مهمترین حوادث تاریخ اسلام/ افسانههای دروغین
در شمارههای پیش؛ «ورقه»را معرفی کردیم و گفته شد کـه او از دانـایان و باسوادان عرب بود؛ مدتها پس از خـواندن«انجیل»کیش مسیحی را داشـت و در رشـته خود سرآمد روزگار بود،وی عـمو زاده«خـدیجه»بود،همسر گرامی پیامبر بسیار به جا دید که آنچه از شوهر گرامی خود شـنیده اسـت با او در میان بگذارد، برای هـمین مـوضوع پیـش«ورقه» رفت و گـفتار پیـامبر را مو به مو برای او شـرح داد«ورقـه»در پاسخ دختر عموی خود چنین گفت: ان ابی عمک لصادق و ان هذا البدء النبوة و انه لیـأتیه النـاموس الاکیر فمریه ان لا یجعل لنفسه الاخیرا:پسـر عـموی تو راسـتگو اسـت آنـچه بر او پیش آمده آغـاز پیامبری است و آن ناموس بزرگ(رسالت)بر او فرود می آید و...
این علاقه فراوان همانطور که به ضبط حوادث و جزئیات زندگی پیامبر بـزرگ اسـلام کمک نموده؛احیانا سبب شده است که چیزهائی که در تاریخ او وجود نداشت؛در دفترچه ی زندگی وی وارد گردد؛البته این کارها از دوستان نادان دور نیست، تا چه رسد به دشمنان دانا! از آنجا که فن تـاریخ نـویسی امروز و بتکامل است،و سبک و نحوه ی آن کاملا فرق کرده؛ بایست نویسنده کمال دقت را در مدارک تاریخی به عمل آورد و آنچه نقل می کند با موازین صحیحی که در دست است کاملا تطبیق نماید.
به تاریخ زنـدگی قـائد بزرگ اسلم پیرایههائی در نوشتههای بعضی از پیشینین بسته شده که در ظاهر در ردیف حقایق قرار گرفته است، ولی شاید چندان اشکال متوجه گذشتکان نباشد،زیرا نظر آنان فقط جمع و گردآوری بود، و قـضاوت صـحیح را بـه عهده خواننده واگذار می نمودند؛الان که مـعمولا ایـن وظـیفه بعهده نویسنده گذارده می شود؛ ناچار بایست تا سر حد امکان بررسی کامل به عمل آورد،و ما در همن شماره به یکی از آن پیرایه های بی اساس اشـاره خـواهیم نـمود.
دنباله نزول وحی
روح بزرگ پیامبر با نور وحـی نـورانی شد،و آنچه را از فرشته(جبرئیل)آموخته بود در صفحه ی دل ضبط نمود،پساز این جریان؛همان فرشته او را خطاب کرد،که ای مـحمد! تـو رسـو خدائی،و من جبرئیلم،گاهی گفته می شود که این ندا را هـنگامی شنید که از کوه «حراء»پائین آمده بود،این دو پیش آمد؛تا حدی او را متوحش و مضطرب ساخت؛ اضطراب و وحشت او از آن نـظر بـود کـه وظیفه ی بزرگی را عهدهدار شده است،و آن حقیقتی را که مدت ها در جستجوی آن بـود امـروز با دیده بصیرت مشاهده کرده است.البته این اضطراب تا حدی طبیعی بود،و منافات با یـقین و اطـمینان او بـه درستی آنچه به او ابلاغ شده ندارد؛او با اینکه یقین داشت آنچه را فرا گـرفته اسـت پیـام خدا است؛ و آورنده آن«جبرئیل»است و این مقام بزرگی که امروز به او داده شده است،روی حـقیقتی اسـت که سالیان دراز در انتظار آن بوده-ولی این همه اضطراب تا حدی طبیعی؛و بی مورد نبوده است،زیـرا روح هـر اندازه توانا باشد،هر اندازه با دستگان غیب،و عوالم روحانی بستگی داشته بـاشد، بـاز در آغـاز کا هنگامی که با فرشتهای که تا حال روبه رو نشده است روبه رو شود؛آن هم در بالای کـوهی که هـیچ آشنائی در آنجا وجود ندارد،یک چنین وحشت در ابتداء رخ می دهد و لذا بعدها این اضطراب از بـین رفـت.
