا، فإنّها كانت أثرة شخّت علیها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس آخرین؛ ... خودسرانه خلافت را عهدهدار شدند و به حساب نیاوردن ما كه با این نسب برتر و پیوند استوارمان با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه بر كرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند."(5)
بنا بر آنچه گذشت در هنگامه ولایت بدون حكومت علی علیهالسلام امام طبق عقل، سنت و حتی كاریزما از كلیه قابلیتهای مشروعیتی جهت اكتساب حكومت بهرهمند بودند؛ اما اسبابی كه مشروعیت حاكمیت علوی را مقبولیت بخشد و آن را به تحقق و فعلیت برساند، مفقود بود؛ لذا علی علیهالسلام به تعبیر خویش، خار در چشم و استخوان در گلو نظارهگر مسائل مسلمانان بود. در این فترت ـ زمانی كه با فوت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و فلته سقیفه آغاز گردید و با قتل عثمان و هجوم بیامان مردم به علی علیهالسلام پایان یافت ـ ولایت امام بر مردم منصوص به نص پیامبر و قانونمند باقی ماند و پاسداری ایشان از سنن و سیره نبوی ادامه یافت و چند دهه حضور قدسی او در میان مردم و رجوع مردم و خلفا ـ در حل مشكلاتـ به ایشان، مؤید صبغه كاریزماتیك وجودی آن حضرت بود.
با پایان یافتن ماجرای حاكمیت عثمان در سایه استقبال شدید و بینظیر مردم از حاكمیت علی علیهالسلام ، آن حضرت عهدهدار حكومت گردیدند. اینك با هجوم مردم به علی علیهالسلام و در خواستاز او، خاستگاههای مشروعیت حاكمیت علوی، مجرایی برای تحقق یافته و بیش از این فرصتی برای درنگ و تأمل وجود نداشت.
خاستگاه حكومت از نظر علی علیه السلام
در فلسفه سیاسی امام علی علیهالسلام حكومت امری ضروری است.
"... انّه لابدّ للنّاس من أمیرٍ برّ أو فاجر"(6)
از كلام فوق و تأكید امام بر ضرورت حكومت چنین استنباط میشود كه ایشان برخلاف مدلهای فكری معاصر ـ آنارشیسم ـ حكومت را امری ضروری میدانند. بدیهی است كه اشاره امام به امیر فاجر نه به معنای تأیید آن بلكه تنها جهت عطف عنان بر ضرورت حكومت میباشد؛ چنانكه در سیره عملی خویش نیز با خوارج ـ كه به زعم تاریخ نگاران اسلامی به عنوان سمبلهای آنارشیسم در تاریخ اسلام معرفی میشوند ـ ستیز كرد. آن حضرت نهتنها موجودیت منحرف آنها را به چالش كشید كه اندیشه انحرافی دولت ستیز ایشان را منهدم كرد.
علی علیهالسلام ضرورت حكومت را اصلی از اصول فلسفی ـ سیاسی خویش و حكومت مطلوب را حكومتی قانونمند و ریشهدار در قانونی الهی میداند. از نظر علی علیهالسلام حكومت برّ و حاكمیت مطلوب حاكمیتی است از بالا به پایین؛بدین معنا كه در این حكومت حاكم از جانب خداوند تعیین میگردد و مردم تنها در به فعلیت در آوردن آن نقش دارند؛ البته در كلام مولا از آن جهت كه روی سخن با مردم است كلمات در قامتی عرفی و مردم فهم، ارائه میشوند و از این روست كه پس از سقیفه و محروم شدن حضرت از خلافت و بعد از استدلالهای اهل سقیفه در توجیه مبانی مشروعیتشان كه قریش را درخت توصیف كرده و ضرورت تبعیت مردم از خود را خواسته بودند فرمود: "... احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثمره"(7)
علی علیهالسلام در حالی كه وجهه الهی مشروعیت حكومت خویش را مورد تأكید قرار میدهد در سختترین شرایط، عدول از فرمان خدا را جایز نمیشمارد و حصول حكومت را به هر بهایی پسندیده نمیداند و براین اساس در تحلیل سكوت چندین ساله خویش میفرماید: "قد یری الحوّل القلب وجه الحیلة و دونه ما یع من أمرا ـ و تهیه فیرعها رأی عین بعد القدرة علیها و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدین؛ گاه مرد آزموده و دانا از چاره كار آگاه است؛ اما فرمان خدا مانع راه اوست. پس دانسته و توانا بر كار، چاره را واگذارد تا آن كه پروای دین ندارد، فرصت شمارد و سود آن را بردارد."(8)
علی علیهالسلام حكومت كمال مطلوب خویش را در سایه نصب الهی و همچنین پاسداشت سنن و سیره نبوی و مشروعیت آن را در گرو حاكمیت بخشیدن به ارزشهای الهی در جامعه میداند. از نظر آن حضرت حكومت تنها یك وسیله ـ نه هدف ـ معرفی میشود؛ از این رو پس از كشته شدن خلیفه دوم و در شورای شش نفره كه بیعت با آن حضرت را مشروط به عمل كردن بر مبنای سنت دو خلیفه سلف نمودند، از این امر سرباز زد و آن را نپذیرفت. و تنها هنگامی متصدی حكومت اسلامی گردید كه از سویی امكان احیای سنت و عمل به اجتهاد شخصی را فراهم دید و از دیگر سو حضور مردم را به عنوان عاملی جهت فعلیت بخشیدن به حكومت خویش و قرار دادن مشروعیت حكومتش بر بستری از مقبولیت یافت.
