تبیان، دستیار زندگی

گفت‌وگو با پدر شهید مدافع حرم سیدمصطفی شاه‌حسینی از شهدای لشكر فاطمیون

مجاهدان افغانی به امام و رهبری اقتدا می‌کنند

شهدای لشكر فاطمیون در غربت به شهادت می‌رسند و از جهت گمنامی توسل به حضرت زهرا(س) دارند. مجاهدانی كه بیشترین شباهت‌ را به شهدای دفاع مقدس دارند و بسیاری‌شان در سنین كم پای در میادین نبرد می‌گذارند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شهید مدافع حرم سیدمصطفی شاه‌حسینی

شهدای لشكر فاطمیون در غربت به شهادت می‌رسند و از جهت گمنامی توسل به حضرت زهرا(س) دارند. مجاهدانی كه بیشترین شباهت‌ را به شهدای دفاع مقدس دارند و بسیاری‌شان در سنین كم پای در میادین نبرد می‌گذارند. شهید سیدمصطفی شاه‌حسینی متولد سال 1375 بود و در زمان شهادتش 21 سال داشت. او و شهدای دیگری از لشكر فاطمیون از جوان‌ترین شهدای جبهه مقاومت اسلامی به شمار می‌روند. گفت‌وگوی ما سیدحسین شاه‌حسینی پدر این شهید بزرگوار را پیش رو دارید.

