آشنایی با چریکی با نام چهگوارا
چهگوارا، سوسیالیسم سرخ انقلابی
چهگوارا؛ مسیح یا ماکیاولی؟
خانم بریتون کارشناس علوم نظامی است که از آکادمی گارد ساحلی ایالات متحده در «نیو لاندن» فارغالتحصیل شده است. وی سابقه خدمت دریایی در امریکای مرکزی و امریکای جنوبی را دارد. این مقاله در ژورنال مرکز «شرق و غرب» منتشر شد؛ این مرکز در سال ۱۹۶۰ توسط کنگره ایالات متحده تاسیس شد. آنچه در ادامه میآید ترجمه بخشهایی از آن است:«ما را فراموش نخواهد کرد! ما را فراموش نخواهد کرد!» این فریاد انبوه جمعیت آشفتهای بود که در جولای سال ۲۰۰۳ در خیابانهای بوینسآیرس راهپیمایی میکردند. به عنوان یک امریکایی تنها، تلاشم بر این بود تا درک کنم این تظاهرات به چه منظور است، و به طور خاص، مردی که هر نشانه و پلاکاردی در این اعتراض مزین به تصاویرش شده کیست. چهره او، مسیحوار بر سینه همه نمایش داده میشد. این مرد، که به کارگران و جوانان آرژانتینی اعلام کرده بود که هرگز فراموش نمیشوند، «ارنستو چهگوارا لینچ دلاسرنا»، یا همان «چه» بود. همانطور که توده مردم راهپیمایی میکردند، شعارهایشان در ستایش از روح این مرد، این رهبر بود.
در حالی که نسل امروز شیفته تصویر تجاری شاعرانه چهگوارای شورشی شده است، به صورت تلخی روشن است که تاریخچه شگفتانگیز و خونین چهگوارا مملو از وابستگی به عقاید «ماکیاولی» و در عین حال انقلابی است، که هر دو «ناکارآمد» و «غیراخلاقی» بود.
چهگوارا تبدیل به نماد ارزشهای مقاومت در برابر بیعدالتی و رد کاپیتالیسم شده است.
چهگوارای جوان به همراه دوستش «آلبرتو گراندو» طی سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۲ به شیلی، شمال پرو، کلمبیا و ونزوئلا سفر کرد. او تلاش کرد وارد میامی شود، اما اداره مهاجرت ایالات متحده به وی اجازه ورود نداد. او خاطرات سفرش را در کتاب «خاطرات موتورسیکلت» که فیلمش در سال ۲۰۰۴ به شکلی بسیار رمانتیک توسط «رابرت ردفورد» کارگردانی شد، شرح داده است.
با توجه به فیلم، چهگوارا بر پایه مشاهداتش، نابرابریهای اجتماعی را ناشی از سلطه کاپیتالیسم و امپریالیسم مییابد که تنها دوای دردش انقلاب است. اگر چه در واقعیت چهگوارا شخصیت پویایی داشت و جهانبینی وی پیچیدهتر از آن بود که توسط فیلم سینمایی ردفورد به تصویر کشیده شده است.
پس از کودتایی که با حمایت CIA در ژوئن ۱۹۵۴ دولت اصلاحطلب و دموکراتیک گواتمالا را سرنگون کرد، دیدگاه چهگوارا نسبت به ایالات متحده به عنوان امپراتوری امپریالیستی تقویت شد. در سپتامبر ۱۹۵۴ چهگوارا به مکزیک رفت و برای اولین بار فیدل کاسترو، شورشی کوبایی را ملاقات کرد.
چهگوارا مشتاقانه به عنوان یک امدادگر پزشکی به گروه کاسترو ملحق شد و با آنها روشهای جنگ چریکی را آموزش دید. در پایان دوره آموزش، سرهنگ «آلبرتو بایو» او را «بهترین چریک گروه» نامید.
در سال ۱۹۵۹، سه هزار چریک وفادار به کاسترو موفق شدند ارتش کلاسیک و قدرتمند باتیستا را که توسط ایالات متحده حمایت مالی میشد، شکست دهند. کاسترو بر پست نخستوزیری تکیه زد و چهگوارا را شهروند کوبا اعلام کرد و دادستانی کل رسیدگی به جنایات جنگی را به وی سپرد.
