دو فنجان خاطره دم می کنم
تکگوییهای هر کدام از ما دونفر/ تقدیم به مادران شهید .
سعیده ثابتی رضویان
شمع روشن کن در این ویرانه، حالم را بپرس
در میان آتش از پروانه، حالم را بپرس
روزها از قاب عکس روبرو بیرون بیا
شب به شب در خوابها، جانانه حالم را بپرس
در همین شب های جمعه، بعد گل باران شدن
هم قدم شو با دلم تا خانه، حالم را بپرس
وقت دلتنگی، دو فنجان خاطره دم می کنم
قدر یک مهمانی عصرانه، حالم را بپرس
بیشتر از پیرزن های محل، خَم خورده ام
بار غم افتاده روی شانه، حالم را بپرس
***
آینه آوردهام با شمعدانی از سفر
زیر پیراهن، پرستوی جوانی از سفر
گریههایت رفت بالا، ابرهای بغض شد
میکشانم سمت خانه، آسمانی از سفر
آیه الکرسی که خواندی، بال درآورده ام
آی دل! پرواز کن تا جا نمانی از سفر
پردههای خانه را بالا بزن وقت اذان
میرسد بین نمازت، میهمانی از سفر
راضیام به بوسه ای از دور روی چادرت
قانعی حتی به قدر استخوانی از سفر
***
سالها رؤیا به رؤیا آستین بالا زدم
سمت جنگل، سمت دریا آستین بالا زدم
جعبهی شیرینی و گل، سینی حلوا شده است
برخلاف میل دنیا، آستین بالا زدم
ای که سر تا پا سپیدی! شرح کن این قصه را
یا دل از کف دادهای یا آستین بالا زدم؟
چشم تو روشن خیابان! عینکم را میزنم
خواب من تعبیر شد تا آستین بالا زدم
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
دست خالی، دست تنها آستین بالا زدم
***
بشنو از نی مادرم! در صبحدم برگشته ام
غم نخور با زخمهایی بیش و کم برگشته ام
رفته ام مقتل به مقتل را به دنبال حسین(ع)
شعر خودجوشی شدم، با محتشم برگشته ام
جمع اضداد است حال و روز عاشق در جهان
پا به پای مرگ رفتم، دم به دم برگشته ام
یاد باد آن روزهای نوجوانی پر کشید
شاد باش امروز مردی محترم برگشته ام
***
بعدها، تندیس مادر در خیابان قد کشید...