تبیان، دستیار زندگی

گفت‌و‌گو با همسر شهید غلامعلی جعفری

فضیلت جهاد غلامعلی را از افغانستان راهی سوریه كرد

اینكه فردی با شنیدن ندای هل من معین امام زمانش از افغانستان به ایران مهاجرت كند و از همه خانواده بگذرد و راهی را در پیش گیرد كه می‌داند انتهایش اسارت، جانبازی و شهادت است، قابل تحسین است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شهید غلامعلی جعفری

باورهای اعتقادی این روزهای مدافعان حرم فاطمیون مرزهای جغرافیایی را هم درنوردیده و تعریف جدیدی از استراتژی جغرافیایی اسلامی و اعتقادی ارائه داده است. اینكه فردی با شنیدن ندای هل من معین امام زمانش از افغانستان به ایران مهاجرت كند و از همه خانواده بگذرد و راهی را در پیش گیرد كه می‌داند انتهایش اسارت، جانبازی و شهادت است، قابل تحسین است. رزمندگانی كه برایشان وطن و خاك به اندازه اعتقاداتشان اهمیت ندارد. شهید غلامعلی جعفری از این دست رزمندگان مدافع حرم بود كه در نهایت ایستادگی دعوت حق را لبیك گفت. آنچه در پی می‌آید حاصل همكلامی با گلشن قاسمی، همسر شهید است.