غیر از سیدمصطفی فرزند دیگری هم دارید؟
من دو پسر و یك دختر دارم. سیدمصطفی فرزند سوم خانواده بود كه 25 فروردین 1375 به دنیا آمد.
خیلی وقت است كه مقیم ایران هستید؟
من از سن 11 سالگی زمانی كه نیروهای شوروی به افغانستان حمله كردند همراه پدر و مادرم به ایران آمدیم. سال 1361 بود. آن زمان چون خواهر بزرگم در افغانستان ازدواج كرده بود، همسرش اجازه نمی‌داد به ایران بیاید. برای همین پدرم رفت خواهرم و بچه‌هایش را از افغانستان به ایران بیاورد كه در مرز افغانستان و پاكستان مفقود شد و تا امروز دیگر او را ندیدیم. در ابتدا كه به ایران آمدیم مقیم خراسان رضوی شدیم ولی بعد از مدتی به خاطر اقوامی كه در اصفهان داشتیم به مدت هفت سال آنجا ساكن شدیم تا اینكه به علت كارم در شهر ورامین و ری اسكان پیدا كردم.
در افغانستان رسم است كه پسران را زود زن می‌دهند؛ سیدمصطفی ازدواج نكرده بود؟
نه هنوز ازدواج نكرده بود. هر چند همانطور كه گفتید ما رسم داریم جوان‌هایمان را زود متأهل كنیم. پدر و مادرم از سیدهای بزرگواری بودند و عقیده بر این داشتند كه فرزندان در سن جوانی باید زود ازدواج كنند. خودم زیر سن 20 سالگی ازدواج كردم ولی از بابت ازدواج به بچه‌هایم اصرار نكردم و به عهده دل خودشان گذاشتم. دو برادر بزرگ سیدمصطفی فعلاً مجرد هستند.
از خلق و خوی سیدمصطفی و تربیت او بگویید.
ر
وقتی پیكر پسرم را دیدم، یادم آمد كه دقیقاً اوصاف پیكرش را از پسر دیگرم شنیده‌ بودم. سیدجلال برادر بزرگ‌تر سیدمصطفی در نهم ماه مبارك رمضان در خواب دیده بود كه مصطفی در جایی خوابیده و بدنش برهنه است و چشم‌هایش نمی‌بیند و صورت و سینه‌اش به صورت لكه‌های زخمی است. سیدجلال می‌گفت در خواب هرچه زیر بغل و سر مصطفی را گرفتم و صدایش كردم، از جایش بلند نمی‌شد. حتی به خود سیدمصطفی هم الهام شده بود كه در این اعزام آخری برنمی‌گردد چون تمام لباس‌هایش را به نیازمندان بخشیده بود. شب آخری با بچه‌های خواهرانم و برادرم خداحافظی كرده بود.
هبر عزیز فرموده‌اند كه هر كدام از شهدا ولی‌الله و در خانواده‌شان به صورت مخفی هستند. اقرار می‌كنم واقعاً من به این حرف عقیده پیدا كردم. وقتی كه در اوقات فراغت خود زندگی آقا مصطفی را از كوچكی تا بزرگ شدنش بارها و بارها در ذهن مرور می‌كنم، می‌بینم كه او واقعاً بچه خاصی بود. احترام زیادی به من و مادرش می‌گذاشت. وقتی من یا مادرش می‌خندیدیم، تمام شادی‌اش را در آن خنده خلاصه می‌كرد. سیدمصطفی از بچگی هر چیزی كه می‌خورد شكرگزار نعمت‌های خدا بود. همیشه مستضعفان را دعا می‌كرد كه آنها هم از این رزق و روزی برخوردار باشند. شهید هیچ وقت هیچ كاری را بدون «بسم الله » شروع نمی‌كرد. خصلت بعدی كه در وجود آقا مصطفی از بچگی در او رشد كرده بود، داشتن معنویات فراوان بود. زیارت كردن امامزاده‌ها را بسیار دوست داشت و به خصوص عشق فراوان به زیارت كردن حرم شاه عبدالعظیم حسنی داشت. همیشه با من در هیئت‌های محرم و صفر شركت داشت و می‌دیدم كه علاقه و اشتیاق او در این زمینه از من بیشتر بود و هرگز از من به علت ماندن در هیئت تا آخر شب گلایه نمی‌كرد. آقا مصطفی بسیار بچه نترس و جسوری بود كه من بارها و بارها این مورد را در وجود او كشف كرده بودم و در سن هفت سالگی كه با دوچرخه تصادف كرده بود و در بیمارستان بستری بود و با آنكه در این تصادف آسیب شدیدی دیده بود و درد بسیاری داشت ولی وقتی من بالای سرش رفتم به جای آنكه گریه كند سریع صورتش را از من پوشاند تا از دیدن زخم‌هایش ناراحت نشوم.
شهید شاه‌حسینی از جوان‌ترین شهدای مدافع حرم است، چطور تصمیم گرفت به جبهه مقاومت اسلامی بپیوندد؟
مصطفی یك بچه ‌سید بسیار غیرتی بود. وقتی از طریق بچه‌های لشكر فاطمیون آوازه و فیلم آوارگی سوری‌ها و عراق را می‌شنید و می‌دید كه چطور بچه‌های سوری زیر دست داعشی‌ها زجر می‌كشند و ناجوانمردانه آنها را زیر تیغ جلاد می‌ببرند، نمی‌توانست طاقت بیارود. همینطور نمی‌خواست حریم اهل بیت آلوده به دست سلفی‌ها شود، به همین خاطر داوطلبانه به جبهه مقاومت اسلامی پیوست و از 18 سالگی هم به جبهه رفت.
یعنی چند بار به سوریه اعزام شدند؟
