تبیان، دستیار زندگی

مقایسه قرآن و نهج البلاغه از نظر فصاحت

امیر المؤمنین خطبه ای دارد كه از خطبه های زهدی نهج البلاغه است، راجع به اینكه عمر وفایی ندارد و انسان باید متوجه باشد كه مردنی هست، وضع مردگان و اموات و وضع عالم بعد از موت را تشریح می كند، خطبه ای است كه از نظر فن فصاحت و بلاغت هم فوق العاده است، این قدر در آن تشبیهات عالی است كه واقعا خطبه فوق العاده جذابی است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
نهج البلاغه
فصاحت و بلاغت امیر المؤمنین را احدی چه دوست و چه دشمن انكار ندارد و این مطلبی است غیر قابل بحث، یعنی همین طور كه ما می گوییم فردوسی یا می گوییم حافظ، منتها آنها در شعرند، یا اثر این جور اشخاص را یك اثر جاویدان می دانیم از نظر فصاحت و بلاغت، در زبان عربی نهج البلاغه اینطور است و بالاتر از این بدون شك و شبهه. خطبه اینجور شروع می شود: «دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة، لا تدوم احوالها و لا تسلم نزّالها. . . العیش فیها مذموم، و الامان منها معدوم و انّما اهلها فیها اغراض مستهدفة ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها» [1]. خیلی خطبه ی با حالی است: دنیا خانه ای است كه محفوف است به شدائد و سختیها. امنیت همیشگی در اینجا وجود ندارد. عیش و خوشی و لذتی كه در اینجا هست عیش و خوشی و لذت واقعی نیست. مردمی كه در اینجا هستند حكم نشانه هایی هستند كه از اطراف تیرهای بلایا به سوی آنها پرتاب می شود. همین طور جمله جمله حضرت می گویند تا بعد وارد وضع مردن و بعد از مردن و عالم اموات و بعد عالم قیامت می شوند. یك دفعه در آخر كلام كه واقعا كلام زیبایی است [2]یك آیه ی قرآن می آورد. در این آیه قرآن هیچ یك از آن نوع تشبیهاتی كه امیر المؤمنین در كلام خودش به كار برده وجود ندارد ولی به قدری تفاوت است میان این آیه قرآن و تمام این جمله های امیر المؤمنین- البته چون پای قرآن است جسارت به امیر المؤمنین نیست- كه آبروی تمام كلمات امیر المؤمنین را می برد. اینها را می گوید و می گوید، در آخرش می گوید: «هُنالِكَ تَبْلوا كُلُّ نَفْسٍ ما اَسْلَفَتْ وَ رُدّوا اِلَی اللّهِ مَوْلیهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانوا یَفْتَرون» [3]. فعلا به معنی اش كار نداشته باشید، این الفاظ را كه الآن می خوانم، الفاظ نهج البلاغه را ببینید چه شكل است، لفظ قرآن را ببینید چه شكل است. وقتی الفاظ نهج البلاغه را پهلوی قرآن می گذاریم مثل این است كه انسان با اتومبیل در جاده ای حركت می كند می بیند نشیب و فراز دارد، یك دفعه روی آسفالت جدید قرار می گیرد می بیند اتومبیل روی یك خط هموار حركت می كند و كوچكترین نشیب و فرازی ندارد: «دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة، لا تدوم احوالها و لا تسلم نزّالها. . . العیش فیها مذموم» تا آخر، آنگاه می گوید: «هُنالِكَ تَبْلوا كُلُّ نَفْسٍ ما اَسْلَفَتْ وَ رُدّوا اِلَی اللّهِ مَوْلیهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانوا یَفْتَرون» یك انسجام عجیب! من دیدم این قدر تفاوت است میان این جمله و آن جمله كه از زمین تا آسمان. نه تنها تفاوت است میان كلمات قرآن و جمله های امیر المؤمنین، با جمله های خود پیغمبر هم همین طور است، یعنی هر جا پیغمبر خودش خطبه خوانده مثل خطبه ی امیر المؤمنین است، هیچ فرق نمی كند. «تَبْلوا كُلُّ نَفْسٍ ما اَسْلَفَتْ» هر نفسی آنچه را كه پیش فرستاده است آزمایش می كند، می بیند. این تشبیه نیست، عین حقیقت است، نه اینكه تشبیه می كند این را به كسی كه چیزی را پیش فرستاده هر نفسی هر چه را كه پیش فرستاده است [آزمایش می كند و می بیند] ، چون تمام اعمال انسان از نظر قرآن پیش فرستاده هاست، یعنی عمل انسان قبل از خود انسان می رود و به دنیایی دیگر، بعد خود انسان واقعا می رود و به عمل خودش ملحق می شود. «هُنالِكَ تَبْلوا كُلُّ نَفْسٍ ما اَسْلَفَتْ» هر نفسی هر چه را كه پیش فرستاده است آنجا به آن می رسد و آزمایش می كند یعنی حقیقت عمل خودش را آنجا در می یابد «وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ » (قابل توصیف نیست كه این كلمه یمَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ درباره ی خدا چه تعبیر عجیبی است! ) بازگردانده می شوند به سوی خدا آن مولای حقیقی خودشان، مولای راستین خودشان. نه اینكه انسان هر چیزی را در دنیا كه دنبالش می رود او را پرستش می كند او را مولای خودش گرفته است و او را اطاعت می كند؟ حد اقل این است كه انسان شهوت خودش را اطاعت می كند، غضب خودش را اطاعت می كند. هر چه انسان در دنیا آزاد باشد بالاخره از چیزی اطاعت می كند و لو آن چیز یك غریزه از غرائز خودش باشد. در آنجا قرآن می گوید كه انسان می فهمد تمام این مولاها پوچ و بیهوده بوده، به سوی مولای حقیقی و واقعی بازگشت می كند (این تعبیراتی كه من می كنم اصلا نمی تواند این را برساند) . وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا یَفْتَرُونَ آنچنان مجسم می كند كه هر چه كه انسان در دنیا غیر از خدا می دیده است همه اوهام بوده، همه پوچ بوده، همه افترا بوده، همه دروغ بوده است، انسان به یك «راست» می رسد كه می فهمد هر چه كه قبلا می دیده درست مثل خواب بوده.