رهبری ماکیاولیستی
در کتاب «Warrior Politics» (سیاست جنگطلبانه)، رابرت کاپلان اخلاق شرکآمیز را به عنوان ضرورتی برای رهبری در قالب ماکیاولیسم یا رهبری با فضیلت مورد تاکید قرار میدهد: «در یک جهان ناقص، ماکیاولی میگوید: مردان خوب با اهداف خوب باید بدانند که چگونه بد باشند. فضیلت ارتباط زیادی با کمال فردی ندارد و همه چیز باید با نتیجه سیاسی همراه باشد. بنابراین یک سیاست، نه با فضیلتش، بلکه با سرانجام آن تعریف میشود: اگر موثر نباشد، نمیتواند منجر به فضیلت شود.» چهگوارا بدون شک در سرنگونی رژیم باتیستا نقش عمدهای ایفا کرد (موثر بود) که منجر به از بین رفتن رژیم فاسد باتیستا شد (فضیلت به عنوان نتیجه). علاوه بر این، رهبری وی توأم با سنگدلی ظالمانه بود. کتاب «The Prince» (شهریار)، یکی از نوشتارهای بنیادین ماکیاولی است که انسانها را شریر میخواند و لازم میداند که رهبران باید یاد بگیرند که «خوب نباشند». در کوبا، چهگوارا آموخت که چگونه بد باشد. چهگوارا شدیدا مورد احترام زیردستانش بود، همزمان به خاطر خشونتش بدنام بود. دفتر خاطراتش بیانگر این است که در سال ۱۹۵۷ وی به دلیل مشکوک شدن به «ایتیمیو گورا» مبنی بر اینکه وی برای ارتش باتیستا جاسوسی میکند به او شلیک کرده است: «من مشکل را با یک کلت کالیبر ۳۲ پایان دادم، در سمت راست مغزش، اطلاعات او حالا متعلق به من است.»فراریها به عنوان خیانتکار مجازات میشدند و چهگوارا به فرستادن جوخههای اعدام برای شکار فراریان معروف بود. او به سبب شقاوت و بیرحمیاش ترسناک شده بود.
در موارد متعدد، چهگوارا افراد را به صورت انفرادی اعدام کرد تا نظم را در گروه چریکی بزرگش برقرار کند. در واقع او تعمدا و بیرحمانه نمونهای از عقاید ماکیاولیستیاش را نمایش داد. در مناطق تحت کنترل چریکها، او اصلاحات ارضی و اجتماعی را آغاز کرد. در واقع، همانطور که چهگوارا در مصاحبهای توضیح میدهد، اصلاحات ارضی تبدیل به شعار «پرچمدار و رهبر جنبش ما» گشت که ترغیبکننده کشاورزان برای مشارکت در منازعه مسلحانه بود. ماکیاولی بر اهمیت فرهمند دیده شدن رهبری اذعان داشته است و چهگوارا به طور ذاتی این قانون را درک کرده بود.
برای دهقانان، چهگوارا انسانی معمولی از جنس خودشان بود. او به نظر یک مدافع اصیل آرمانهای سوسیالیستی میرسید. با تداوم این تصورات، چهگوارا، ارتش چریکی خود را تقویت کرد و خودش را به بالاترین ردههای دولت پس از باتیستا رساند. اما در عالم واقعیت، دستاورد کشاورزان در رژیم تحت کنترل کاسترو بسیار ناچیز بود.
ماکیاولی به طور ذاتی درک کرده بود که برای یک فرمانروا الزامی نیست که واقعا دارای همه فضائل باشد، اما بسیار ضروریست که به نظر برسد دارای آن فضائل است. چهگوارا در فوریه ۱۹۵۸ ایستگاه مخفی رادیویی به نام «Radio Rebelde» را تاسیس کرد تا از آن به عنوان ابزاری برای استحکام شخصیت کاریزماتیک خود استفاده کند. این ایستگاه اخبار و بیانیههای جنبش ۲۶ جولای را برای مردم کوبا پخش میکرد. چهگوارا در گواتمالا به تاثیر انکارناپذیر رادیوی زیرنظر CIA در بر کناری دولت دموکراتیک «جاکوبو آربنز» پی برده بود. محاسبات او در استفاده از رادیو و کنترل جریان اطلاعرسانی در کوبا نشان از ظهور یک تک ستاره در میان ماکیاولیستها داشت. علاوه بر این، گواهی بهتر از درک قوی وی از موقعیتها برای تداوم شهرتش وجود ندارد: «چهگوارا دشمن آزادی بود و همچنان به عنوان نماد آزادی شناخته میشود.
