تبیان، دستیار زندگی

معرفی روحانی شهید حمیدرضا اسلامی

بارخدایا ! تو مرا آفریدی تا اشك شوم و در شبهای پرستاره ببارم . تو مرا آفریدی تا ناله شوم و در شبستان وجود ، نوای بی‌قراری سردهم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
معرفی روحانی شهید حمیدرضا اسلامی
زندگی نامه:
بارخدایا ! تو مرا آفریدی تا اشك شوم و در شبهای پرستاره ببارم . تو مرا آفریدی تا ناله شوم و در شبستان وجود ، نوای بی‌قراری سردهم .
تو مرا آفریدی و چه شگفت‌آور آفریدی . معجونی از صبر و بی‌قراری . شبهایم در آه فراق سپری می‌شدند ، آن‌گاه كه جهان به نورت روشن می‌شد و صبح سفید از راه می‌رسید و من در زیر باران نور ، عشق را در درونم تكرار می‌كردم .
معبودم ! تو مرا چون پولاد مقاوم آفریدی تا در مقابل ظلم نهراسم .
معشوقم ! سینه‌ام را كوه طور كردی تا جمال زیبای تو را در آن مشاهده كنم .
خالقم ! در آن خزان پاییزی سال 46 حیات را به من ارزانی داشتی و شكر آن را فقط با غلتیدن در خون می‌توانستم به جای بیاورم آن‌هنگام كه قافلة بشریّت در تكاپوی رسیدن به مقصد تلاش می‌كرد،من نیز هدفم را تنها ، رسیدن به تو قرار دادم .
دانستم كه مرا نیافریدی تا چند صباحی در این ناسوت زندگی كنم و آن‌گاه راهی بیابان عدم شوم ، تو مرا آفریدی تا بمانم، تا مجنون شوم و در ابدیّت جاودانه شوم .
آن‌روز كه از مادر زاده شدم ندای فطرتم مرا به سوی تو می‌خواند . نامم را حمیدرضا نهادند . دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیّت گذراندم .
خدایا ! كشتی سرگردان نوجوانی‌ام در تلاطم اقیانوس طوفانی عصر ظلم ، با دست عنایت تو هدایت شد و در ساحل آرامش و در خانه ولی تو امام زمان (عج) كناره گرفت . آن‌روز كه من به حوزه قدم نهادم ، عاشقانه زیستن را در آنجا آموختم .
هـرروز بر سر سفرة قرآن می‌نشستم و از این منبع الهی بهره‌منـد می‌شدم . تمام همتم سعی در تعالی خودم بود ، اما سخنان پیر و مرادم خمینی،مرا بر‌آن داشت تا درتعالی‌جامعه بكوشم ؛ لذا در تمام راهپیمایی‌ها شركت می‌كردم .پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمدم و دوران آموزش نظامی را در ساری گذراندم . جنگ میدان امتحان برای رسیدن به مقام بلند انسانی بود . و من درد هجران بر دل داشتم و این بیت حافظ را بر لب، كه :
می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان
شش ماه به عنوان بی‌سیم‌چی در جبهة كردستان خدمت كردم . در میان كوه‌های بلند ، درهّ‌های پرپیچ وخم ، به دنبال محبوب می‌گشتم . مدّتی را به درس و بحث مشغول شدم ، اما دلم تاب ماندن نداشت ، گویی همان ندای فطرت دوباره مرا به سوی خدا می‌خواند . لذا در تاریخ 24/10/65 راهی شلمچه شدم . هوای شلمچه ، بوی ملكوت می‌داد و عجیب دل بی‌قرار مرا آرامش می‌داد. در آنجا بود كه دریافتم كه كاروان عمر باید در بیت‌المعبود رحل اقامت افكند .
20 روز در آنجا بودم و هر لحظه در انتظار وصال بودم . گویی سفیر هر گلوله با من سخن می‌گفت و مرا بشارتی می‌داد .روز موعود 11/11/65 بود كه رؤیای شیرین شهادت با تیر مستقیم دشمن به تحقق پیوست و مرا در محفل شاهدان وجه دوست در عرش الهی راه دادند .
«یا لیتنا كنا معك»
خاطره‌ای از طلبة شهید حمیدرضا اسلامی
«حضور»
این شهید بزرگوار تحصیلات غیر حوزوی خود را تا سیكل به اتمام می‌رساند . تا اینكه تصمیم گرفتیم ایشان در حوزه علمیه در باب مكتب ائمه معصومین (ع) ادامة تحصیل بدهد ، شهید اسلامی مدتی در مدرسة رضویه و بعد در مدرسة امام خمینی (ره) و مدتی هم در مدرسه دارالشفاء قم مشغول تحصیل بودند .
آموزش و آمادگی را در ساری گذراندند ، بعد از آن به مدت شش ماه در سمت بیسیم‌چی در جبهه‌های كردستان مشغول خدمت بودند . اوائل فصل پاییز به سراغ درس و بحث برگشتند و مشغول تحصیل شدند تا اینكه حملات در شلمچه شروع شد و ایشان دوباره به جبهه برگشتند و طولی نكشید كه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیكر مطهرش را بیست روز بعد از اعزام به جبهه ، به وطن بازگرداندند .
از خصوصیات این شهید این بود كه همیشه در كنار من و همسرم در صحنه‌های انقلابی و بسیجی حضور داشتند و به جبهه‌ علاقة وافر داشتند .
«پدرشهید»