بله، تاریخ‌هایی كه رفتند زیاد یادم نیست ولی از سال 93 اعزام‌هایش به سوریه از طریق سپاه سیدالشهدا شروع شد كه توانست پنج مرتبه اعزام شود. آخرین اعزامش چند روز مانده به ماه مبارك رمضان سال 1396 بود. مردادماه هم شهید شد و 30 مردادماه 1396 پیكرش را تشییع كردیم و در قطعه شهدای بهشت زهرا خاكسپاری شد. وقتی می‌دیدم سیدمصطفی برای اعزامش بسیار علاقه از خودش نشان می‌دهد، نمی‌توانستم با رفتنش مخالفتی كنم. در معراج شهدای سپاه بودم كه یكی از بچه‌های سپاهی وقتی عكس پسرم را دید، گفت: من واقعاً تعجب می‌كنم كه این بچه دهه هفتادی با این سن و سال كم چقدر می‌تواند ساده و بی‌آلایش و دور از ظواهر دنیوی باشد و چه غیرتی در وجودش نهفته بوده و چه قلبی در سینه‌اش است كه توانسته پنج مرتبه نه اتفاقی، نه یك مرتبه، نه دو مرتبه، بلكه پنج مرتبه اعزام به سوریه آن هم با عشق داشته باشد . او از اینجا بلند می‌شود به منطقه‌ای می‌رود كه غربت و غریبی در آنجا موج می‌زند و به جایی می‌رود كه اگر زیر دست این افراد وحشی بیفتد هیچ رحم و مروتی سرشان نمی‌شود و این چه عاملی و چه روحیه‌ای است كه این جوان با عشق و جهاد دل از همه چیز می‌بُرد و راهی این مسیر حق می‌شود.
از نحوه به شهادت رسیدن سیدمصطفی خبر دارید؟ در سوریه كه بود با هم ارتباط داشتید؟
ما آنچنان با هم در تماس نبودیم. من زمان حضور پسرم در سوریه در افغانستان بودم و به علت مسائل امنیتی و اینكه خطوط در كنترل امریكایی‌ها بود، سیدمصطفی خیلی جزئی با من تماس داشت. هر وقت كه تماسی می‌گرفت از مكانش و از سوریه نامی نمی‌برد. فقط در حد سلامت بودنش اطلاع می‌داد. یكی از همرزمان سیدمصطفی كه از بچه‌های لشكر فاطمیون است خودش شاهد شهید شدن سیدمصطفی بوده است. ایشان می‌گوید: سیدمصطفی با دوستانش در داخل تانك بودند و این تانك با مین برخورد می‌كند. موقعی كه بچه‌ها بر اثر تركش زخمی شده بودند و می‌خواستند از تانك بیرون بیایند، توسط داعشی‌ها به اسارت درمی‌آیند . داعشی‌ها می‌بینند كه نیروهای كمكی لشكر فاطمیون به آنها نزدیك می‌شوند، برای همین سریع بچه‌هایی را كه به اسارت گرفته بودند به صورت اِربا اِربا به شهادت می‌رسانند. وقتی كه در معراج شهدا پیكر آقا مصطفی را دیدم، دست در بدن نداشت و چشم‌هایش بر اثر انفجار مین تخریب شده بود و بدنش پر از زخم تركش بود. واقعاً مثل آقا حضرت عباس(ع) به شهادت رسیده بود.
با اعزام‌هایی كه سیدمصطفی داشت، تصور شهادتش را می‌كردید؟
وقتی پیكر پسرم را دیدم، یادم آمد كه دقیقاً اوصاف پیكرش را از پسر دیگرم شنیده‌ بودم. سیدجلال برادر بزرگ‌تر سیدمصطفی در نهم ماه مبارك رمضان در خواب دیده بود كه مصطفی در جایی خوابیده و بدنش برهنه است و چشم‌هایش نمی‌بیند و صورت و سینه‌اش به صورت لكه‌های زخمی است. سیدجلال می‌گفت در خواب هرچه زیر بغل و سر مصطفی را گرفتم و صدایش كردم، از جایش بلند نمی‌شد. حتی به خود سیدمصطفی هم الهام شده بود كه در این اعزام آخری برنمی‌گردد چون تمام لباس‌هایش را به نیازمندان بخشیده بود. شب آخری با بچه‌های خواهرانم و برادرم خداحافظی كرده بود.
سخن پایانی
خدا رحمت كند علامه بلخی از شاعران و شهدای افغانستان را كه در مداحی امام حسین(ع) شعری سروده است به این مضمون: « ای كه در كربلا، كربِلا پاشیدی» باید بگویم هر كسی كه بلا را در جان خودش می‌خرد واقعاً از خاك كربلا در وجودش پاشیده است. شهادت راهی بود كه خود سیدمصطفی با توجه به عشقی كه به شهادت داشت برای خودش انتخاب كرده بود. من به عنوان یك پدر شهید افغانی در توصیه آخر می‌گویم آنهایی كه بر ریشه ایران و اسلام تیشه می‌زنند هیچ گاه خوبی ایران را نمی‌خواستند و نمی‌خواهند. باید مردم ایرانی قدر رهبر خود را بدانند و تا آخرین لحظه قطره خونشان از رهبرشان حمایت كنند و یك لحظه او را تنها نگذارند. مجاهدان افغان مدافع حرم اقتدا به امام و رهبری دارند. من از بچگی صحبت‌های امام راحل را از طریق رسانه‌های تلویزیونی پیگیری می‌كردم و همان استوار بودن ایشان را در سید بزرگوار امام خامنه‌ای عزیز ایران می‌بینم. حرفم به كسانی است كه می‌گویند ایران در عراق و سوریه دخالت می‌كند! ولی من آن را دخالت نمی‌دانم بلكه دفاع از اهل بیت (ع) می‌دانم.این دشمنان بودند كه در خط قرمز عتبات ما دخالت كردند.

منبع: روزنامه جوان