او به ایجاد یک سیستم اجتماعی غیرعادلانه در کوبا کمک کرد و به نمادی از عدالت اجتماعی تبدیل شده است.
رهبری ناکارآمد
چنانکه «باربارا کلرمن» در کتاب «Bad Leadership» (رهبری بد) شرح میدهد، چهگوارا نه تنها نمونه یک فرمانروای ماکیاولیست بود، بلکه شواهد بسیار حاکی از آن است که او رهبری ناکارآمد و بیاخلاق بوده است. در حالی که چهگوارا در رهبری نیروهای چریکی که رژیم باتیستا را در اوایل سال ۱۹۵۹ سرنگون کرد موفق بود، اما او به شدت در دولت تحت کنترل کاسترو ناکارآمد بود. چهگوارا به عنوان شخص دوم کشور پس از کاسترو به ریاست موقعیتهای کلیدی منصوب شد: سرپرستی بانک ملی، ریاست موسسه ملی اصلاحات ارضی و در نهایت وزیر صنایع. انقلابی بزرگ فرصت یافت تا به چشمانداز اقتصادی خود برای کوبا جامه عمل بپوشاند، با این حال در طی مدت زمانی که چهگوارا در رأس امور بود، «اقتصاد کوبا شاهد نزدیک شدن تولید شکر به مرز ورشکستگی، شکست در زمینه صنعتیسازی اقتصاد، و آغاز جیرهبندی بود، آن هم در کشوری که عنوان چهارمین اقتصاد موفق امریکای لاتین را یدک میکشید.» همان طور که کلرمن به اشاره کرده است، «رهبری ناکارآمد نتوانست باعث تغییرات وعده داده شده شود.» اقتصاد کوبا دستخوش تغییر شد، اما به سمت افول. اصلاحات ارضی با سوء مدیریت چهگوارا در موقعیت بسیار بدی قرار گرفت. او تحت عنوان متنوعسازی، زمینهای زیرکشت را کاهش داد و نیروی انسانی را به سمت سایر فعالیتهای اقتصادی هدایت کرد. نتیجه این کار، کاهش برداشت محصول به نصف، یعنی فقط 8/3 میلیون تن بود. چهگوارا به طرز رقتباری به عنوان یک قهرمان عدالت اجتماعی شکست خورد که دلیل عمده آن ناشی از بیلیاقتی، دگماندیشی و افراطگری وی بود. سه عامل بنیادین ناکار آمدی رهبری او.همچنین، رهبری ناکارآمد چهگوارا به طور دردناکی در بولیوی به نمایش درآمد. او که گروهی چریک را رهبری میکرد و میخواست کشاورزان را به پیوستن به جنبش انقلابی ترغیب کند، شکست خورد. گروهش در نزدیکی «واله گرانده» توسط ارتش بولیوی که توسط ایالات متحده آموزش دیده بود تحت محاصره قرار گرفت. چهگوارا توسط نیروهای بولیوی دستگیر و در ۹ اکتبر سال ۱۹۶۷ با شلیک چهار گلوله به سینهاش اعدام شد. رهبری ناکارآمد چهگوارا در بولیوی منجر به مرگش شد.
نتیجه گیری:
تصویری که تاریخ معاصر از چهگوارا ترسیم کرده، تصویری معیوب و ناقص است. چهگوارا به صفاتی وصف شده که در شایستگیاش در برخورداری از چنین تجلیلی تردیدهای جدی وجود دارد. آیا زمان آن نرسیده است که در پشت تصویر پرجاذبه و ساختگی چهگوارا، مردی دیگر شناسایی شود؟ مردی تندخو و اقتدارگرا که در مواجهه با مخالفان خود، از سنگدلی و بیاخلاقی هیچ ابایی نداشت، مردی که نشان داد در کردار و پندار خود تعهدی به آزادی و عدالت ندارد، مردی که با به دست گرفتن اسلحه، هم خود و هم بسیاری از هوادارانش را به کشتن داد و میراثی جز خشونت انقلابی و خشم ویرانگر به جای نگذاشت.
منابع: تاریخ ایرانی،کتاب کوبا و سوسیالیسم: اسد عظیمزاده