نقش مردم در مشروعیت حكومت
اگرچه در روزگار مدرن و در سایه فربه شدن بینشهای معطوف به دمكراسی نقش مردم به عنوان عامل اساسی در تحقق مشروعیت یك نظام تلقی میشود، اما در اندیشه، سنت و سیره امام علی علیهالسلام از آنجا كه حكومت صبغه الهی دارد مردم نقش قابل توجهی در مشروعیت بخشی به آن ندارند. و حداكثر نقش مردم در تحقق حكومت مشروع الهی، در گرو حضور آنان در فعلیت بخشیدن به حكومت اسلامی است.
نقش مردم در اندیشه علی علیهالسلام نهتنها منحصر به فعلیت رساندن حكومت اسلامی است بلكه در مواردی مولا ایشان را مانع اساسی تحقق حكومت مشروع الهی معرّفی میفرمایند. آن حضرت در پاسخ فردی كه ایشان را حریص به خلافت معرفی كرد، مراتب شایستگی خویش را در تصدی حكومت بیان میفرمایند و عنوان میدارند:
"أنتم و الله لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنما طلبت حقّالی و أنتم تحولون بینی و بینه، و تضربون وجهی دونه... هبّ كأنه بهت لا یدری ما یجیبنی به ؛ به خدا سوگند شما آزمندترید ـ و به رسول خدا ـ دورتر؛ و من بدان مخصوصترم و ـ به وی ـ نزدیكتر. من حقّی را كه از آنم بود خواستم، و شما نمیگذارید، و مرا از رسیدن بدان باز میدارید... با این پاسخ حضرت، آن مرد درایستاد، چنانكه گویی مبهوت شد و ندانست چه پاسخی دهد."(9)
در این خطبه علی علیهالسلام مردم را بدان جهت بصراحت نكوهش میكند كه در راه ایجاد حاكمیت مشروع الهی، مانع ایجاد نمودند.
امام نقش مردم را در حكومت اسلامی در خطبهای دیگر بخوبی معیّن فرموده و بدون آنكه ذكری از دخالت آنان در مشروعیت بخشیدن به حكومت و ولایتشان آورد، شرایط پذیرش بیعت مردم و فعلیت یافتن حكومتشان را چنین بیان میفرمایند: "و بسطتم یدیفكنفتها، و مدد تموها فقبضتها، ثمّ تداككتم علیّ تداكّ الإبل الهیم علی حیاظها یوم ورودها حتّی انقطعت النّعل و سقطت الرّداء و وطیء الضّعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصّغیر و هدج إلیها الكبیر و تعامل نحوها العلیل، و حسرت إلیها الكعاب؛ و دستم را گشودید، بازش داشتم ؛ و آن را كشیدید، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردید همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیندـ و بر دوش هم سایند ـ چندانكه ـ از هجوم مردمان ـ بند نعلین برید، ردا افتاد و ناتوان پامال گردید. خشنودی مردم در بیعت من بدانجا رسید كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدانجا روان، و بیمار ـ برای بیعت ـ خود را بر پا میداشت، و دختران جوان ـ برای دیدن آن منظره ـ سر برهنه میدویدند."(10)
با دقت در سخنان حضرت میتوان دریافت كه ایشان نه تنها مردم را عاملی در مشروعیت بخشیدن به حكومت خود نمیدانند بلكه هیچگاه نیز ـ علیرغم تأكید بر حق ضایع شده خویش برای تحقق حكومت ـ دیده به راه مردم نبودهاند و حكومت را تنها به عنوان تكلیفی الهی پذیرفتهاند؛ از این رو كه پذیرش خلافت را مشروط به شرایطی مینمایند و میفرمایند:
"دعونی و التمسوا غیری فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان. لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول. و إنّ الآفاق قد أعامت و المحجّة قد تنكّرت. واعْلموا أنّی إنْ أجبتكم ركبت بكم ما أعلم و لم أصغ إلی قول القائل و عتب العاتب. و إنْ تركتمونی فأنا كأحدكم و لعلّی أسمعكم و أطوعكم لمن ولّیتموه أمركم. و أنا لكم وزیرا خیرٌ لكم منّی أمیرا ؛ مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید، كه ما پیشاپیش كاری میرویم كه آن را رویههاست، و گونهگون رنگهاست. دلها برابر آن برجای نمیماند و خردها برپای. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده؛ و بدانید كه اگر من درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان كار میكنم كه خود میدانم، و به گفته گوینده و ملامت سرزنش كننده گوش نمیدارم. و اگر مرا واگذارید همچون یكی از شمایم، و برای كسی كه كار خود را بدو میسپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم."(11)
دقت در قسمت اخیر سخنان مولا مؤید این مطلب است كه در فرهنگ علوی و در زمینه امور الهی و پاسداشت شعایر و ارزشهای اسلامی، اعمال هرگونه تساهل و تسامح جایز نیست و پاسداشت سنّت در رأس همه امور قرار میگیرد.