 
غرضم این جهت است كه اصلا خود این لفظ قطع نظر از معنایش [نمی تواند ساخته یك مرد امّی باشد] . یك مرد امّی [4]بی سواد بی خبر بی اطلاع كه باید در خرافه ها و اوهامی بسر برد كه اسباب مضحكه برای ما باشد، می بینیم یكی از منطقهایی كه در كتابش به كار برده این است: هر كسی هر عملی كه انجام می دهد نفس آن عمل باقی است. اصلا قرآن همیشه می گوید خود عمل باقی است، بعد علماء كه آمدند چون نمی توانستند این را هضم كنند كه خود عمل باقی است یعنی چه- من كه امروز نماز می خوانم نماز من باقی است، آدم نمی تواند باور كند- گفتند پس مقصود این است كه جزای عمل باقی است. ولی قرآن می گوید خود عمل باقی است:
 

یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ، وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، وَ اِتَّقُوا اَللّهَ، إِنَّ اَللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ [5].

 

شما بعد از چهارده قرن پیدا كنید یك كسی بتواند به این زیبایی و به این تأثیر موعظه كند: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ ای كسانی كه ایمان آورده اید (خطاب به مؤمنین است) تقوای الهی را داشته باشید، خدا را در نظر بگیریدوَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍلازم است هر نفسی دقت كند در آنچه كه برای فردا پیش می فرستد (چقدر این تعبیر عجیب است! ) . وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍبرای ما مجسم می شود، مثل اینكه ما فعلا در كشوری مشغول تهیه لوازمی هستیم و مرتب پیش می فرستیم، اینها را می فرستیم به آنجایی كه بعد خودمان می خواهیم برویم. مثلا رفته ایم اروپا و مدت موقتی آنجا هستیم، آنجا مرتب می خریم و می فرستیم برای اینكه بعد هم خودمان برویم و با چیزهایی كه پیش فرستاده ایم و زندگی مان را تشكیل می دهد زندگی كنیم.

 

وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍواجب است، لازم است، باید هر نفسی دقت كند در آنچه كه پیش می فرستد، یعنی منتهای دقت را در اعمال خودتان انجام بدهید، اینها پیش فرستاده های شماست. این جور تعبیر كردن از انسان و از عمل انسان و از دنیای آینده انسان، دهان یك نفر شهری درس خوانده و دانشگاه دیده اش هم می چاید كه بتواند این طور مطلب را تعبیر كند: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. بعدوَ اِتَّقُوا اَللّهَ (سبك موعظه را ببینید، یكاِتَّقُوا اَللّهَ می گوید، یك جمله می گوید، دوبارهاِتَّقُوا اَللّهَ ) خدا را در نظر بگیرید، از خدا بترسیدإِنَّ اَللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ابتدا می گوید خودتان بازرسی كنید اعمال خودتان را، دقت كنید، بعد می گوید خداوند آگاه است به اعمال شما، یعنی تو خیال نكن اگر دقت نكردی چشم دیگری نیست كه دقت كند، یك چشم بسیار بسیار دقیقی هست، او می بیند. پس تو یك وقت این جور فكر نكن كه حالا می فرستیم هر چه شد شد، یك جور دیگر می گوییم. نه، این جور نیست. خدا قبل از تو اعمال تو را می بیند. پس تو در اعمال خودت دقت كن. بعد می فرماید: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اَللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ [6]مباشید از كسانی كه خدا را فراموش كردند بعد به یك عقوبت بسیار سختی گرفتار شدند، عقوبت بسیار سختشان چیست؟ خدا خودشان را از یاد خودشان برد یعنی بعد خودشان را فراموش كردند.

