پادشاهان ضعیف ساسانی
قباد پادشاهی که به فراموشی رفت
اظهار علاقهی قباد به مزدک و یارانش باعث شد روحانیون و موبدان هم به سمت مخالفان حکومتی که قباد پادشاه آن بود جمع گردند و عملا قباد حمایتهای قدرتی را از دست داد . و اعیان و نجبا که ضربت را در واقع از قباد خورده بودند بر ضد وی با مؤبدان و روحانیان همدست شدند. سرانجام در سال ۴۹۶ وی را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش ژاماسب (زاماسپ یا جاماسپ) را به جای او به شاهی نهادند....
قباد، بیستمین پادشاه ساسانی بود که دوبار بر تخت پادشاهی ایران نشست، بار نخست میان سالهای ۴۸۸ تا ۴۹۶ و بار دوم ۴۹۹ تا ۵۳۱ (میلادی). وی جانشین بلاش و پسر پیروز یکم بود. در سال ۴۸۸ میلادی بزرگان کشور و موبدان بلاش را کنار گذاشتند و قباد را بر تخت نشاندند. قباد از آغاز پادشاهی اش دچار گرفتاریهای سیاسی و اقتصادی بسیاری بود. در این زمان پادشاهان، بسیار ناتوان شده بودند و بزرگان کشور آنها را برداشته و مینشاندند و به جای ایشان برای کشور تصمیم میگرفتند. شاهپور که سر کردهٔ خاندان مهران بود از آن پس به عنوان ایران سپهبد اهمیت یافت و چون پدر زن قباد هم بود، در خانوادهٔ پادشاه، از عنوان و نفوذ یک پدر هم برخوردار شد. به نظر میآید این نفوذ فوقالعاده خاندانهای نجبا، عاملی بودهاست که تدریجاً قباد را بر آن داشتهاست تا برای سرکوبی این نجبا، در آیین مزدک و در بین عامهٔ مردم تکیه گاه قابل اطمینانی، برای خود جستجو کند.
موبدی به نام مزدک در این زمان به قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت!! او نظامی برابری جویانه را تبلیغ میکرد که آموزههایی فراتر از باور زرتشتیگری داشت. گفته شده که او اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ میکردهاست. قباد به یاری او توانست از توان زمینداران و موبدان و اشراف بکاهد.اظهار علاقهٔ پادشاه، به مزدک و یارانش فرصت داد به نهضت خود شکل انقلابی ببخشد و اعیان و نجبا که ضربت را در واقع از قباد خورده بودند بر ضد وی با مؤبدان و روحانیان همدست شدند. سرانجام در سال ۴۹۶ وی را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش ژاماسب (زاماسپ یا جاماسپ) را به جای او به شاهی برداشتند.
قباد به یاری دوستان و خواهرش از زندان گریخت و به نزد هیاطله (هفتالیان) پناهنده شد و به یاری آنها، نیرویی بسیج کرد و در سال ۴۹۹ میلادی به ایران بازگشت. برادرش ژاماسپ به سود او از پادشاهی چشم پوشید و قباد دیگر بار بر تخت پادشاهی نشست. در مقابل کمکی که خاقان هیاطله به قباد کرد، وی متعهد شد که سالیانه مبلغی به خاقان بپردازد. تهیه این پول از این پس مشکل عمدهٔ قباد گشت. سرنوشت قباد نمونه ای از ضعف پادشاهان ساسانی بود که هر روز وضعیت آنها بدتر از روزهای پیشینشان می شد.
توالی یک سلسله فرمانروایان ضعیف آغاز شد، که عروج و افول آنها هر روز خزانه ی دولت را از آنچه که بود خالی تر ، مدعیان قدرت را از آنچه که بودند جسورتر، و نفوذ خاندان های متنفذ و بی مسوولیت را از آنچه بودند بیشتر کرد. حمله ی اعراب دولت فرتوت چهارصد ساله ی آل ساسان را ، که طول مدت اتحادش با آتشگاه قدرت آن را به شدت تقلیل داده بود به طور بارزی در معرض آسیب پذیری قرار می داد . افزون بر این کشمکش دایم با شرق و غرب و تلاش مستمر برای مقابله با نفوذ بزرگان بنیه ی آن سلاله را به نحو درمان ناپذیری تحلیل می برد .
از وقتی قباد پادشاه ساسانی برای تحکیم قدرت خود در مقابل مخالفان ، به طوایف نیمه وحشی شرقی (هیاطله و ترکان ) متشبث شد و خسروپرویز برای مقابله با مدعیان داخلی خود به پناه روم ( دشمن هفتصد ساله ی ایران )کشید ، معلوم شد سلاله ی آل ساسان در بین طبقات ملت خویش دیگر حیثیت و اعتبار زیادی ندارد.
تاخت و تاز طولانی هیاطله در نواحی شرقی فلات، نهضت مزدکی ها در سراسر کشور و قیام های پسران در مقابل خودکامگی پدران به مردم نشان داد تاج و آتشگاه هیچ یک دیگر شور و هیجان عامه را برای حمایت از خویش نمی انگیخت ! مردمی که تا قبل برای پادشاهان سرزمینشان قداست تعریف می کردند ، آنها شان و منزلتی را برای شاهان خود می دیدند که هرروز با بروز این وقایع ،کمرنگ تر می شد. مردم دیگر حضور آنان را الهی نمی دانستند و چیزی نزد مردم برای خود باقی نگذاشته بودند .
