تبیان، دستیار زندگی

فرهنگ سیاسی كوفیان در روزگار امام علی ابن ابی طالب(ع) (2)

همین كه امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت به همة فرمانداران عثمانی پیغام داد كه شما بركنار هستید، بیعت مردم را برای من بگیرید و حساب دارائی و اموالی را كه از آن ایالت در دستتان هست، برداشته و به نزد من بیاورید. یكی از فرمانداران، اشعث بن قیس كندی بود. اشعث در زمان پیامبر اكرم، اسلام آورده بود، اما پس از درگذشت پیامبر مانند عده ای دیگر از دین برگشت، و در میان افراد قبیله خود تاجگذاری كرد و شاه شد. خالد بن ولید به فرمان ابوبكر به جنگ او رفت. اشعث برای نجات شخص خود، امان خواست و همراهان را به تیغ خالد سپرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 فرهنگ سیاسی كوفیان در روزگار امام علی ابن ابیطالب(علیه السلام)
نقش منافقان در تغییر روحیه مردم



همین كه امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت به همة فرمانداران عثمانی پیغام داد كه شما بركنار هستید، بیعت مردم را برای من بگیرید و حساب دارائی و اموالی را كه از آن ایالت در دستتان هست، برداشته و به نزد من بیاورید. یكی از فرمانداران، اشعث بن قیس كندی بود. اشعث در زمان پیامبر اكرم، اسلام آورده بود، اما پس از درگذشت پیامبر مانند عده ای دیگر از دین برگشت، و در میان افراد قبیله خود تاجگذاری كرد و شاه شد. خالد بن ولید به فرمان ابوبكر به جنگ او رفت. اشعث برای نجات شخص خود، امان خواست و همراهان را به تیغ خالد سپرد.



خالد او را به مدینه نزد ابوبكر آورد. ابوبكر اشعث را بخشید و خواهر خود «ام فروه» را هم به ازدواج او در آورد. از آن پس اشعث با غرور و خودبزرگ بینی و با احساس از دست دادن تاج و سلطنت توسط اسلام، منافقانه به خدمت خلفا درآمد؛ تا اینكه به وسیله عثمان، والی آذربایجان شد. هنگامی كه نامه امام به وی رسید اموال را برداشته با بیعت مردم آذربایجان به كوفه آمد اما نخست به نزد برخی از سران قبیله كنده رفت و برای پیوستن به معاویه یا ماندن در خدمت علی علیه السلام، با آنان مشورت كرد.



آنان به انگیزه تعصب قبیله گری و نژادپرستی، نظر دادند كه فرار از نزد فرمانروا و پیوستن به دشمنش، برای قبیله ما ننگین است. در خدمت علی بمان، با تو مدارا خواهد كرد و چنین كرد.



امیرالمؤمنین، كه روحیه او را به خوبی می شناخت، برای جلوگیری از فتنه و فسادی بزرگتر، او را كه خلافی و عصیانی نداشت، پذیرفت و به منظور آنكه حسن جاه طلبیش را هم ارضا كرده باشد، چون در همان روزها عازم شده بود، او را فرمانده ستونی از سپاه كرد و همراه مالك اشتر، در مقدمه سپاه، به شام گسیل داشت.



ابوموسی اشعری پس از بركناری از فرمانداری كوفه، به نزد معاویه به شام رفت، و در جریان جنگ صفین، در روستایی میان دمشق و سرزمین صفین، به نام «دومه الجندل» می زیست. وی از قبیله كنده یمن و از همان قبیله اشعث بود. به احتمال زیاد او با شناختی كه از اشعث داشته، معاویه را برانگیخته تا از میان افراد علی، با اشعث مخفیانه تماس بگیرد. ابوموسی، بر خلاف شهرت تاریخی، ساده و زودباور نبود. بلكه سیاست باز، زیرك و اهل زدوبند و دسیسه چینی بود و به گونه ای عمل می كرد كه كسی او را نشناسد تا بتواند نقش خود را به خوبی بازی كند، و به همین ترتیب بود كه توسط اشعث، به عنوان داور بی طرف، در برابر داور با طرف معاویه، كه عمرو عاص بود، بر علی علیه السلام تحمیل شد. زیرا معاویه توسط برادرش در جریان صفین با اشعث تماس گرفت و به وی، در صورت خرابكاری در سپاه عراق، وعده استانداری خراسان را پس از به خلافت رسیدن داد. شب «لیله الهریر» (شب پایانی جنگ صفین) او را دیدند كه در میان افراد قبیله اش و سربازان زیر فرمانش ایستاده، همان شعار سپاهیان شام را می دهد و آنان را به آتش بس و صلح تشویق می كند، و همو بود كه متن پیمان نامه آتش بس را طبق خواست معاویه تهیه كرد و به امضای علی و یاران او رسانید و همو بود كه داوری مالك اشتر و ابن عباس را به نمایندگی علی نپذیرفت و ابوموسی اشعری كندی یمنی را تحمیل كرد. لذا نتیجه داوری ابوموسی و عمر بن عاص با نقشه قبلی و با زیركی برنامه ریزی شده، به نفع معاویه تمام شد.