بهرحال با تحقق حاكمیت اسلامی و تلاش مردم و نقش ایشان در فعلیت بخشیدن به آن، مسأله تداوم مشروعیت در حكومت علوی مطرح میگردد؛ امری كه فقدانش در هر حكومتی، بحران مشروعیت را در پی دارد؛ این بدان معناست كه در روزگار پس از شكلگیری حكومتها آنچه موجبات قوام اعمال حكم از سوی حكام و اعلام اطاعت از سوی مردم را به همراه دارد، تلاش حكومت برای گریز از سقوط در ورطه بحران مشروعیت است.
اگر چه نقش مردم در مشروعیتبخشی به حكومت اسلامی فقط در سطح نازل مقبولیت بخشی به آن، مطرح است، لكن دوام مسأله مقبولیت نیز از دیدگاه علی علیهالسلام معقول واقع نشده و در بستر حقوق و تكالیف دوسویهای عنوان و مورد توجه قرار گرفته است. بر این اساس حكومت اسلامی علوی در حالی كه مردم را صاحب حق بر حكومت میداند، حكومت را نیز صاحب حقی بر آنها معرفی میكند و تكالیف متقابل حاكم و شهروند را شفاف و معین میسازد.
علی علیهالسلام در موارد متعدد این حق و تكلیف دو سویه را مورد عنایت قرار داده است: "أیّها الناس إنّ لی علیكم حقّ؛ و لكم علیّ حق. فأمّا حقّكم علیّ فالنّصیحة لكم و توفیر فیئكم علیكم و تعلیمكم كیلا تجهلوا و تأدیبكم كیما تعلموا. و أمّا حقّی علیكم فالوفاء بالبیعة و النّصیحة فی المشهد و المغیب. و الإجابة حین أدعوكم و الطاعة حین آمركم؛ مردم! مرا بر شما حقی است، و شما را بر من حقی. بر من است كه خیر خواهی را از شما دریغ ندارم، و حقی را كه از بیتالمال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است كه به بیعت وفا كنید و در نهان و آشكار حق خیرخواهی را ادا كنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید، و از عهده برآیید."(12)
كلام آخر آنكه علی علیهالسلام از آن جهت كه حكومت را ارزندهترین وسیله جهت فعلیت بخشیدن به اصول اسلامی و اعمال حدود الهی میبیند و آبشخور آن را معطوف به ساحت قدس معرفی مینماید، هیچگاه توسل به سیاستهای ماكیاولیستی را جایز نمیشمارد و میكوشد تا قدسیت حكومت را ـ كه به زعم حضرت پیوندی است میان ربّ خلقت و امامت امت ـ همواره پاس دارد از این رو در تقبیح سیاستهای معاویه ـ كه با استعمار شامیان، اسلامی تحریف شده را بر مردم تحمیل كرده بود و خود را زیركتر از علی و سیاست مزوّرانه خویش را والاتر از سیاست علوی معرفی میكرد، بیان میدارد: "والله ما معاویة بأدهی منّی ولكنّه یغدر و یفجر. ولو لا كراهیة الغدر لكنت من أدهی الناس؛ ولكن كل غدرة فجرة، و كل فجرة كفرة، ولكلّ غادرٍ لواء یعرف به بوم القیامة. و الله ما أستغفل بالمكیرة، و لا أستغمز بالشدیدة ؛ به خدا سوگند، معاویه زیركتر از من نیست، لیكن شیوه او پیمان شكنی و گنهكاری است. اگر پیمان شكنی ناخوشایند نمینمود، زیركتر از من كسی نبود؛ اما هر پیمانشكنی به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند، دل را تاریك گرداند روز رستاخیز پیمان شكن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فریب غافلگیر نتوانند كرد و با سختگیری ناتوانم نتوانند شمرد."(13)
نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت خاستگاه حكومت در منظر علی علیهالسلام از سویی ریشه در الهیّت حكومت دارد و از دیگر سو متوجه سنت و سیره نبوی است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتی است كه از طرفی معطوف به تأیید خداوند و از طرف دیگر مشمول نصّ صریح پیامبر صلیاللهعلیهوآله باشد. و این درحالی است كه به اعتراف تاریخنگاران علی علیهالسلام به دلیل قدسیّت وجودش همواره چهرهای كاریزما بوده است. از این حیث مدل مشروعیتی حكومتی حضرت علی علیهالسلام را میتوان در گفتمان حاكم مشروعیتی معاصر و مبتنی بر اندیشههای "وبر" در سه قالب قانونی، سنتی، و كاریزماتیك مورد بررسی قرار داد و هریك از سه قالب مذكور را در ادبیات سیاسی علوی پیاده كرد.
