تبیان، دستیار زندگی

روزنامه نگاری و روابط عمومی در ایران چگونه شکل گرفت

دکتر معتمدنژاد در دانشگاه سوربن پاریس تحصیل کرد و در آنجا دکترای حقوق و علوم سیاسی و نیز دکترای روزنامه‌نگاری گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
دکتر معتمدنژاد
به گزارش تبیان به نقل از مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی، با همان سمت معاونت آموزشی، مشغول به کار بودم. طی این چهار سال رئیس دانشگاه تهران عوض شد و رییس جدید با توافق دکتر مصباح زاده، دوره لیسانس روزنامه نگاری دانشگاه تهران را تعطیل کرد و در نتیجه، زمینه مساعدی پیش آمد که ما بتوانیم مؤسسه عالی مطبوعاتی و روابط عمومی را تبدیل به دانشکده کنیم
گفت و گو با دکتر کاظم معتمد نژاد پدر علوم ارتباطات در ایران: رشته روزنامه نگاری در ایران چگونه شکل گرفت
شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- دکتر کاظم معتمدنژاد در سال 1313 در خانواده ای فرهنگی- روحانی در روستای «مود» در بیرجند به دنیا آمد. پدرش فرهنگی و مدیر دبیرستان بود و سایر اعضا خانواده او نیز در مشاغل فرهنگی بوده اند. وی دوره ابتدایی و قسمتی از دبیرستان را در محل تولد خود گذراند، اما دیپلم متوسطه را از دبیرستان مروی تهران گرفت. پس از آن به دانشگاه راهیافت. یک سال در دانشکده ادبیات زبان فرانسه خواند و سپس به رشته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفت.
قبل از اتمام دوره دکترای حقوق، با مدیر وقت موسسه کیهان، دکتر مصباح زاده که استاد او نیز بود، رابطه کاری برقرار کرد و به روزنامه کیهان رفت و دیری نپایید که از مترجمی زبان فرانسه در این نشریه، به مسؤولیت سرپرستی گروه خارجی و مقالات در سال های 36 تا 40 ارتقاء یافت. شوق و علاقه او به روزنامه نگاری و نیاز کیهان به روزنامه نگاران تحصیکرده، سرانجام در بورسیه ای خلاصه شد که کیهان از دولت فرانسه برای او گرفت.
پس از آن، دکتر معتمدنژاد به دانشگاه سوربن پاریس رفت و در آنجا دکترای حقوق و علوم سیاسی و نیز دکترای روزنامه نگاری گرفت. دکتر معتمدنژاد در فرانسه همزمان با تحصیل در سوربن، در دو مدرسه روزنامه نگاری نیز دانش آموخت و صلاحیت دیپلم تدریس روزنامه نگاری گرفت. سال 1343 دکتر معتمدنژاد با کوله باری از دانش روزنامه نگاری، ارتباطات، حقوق و علوم سیاسی، با اندیشه تأسیس نخستین دانشکده روزنامه نگاری به میهن بازگشت.
دکتر معتمدنژاد از بنیانگذاران علوم ارتباطات در ایران است و هم اکنون این رشته را در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه علامه طباطبایی تدریس می کند. درجه 24استادی او در ارتباطات، مرتبه ای است که در ایران تعداد دارندگان آن از انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند. به خاطر خدماتی که استاد معتمدنژاد به علوم ارتباطات ایرانداشته، شاگردان مکتبش او را «پدر علم ارتباطات» نامیده اند. وی استاد مهمان دانشگاه های پاریس 1 و پاریس 2 و همچنین استاد دانشگاه های برن 1 و 2 فرانسه از سال1361 تا سال 1367 شمسی بوده است. دکتر معتمدنژادمدیر پژوهش و استاد راهنمای پایان نامه های دوره دکتری علوم ارتباطات در دانشگاه پاریس 7 (دانشگاه دنیس دیدرو-ژولیون) از سال 1983 تاکنون است. وی علاوه بر ارایه مقالات متعدد علمی- پژوهشی پرشمار در نشریات داخلی و خارجی، 29 عنوان کتاب نگاشته است که از آن میان، تنها شش عنوان آن چاپ و منتشر شده است.