پدیده خوارج









در چنین شرایط و اوضاعی، ناگهان با پدیده نویی روبرو می شویم كه اگرچه زاییده آن اوضاع و احوال است لیكن خود، اوضاع و احوال گوناگون می زاید و گرفتاریهای ضد تكاملی ایجاد می كند و برنامه امام یكباره دستخوش توقف و شكست و ناكامی شده، زندگی پربار امام نیز قربانی چنین طرز تفكری می گردد. اینان كوفیانی عابد و زاهد و از یاران تندرو امیرالمؤمنین بودند كه با شور و حماسه در میدان جنگ حاضر شده اند و با ایمان و فداكاری علیه دشمن می جنگند. همه وجودشان سرشار از شعار و تندروی سطحی و آتش فروزان عمل است. ژرفا ندارد؛ دریایی هستند به عمق یك بند انگشت؛ نماز شب خوان هستند و قاری قرآن و حافظ آن. اما برداشت آنها از قرآن، از ظاهر لفظ و رسم الخط و تجوید آن تجاوز نمی كند. امام بارها خطر چنین جریانی را دریافته بدانان اخطارها كرده و هشدارها داده است. اما شناخته شده نیستند، در وجود یك شخص یا گروه یا قبیله مخصوصی یا ملیت و فرقه و تفكری نمایان نیستند كه بتوان آنها را آشكارا شناخت و به اقدامی در برابر آنان پرداخت.



پس از اینكه خود این گروه، آتش بس و حكمیت و حكم مطلوب معاویه را تحمیل كردند، ناگهان به خود آمده، مانند كسی كه اقدام های زیانبخش در خواب علیه خود انجام داده، پس از بیداری، متوجه می شود و از سر ناچاری فریاد می زند، فریاد برآوردند كه: «لا حكم الّا لله» امام هرگز غافلگیر نمی شد و در هیچ شرایطی، نه جنگ و نه صلح، نه پیروزی و نه شكست، خود را نمی باخت؛ دچار شور و مستی كه از خود بی خودش سازد، نمی گردید. در جنگ بدر، احد، احزاب، فتح مكه، حنین، طائف و خیبر در روزگار رسول خدا در دوران بسیار سخت و استخوان در گلو و خاشاك در چشم بیست و پنج ساله پس از رسول خدا، و در جنگهای خانمان سوز جمل و صفین و نهروان، هرگز به اندازه سرمویی، هشیاری و بیداری خود را از دست نداد و هیچ كاری نكرد كه سبب پشیمانی او شود. اگر در جریان سقیفه تسلیم شد، به منظور حفظ اسلام و وحدت مسلمانان بود؛ اگر با خلفا بیعت كرد و در همه امور مسلمانان فعالانه شركت داشت، اگر پیشنهاد مردم را برای بیعت خلافت پذیرفت و سرانجام اگر در صفین، پس از روشنگری و آشكار كردن نظر خودش، آتش بس و حكمیت و داور تحمیلی را پذیرفت؛ هیچ یك نه از سر ضعف بود و نه از روی نا آگاهی یا غفلت و یا مصلحت شخصی؛ بلكه همه آنها با آگاهی تمام و كمال قدرت انجام گرفت و بر پایه اعتقاد سخت به اصول و ارزش های اسلام و ایمان به آزادی و دمكراسی و احترام به اندیشه های مردم بود؛ و بر این باور بود كه مردم كارهای این جهانی خود را باید با آگاهی و آزادی و بی هیچ تحمیل عقیده و اندیشه ای، انجام دهند؛ و اگر مردم مجبور شدند راهی را در پیش گیرند، سرانجام از مسیر آن راه منحرف می شوند و به بیغوله ها و كجراهه ها كشیده می شوند، اگر چه مقصد حق باشد! از آنجا كه خوارج جریانی است برخاسته از كوفه و از همان كوفیان هستند، در اینجا نگرشی سیاسی آنان و پاسخ امام در رویارویی با آنان، به اجمال مورد بررسی قرار می گیرد.