 

باز ببینید چقدر این تعبیر عجیب است، چقدر عالی و چقدر ادبی است كه هر چه آدم فكر می كند كه اصلا خود این فكر، قطع نظر از هر چیزی، این جور تعبیر در محیط مكه ی آن روز چگونه پیدا شده اصلا آدم حیرت می كند! خدا را فراموش نكنید كه بعد خودتان را فراموش خواهید كرد، یعنی چه خودتان را فراموش خواهید كرد؟ مگر می شود انسان خودش را فراموش كند بله می شود انسان خودش را فراموش كند.

 

همین مطلب كه باز یك منطق دیگری است، در قرآن تعبیر دارد. چون برخی مطالب قرآن موعظه های روانی است، مسائل روانی ای كه مربوط به هدایتها بوده بیان شده است. یكی از حرفهای قرآن همیشه این است كه بشر خودش را فراموش می كند، و حال آنكه انسان می گوید محال است بشر خودش را فراموش كند. نه، فراموش می كند. انسان خود واقعی اش را فراموش می كند. گاهی انسان به یك چیزهایی در این دنیا دل می بندد و برای آنها كار و فعالیت می كند كه جز خود فراموشی اسم دیگری روی آنها نمی شود گذاشت، یعنی فكر نمی كند من كی هستم، آن من واقعی چیست، آن من واقعی چه احتیاجی دارد؟ برای این من اگر باید كار كرد چه باید كرد. طوری كار می كند كه كأنّه چنین منی وجود ندارد كه باید برای سعادت او كوچكترین قدمی برداشت.

 

ابو ذر غفاری معروف بود كه لقمان اصحاب پیغمبر است و بعلاوه پیغمبر اكرم نصایح و مواعظ خیلی خاصی به ابو ذر كرده كه در كتابها هست. كتاب عین الحیات مرحوم مجلسی شرح نصایحی است كه پیغمبر اكرم به ابو ذر كرده. شخصی بعدها نامه ای نوشت به ابو ذر و از این مرد بزرگ خواست كه او را نصیحتی كند. ابو ذر در جواب چیزی نوشت كه او نفهمید. دو مرتبه توضیح خواست. آنچه كه ابو ذر نوشت این بود كه آن چیزی را كه از همه بیشتر دوست داری به آن بدی نكن. وقتی نامه به دست طرف رسید اصلا نفهمید، گفت انسان كسی را اگر دوست دارد به او بدی نمی كند، وقتی بچه اش را دوست دارد به او بدی نمی كند، برادرش را دوست دارد به او بدی نمی كند، ولی از طرفی هم می دانست كه ابو ذر مردی نیست كه بخواهد بیهوده حرف زده باشد، لا بد یك مقصودی دارد. دو مرتبه از او توضیح خواست. گفت مقصودت چیست. جواب داد كه مقصودم خودت هستی چون اعزّ انفس برای انسان خود انسان است. انسان خودش را از همه بیشتر دوست دارد. مقصودم این بود كه به خودت بدی نكن، این گناهانی كه تو مرتكب می شوی، كارهای بدی كه می كنی، خودت را فراموش كرده ای، نمی دانی كه اثر این كارهای بد به خودت بر می گردد. آن آدمی كه خودش را فراموش نكرده هرگز كار بد نمی كند زیرا می داند كار بد به خودش برمی گردد. آن آدمی كه كار بد می كند خودش را از یاد برده است.

 

به هر حال این تعبیری است در قرآن كریم كه می فرماید خودتان را فراموش نكنیدوَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اَللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ) .