پی نوشت:
1) جامعهشناسی سیاسی، رابرت دوز وسیمور مارتین لیپست، ص 117
2) درآمدی بر جامعهشناسی و جامعهشناسی سیاسی، داریوش آشوری، ص 64
3) بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم، ص106
4) اقتصاد در جامعه، ماكس وبر، ص 273
5) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 162
6) همان منبع، خطبه 40
7) خطبه 67
8) خطبه 41
9) خطبه 172
10) خطبه 229
11) خطبه 92
منابع:
اقتصاد و جامعه: ماكس وبر، ترجمه عباس منوچهری و دیگران ،تهران، انتشارات مولی، 1374، چاپ اول
بنیادهای علم سیاست: عبدالرحمن عالم، تهران، نشرنی، 1374، چاپ اول
جامعه شناسی سیاسی: رابرت دوز و سیمور مارتینلیپست، ترجمه محمدحسینفرهاد،تهران،نشرطوسی،1372،چاپاول
درآمدی بر جامعهشناسی و جامعهشناسی سیاسی: داریوش آشوری، تهران، نشر مروارید، 1358
همان منبع، خطبه 34
نهج البلاغه: ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،1370
منبع:
مرکز جامع اطلاع رسانی آل البیت
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. خاستگاه حكومت در منظر علی علیه السلام از سویی ریشه در الهیّت حكومت دارد و از دیگر سو متوجه سنت و سیره نبوی است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتی است كه از طرفی معطوف به تأیید خداوند و از طرف دیگر مشمول نصّ صریح پیامبر صلی الله علیه وآ له باشد.
هنگامی كه سخن از خاستگاه یك مقوله میرود و محقق میكوشد تا خاستگاه یك پدیده را معلوم دارد، اولین چیزی كه بر او متبادر میگردد، بررسی این مسأله است كه آن مقوله در چه امری ریشه دارد و مقومات اساسی آن كدام است؟ با این تقریر آنگاه كه سخن از خاستگاه حكومت در اندیشه علی علیهالسلام به میان میآید، بیگمان اولین سؤال معطوف مبانی مشروعیتی این حكومت میگردد و محقق را با این سؤال مواجه میكند كه اساسا حضرت علی علیهالسلام چه نوع حكومتی را مشروع میدانستهاست؟ مبانی معرفتی اندیشه حكومت خویش را بر چه مقوماتی استوار میكرد؟ و بالاخره بر اساس گفتمان مشروعیت چه دلایلی را برای شهروندان در اطاعت از اوامر حكومت و حاكم صالح اقامه مینموده است؟
در نوشته حاضر كوشش نگارنده متوجه پاسخگویی به این سؤال اساسی است كه مشروعیت در ادبیات علوی به چه معناست و خاستگاه حكومت مشروعی كه در طول تاریخ 1400 ساله تشیع نمونهای عالی از حكومتی صددرصد اسلامی و الهی بوده، چگونه قابل تبیین است؟ جهت پاسخگویی به این سؤال ابتدا مسأله مشروعیت در علوم سیاسی و اجتماعی و سپس اندیشه الهی و قدسی علی علیهالسلام در این خصوص مورد بازشناسی قرار خواهد گرفت.
مسأله مشروعیّت
رابطه میان دولتمردان و شهروندان در طول تاریخ بشر، اذهان برخی از اندیشمندان را متوجه خود ساخته است. براساس این رابطه، حكومت، خود را محق به اعمال حكم در خصوص شهروندان مییابد و شهروندان نیز خود را ملزم به اطاعت از اوامر حكومت احساس میكنند. لیپست در تعریف مشروعیت معتقد است این مقوله "متضمن ظرفیت سیستم برای بوجود آوردن و حفظ این اعتقاد است كه مؤسسات سیاسی موجود مناسبترین مؤسسات برای اداره جامعه هستند"(1) ماكس وبر مشروعیت را زمانی متحقق میداند كه گروه معینی از مردم از فرمان معینی كه شخص یا اشخاص معینی میدهند با رضا و رغبت اطاعت كنند.(2) استرنبرگر در تعریف این مفهوم میگوید: "مشروعیت، بنیان قدرت حكومت است كه از یك سو حق فرمانروایی را به حكومت میدهد و از سوی دیگر حكومتشوندگان را از چنین حقی آگاه میكند."(3)
بنا بر آنچه گذشت مشروعیت در محتوای خود از یك سو وظیفه توجیه اعمال اقتدار حكومت را بر مردم به عهده دارد و از دیگر سو مردم را در اطاعت اوامر حكام و حكومت مجاب میسازد؛ در این صورت حكومت و حاكمیت مشروع، حكومت و حاكمیتی است كه در سایه همدلی دولتمردان و شهروندان از نوعی حقانیت در اعمال حكم بر مردم برخوردار است و مردم را رضایتمند، گوش به فرمان خود مییابد.
اگرچه تقسیمات گوناگونی از مسأله مشروعیت ارائه دادهاند، اما تقسیمبندی منتسب به ماكس وبر تقریبا به عنوان گونهای سنخشناسی جامع الاطراف مورد پذیرش اغلب محققان و نویسندگان قرار گرفته است؛ وبر در كتاب معروف "اقتصاد و جامعه" از سه نوع عالی (Typical ) مشروعیت، سخن به میان میآورد و انواع حكومتها را با مشروعیتهای قانونی، سنتی و كاریزماتیك به شكل زیر دستهبندی میكند:
الف) عقلانی: مبتنی بر اعتقاد به قانونی بودن مقررات موجود و حق اعمال سیادت كسانی است كه این مقررات آنان را برای اعمال سیادت فرا خوانده است.
ب) سنّتی: مبتنی بر اعتقاد متداول به تقدس سنتهای معتبر قدیمی و مشروعیت كسانی است كه این سنتها آنان را مجاز و مأمور به اعمال سیادت كند.