جناب دکتر معتمدنژاد، بسیار خوشحالیم از این که در فرصتی مغتنم در حضور شماییم. حقیقت این است که ما از مدت ها پیش، در اندیشه گفت وگو با شما بودیم و هر از گاهی، این موضوع را پیگیری می کردیم، اما هر بار به دلایلی، این گفت وگو به تأخیر می افتاد. شاید لازم به گفتن نباشد که حضرت عالی بیش از هرکس دیگری در زمینه تأسیس و گسترش رشته روزنامه نگاری و ارتباطات و مسایل مرتبط با آن در ایران، کوشش کرده اید. در حقیقت، پایمردی و پیگیری شما، باعث شده که امروز در آستانه افتتاح مجدد دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی قرار بگیریم. شاگردانی هم که شما پرورده اید، بحمدالله حالا خودشان، اساتید این رشته در دانشگاهها هستند و قدر زحمات استادشان را می دانند.
استاد معتمدنژاد: بنده را مورد لطف قرار می دهید، سپاسگزارم. من خودم را، شایسته این لطف و محبت نمی دانم. بلی، آقای پروین زاد پیگیر این جلسه و گفت وگو بودند، اما من می خواستم گفت وگوی مان در سالگرد تأسیس دانشکده ارتباطات باشد. همانطورکه می دانید، دانشکده ارتباطات را مؤسسه کیهان، تأسیس کرد و من می خواستم دوباره به نقش آن، در تأسیس این دانشکده برگردم و در عین حال، سعی داشتم انتشار آن هم در موقعی باشد، که به لحاظ تاریخی، قابل توجیه باشد.
یعنی در دی ماه؟
استاد معتمدنژاد: بله، زمان مناسب انتشار آن، دی ماه است.
استاد! همانطورکه مستحضرید، روال ما در کیهان فرهنگی، طرح شخصیت ها و به تبع آن، بحث در تخصص آنهاست. در طرح شخصیت ها هم، ابتدا از اجداد و خانواده، کودکی، تحصیلات و همینطور از تأثیرگذاری های افراد و محیط و آثار پرسش می کنیم. البته، ما جسارت می کنیم که در حضور حضرت عالی که به حق استاد و پدر علم ارتباطات در ایران هستید، تعیین موضوع می کنیم، پس اگر موافقید بحث را از اجداد و خانواده، آغاز کنید.
استاد معتمدنژاد: بنده در سال 1313 در خانواده های روحانی و فرهنگی، در روستای «مود» در 30 کیلومتری بیرجند، متولد شدم.
اجداد شما هم، در همان روستا زندگی می کردند؟
استاد معتمدنژاد: خیر، آنها ساکن بیرجند بودند و بعد به روستا رفتند. دایی من تعریف می کرد که در گذشته های نه چندان دور، روزی خواهر امیر شوکت الملک، نزد یکی ازاجداد ما که روحانی بیرجند بوده، می رود و با مردی عقد ازدواج می بندد. امیر شوکت الملک علم، از این وصلت، ناراضی بوده و نمی خواسته آن مرد، داماد آنها باشد؛ از این جهت به جد ما فشار می آورد که شما باید خواهر مرا یک طرفه از جانب آن مرد، طلاق بدهید! جد ما می گوید: این کار، خلاف شرع است و من نمی توانم به دستور شما، آنها را از هم جدا کنم و طلاق بدهم.
امیر شوکت الملک از حرف جد ما ناراحت می شود، طوری که جد ما احساس می کند که دیگر نباید آنجا بماند و باید شهر را ترک کند و به جای دیگری برود. به همین جهت، به 30 کیلومتری بیرجند می رود و در دره ای ساکن می شود و در آنجا، به کشاورزی می پردازد. بعدها، مردم اسم آن محل را، به نام ایشان «حسین آباد» می گذارند.
اسم ایشان، حسین بوده؟
استاد معتمدنژاد: اسم کامل او، «شیخ محمدحسین فاضل» بوده.