اضـطراب و خستگی فوق العاده،سبب شد که را خانه«خدیجه»را پیش گیرد، هنگامیکه وارد خانه شد،همسر گـرامیش آثـاری از تفکر و اضطراب عمیق در چهره او مشاهده کرد،جریان را از او پرسید؛پیغمیر اکرم(صلی الله و علیه وآله)آنچه اتـفاق افـتاده بـود برای«خدیجه) شرح داد،و این جمل را نیز اضافه کرد:و اشفقت علی نفسی؛ (طـبری جـلد دوم صـفحه 205؛کامل ابن اثیر جلد دوم.)یعنی:بر خود تـرسیدم!سـپس«خـدیجه»با دیده احترام باو نگریست،و در حق او دعا کرد،و باز ذکر کرشمهای از اوصـاف نـیک رسول خدا او را تسلی داد از آن جمله گفت:تو با خویشان نیکی می کنی، از مهمان پذیرائی می نمائی و از تحمل زحمت در اه حـق بـاک نداری؛خدا تو را یاری خواهد کرد.
بطور مسلم نظر«خدیجه»از تذکر ایـن اوصـاف این بود که پیامبر را بر پیروزی و پیـشرفت در هـدفی کـه به تعقیب آن مأمور گشته است امیدوارتر سازد؛و ایـن مـطلب از لابلای عبارت او استفاده می شود.
سپس رسول اکرم احساس خستگی کرد،رو به خدیجه نموده و فـرمود:مرا بپوشان؛«خدیجه»او را پوشانیده و انـدکی در خـواب رفت.
خـدیجه پیـش«ورفة بن نوفل»می رود
در شمارههای پیش؛ «ورقه»را معرفی کردیم و گفته شد کـه او از دانـایان و باسوادان عرب بود؛ مدتها پس از خـواندن«انجیل»کیش مسیحی را داشـت و در رشـته خود سرآمد روزگار بود،وی عـمو زاده«خـدیجه»بود،همسر گرامی پیامبر بسیار به جا دید که آنچه از شوهر گرامی خود شـنیده اسـت با او در میان بگذارد، برای هـمین مـوضوع پیـش«ورقه» رفت و گـفتار پیـامبر را مو به مو برای او شـرح داد«ورقـه»در پاسخ دختر عموی خود چنین گفت: ان ابی عمک لصادق و ان هذا البدء النبوة و انه لیـأتیه النـاموس الاکیر فمریه ان لا یجعل لنفسه الاخیرا:پسـر عـموی تو راسـتگو اسـت آنـچه بر او پیش آمده آغـاز پیامبری است و آن ناموس بزرگ(رسالت)بر او فرود می آید و...آنچه تا اینجا از دیده شما گذراندیم چـکیده روایـات تاریخی متواتری است که در دست داریـم و در هـمهجا نـوشته شـده و پیـشینیان و کسانی که پساز آنـها زنـدگی پیامبر را نوشتهاند؛همه در این گفتار اتفاق دارند ولی در لابلای همین سرگذشتها چیزهائی به چشم می خورد،که بـا مـیزانی که از پیـامبران در دست داریم تطبیق نمی نماید؛گذشته از این بـا آنـچه تـا حـال از زنـدگی آن مرد بزرگ خواندهایم،نیز سازگار نیست؛آنچه را که هم اکنون از دیده شما می گذرانیم یا بایست جزء افسانههای تاریخ بدانیم،و یا اینکه بایست دست تفسیر و تأویل به سوی آنها دراز کنیم!