ج) كاریزمایی: مبتنی بر فرمانبرداری غیر عادی و استثنایی از یك فرد خاص ـ بخاطر تقدس، قهرمانی و یا سر مشق بودن وی ـ و از نظامی است كه وی ایجاد كرده یا به شكل وحی بر او نازل شده است و نیز ایثار در برابر او و نظامش."(4)
بنابر آنچه گذشت یك حكومت در تعلیل دلایل اعمال حكم بر شهروندان به قانون سنت و گاهی به نیروی ایزدی یا كاریزما توسل میجوید و مبتنی بر هریك از سه مقوله فوق فرمانبرداری شهروندان را تمنا میكند. البته توسل یك حكومت به مبانی مشروعیتی صرفا و لزوما در یك بستر خاص از بسترهای سهگانه فوق متجلّی میگردد و در پارهای موارد یك حكومت مبانی سهگانه مشروعیتی فوق را به شكلی تلفیقی از آن خود میسازد؛ چنان كه در جمهوری اسلامی ایران و در خصوص شخص امام راحل رحمهالله این اتفاق در كمال مطلوب و والا رخ نمود؛ امام رحمهالله از سویی ضمن بهرهمندی از روحی عرفانی و شخصیتی الهی به عنوان فردی كاریزما مورد عنایت خاص مردم واقع شد و لطف روح القدسش او را چنان در منظر ملت مجسم نمود كه مصداق كامل این بیت خواجه شیراز شد كه:
لطف روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بكنند آنچه مسیحا میكرد
از دیگر سو استظهار امام راحل به سنت نبوی و علوی و تلاش او برای احیای سنن معقول الهی، در مقاطعی حكومت اسلامی مورد عنایتش را مشمول بهرهمندی از مشروعیت سنتی نمود و بالاخره حاكمیت اسلامی مورد نظر او در قالب تحقق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصبوغ به صبغه مشروعیتی قانونی گردید؛ امری كه امروزه نیز پس از گذشت دو دهه همچنان مشمول عنایت ملت ایران قرار دارد.
تاریخچه مشروعیت حاكمیت علوی
از نظر شیعه و طبق سنن و سیره نبوی و علوی، اساس مشروعیت حكومت، معطوف به نصب الهی است. بر اساس این دیدگاه، شیعه تازمان آخرین نفر از ائمه معصوم علیهمالسلام بر مشروعیت امام از طریق نصب، متفق القول است و در این راستا مشروعیت حكومت ولایت فقیه نیز در عصر غیبت امام عصر(عجلالله تعالی فرجه الشریف) مبتنی بر دلایل عقلی و نقلی فراوان قابل تحلیل مینماید.
شیعه بر آن است كه پس از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله حكومت حقه و مشروعیت از آن علی علیهالسلام است و این امر در مجالات مختلف از سوی نبی گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله منصوص به نص گردیده است؛ چنانكه در یوم الانذار و اولین روزهای بعثت مورد تأكید بلیغ پیامبر صلیاللهعلیهوآله واقع شد و در روز عید غدیر خم به تصریح مقام نبوت درآمد.
مبتنی بر این دیدگاه و در استقبال از اندیشه "وبر" باید ابتدا میان مسأله ولایت و تحقق حكومت علوی قائل به تفصیل شد. سپس در هریك از دو مجال مذكور مسأله مشروعیت را مورد عنایت قرار داد. بر این مبنا و بر اساس اعتقادات شیعی، علی علیهالسلام ولیّ بر حق و جانشین مستحق امامت پیامبر بوده است و اگرچه پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله سالهای سال از تصدی امور حكومت جدا و مردم از بهرهمندی حاكمیت ایشان محروم بودهاند، اما چنان كه ایشان از سوی پیامبر به عنوان جانشین، وصی، خلیفه و امام مردم معرفی شده بودند به نص صریح ایشان، متكفل ولایت مردم بودند؛ لذا حرمان از حكومت، به معنای نفی ولایت قلمداد نگردیده و پس از ارتفاع موانع، ایشان وارد مرحله جدید ولایت توأم با حكومت شدند و متصدی حاكمیت گردیدند.
حضرت علی علیهالسلام در موارد متعدد از حق ولایت خود و استحقاق خویش به حكومت و حقیقت ضرورت حاكمیت و ولایت خویش بر مردم سخن به میان آوردهاند؛ چنانكه میفرمایند: "... اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الأشدّون برسول الله صلیاللهعلیهوآله نوطا، فإنّها كانت أثرة شخّت علیها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس آخرین؛ ... خودسرانه خلافت را عهدهدار شدند و به حساب نیاوردن ما كه با این نسب برتر و پیوند استوارمان با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه بر كرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند."(5)
بنا بر آنچه گذشت در هنگامه ولایت بدون حكومت علی علیهالسلام امام طبق عقل، سنت و حتی كاریزما از كلیه قابلیتهای مشروعیتی جهت اكتساب حكومت بهرهمند بودند؛ اما اسبابی كه مشروعیت حاكمیت علوی را مقبولیت بخشد و آن را به تحقق و فعلیت برساند، مفقود بود؛ لذا علی علیهالسلام به تعبیر خویش، خار در چشم و استخوان در گلو نظارهگر مسائل مسلمانان بود. در این فترت ـ زمانی كه با فوت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و فلته سقیفه آغاز گردید و با قتل عثمان و هجوم بیامان مردم به علی علیهالسلام پایان یافت ـ ولایت امام بر مردم منصوص به نص پیامبر و قانونمند باقی ماند و پاسداری ایشان از سنن و سیره نبوی ادامه یافت و چند دهه حضور قدسی او در میان مردم و رجوع مردم و خلفا ـ در حل مشكلاتـ به ایشان، مؤید صبغه كاریزماتیك وجودی آن حضرت بود.