 

پس مسلما یكی از وجوه اعجاز قرآن كریم همان زیبایی الفاظش است ولی این زیبایی الفاظ، مجزا از زیبایی معنوی قرآن نیست، كه درباره ی این هم توضیحی عرض بكنم. اینكه عرض كردم كه فصاحت از مقوله جمال و زیبایی است و جمال و زیبایی با احساسات سر و كار دارد، این را باید تشریح كنم، كه احساسات بشر یك نوع نیست، انسان انواعی از احساسات دارد و هر جمال و زیبایی با یك نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگی دارد. موسیقی زیباست ولی زیبایی ای است كه گوش انسان آن را احساس می كند. مناظر زیبا زیباست ولی زیبایی ای است كه چشم انسان با آنها سر و كار دارد. یك غزل عشقی را كه انسان می شنود با غریزه شهوانی او سر و كار دارد، آن غریزه، زیبایی آن را احساس می كند، ولی شعر حماسی فردوسی را كه می شنود حس سلحشوری او از آن لذت می برد. قرآن كه جمال فصاحت دارد می خواهیم ببینیم كدام حس از احساسات انسان از آن لذت می برد؟ این، مسأله ی خیلی مهمی است. آیا آن طوری است كه مثلا ما فلان غزل عشقی سعدی را می شنویم و آن غزل ما را غرق در لذت می كند، مثلا:

 

آنچه تو داری قیامت است نه قامت*آن نه تبسم كه معجز است و كرامت یك جمال زیبا را دارد توصیف می كند، ما هم كه مجذوب می شویم روی آن احساسات جمال پرستی این گونه مجذوب می شویم. و شعر فردوسی بر عكس. زیبایی قرآن با كدامیك از احساسات انسان سر و كار دارد؟ با احساس معنوی انسان، یعنی آن احساسی كه توجه انسان را به عالم بالا تحریك و تهییج می كند، كه این مطلب باشد تا بعد درباره ی آن توضیح بدهیم.
در آیاتی كه قرآن به عنوان اعجاز، مردم را دعوت می كند، مثلا: فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّهِ و هر چه كمك هم می خواهید بگیرید غیر از خدا، این مفهوم مخالفش این می شود كه اگر شما كه مدعی این امر هستید خدا را به استطاعت بگیرید خواهید توانست چنین كاری بكنید، در حالی كه این هم نیست زیرا پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران بوده و آن اشخاصی كه مدعی بودند، اگر می خواستند خدا را هم كمك بگیرند خدا به كمك هر كسی در این مقوله نمی آید. در این موارد منظور چیست؟ جواب: نه، مقصود این است كه هیچ صاحب قدرتی جز خدا نمی تواند. اساسا یك ادبی در بیان قرآن همیشه هست كه در هیچ مسأله ای خدا را فراموش نمی كند.

 

حتی اگر توهمی نسبت به خداوند پیش بیاید فورا آن را رد می كند. كلمه یمِنْ دُونِ اَللّهِ - كه از كلماتی است كه در قرآن زیاد مكرر شده- همیشه در چنین موردی است. مثلا اگر كلمه یمِنْ دُونِ اَللّهِ نبود این جور بود: محال است دیگر مثل این قرآن به وجود بیاید. فورا یك كسی در ذهنش بیاید: یعنی خدا هم اگر بخواهد نمی تواند مثل این را ایجاد كند؟ اینجا این جور می خواهد بگوید: جز خدا احدی قادر نیست چنین كاری را بكند. مقصود این است كه جز خدا احدی قادر نیست اما اینكه كسانی را كه شما دعوت می كنید، آنهایی كه قادر نیستند، اجابت می كنند یا نمی كنند، یا خدا را كه شما دعوت می كنید آیا این دعوت شما را می پذیرد یا نمی پذیرد، مطلب دیگری است.

 

صحبت در این است كه جز خدا احدی قادر نیست. وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّهِ معنایش این است: غیر از خدا هر كه را كه شما فرض می كنید دعوتش كنید بیاید، قدرت ندارد. مِنْ دُونِ اَللّهِ استثنای از ناحیه قدرت است نه از ناحیه دعوت، برای اینكه این توهم پیش نیاید كه قرآن می خواهد بگوید دیگر مثل این قرآن محال است، هر كسی بخواهد چنین كاری را بكند و لو خدا باشد. می خواهد بگوید صحبت خدا نیست، خداوند اجل و ارفع از این است كه ما او را عاجز و ناتوان از مثل قرآن بدانیم.

 

مقصود این است: غیر از خدا هر كسی را كه شما فرض كنید، قادر نیست.

پی نوشت ها:
[1] . نهج البلاغه، خطبه 224.
[2] . به قدری این كلام اوج می گیرد از جنبه ی فصاحت و بلاغت كه اصلا روح انسان را جذب می كند و انسان دلش می خواهد این كلام را حفظ و همیشه با خودش تكرار كند.
[3] . یونس/30.
[4] . یعنی باید گفت یك مرد دهاتی، گرچه دهاتیهای ما امروز آنجورها امّی نیستند. الآن هر دهی از دهات خودمان را در نظر بگیریم فرهنگ و تمدنش از مكه ی آن وقت بیشتر است. پیغمبر از نظر محیط زندگی از یك دهاتی خیلی پایین تر است.
[5] . حشر/18.
[6] . حشر/19.

منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام/ مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 543
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.