تبیان، دستیار زندگی

کتاب "شنام": اسیر در وطن

"کیانوش گلزار راغب" نوجوان رزمنده ای است که خیلی زود در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی ایران و عراق با واقعیت تلخ جنگ و شهادت هم کلاسی ها و هم رزم های خود مواجه می شود؛ اما تلخی روزگار به همین جا منتهی نشده و طعم اسارت را هم به او می چشاند، اسارتی در خاک وطن؛ گلزار و برادر بزرگترش ناباورانه به دست گروهک تروریستی "کومله" اسیر می شوند و با امتحان سخت تری از عملیات های جنگی رو به رو می شوند: مقاومت و ایستادگی بر عقاید و باورهای خویش در برابر ایدئولوژی های سازمانی کومله.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهرا کرمی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شنام
نویسنده: زهرا کرمی

از جنگ ایران و عراق که به گواهی منابع متعدد بین المللی طولانی ترین جنگ قرن بیستم یاد می شود، ناگفته ها بسیار است. جنگ هر کجای جهان که اتفاق بیفتد، با تلفات سنگین جانی و مالی همراه است؛ اما وقتی به شرایط جنگ تحمیلی ایران نگاهی می اندازیم که در جبهه مقابل خود صدام با جنایات غیر انسانی با پشتیبانی کشورهای استعمارگری چون آمریکا و در سکوت سازمان ملل و چشمان بسته سازمان های به اصطلاح حامی حقوق بشر بارها از بمباران شیمیایی در مناطق جنگی و مسکونی شهرهای ایران استفاده کرد، به کیفیات منحصر به فرد مبارزه مردم ایران پی می بریم.
از طرفی بازمانده های گروهک های شورشی از دوره قبل از انقلاب که پیروزی جمهوری اسلامی را سدی برای تحقق آمال و آرزوهای خود می دیدند، از این شرایط پر التهاب سوء استفاده کرده و وارد مبارزه مسلحانه با مردم و رزمندگان شدند. امروز بسیاری از شخصیت های خاص آن روزهای پر تب و تاب جنگ از میان ما رفته اند؛ چه فرماندهان و چه سربازان دلاوری که در شرایطی که دشمن راه را از همه جا بسته و با تعداد نفرات بیشتر تا بن دندان مسلح هجوم می آورد ولی ایمان الهی و قدرت روحی بالای رزمندگان راه های مبارزاتی خلاقانه تری را برای غلبه بر دشمن پیش پایشان می گذارد.
شرح این دلاوری ها وقتی با نیم نگاهی به رفتار و گفتار رزمنده ها از آن روزهای جنگ روایت هایی هر چند کوتاه به دست می دهد بسیار خواندنی است. کتاب "شنام" نوشته کیانوش گلزار راغب هم بخشی از خاطرات آن روزهای جنگ را روایت می کند و تصویری بی بدیل از آن حال و هوای تکرار نشدنی می دهد.
کتاب با شرح ذوق و شوق کیانوش نوجوان برای پیوستن به جبهه شروع می شود. او که هنوز کم سن وسال است برای اثبات آمادگی خویش به کارهای فرهنگی بسیج می پردازد. خاطراتی که او از این دوران زندگی خویش تعریف می کند شیرین و خواندنی است. او می نویسد:
"بار اولی که نوبت به پخش فیلم سینمایی برای دبیرستان دخترانه سمیه رسیده بود، از شدت شرم نمی توانستم سر بلند کنم و به آن ها جواب بدهم. به سرعت به داخل حیاط رفتم و چکش را برداشتم و خودم را آهسته از تونل وحشت دختران به وسط های راهرو کشاندم. ناگهان مسیر بند آمد و راه بسته شد. نه راه پس بود و نه راه پیش. با حرکت مواج دختران به این سو آن سو رانده می شدم. به کنج دیواری خزیدم. حال زاری پیدا کرده بودم. هر کس چیزی می گفت. پشت به آن ها کرده، از شدت شرم در حال مرگ بودم. چکش به دست می لرزیدم. عبور از این بحران، کلی طول کشیدف بالاخره چکش را به زمین انداختم و از مهلکه گریختم و به ساختمان سپاه پناه بردم."
سازمانی که هر لحظه و هر روز، به نیروهایش وعده فروپاشی و بر اندازی حکومت جمهوری اسلامی را می داد و آنها را با امیدی واهی سر پا نگه می داشت، وقتی از زبان اسیری کرمانشاهی یا همدانی که در دو قدمی آنها بودند، می شنید که تا به حال اسم کومله و دموکرات را هم نشنیده ایم، آتش خشمشان زبانه می کشید. خصوصاَ به این دلیل که نیروهای دون پایه آنها، با شنیدن این گفته اسرا، به کرختی و سرخوردگی دچار می شدند

           