با پایان یافتن ماجرای حاكمیت عثمان در سایه استقبال شدید و بینظیر مردم از حاكمیت علی علیهالسلام ، آن حضرت عهدهدار حكومت گردیدند. اینك با هجوم مردم به علی علیهالسلام و در خواستاز او، خاستگاههای مشروعیت حاكمیت علوی، مجرایی برای تحقق یافته و بیش از این فرصتی برای درنگ و تأمل وجود نداشت.
خاستگاه حكومت از نظر علی علیه السلام
در فلسفه سیاسی امام علی علیهالسلام حكومت امری ضروری است.
"... انّه لابدّ للنّاس من أمیرٍ برّ أو فاجر"(6)
از كلام فوق و تأكید امام بر ضرورت حكومت چنین استنباط میشود كه ایشان برخلاف مدلهای فكری معاصر ـ آنارشیسم ـ حكومت را امری ضروری میدانند. بدیهی است كه اشاره امام به امیر فاجر نه به معنای تأیید آن بلكه تنها جهت عطف عنان بر ضرورت حكومت میباشد؛ چنانكه در سیره عملی خویش نیز با خوارج ـ كه به زعم تاریخ نگاران اسلامی به عنوان سمبلهای آنارشیسم در تاریخ اسلام معرفی میشوند ـ ستیز كرد. آن حضرت نهتنها موجودیت منحرف آنها را به چالش كشید كه اندیشه انحرافی دولت ستیز ایشان را منهدم كرد.
علی علیهالسلام ضرورت حكومت را اصلی از اصول فلسفی ـ سیاسی خویش و حكومت مطلوب را حكومتی قانونمند و ریشهدار در قانونی الهی میداند. از نظر علی علیهالسلام حكومت برّ و حاكمیت مطلوب حاكمیتی است از بالا به پایین؛بدین معنا كه در این حكومت حاكم از جانب خداوند تعیین میگردد و مردم تنها در به فعلیت در آوردن آن نقش دارند؛ البته در كلام مولا از آن جهت كه روی سخن با مردم است كلمات در قامتی عرفی و مردم فهم، ارائه میشوند و از این روست كه پس از سقیفه و محروم شدن حضرت از خلافت و بعد از استدلالهای اهل سقیفه در توجیه مبانی مشروعیتشان كه قریش را درخت توصیف كرده و ضرورت تبعیت مردم از خود را خواسته بودند فرمود: "... احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثمره"(7)
علی علیهالسلام در حالی كه وجهه الهی مشروعیت حكومت خویش را مورد تأكید قرار میدهد در سختترین شرایط، عدول از فرمان خدا را جایز نمیشمارد و حصول حكومت را به هر بهایی پسندیده نمیداند و براین اساس در تحلیل سكوت چندین ساله خویش میفرماید: "قد یری الحوّل القلب وجه الحیلة و دونه ما یع من أمرا ـ و تهیه فیرعها رأی عین بعد القدرة علیها و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدین؛ گاه مرد آزموده و دانا از چاره كار آگاه است؛ اما فرمان خدا مانع راه اوست. پس دانسته و توانا بر كار، چاره را واگذارد تا آن كه پروای دین ندارد، فرصت شمارد و سود آن را بردارد."(8)
علی علیهالسلام حكومت كمال مطلوب خویش را در سایه نصب الهی و همچنین پاسداشت سنن و سیره نبوی و مشروعیت آن را در گرو حاكمیت بخشیدن به ارزشهای الهی در جامعه میداند. از نظر آن حضرت حكومت تنها یك وسیله ـ نه هدف ـ معرفی میشود؛ از این رو پس از كشته شدن خلیفه دوم و در شورای شش نفره كه بیعت با آن حضرت را مشروط به عمل كردن بر مبنای سنت دو خلیفه سلف نمودند، از این امر سرباز زد و آن را نپذیرفت. و تنها هنگامی متصدی حكومت اسلامی گردید كه از سویی امكان احیای سنت و عمل به اجتهاد شخصی را فراهم دید و از دیگر سو حضور مردم را به عنوان عاملی جهت فعلیت بخشیدن به حكومت خویش و قرار دادن مشروعیت حكومتش بر بستری از مقبولیت یافت.
نقش مردم در مشروعیت حكومت
اگرچه در روزگار مدرن و در سایه فربه شدن بینشهای معطوف به دمكراسی نقش مردم به عنوان عامل اساسی در تحقق مشروعیت یك نظام تلقی میشود، اما در اندیشه، سنت و سیره امام علی علیهالسلام از آنجا كه حكومت صبغه الهی دارد مردم نقش قابل توجهی در مشروعیت بخشی به آن ندارند. و حداكثر نقش مردم در تحقق حكومت مشروع الهی، در گرو حضور آنان در فعلیت بخشیدن به حكومت اسلامی است.