حالت نزاع طولانی دولت ، که حمله ی غافلگیرکننده ی اعراب بادیه آخرین ضربه ی مهلک را به آن وارد کرد . از این رو در ماجرای حیره و قادسیه اعراب تبعه که در خاک ایران بودند ، در هماهنگی با هم نژاد های خود پیروزی آنها را قطعی می دانستند و از همین رو خیلی دچار ترس و وحشت نبودند.
کسانی که از بیرون در طی این سال های تزلزل حکومت ساسانیان را می دیدند به آسانی متوجه این ناهماهنگی ها و ناهم گسیختگی ها می شدند و سقوط چاره ناپذیر این آوار را خیلی زود احساس میکردند. زندگی سخت و دشوار برای مردم آن روز ها ، مشکلات اقتصادی و مالیات های عجیب برای عامه ی مردم و درگیری های داخلی و خارجی تمام قداست آتشگاه ها و پادشاهان را زیر سوال برد و مردم بی اعتماد به پادشاهان و حاکمانشان با ترس کمتری مهاجمان اعراب را پذیرفتند.
پی نوشت: کتاب روزگاران (دکتر عبدالحسین زرین کوب)
تاریخ مردم ایران قبل از اسلام(دکتر عبدالحسین زرین کوب)
موبدی به نام مزدک در این زمان به قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت!! او نظامی برابری جویانه را تبلیغ میکرد که آموزههایی فراتر از باور زرتشتیگری داشت. گفته شده که او اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ میکردهاست. قباد به یاری او توانست از توان زمینداران و موبدان و اشراف بکاهد.
قباد با پشتیبانی از مزدک میان توده مردم محبوبیتی یافت. به فرمان او در انبارهای غلهٔ شاهنشاهی به روی مردم گشوده شد و زمینهای کشاورزی میان دهقانان بخش گردید. البته در نوشتههای زرتشتیان این دورهٔ را دوره آشوب میشناسند.
قباد به یاری دوستان و خواهرش از زندان گریخت و به نزد هیاطله (هفتالیان) پناهنده شد و به یاری آنها، نیرویی بسیج کرد و در سال ۴۹۹ میلادی به ایران بازگشت. برادرش ژاماسپ به سود او از پادشاهی چشم پوشید و قباد دیگر بار بر تخت پادشاهی نشست. در مقابل کمکی که خاقان هیاطله به قباد کرد، وی متعهد شد که سالیانه مبلغی به خاقان بپردازد. تهیه این پول از این پس مشکل عمدهٔ قباد گشت. سرنوشت قباد نمونه ای از ضعف پادشاهان ساسانی بود که هر روز وضعیت آنها بدتر از روزهای پیشینشان می شد.
توالی یک سلسله فرمانروایان ضعیف آغاز شد، که عروج و افول آنها هر روز خزانه ی دولت را از آنچه که بود خالی تر ، مدعیان قدرت را از آنچه که بودند جسورتر، و نفوذ خاندان های متنفذ و بی مسوولیت را از آنچه بودند بیشتر کرد. حمله ی اعراب دولت فرتوت چهارصد ساله ی آل ساسان را ، که طول مدت اتحادش با آتشگاه قدرت آن را به شدت تقلیل داده بود به طور بارزی در معرض آسیب پذیری قرار می داد . افزون بر این کشمکش دایم با شرق و غرب و تلاش مستمر برای مقابله با نفوذ بزرگان بنیه ی آن سلاله را به نحو درمان ناپذیری تحلیل می برد .
از وقتی قباد پادشاه ساسانی برای تحکیم قدرت خود در مقابل مخالفان ، به طوایف نیمه وحشی شرقی (هیاطله و ترکان ) متشبث شد و خسروپرویز برای مقابله با مدعیان داخلی خود به پناه روم ( دشمن هفتصد ساله ی ایران )کشید ، معلوم شد سلاله ی آل ساسان در بین طبقات ملت خویش دیگر حیثیت و اعتبار زیادی ندارد.
تاخت و تاز طولانی هیاطله در نواحی شرقی فلات، نهضت مزدکی ها در سراسر کشور و قیام های پسران در مقابل خودکامگی پدران به مردم نشان داد تاج و آتشگاه هیچ یک دیگر شور و هیجان عامه را برای حمایت از خویش نمی انگیخت ! مردمی که تا قبل برای پادشاهان سرزمینشان قداست تعریف می کردند ، آنها شان و منزلتی را برای شاهان خود می دیدند که هرروز با بروز این وقایع ،کمرنگ تر می شد. مردم دیگر حضور آنان را الهی نمی دانستند و چیزی نزد مردم برای خود باقی نگذاشته بودند .
رهبران آتشگاه هم به خاطر حرص و خست و شکمبارگی و بی بند و باری و شهوت پرستی بی پرده و روزافزونشان هرروز بیش از پیش در چشم عام خلق موهون می شدند .
کسانی که از بیرون در طی این سال های تزلزل حکومت ساسانیان را می دیدند به آسانی متوجه این ناهماهنگی ها و ناهم گسیختگی ها می شدند و سقوط چاره ناپذیر این آوار را خیلی زود احساس میکردند. زندگی سخت و دشوار برای مردم آن روز ها ، مشکلات اقتصادی و مالیات های عجیب برای عامه ی مردم و درگیری های داخلی و خارجی تمام قداست آتشگاه ها و پادشاهان را زیر سوال برد و مردم بی اعتماد به پادشاهان و حاکمانشان با ترس کمتری مهاجمان اعراب را پذیرفتند.
پی نوشت: کتاب روزگاران (دکتر عبدالحسین زرین کوب)
تاریخ مردم ایران قبل از اسلام(دکتر عبدالحسین زرین کوب)