«وصیت‌ نامة‌ طلبة‌ شهید: حمید رضا اسلامی‌ »

بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن‌ مجید می‌فرماید: أینما تكونوا یدرككم‌ الموت‌ ولو كنتم‌ فی‌ بروج‌ مشیّدة»
هر جائی‌ كه‌ باشی‌ مرگ‌ شما را می‌گیرد و لو اینكه‌ در برجهای‌ آهنین‌ و كاخهای‌ بلند باشد.
خدایا! تو میدانی‌ كه‌ من‌ چقدر مشتاق‌ شهادتم‌. و نیز می‌دانی‌ كه‌ هدف‌ من‌ شهادت‌ یا پیروزی‌ در راه‌ توست‌. اگر توانستم‌ كفّار را می‌كشم‌ و اگر نتوانستم‌ خود را فدای‌ اسلام‌ می‌كنم‌ و كشته‌ می‌شوم‌. من‌ به‌ خواست‌ و اراده‌ خداوند تبارك‌ و تعالی‌ و با آگاهی‌ از پایان‌ این‌ راه‌ به‌ ماموریت‌ می‌روم‌ و امیدوارم‌ كه‌ بتوانم‌ با نثار خون‌ خودم‌، رضایت‌ خالقم‌ را جلب‌ و به‌ انقلاب‌ عظیم‌ اسلامی‌ تحت‌ رهبری‌ روح‌ خدا، بت‌ شكن‌ زمان‌، امام‌ خمینی‌ كبیر (روحی‌ فداه) خدمتی‌ نمایم‌.
مادر فداكارم‌! چه‌ كنم‌ كه‌ با وجود آن‌ همه‌ حقی‌ كه‌ به‌ گردنم‌ داری‌ نمی‌توانم‌ همیشه‌ در كنار تو باشم‌ و فریاد سالار شهیدان‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع‌) كه‌ فرمود! آیا كسی‌ هست‌ مرا یاری‌ دهد را نشنیده‌ گرفته‌ و از این‌ فیض‌ عظیم‌ چشم‌ پوشی‌ كنم‌؟ و بر همین‌ اساس‌ است‌ كه‌ راه‌ پیكار با كفر را برگزیدم‌.
پدر مهربانم‌! راهی‌ را كه‌ انتخاب‌ كرده‌ام‌ با آگاهی‌ است‌. اگر در این‌ راه‌ به‌ شهادت‌ رسیدم‌ ناراحت‌ مباش‌ كه‌ امام‌ حسین‌(ع‌) همین‌ راه‌ را انتخاب‌ كرد و در این‌ راه‌ باید برای‌ استحكام‌ بخشیدن‌ به‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ از جان‌ و دل‌ مایه‌ گذاشت‌ و اگر به‌ شهادت‌ رسیدم‌، آرزوی‌ من‌ است‌ كه‌ مدتها در انتظارش‌ بودم‌.
برادران‌ و خواهران‌! وحدت‌ را حفظ كنید، زیرا هیچ‌ صحنه‌ای‌ دردناكتر از این‌ نمی‌تواند باشد كه‌ دشمنان‌ در یك‌ صف‌ علیه‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بشورند، ولی‌ ما پراكنده‌ باشیم‌ پس‌ چه‌ بهتر مسلمان‌ و برادر باشیم‌ و قرآن‌ و روحانیت‌ را تنها نگذارید كه‌ سعادت‌ دنیا و آخرت‌ در دین‌ است‌.
دوستان‌ عزیز! امیدوارم‌ كه‌ مرا ببخشید و با دشمنان‌ اسلام‌ و قرآن‌ و امام‌ در ستیز باشید و از روحانیت‌ مبارز می‌خواهم‌ كه‌ وحدت‌ كلمه‌ را برای‌ استحكام‌ بیشتر اسلام‌ حفظ نمایند. و در آخر از خدای‌ منّان‌ خواهانم‌ كه‌ شهادت‌ در راهش‌ را نصیبم‌ گرداند و مرا از بندگان‌ خاص‌ خودش‌ قرار دهد. خدای‌ بزرگ‌! فریاد این‌ دردمند را بپذیر و درود بی‌پایان‌ مرا بر محمد و آن‌ یارانش‌ بفرست‌ و آن‌ چنان‌ كن‌ كه‌ خونم‌ در راه‌ تو بریزد و تا آخرین‌ نفس‌، زبانم‌ فقط ترا گوید و از تو سخن‌ گوید. خداوندا ! تا آنجا كه‌ می‌توانم‌ در راهت‌ گام‌ برمی‌دارم‌ و جز كلمه‌ لا اله‌ الا الله‌ چیز دیگری‌ بر زبانم‌ نخواهم‌ آورد و آرزو دارم‌ اولین‌ و آخرین‌ سعادتم‌، نوشیدن‌ شربت‌ گوارای‌ شهادت‌ در راه‌ ] پر[ فضیلت‌ تو باشد و آخرین‌ حرفی‌ كه‌ از دهانم‌ برآورم‌، الله‌ اكبر، خمینی‌ رهبر باشد.

«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»
«إنا لله و إنا إلیه راجعون»
طلبه بسیجی ـ حمید رضا اسلامی
منبع: ستاد بسیج استان گلستان