نقش مردم در اندیشه علی علیهالسلام نهتنها منحصر به فعلیت رساندن حكومت اسلامی است بلكه در مواردی مولا ایشان را مانع اساسی تحقق حكومت مشروع الهی معرّفی میفرمایند. آن حضرت در پاسخ فردی كه ایشان را حریص به خلافت معرفی كرد، مراتب شایستگی خویش را در تصدی حكومت بیان میفرمایند و عنوان میدارند:
"أنتم و الله لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنما طلبت حقّالی و أنتم تحولون بینی و بینه، و تضربون وجهی دونه... هبّ كأنه بهت لا یدری ما یجیبنی به ؛ به خدا سوگند شما آزمندترید ـ و به رسول خدا ـ دورتر؛ و من بدان مخصوصترم و ـ به وی ـ نزدیكتر. من حقّی را كه از آنم بود خواستم، و شما نمیگذارید، و مرا از رسیدن بدان باز میدارید... با این پاسخ حضرت، آن مرد درایستاد، چنانكه گویی مبهوت شد و ندانست چه پاسخی دهد."(9)
در این خطبه علی علیهالسلام مردم را بدان جهت بصراحت نكوهش میكند كه در راه ایجاد حاكمیت مشروع الهی، مانع ایجاد نمودند.
امام نقش مردم را در حكومت اسلامی در خطبهای دیگر بخوبی معیّن فرموده و بدون آنكه ذكری از دخالت آنان در مشروعیت بخشیدن به حكومت و ولایتشان آورد، شرایط پذیرش بیعت مردم و فعلیت یافتن حكومتشان را چنین بیان میفرمایند: "و بسطتم یدیفكنفتها، و مدد تموها فقبضتها، ثمّ تداككتم علیّ تداكّ الإبل الهیم علی حیاظها یوم ورودها حتّی انقطعت النّعل و سقطت الرّداء و وطیء الضّعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصّغیر و هدج إلیها الكبیر و تعامل نحوها العلیل، و حسرت إلیها الكعاب؛ و دستم را گشودید، بازش داشتم ؛ و آن را كشیدید، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردید همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیندـ و بر دوش هم سایند ـ چندانكه ـ از هجوم مردمان ـ بند نعلین برید، ردا افتاد و ناتوان پامال گردید. خشنودی مردم در بیعت من بدانجا رسید كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدانجا روان، و بیمار ـ برای بیعت ـ خود را بر پا میداشت، و دختران جوان ـ برای دیدن آن منظره ـ سر برهنه میدویدند."(10)
با دقت در سخنان حضرت میتوان دریافت كه ایشان نه تنها مردم را عاملی در مشروعیت بخشیدن به حكومت خود نمیدانند بلكه هیچگاه نیز ـ علیرغم تأكید بر حق ضایع شده خویش برای تحقق حكومت ـ دیده به راه مردم نبودهاند و حكومت را تنها به عنوان تكلیفی الهی پذیرفتهاند؛ از این رو كه پذیرش خلافت را مشروط به شرایطی مینمایند و میفرمایند:
"دعونی و التمسوا غیری فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان. لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول. و إنّ الآفاق قد أعامت و المحجّة قد تنكّرت. واعْلموا أنّی إنْ أجبتكم ركبت بكم ما أعلم و لم أصغ إلی قول القائل و عتب العاتب. و إنْ تركتمونی فأنا كأحدكم و لعلّی أسمعكم و أطوعكم لمن ولّیتموه أمركم. و أنا لكم وزیرا خیرٌ لكم منّی أمیرا ؛ مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید، كه ما پیشاپیش كاری میرویم كه آن را رویههاست، و گونهگون رنگهاست. دلها برابر آن برجای نمیماند و خردها برپای. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده؛ و بدانید كه اگر من درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان كار میكنم كه خود میدانم، و به گفته گوینده و ملامت سرزنش كننده گوش نمیدارم. و اگر مرا واگذارید همچون یكی از شمایم، و برای كسی كه كار خود را بدو میسپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم."(11)
دقت در قسمت اخیر سخنان مولا مؤید این مطلب است كه در فرهنگ علوی و در زمینه امور الهی و پاسداشت شعایر و ارزشهای اسلامی، اعمال هرگونه تساهل و تسامح جایز نیست و پاسداشت سنّت در رأس همه امور قرار میگیرد.
بهرحال با تحقق حاكمیت اسلامی و تلاش مردم و نقش ایشان در فعلیت بخشیدن به آن، مسأله تداوم مشروعیت در حكومت علوی مطرح میگردد؛ امری كه فقدانش در هر حكومتی، بحران مشروعیت را در پی دارد؛ این بدان معناست كه در روزگار پس از شكلگیری حكومتها آنچه موجبات قوام اعمال حكم از سوی حكام و اعلام اطاعت از سوی مردم را به همراه دارد، تلاش حكومت برای گریز از سقوط در ورطه بحران مشروعیت است.