در گذشته در حوزه های علمیه رسم بود که به روحانیون کوشایی که از آگاهی بیشتری برخوردار بودند، «فاضل» می گفتند و این صفت را به دنبال اسم یا شهرت آن روحانی، اضافه می کردند. البته حالا هم، این رسم کم و بیش هست، اما کم رنگتر شده.
استاد معتمدنژاد: به هر حال، بعد از چند سال، امیر شوکت الملک از کاری که کرده بود، ناراحت و پشیمان می شود و یک روز ظاهراً به رسم شکار با سوارانش وارد آن دره می شوند. جد ما، آن روز مشغول آبیاری جالیز بوده و اتفاقاً فصلی بوده که میوه های جالیز رسیده بودند. امیر شوکت الملک نزد جد ما می آید و سلام می کند و جد ما هم جواب می دهد و به آنها خربزه تعارف می کند، امیر پیاده می شود و چیزی می خورد و به این ترتیب، کدورت آنها از بین می رود. اما جد ما، دیگر حاضر نمی شود به بیرجند برگردد. تا یکی دو نسل بعد هم، اجداد ما، همانجا می مانند، تا این که یکی دیگر از اجداد ما، که روحانی مشروطه خواهی بوده و آن زمان، درجه اجتهاد داشته، درگیر مسایل مشروطه و مخالفان مشروطه می شود و چون اوضاع و احوال، طوری بوده که ایشان هم در شرایطی مثل محمدحسین فاضل قرار می گیرد، او هم منزوی می شود و در همان روستایحسین آباد، به زندگی خودش ادامه می دهد. این سابقه روحانیت در خانواده ماست.
استاد، لطفاً از دایی تان که راوی این خاطرات بودند، بفرمایید.
استاد معتمدنژاد: دایی من، آقای علی اصغر فاضلی بود. ایشان در فرهنگ ایران، نقش مهمی داشت؛ از فارغ التحصیلان مدرسه شوکتیه بود. مدرسه شوکتیه را شوکت الملک در بیرجند تأسیس کرده بود. این مدرسه، بعد از مدرسه دارالفنون و تقریباً همزمان با مدرسه رشدیه، یکصد سال پیش یعنی سال 1324 قمری، سال پیروزی مشروطیت دایر شد.
دایی من، شاگرد این مدرسه بود. مدتی بعد از جنگ جهانی دوم، مرحوم سید محمد فرزان که از دانشمندان به نام خراسان بود و در زمان رضاشاه به جاهای مختلفی تبعید شده بود، به بیرجند می آید و دوباره کار قبلی اش را، دنبال می کند و رییس فرهنگ بیرجند می شود و دایی من هم، کفیل او می شود و 5-6 سال این کار را، ادامه می دهد. آن زمان، مدت ها کفالت خراسان و بلوچستان تا مکران، همه زیر نظر ریاست فرهنگ بیرجند بود و همین دایی کوچک من، اولین دبستان دولتی را در روستای ما «مود» تأسیس کرد.
یعنی تا قبل از آن، روستای مود، مدرسه نداشت؟
استاد معتمدنژاد: چرا، مدرسه شوکتیه بود، اما مدرسه دولتی نبود. مدرسه شوکتیه هم همانطور که گفتم در سال 1324 قمری آنجا تأسیس شده بود و چند سال بعد هم، مدرسه تدین، در آنجا تأسیس شد.
جناب عالی هم در همان روستا، دوره ابتدایی را گذراندید؟
استاد معتمدنژاد: بله، بنده تا کلاس ششم آنجا بودم. بعد می خواستم به دبیرستان بروم، در حالی که در روستای مود، دبیرستان نبود و باید به بیرجند نزد اقوام می رفتم؛ اما خانواده ام راضی به این کار نبودند. پدرم نمی خواست که من موجب ناراحتی بستگان بشوم. در نتیجه، شرایطی پیش آمد که در روستای مود، دبیرستان دایر کنند. البته، از قبل هم برای تأسیس دبیرستان، موقعیت وجود داشت و مردم مدت ها پیش از آن، تقاضا کرده بودند که آنجا دبیرستان دایر شود. به این ترتیب از سال 1325 در روستای مود، دبیرستان دایر شد و پدر من هم که معلم بود، در آن دبیرستان شروع به کار کرد. البته، این مربوط به زمانی است که من دیگر در آن دبیرستان نبودم و به تهران آمده بودم. پدرم 7-8 سال، ریاست آن مدرسه را به عهده داشت و بعد بازنشسته شد.