سرانجام کیانوش موفق می شود به جبهه اعزام شود. او جزو نیروهای خط شکن در عملیات فتح قله شنام به فرماندهی احمد متوسلیان شرکت می کند. پیشامدهایی در این حین رخ می دهد، تعداد زیادی از دوستان او شهید می شوند و خود مجروح مرتب به فکر بازگرداندن جنازه های باقی مانده در کوه است. "چه جوری دست خالی برگردم اسد آباد. آنجا خبری نیست، هر چی خبره اینجاست، همین که دلم می گیره و می رم بالای کوه تخت و شُنام رو از دور نگاه می کنم، سبک می شم و آروم می گیرم."
در بازگشت به جبهه در مسیر مریوان به سنندج، عمال گروهک تروریستی "کومله" به مینی بوس حمله مسلحانه کرده و با آزار و اذیت مسافرین، رزمندگان را به اسارت گرفته و آنها را به زندانی در روستایی متروکه انتقال می دهند. بازجویی های مکرر همراه با ضرب و شتم روز از پس روز ادامه دارد. به جز شرایط نامساعد محیط، کمبود جا و تغذیه نامناسب، حضور اجباری در کلاس های آموزش ایدئولوژیک مصیبتی دیگر برای رزمندگان بود.
طرح مباحث اگزیستانسیالیسم، اصول دیالکتیک، فلسفه هگلی و مارکسیسسم و سایر ایدئولوژی های چپ تلاشی است برای موجه قلمداد کردن اعمال وحشیانه خود. با اتکا به مبانی نظری و برداشت های انحرافی از آنها چنین گروهک هایی در تلاش اند تا به موفقیت های حتمی و نتایج اثبات شده برسند و هر گاه که در پیشبرد اهداف خود شکست می خورند به راحتی این مبانی را تغییر داده و از شاخه ای به شاخه دیگر می پرند. هدف آن ها شستشوی مغزهای جوانان است تا آن ها را برای انجام عملیات های خرابکارانه علیه مردم همراه کنند. بخش های زیبایی از کتاب حول به زیر سوال بردن این مبانی از جانب رزمندگان است تا جایی که سازمان مجبور می شود سرباز های روشن را که به راحتی فریب نمی خورند را ترور کند. راغب می نویسد:
"اکثر اسرا، در مقابل این سوال تکراری کومله که چرا به جنگ ما آمده اید؟ ناخواسته یا از روی سادگی جواب می دادند: تا به حال اسم کومله را هم نشنیده ایم. این پاسخ ساده، خشم و غضب کومله را بر می انگیخت. سازمانی که هر لحظه و هر روز، به نیروهایش وعده فروپاشی و بر اندازی حکومت جمهوری اسلامی را می داد و آنها را با امیدی واهی سر پا نگه می داشت، وقتی از زبان اسیری کرمانشاهی یا همدانی که در دو قدمی آنها بودند، می شنید که تا به حال اسم کومله و دموکرات را هم نشنیده ایم، آتش خشمشان زبانه می کشید. خصوصاَ به این دلیل که نیروهای دون پایه آنها، با شنیدن این گفته اسرا، به کرختی و سرخوردگی دچار می شدند."
روزهای اسارت کیانوش که همه او را "شُنام" صدا می زنند با ورود دختری به اسم "شیلان" رنگ و بوی دیگری می گیرد. شیلان که انگار برخلاف سایر افراد گروه به سبب کمی سن و طراوت جوانی از انسانیت بویی برده گاه و بی گاه به شنام کمک هایی می کند. از زیبایی های کتاب شنام چند وجهی بودن آن است. درست وقتی تصور می شود که داستان کتاب مانند سایر داستان های مشابه به پایان می رسد، پیشامدهای دیگری رخ می دهد که داستان را غیر قابل پیش بینی و خواندنی می کند. از نیمه دوم کتاب جذابیت داستان به قدری زیاد می شود که خواننده بی تاب می شود تا هر چه زودتر سرانجام شنام و شیلان را بداند.
"با شک و اندوه پرسیدم: چر، مگه چی شده؟ آدم بی خانواده نمی شه.
زلال اشک هایش دوباره سر ریز شد و گفت: چطور نمیشه؟ پس من چی یم؟
- ناراحت نشو، تو خیلی موجود عجیبی هستی، یه سالِ دور و یه روزِ نزدیکه که من از تو چیزی نفهمیدم.
وسط گریه لبخند زد و گفت: حالا حالاهام چیزی نمی فهمی!
- شیلان! خستم. کم معما طرح کن. بگو کی هستی، کجایی هستی؟ چرا به کومله پیوستی؟ چرا اون همه عصبی و منزوی بودی؟ چرا سگ داری می کردی؟ چرا شاد و شنگول شدی؟ چرا گفتی اعدام می شم و نشدم؟ چرا حالا فرار کردی و تسلیم شدی؟ خواهش می کنم بگو!
سری تکان داد و با طعنه گفت: نه، پیشرفتت خوب بوده، معلومه به یه چیزایی دقت می کردی!"
حضور شیلان در محیط تیره اسارت و تبادل عواطف انسانی دو نوجوان معصوم و اسیر، نقطه روشنی در روزهای اسارت شنام ایجاد می کند؛ شیلان که مایه آرامش روح و روان هر چند مختصر راوی است در نهایت اسباب فرار او را مهیا می کند، گرچه خود در پایان سرانجام تلخی پیدا می کند.
آنچه بیش از همه کتاب را خواندنی کرده واقعی بودن آن است. نویسنده در خلال داستان با ارایه تاریخ و مدارک در مستند کردن داستان کوشیده است. بازگو کردن برش هایی از زندگی واقعی یک رزمنده نوجوان و تحمل سختی ها، شرحی مختصر از حال و روز جنگ است. روزگارانی که نوجوانان معمولی که مشغول زندگی روزمره خویش بودند، لباس رزم می پوشند و ترک خانه و کاشانه می کنند تا از میهن خود دفاع کنند. کوچک دلیرانی که یک شبه تا بلندای قله هایی چون "شنام" قد می کشند و بی هیچ نشانی از حماسه آفرینی های خود معصومانه در آغوش خاک آرام می گیرند.
کتاب "شنام" در دوازده فصل توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

منبع: تبیان