ما بـیش از همه از نوشته دانشمند فرزانه ی مصر دکتر هیکل،در شگفتیم که با آن پیشگفتار بلند بالائی که در مقدمه ی کتاب خود نوشته و گفته است که گروهی روی عداوت؛ یا دوستی دروغ هائی در تاریخ زندگی آن حضرت وارد سـاختهاند،مـع ذلک خود او در اینجا مطالبی نقل کرده که بطور مسلم نادرست است،در صورتی که برخی از دانشمندان شیعه مانند مرحوم «طبرسی»یادآوری های سودمندی در این باره فرمودهاند-اینک قسمتی از این افسانه های دروغین(البـته اگـر اینها را دوستان بی خبر و دشمنان دانا در کتابهای خود انتشار نداده بودند به هیچ وجه قابل ذکر نبود)
1-پیامبر هنگامی که وارد خانه«خدیجه»شد؛با خود فکر مـی کرد شـاید آنچه را دیده خطا کرده!و یـا ایـنکه کاهن شده باشد!«خدیجه»با گفتن اینکه تو همواره یتیم نواز بودی و با خویشان نیکی می کردی؛شک و تردید را از دل او برد!سپس پیامبر از دیده حق شناسی به او نـگریست؛و دسـتور داد که گلیمی بیاورد و او را بـپوشاند1
2-طـبری و دیگران می نویسند:هنگامی که ندای "انک لرسول الله" به گوش او رسید (طبقات ابن سعد ج 1 ص 279-زندگی محمد 1 ص 195) سراسر تن او را لرزه فرا گرفت؛تصمیم گرفت خود را از بالای کوه پرتاب کند!سپس فرشته با نشان دادن خود او را از ایـن کـار بازداشت!! (طبری ج 2 ص 205)
3-پس از آن روز«محمد»برای طواف کعبه رفت«ورقة بن نوفل»را دید و داستان خویش را برای او شرح داد.ورقه گفت:به خدا قسم تو پیامبر این امت هستی و ناموس بزرگ که به سوی موسی مـی آمد بـه تو نازل شـده است، بعضی از مردم تو را تکذیب خواهند نمود و به تو آزار می رسانند و از شهر خود بیرون می کنند و با تو به جنگ بـرمی خیزند؛«محمد»احساس کرد که«ورقه» راست می گوید!!.(تفسیر طبری-سوره عـلق)
بـی پایگی ایـن گفتارها
ما تصور می کنیم که تمام آنچه گفته شد،و بعضی نویسندگان معاصر به منظور قلم فرسائی و داستان سرائی آنها را بـا آب و تـاب بیشتری نقل کردهاند،تمام از اسرائیلیات و داستان های مجعول یهود است که در تاریخ و تفسیر وارد کـردهاند.
اولا:مـا بـرای شناسائی حقیقت نظری به تاریخ زندگی پیامبران گذشته بیاندازیم؛ قرآن سرگذشت آنان را بیان کرده است و روایـات فراوانی درباره شرح زندگی آنها در دست داریم، ما در هیچ یک آنها چنین جـریان های زنندهای که شایسته یـک مـرد متین و پخته نیست-تا چه رسد به یک پیامبر-از آنها ندیدهایم،قرآن آغاز نزول وحی را به موسی کاملا بیان کرده و تمام خصوصیات سرگذشت را روشن نموده است و ابدا از ترس و لرز؛وحشت و اضطراب،به طوری که خود را بـر اثر شنیدن وحی از بالای کوه پرتاب کند،سخن نگفته است با اینکه زمینه ی ترس برای موسی آمادهتر بود؛زیرا در شب تاریک در بیابان خلوت ندائی از درختی شنید و آغاز رسالت به این وسیله بـه او اعـلام شد.
همانطور که آیات مربوطه این حقیقت را شرح می دهد موسی آرامش خود را در این هنگام حفظ نمود و موقعی که خدا به او خطاب نمود که عصا را بیافکن؛ فورا افکند، و فقط ترس او از ناحیه عـصای او شـد که به حیوان خطرناکی مبدل گردید و این از آن نظر بود که تا حال موسی با چنین منظره ای رو به رو نشده بود،آیا می توان گفت که:موسی هنگام آغاز «وحی»آرام و مطمئن،امـا کـسی که بر تمام پیامبران برتری دارد؛با شنیدن گفتار فرشته به حدی مضطرب شد که می خواست خود را از بالای کوه پرتاب کند؟!آیا این سخن عاقلانه است؟.