به این ترتیب ، شما در روستای مود، دارای یک پشتوانه و نسب فرهنگی بودید.
استاد معتمدنژاد: خاله هایم و فرزندانش و دایی زاده هایم ، تقریباً همه فرهنگی هستند. یک برادرم و خواهرم در نیشابور و بیرجند، معلم اند. برادر دیگرم، دکتر اسدالله معتمدنژاد در همین دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، سابقه تدریس دارد و حالا بازنشسته شده. بنابراین، همانطور که گفتید ما یک نسب فرهنگی داریم و از یک خانوادهقدیمی، فرهنگی و روحانی هستیم.
البته به این فهرست، باید اسم دخترتان خانم دکتر رؤیا معتمدنژاد؛ استاد حقوق ارتباطات را هم اضافه کنید. استاد! سابقاً در شهرهای کوچک و بعضی مناطق، دبیرستانها غالباً تا سال سوم یا پنجم متوسطه، کلاس داشتند. آیا دبیرستان شما در مود هم، همینطور بود؟
استاد معتمدنژاد: درست است، دبیرستان ما هم تا کلاس نهم بیشتر نداشت و به همین خاطر، من برای ادامه تحصیل به بیرجند رفتم و تا سال پنجم متوسطه را، آنجا خواندم وچون بیرجند کلاس ششم متوسطه نداشت، برای ادامه تحصیل به مدرسه مروی تهران رفتم و همان سال در رشته ادبی، در تهران شاگرد دوم شدم.
استاد قبل از این که به سراغ تحصیلات دانشگاهی شما برویم، تقاضا می کنیم از موقعیت جغرافیایی روستای «مود» بفرمایید.
استاد معتمدنژاد: روستای ما «مود» در کنار جاده زاهدان به مشهد قرار داشت و می دانید که این جاده، یک جاده استراتژیک بود و در جنگ جهانی اول، مورد استفادهانگلیسی ها قرار گرفت و باشگاه ژاندارمری هم، نزدیک آنجا بود.
چند خانواده در آن روستا، زندگی می کردند؟
استاد معتمدنژاد: آنجا، نزدیک به سه هزار نفر جمعیت داشت.
پس در حد یک مرکز بخش بوده.
استاد معتمدنژاد: بله، «مود» باید شهرستان می شد، ولی به خاطر مهاجرت اهالی آن به شهرهای اطراف، جمعیتش کم شد. البته، تمام کسانی که مهاجرت کردند، فرزندانشان دارای تحصیلات خوبی شدند. افراد آن روستا، شاید حدود 200 نفر هستند که اکثراً پزشک، یا آدم های برجسته ای شده اند.
پس، نتیجه می گیریم که مهاجرت از روستا به شهر، همیشه هم نامطلوب نیست، علاوه بر این، روستای «مود» از بعضی جهات دیگر هم استثنا بوده، تأسیس دبستان در سال 1324 قمری در آنجا و بعد تأسیس دبیرستان، در حالی که آن موقع، بعضی از شهرهای بزرگ ما هم دبستان نداشتند؛ چه رسد به دبیرستان! جالب این که در منابع تاریخی نوشته اند که بسیاری از تأسیسات تمدنی جدید، زودتر از جاهای دیگر کشورمان در منطقه بیرجند و قائنات آمده بود، حتی ذکر کرده اند که لوله کشی آب در بیرجند، زودتر از تهران بوده است!
استاد معتمدنژاد: درست است. اولین شهری، که لوله کشی آب در آن تأسیس شد، بیرجند بود. آقای محیط طباطبایی می گفت، در بیرجند هشت موزه وجود دارد که اغلب در خانه ها یا در باغ های امرای سابق منطقه است.
وقتی بیرجند را، مثلاً با دامغان مقایسه می کنیم، می بینیم به نسبت قدمت شش هزار ساله اش، به اندازه بیرجند، موزه ندارد.
