تبیان، دستیار زندگی
کی مهرماه سال 1348 در روستای فارسبان از توابع شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود و چندی بعد به همراه خانواده اش به این شهرستان هجرت نمود و آغاز گر فصل جاودانه ای از حیاتش شد او که نور ایمان در سینه اش موج میزد و بدین سان از ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهید حجت الاسلام والمسلمین محمد بهروز ساکی

مهرماه سال 1348 در روستای فارسبان از توابع
شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود و چندی بعد به همراه خانواده اش به این شهرستان هجرت نمود و آغاز گر فصل جاودانه ای از حیاتش شد او که نور ایمان در سینه اش موج میزد و بدین سان از دیگر همسالان خویش ممتاز گشته بود هر بار که بانگ اذان از ماذنه مسجد شنیده میشد عاشقانه رهسپار مسجد میشد و در نماز جماعت شرکت میکرد و اینگونه بود که دوران کودکیش به دین ومکتب رقم خورد تا بتواند در راهی که انبیاء و او لیا پرچمدار او بودند گام نهد با پشت سر گذاردن دوران ابتدایی در سن سیزده سالگی آنگاه که از جنگ تحمیلی مطلع شد باتلاش بسیار در کسب رضایت نیروهای بسیج و خانواده اشبه دوره سه ماهه آموزش نظامی رفت و از آنجا به جبهه های نبرد شتافت اگر چه جبهه و سنگر تمام فضای ذهنش را پر کرده بود اما در کنار ش تحصیلات خود را نیز ادامه داد تا اینکه بعد از اکمال دوره را هنمایی به حوزه علمیه نهاوند رفت
هرگاه که رایحه انجام عملیات را استشمام میکرد به سوی جبهه ها میرفت و عاشقانه سرود عشق و صلابت سر میداد گویی میخواست در آوردگاه نور خواندنیها را مرور کند و در امتحان عملی شرکت کند اگر چه ازدواج کرده بود و فرزند دلبندی داشت اما شکوه رفتن قرار ماندنش را در پنجه گرفته بود و دلفریب محبوب مقتردانه شیشه عمر را در ستانش میفشرد و با چشم جانش به افقی دور دست مینگریست در عملیاتها بر مرکب رشادت می نشست و یال بلند عشق را در چنگ میگرفت و از صخره ای به صخره ای و از سنگری به سنگری میرفت در کردستان علاوه بر کار تبلیغاتی فرماندهی گروهی از نیروهای تیپ مستقل 212 حمزه سیدالشهداء را برعهده داشت و گویا در همان وادی بود که به تیغ کوهستان مینشست و دستان بلندش را به میهمانی آسمان میفرستاد و طلب شهادت میکرد تاینکه در پنچشنبه دهم مرداد سال 68 بعد از حلالیت طلیبدن از دوستان و نزدیکان در حادثه انفجار مین عاشقانه در راه رضای پروردگارش پر پر گشت و روح به طواف بام دوست به پرواز در آورد و حماسه حضورش را شجاعانه دفتر خونرنگ روزگار گذاشت
فرازی از وصیتنامه شهید( ازشما میخواهم که سر وقت نمازتان را بخوانید و هرروز جند آیه از قرآن را تلاوت نمایید همیشه باهم متحد باشد چون اکر اتحاد داشته باشید آنوفت است که دیگر کسی نمیتواند به شما ضربه وارد کند )