لا حكم الا الله









این گروه یكرویه نگر و سطحی، چون از جوش و خروش جنگ افتادند و كمی آرام گرفتند، با یك اندیشه ساده، به این نتیجه رسیدند كه نباید اشخاص را در امر خدایی حكومت، داور كرد. لذا با استفاده از آیه «ان الحكم الا الله» (1) كه مربوط به حكم خدا درباره جهان آفرینش و حقانیت دین خدا و بطلان باورهای مشركین است، شعار بالا را برداشت كردند و منظور آنان شكل حكومت و شخص فرمانروا بود. به پندار آنان، جز خدا كسی نباید داوری یا فرمانروایی كند امیرالمؤمنین در پاسخ آنان فرمود:



«سخن حقی است كه به منظور باطلی گفته می شود، آری حقیقتاً چنین است، حكومت (داوری و قضاوت) جز برای خدا و حق خدا نیست، ولی اینان می گویند: هیچ فرمانروایی نباید باشد؛ با آنكه مردم ناچار از داشتن فرمانروایی هستند، چه نیكوكار باشد و چه تبهكار...»



امیرالمؤمنین علیه السلام در این سخن، پایبندی خود را به نظام و نظم اجتماعی آشكارا اعلام می كند. در نظر او، وجود یك فرمانروای تبهكار بهتر از هرج و مرج است؛ زیرا فرمانروایی، شكل است، نه محتوا؛ و وسیله است، نه هدف. به دنبال آن امام می گوید:



«در سایه فرمانروایی او، مؤمن به كار می كوشد و كافر از زندگی بهره مند می شود؛ و خدا سررسید هر چیز را می رساند؛ اموال و غنیمتها، گردآوری می گردد و با دشمن می جنگند و راهها، امن باشد و توسط فرمانروا، حق ناتوان از نیرومند گرفته می شود و در چنان شرایطی، نیكوكار در آسایش به سر می برد و مردم از تبهكار در آسایش می زیند، بنابراین، شعار «خدا حاكمی» یك شعار انحرافی و بر اثر ناآگاهی و سطحی نگری است.»



استناد به حكم كلی قرآن در هر شرایطی روا است









این گروه به سوی كوفه راه افتادند. لیكن پس از ورود به شهر در روستایی به نام حروراء اردو زدند و گفتند «علی با پذیرش حكمیت آدمها در دین خدا، كافر شده است. باید از این كفر خود توبه كند و گرنه ما با او در زیر یك آسمان تجمع نمی كنیم.»



امام چون به كوفه وارد شد، برای اینكه كار بالا نگیرد، به ابن عباس گفت: «برو با آنان سخن بگو تا به شهر بیایند.»



و چون امام می دانست كه آنان به طور یك بعدی به قرآن می نگرند، و هم ابن عباس شیفته استدلال به قرآن است و از آنجا كه آیات قرآن احكامی كلی برای همه بشرها در شرایط گوناگون است، به ابن عباس سفارش كرد كه توسط قرآن، با آنان مجادله نكند، بلكه با استناد به سنت رسول خدا، با آنان مقابله كند كه اجرای حكم كلی قرآن در موردی خاص، با تشخیص شرایط موجود بوده است.



امام كه نگران كار ابن عباس بود، به دنبال او به سوی «حروراء» به راه افتاد. چون به محل تجمع آنان رسید، دید كه ابن عباس در دام مجادله قرآنی آنان گرفتار آمده است.



لذا خود پیش رفت، جمعیت برآشفته را آرام كرد و گفت:



«هر كس در صفین ما بوده است، یك طرف بایستد، و هر كس با ما نبوده در طرف دیگر، تا با هر گروه به فهم و زبان خودش، سخن گویم.»



پس از اینكه، دو گروه شدند، با كسانی كه در صفین شركت داشتند، چنین گفت:



«آیا به هنگام بالا رفتن قرآن ها، به شما نگفتم كه این كار نیرنگ است و غافل سازی شما؟ و شما گفتید كه همگی مسلمان هستند و با ما برادرند و دعوت آنان به قرآن را بپذیر تا به آسایش برسیم و جنگ به پایان رسد. به شما گفتم: ظاهر این كار ایمان است و باطنش عدوان؛ اولش مهربانی است و آخرش پشیمانی. بر جنگ پایداری كنید و راه خود را در پیش گیرید...» (2)



سرانجام امام با متوسل شدن به سنت رسول خدا در حدیبیه كه پیمانی شبیه به پیمان صلح صفین نوشته بود، آنان را متقاعد كرد و به كوفه برگردانید. لیكن فتنه انگیزان از سادگی و سطحی نگری این گروه استفاده كرده، مجدداً آنان را به مخالفت برانگیختند.