مـا بـرای شناسائی حقیقت نظری به تاریخ زندگی پیامبران گذشته بیاندازیم؛ قرآن سرگذشت آنان را بیان کرده است و روایـات فراوانی درباره شرح زندگی آنها در دست داریم، ما در هیچ یک آنها چنین جـریان های زنندهای که شایسته یـک مـرد متین و پخته نیست-تا چه رسد به یک پیامبر-از آنها ندیدهایم،قرآن آغاز نزول وحی را به موسی کاملا بیان کرده و تمام خصوصیات سرگذشت را روشن نموده است و ابدا از ترس و لرز؛وحشت و اضطراب،به طوری که خود را بـر اثر شنیدن وحی از بالای کوه پرتاب کند،سخن نگفته است با اینکه زمینه ی ترس برای موسی آمادهتر بود؛زیرا در شب تاریک در بیابان خلوت ندائی از درختی شنید و آغاز رسالت به این وسیله بـه او اعـلام شد.
مسلما تا روح پیامبر از هر نظر آماده برای اخـذ سـر الهـی(نبوت)نباشد؛خدای حکیم او را بـه منصب نـبوت مـفتخر نمی سازد،زیرا منظور از برانگیختن پیامبر،راهنمائی مردم است کسی که تحفظ و متانت او تا حدی باشد،که با شنیدن وحی و یا انقطاع و فـترت آن حـاضر شود خودکشی کند، چگونه می تواند در مردم نفوذ کـند،دانـشمندان در علم«کلام» به طور اتفاق می گویند:پیغمبر باید از کلیه اموری که وسیله ی دوری مردم از او فراهم می آورد،منزه باشد. با این وضع آیـا مـا مـی توانیم این گفتارها را که دامن پیشوای بزرگ بشریت از آن پاک و مبرا است بپذیریم؟!
ثـانیا:چطور شد که موسی با شنیدن ندای الهی؛اطمینان یافت که از طرف خدا است،و فورا از خدا خواست هـارون را بـه نظور ایـنکه از او فصیح تر سخن می گوید؛یار و کمک کار او سازد،اما سرور پیامبران مـدتها در شـک و تردید ماند تا«ورقه»غبار شک و تردید را از آئینه دل او ببرد.
ثالثا،«ورقه»به طور مسلم مسیحی بود،هـنگامی که مـی خواهد اضـطراب و تردید رسول خدا را از بین ببرد،فقط نامی از نبوت«موسی بن عمران»برده مـی گوید:هـذا النـاموس الذی انزل علی موسی بن عمران این همان مقامی است که به موسی بن عمران داده شده اسـت،آیـا خـود این گواه این نمی شود که دست داستان سرایان اسرائیلی در کار بوده،و با غفلت از«مذهب»قـهرمانان داسـتان(ورقه)به جعل آن پرداختهاند.بالاتر از این در آغاز کار«خدیجه»چنان ایمان به نبوت او پیـدا کـرده تـا آنجا که،وسیله ی دل خوشی پیامبر را فراهم می کند؛و می خواهد او را از تردید بیرون ببرد!
گذشته از اینها ایـن قـبیل کارها با ان عظمت و بزرگی که از پیامبر سراغ داریم ابدا سازگار نیست،و از آنـجا کـه نـویسنده کتاب«حیات محمد»تا حدی به ساختگی این افسانهها آگاه بوده-از این لحاظ-گاهی مـطالب پیـش را با جمله:«به طوری که می گویند»نقل کرده است شگفت انگیز اینستکه؛شخصیتی مانند پیـامبر،در نـزول وحـی و رسالت خود تردید کند و مردم مانند«ورقه»او را از تردید بیرون آورد.
دانشمند بزرگ شیعه مرحوم طبرسی در تـفسیر مـجمع البـیان ج 10 ص 384 داد سخن را در این قسمتها داده است برای اطلاع بیشتر بآنجا مراجعه کنید.
منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » خرداد 1340، سال سوم - شماره 4