اگر چه نقش مردم در مشروعیتبخشی به حكومت اسلامی فقط در سطح نازل مقبولیت بخشی به آن، مطرح است، لكن دوام مسأله مقبولیت نیز از دیدگاه علی علیهالسلام معقول واقع نشده و در بستر حقوق و تكالیف دوسویهای عنوان و مورد توجه قرار گرفته است. بر این اساس حكومت اسلامی علوی در حالی كه مردم را صاحب حق بر حكومت میداند، حكومت را نیز صاحب حقی بر آنها معرفی میكند و تكالیف متقابل حاكم و شهروند را شفاف و معین میسازد.
علی علیهالسلام در موارد متعدد این حق و تكلیف دو سویه را مورد عنایت قرار داده است: "أیّها الناس إنّ لی علیكم حقّ؛ و لكم علیّ حق. فأمّا حقّكم علیّ فالنّصیحة لكم و توفیر فیئكم علیكم و تعلیمكم كیلا تجهلوا و تأدیبكم كیما تعلموا. و أمّا حقّی علیكم فالوفاء بالبیعة و النّصیحة فی المشهد و المغیب. و الإجابة حین أدعوكم و الطاعة حین آمركم؛ مردم! مرا بر شما حقی است، و شما را بر من حقی. بر من است كه خیر خواهی را از شما دریغ ندارم، و حقی را كه از بیتالمال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است كه به بیعت وفا كنید و در نهان و آشكار حق خیرخواهی را ادا كنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید، و از عهده برآیید."(12)
كلام آخر آنكه علی علیهالسلام از آن جهت كه حكومت را ارزندهترین وسیله جهت فعلیت بخشیدن به اصول اسلامی و اعمال حدود الهی میبیند و آبشخور آن را معطوف به ساحت قدس معرفی مینماید، هیچگاه توسل به سیاستهای ماكیاولیستی را جایز نمیشمارد و میكوشد تا قدسیت حكومت را ـ كه به زعم حضرت پیوندی است میان ربّ خلقت و امامت امت ـ همواره پاس دارد از این رو در تقبیح سیاستهای معاویه ـ كه با استعمار شامیان، اسلامی تحریف شده را بر مردم تحمیل كرده بود و خود را زیركتر از علی و سیاست مزوّرانه خویش را والاتر از سیاست علوی معرفی میكرد، بیان میدارد: "والله ما معاویة بأدهی منّی ولكنّه یغدر و یفجر. ولو لا كراهیة الغدر لكنت من أدهی الناس؛ ولكن كل غدرة فجرة، و كل فجرة كفرة، ولكلّ غادرٍ لواء یعرف به بوم القیامة. و الله ما أستغفل بالمكیرة، و لا أستغمز بالشدیدة ؛ به خدا سوگند، معاویه زیركتر از من نیست، لیكن شیوه او پیمان شكنی و گنهكاری است. اگر پیمان شكنی ناخوشایند نمینمود، زیركتر از من كسی نبود؛ اما هر پیمانشكنی به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند، دل را تاریك گرداند روز رستاخیز پیمان شكن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فریب غافلگیر نتوانند كرد و با سختگیری ناتوانم نتوانند شمرد."(13)
نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت خاستگاه حكومت در منظر علی علیهالسلام از سویی ریشه در الهیّت حكومت دارد و از دیگر سو متوجه سنت و سیره نبوی است. حكومت مشروع از نظر آن حضرت حكومتی است كه از طرفی معطوف به تأیید خداوند و از طرف دیگر مشمول نصّ صریح پیامبر صلیاللهعلیهوآله باشد. و این درحالی است كه به اعتراف تاریخنگاران علی علیهالسلام به دلیل قدسیّت وجودش همواره چهرهای كاریزما بوده است. از این حیث مدل مشروعیتی حكومتی حضرت علی علیهالسلام را میتوان در گفتمان حاكم مشروعیتی معاصر و مبتنی بر اندیشههای "وبر" در سه قالب قانونی، سنتی، و كاریزماتیك مورد بررسی قرار داد و هریك از سه قالب مذكور را در ادبیات سیاسی علوی پیاده كرد.
پی نوشت:
1) جامعهشناسی سیاسی، رابرت دوز وسیمور مارتین لیپست، ص 117
2) درآمدی بر جامعهشناسی و جامعهشناسی سیاسی، داریوش آشوری، ص 64
3) بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم، ص106
4) اقتصاد در جامعه، ماكس وبر، ص 273
5) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 162
6) همان منبع، خطبه 40
7) خطبه 67
8) خطبه 41
9) خطبه 172
10) خطبه 229
11) خطبه 92
منابع:
اقتصاد و جامعه: ماكس وبر، ترجمه عباس منوچهری و دیگران ،تهران، انتشارات مولی، 1374، چاپ اول
بنیادهای علم سیاست: عبدالرحمن عالم، تهران، نشرنی، 1374، چاپ اول
جامعه شناسی سیاسی: رابرت دوز و سیمور مارتینلیپست، ترجمه محمدحسینفرهاد،تهران،نشرطوسی،1372،چاپاول
درآمدی بر جامعهشناسی و جامعهشناسی سیاسی: داریوش آشوری، تهران، نشر مروارید، 1358
همان منبع، خطبه 34
نهج البلاغه: ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،1370
منبع:
مرکز جامع اطلاع رسانی آل البیت