سختگیری در حق و آزاداندیشی سیاسی و عدالت اجتماعی









امام علی بن ابی طالب علیه السلام به سختگیری و سازش ناپذیری در مورد حق مشهور بود. و چون مسؤولیت امر مسلمانان را بر عهده گرفت اعلام كرد كه هرچه از بیت المال مسلمانان در اختیار شخصی قرار گرفته، همینكه آن را یافتم، گرفته، به بیت المال بر می گردانم. «زیرا در عدالت، گشایشی است و هركس از دادگری به تنگ آید، بیداد او را بیشتر به تنگنای اندازد.» (3) تقسیم سهام بیت المال را بر پایه عدالت گذاشت و نظام امتیاز بندی قبل از خود را از میان برداشت، و در اجرای عدالت اقتصادی و توزیع مساوی امكانات، بسیار سخت گرفت. لذا بیشتر كسانی كه در دوره های خلیفه دوم و سوم برخوردار از امتیازاتی شده بودند، ناراضی شده، از گرد او پراكنده شدند؛ یا در كوفه مانده، به تحریك دیگران دست یازیدند؛ و مردم كوفه هم كه در دوره عثمان به زندگی مصرفی، و بعضاً به تجملات، عادت كرده بودند، تاب چنین سختگیری ها را نیاورده، به نارضایتی گرویدند. امام كه در مسائل اقتصادی چنین سختگیر بود، در مسائل سیاسی و اظهار نظر، اهل تسامح و آزاداندیشی بود و به مخالفان سیاسی و عقیدتی خود، مانند خوارج و دیگران، اجازه و فرصت می داد تا آزادانه سخن بگویند و اظهار نظر كنند؛ زیرا در شرایط خفقان و زور و متولی گری و قیمومیت، رشد اجتماعی و به كمال رسیدن انسان، امكان پذیر نیست؛ و چون هدف امیرالمؤمنین به پیروی از آموزش های قرآن و رهنمودهای پیامبر گرامی اسلام، انسان سازی و رشد دادن و به تعالی رساندن بشر بود، نه فرمانروایی و تسلط پیدا كردن بر آدم ها، هرگز اندیشه و باوری را بر كسی تحمیل نمی كرد.



از این رو خوارج سهم خود را از بیت المال به تمام و كمال می گرفتند؛ برای عبادات و دیگر امور روزمره، به مسجد و دیگر مراكز عمومی، آمد و شد می كردند؛ و آزادانه سخن مخالفت خود را در مسجد و دیگر جاها به زبان می آوردند، و امیرالمؤمنین از این سه آزادی حمایت می كرد و از ایجاد مزاحمت برای آنان و اذیت و آزارشان، به شدت جلوگیری می كرد.



در یكی از این روبرو شدن ها، به امیرالمؤمنین گفتند: باید به كفر خودت، به سبب پذیرش حكمیت، اعتراف و سپس توبه كنی تا ما تو را به امامت بپذیریم و به همراه تو به جنگ برویم. امام در پاسخ آنان گفت:



«طوفان شنی، شما را فراگیرد و پیك مرگی از شما نماند كه خبر مرگتان را به دیگران برساند! آیا بعد از ایمان استوارم به خدا و جهادم در ركاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، علیه خود به كفر گواهی دهم؟ در آن صورت، گمراهی بوده ام كه از هدایت هیچ بهره ای نداشته ام. و اما شما به بدترین سرانجام دچار شوید. و به پست ترین سطح فكر گذشتگان به واپس گرایید! و بدانید كه پس از من، بی گمان به ذلتی فراگیر و شمشیری بران روبرو خواهید شد، و چنان محرومیتی و تبعیضی كه ستمگران در میان شما سنت خواهند گذاشت.» (4)



آن طرز تفكر، به چنین سرانجامی خواهد كشید و آن رفتار بی خردانه و تندروانه نیز از سوی ستمگران به چنین واكنش غیرانسانی روبرو خواهد شد.