شغل شهید جعفری چه بود؟ چطور با هم آشنا شدید؟
ایشان در كارهای معماری مثل سنگكاری و كاشیكاری و... تبحر داشت. ما سال 1380 در ایران ازدواج كردیم. بعد از ازدواج به افغانستان رفتیم تا زندگی مشتركمان را در آنجا شروع كنیم. در افغانستان غلامعلی درس نظام را به شكل آكادمیك ادامه داد و به درجه افسری رسید. حاصل زندگی من و غلامعلی هم دو فرزند به نام‌های آرزو 10 ساله و علی 8 ساله است.
شما كه افغانستان بودید چطور شهید برای دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) رفت؟
ما زندگی خوب و معمولی خودمان را داشتیم تا اینكه غلامعلی سر و صدای فاطمیون را شنید و خبر تعدی و تهدید تروریست‌ها به حرم عمه سادات منقلبش كرد.
سال 1393بود. غلامعلی علاقه شدیدی به اهل بیت(ع) داشت و به رغم مخالفت خانواده تصمیمش را برای مدافع حرم شدن گرفت. ابتدا من مخالف بودم. دو فرزند قد و نیم قد داشتیم و نمی‌خواستم سایه سرمان را از دست بدهم. اما او عزمش را جزم كرد و به بهانه دیدار با خانواده، من را راهی ایران كرد و خودش هم به ایران آمد. خانواده من در ایران زندگی می‌كردند. ما مهمان خانه مادر بودیم تا اینكه او از تصمیمش با خانواده‌ام صحبت كرد. پدرم با غلامعلی حرف زد و گفت همسرت جوان است و دو فرزند كوچك داری مطمئن هستی كه می‌خواهی بروی؟ ایشان با كمال احترام در پاسخ به پدر گفت بله. من خانواده‌ام را به خدا سپرده‌ام. اگر سر من برود نباید به حرم جسارت شود. داعش دشمن اسلام است. امروز كه فرصتی پیش آمده و ما می‌توانیم از اسلام دفاع كنیم نباید دست روی دست بگذاریم.
شما واقف به ارزش‌های راهی كه همسرتان رفت بودید؟
ایشان خیلی به نماز صبح علاقه داشت و می‌گفت حیف است كه نماز صبحتان قضا شود. وقتی هم كه از منطقه تماس می‌گرفت به خواندن نماز صبح تأكید فراوان داشت. امروز كه وقایع را مرور می‌كنم می‌بینم خون شهدای مدافع حرم ما نتیجه داد و بحمدالله داعش در حال نابودی است. امروز همه دنیا نتیجه زحمات شهدا را مشاهده می‌كند و وعده خدا به راستی محقق خواهد شد.
بله؛ می‌دانستم همسرم گام بزرگی در زندگی‌اش برداشته است كه ان‌شاء‌الله اهل‌بیت(ع) هم مددش می‌كنند. امروز كه با خود فكر می‌كنم می‌بینم ایشان هم برای خودش و هم برای من و بچه‌ها و هم برای جامعه و كشورش افتخار آفرید. من از ایشان و راهی كه انتخاب كرد و او را به سعادت رساند راضی هستم.
چه زمانی اعزام شدند؟
اولین بار كه اعزام شد 15 اسفند ماه سال 1393بود. من و مادرم از زیر قرآن ردش كردیم و با برادرم تا پادگان رفت و در مسیر به برادرم گفته بود همسرم خیلی بی‌تابی و گریه می‌كرد، مراقب ایشان باشید. خدا می‌داند اشك‌های من از روی نارضایتی نبود بلكه به‌خاطر وداع و دوری و دلتنگی بود. آن لحظات آخر غلامعلی فقط به ما دلداری می‌داد و می‌گفت نگران من نباشید. همسرم كمربند مشكی تكواندو داشت. می‌گفت عمر دست خدا است وگرنه دراین مدت ممكن بود من با مشت و لگدی از دنیا بروم اما این اتفاق برایم نیفتاد. ایشان مدت سه ماه و اندی در منطقه بود و در نهایت در عملیات بصرالحریر مفقودالاثر شد و بعد از گذشت یك سال بی‌خبری از ایشان خبر شهادتش را به ما دادند كه تا به امروز كه من با شما صحبت می‌كنم نشانه یا پیكری از ایشان به دست ما نرسیده است.
آخرین صحبت‌هایی كه بین شما و شهید رد و بدل شد چه بود؟
غلامعلی وقتی رفت 20 روز بعد با ما تماس گرفت. در این مدت حدود چهار ماه هر بار كه تماس می‌گرفت از من می‌خواست مراقب بچه‌ها و خودم و زندگی‌مان باشم و غصه نخورم و دعاگویش باشم. آخرین بار به من گفت می‌خواهم به مرخصی بیایم فقط منتظرم كه دوستم برگردد و من جایگزین شوم. اما یك هفته، دو هفته، یك ماه و دو ماه گذشت و خبری نشد. هرچه پیگیری كردم مسئولان به بهانه نبود امنیت در پرواز و... ما را بی‌خبر می‌گذاشتند تا اینكه یك سال از فقدان همسرم و پیگیری‌های من گذشت. بعد از یك سال بنیاد شهید خبر شهادت و مفقودالجسد بودنش را تأیید كرد. ایشان خیلی به نماز صبح علاقه داشت و می‌گفت حیف است كه نماز صبحتان قضا شود. وقتی هم كه از منطقه تماس می‌گرفت به خواندن نماز صبح تأكید فراوان داشت. امروز كه وقایع را مرور می‌كنم می‌بینم خون شهدای مدافع حرم ما نتیجه داد و بحمدالله داعش در حال نابودی است. امروز همه دنیا نتیجه زحمات شهدا را مشاهده می‌كند و وعده خدا به راستی محقق خواهد شد.
گفتید پیكر همسرتان مفقود است؛ پس چطور از شهادتشان مطمئن شدید؟
نحوه شهادتش را یكی از همسنگرانش كه از منطقه بازگشت برایم روایت كرده است. ایشان گفت وقتی عملیات شدید شد و درگیری به اوج خود رسید من به غلامعلی گفتم برگرد، اوضاع كه آرام شد دوباره می‌آییم. اما غلامعلی نپذیرفت. گفت این نهایت نامردی است كه بچه‌ها را تنها بگذارم. من می‌مانم. ماند و همان جا به شهادت رسید. ما تا جایی كه امكان داشت پیكر شهدا را با آمبولانس به عقب آوردیم اما نتوانستیم همه شهدا را بیاوریم. پیكر شهید جعفری هم همان جا ماند. همسرم 31 تیر ماه 1394 در بصرالحریر به شهادت رسید.

منبع: روزنامه جوان