با اندیشه نمی توان جنگید









كوفیان خواستار رسیدن به حق بودند. علی علیه السلام مظهر حق و همراه همیشگی با حق را یافته بودند، لیكن برخی از آنان، با در پیش گرفتن كجراهه، بیراهه و تندراهه، از كنار هدف، یعنی حق گذشته، به باطل افتاده بودند. كسی كه خواستار رسیدن به حق است، باید با دقت نشانه گیری كند، برنامه ریزی داشته باشد، جهت گیری سنجیده ای در پیش گیرد، بی راهنما به راه نیفتد، به رهنمودهای رهنما گوش فرا دهد، و چون دریافت، دقیقاً برابر با برنامه و نقشه حركت كند تا به مقصد و هدف برسد و از آن تجاوز نكند. اگر چنین نكرد و از هدف تجاوز كرد، «مارق» است. اگرچه از آغاز به قصد حق به حركت درآمده باشد؛ چنانكه خوارج چنین شدند، و از سوی امیرالمؤمنین، «مارقین» نامیده شدند؛ همان صفتی كه پیش از آن، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به چنان جریانی داده بود؛ حال كه از حق و به قصد حق حركت كرده اند، و با انحراف در مسیر، به باطل افتاده اند، با آنان چه رفتاری باید داشت؟



امیرالمؤمنین به روشنی می فرماید كه با «فكر» نمی توان و نباید جنگید، زیرا هرچه بیشتر فكری را سركوب كنند، گسترش بیشتری می یابد، حالت مظلومانه به خود می گیرد و جای پای خود را محكم تر میكند، اگرچه آن اندیشه باطل باشد. به تعبیری مانند میخ در چوب است؛ هرچه بیشتر بر سر آن میخ بكوبند، بیشتر در چوب فرو می رود.



امیرالمؤمنین می فرماید:



«پس از من، با خوارج نجنگید؛ زیرا كسی كه خواستار حق بوده و بدان دست نیافته، مانند كسی نیست كه باطل را خواسته، بدان هم رسیده است.» (5)



زیرا كسی كه به دنبال حق بوده دارای اندیشه است و می خواهد به هر قیمتی شده آن را دریابد.



و كسی كه به دنبال باطل خود بوده است (مانند معاویه و دار و دسته قاسطین)، دارای اندیشه و ایدئولوژی نیست. كارش، نیرنگبازی؛ ابزارش، سیاست بازی و مقصدش، دست یافتن به قدرت است. با او جز به زبان زور و ابزار قدرت نمی توان سخن گفت.



سرانجام خوارج









كسانی كه سنجیده و با برنامه و به راهنمایی رهیافته راه شناسی به دنبال حق به راه می افتند، میانه روی و اعتدال را از دست نمی دهند؛ و چنانچه به مقصد هم نرسند، یا چنین شیوه حركتی، به هلاكت و سقوط و انحراف نمی افتند. پیوسته امیدوارند كه روزی به حق دست یابند. اما تندروان و گزافه پویان و رویه بینان و دارندگان اندیشه های سطحی و تند و شعارهای با حرارت و مهار ناپذیر، نه خود تأمل، سنجش، برنامه و كتاب دارند و نه سخن ره شناسان و كارآزمودگان و خردمندان را می شنوند. اینان از هدف دور می شوند، و سرانجام، برای جبران از دست داده ها و به دست نیاورده ها، به راهزنی و دزدی- جسمی و فكری- می افتند. امام در پاسخ كسانی كه گفتند: همه آنان كشته شده اند، گفت:



«نه، به خدا سوگند، چنین نیست؛ آنان به صورت نطفه هایی در پشت مردان و زهدان زنان می مانند، همینكه شاخی از آنان رویید، بریده می شود؛ تا اینكه پسینیان از آنان به صورت دزدانی رهزن در آیند.» (6)



آری، در نگاه افراد ظاهربین، با كشته شده تنی چند از كسانی كه به جنگ ایستاده اند و به قیام مسلحانه دست زده اند، غائله ختم شده، دیگر هیچ گرفتاری از سوی آنان وجود نخواهد داشت، اما در دیده ژرفنگر و آینده بین امام، اینان نماینده یك جریان فكری ریشه دار هستند كه با كشتن چند تن متعصب خشك مغز، به پایان نمی رسد و در درازنا و پهنا و ژرفنای روزگار، ریشه های خود را فرو خواهند برد. هرچه آنها را ببرند، مانند درختی كه هرس كرده باشند، شاخه تازه ای ستبرتر به جایش می روید. اندیشه را تنها با اندیشه ای بهتر می توان از میان برداشت و با درست عمل كردن بدان اندیشه بهتر!



پی نوشت ها :

1- الانعام / 57.

2- كلام 51.

3- كلام 122.

4- خطبه 15 نهج البلاغه.

5- كلام 57.

6- قول 61 (در بخش خطبه ها).

منبع: نشریه النهج شماره 15-16
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.