استاد معتمدنژاد: درست است. این به خاطر وضع خاص این منطقه است. اتفاقاً، من از دامغان خاطره خاصی دارم، دایی من، مرحوم علی اصغر فاضلی، در سال های 31 تا 34 با رییس فرهنگ دامغان بود و آن موقع مرحوم مرتضوی، معاون دایی من بود و پسر ایشان، در دبیرستان مروی تهران، با من همکلاس بود، اما حالا خبری از او ندارم.
استاد، در آن سال ها، وضع روستای «مود» از نظر وسایل ارتباطی، چگونه بود؟
استاد معتمدنژاد: آن زمان مثل هرجای دیگر، در آن روستا، ارتباطات سنتی حاکم بود و مردم در مراسم و مجالس محرم و ماه مبارک رمضان، بخصوص در شب های احیاء، مشارکت فعال داشتند و چون روحانی در محلی داشتیم، کس دیگری از خارج به آنجا نمی آمد. دایی بزرگ من هم، روحانی بود و آنجا، شغل سردفتری داشت و منبر می رفت. وسایلی ارتباطی جدید، رادیو و باطری از سال 1324 شمسی به آنجا، آمده بود.
روزنامه، چطور؟
استاد معتمدنژاد: بعضی از روزنامه ها به آنجا می رسید.
رشد فرهنگی مردم آن روستا و ترکیب جالب ارتباطات سنتی و ارتباطات جدید و همینطور، وجود بستگان روحانی شما و تأسیس دبستان و دبیرستان در آنجا، ترکیب خاصی داشته که در کمتر جایی سابقه داشت، استاد! در سال های نوجوانی و جوانی در «مود» کتاب غیررسمی هم می خواندید و اصولاً در منزل شما، کتاب بود؟
استاد معتمدنژاد: بله، ما در منزل، کتاب های زیادی داشتیم. یادم هست که مرحوم پدرم به من می گفت: اگر روزی بخواهی حقوق بخوانی، من کتاب های «شرح لمعه» را دارم و این کتاب ها را حتماً باید ببری و من وقتی به دانشگاه رفتم و با مرحوم دکتر مشکات در دوره دکترای حقوق درس داشتم، همان نسخه شرح لمعه پدرم را، سر کلاس می بردم. مرحوم مشکات هم، خیلی به من لطف داشت. ایشان، استادی نمونه و برای من الگو بود. شاید شنیده باشید، که استاد مشکات، آنقدر به کتاب علاقه داشت که گاهی لباسش را می فروخت تا بتواند کتاب بخرد! با این همه، بعداً مجموعه کتابهایش را به دانشکده حقوق هدیه کرد و بعد آن کتاب ها، به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران منتقل شد.
استاد، خاطرات ایام کودک معمولاً به صورتی پررنگ در ذهن انسان باقی می ماند. لطفاً از خاطرات کودکی تان در سال های دبستان بفرمایید.
دکتر معتمدنژاد: من خاطرات زیادی از دوران دبستان دارم. خوشبختانه، خانم شریف زاده، خانم معلمی که در دوره دبستان به ما درس می دادند، هنوز زنده هستند. ایشان حالا 90 سال دارند. آن زمان، کلاس های ما تا سال چهارم، مختلط بود. سال اول هم همین خانم شریف زاده، معلم ما بود. یادم هست که در همان کلاس اول، دوستی داشتم که کنارم می نشست. یک روز موضوع درس، داستان نمازگزارانی بود که به خاطر صحبت کردن، نمازشان باطل شد و قصه اش، خنده دار بود. پس از خواندن آن داستان در کلاس، دوستم خندید، من هم از خنده او، خنده ام گرفت، خانم معلم ما ناراحت شد و ما را از کلاس بیرون کرد. زمستان سردی بود و برف می بارید. خانم معلم ما دو نفر را- یک دست بالا، یک پا بالا- نگهداشت. اتفاقاً خاله من هم، معلم همان مدرسه بود، از دور، ما را دیده بود و ناگهان به سرعت آمد و به معلم ما اعتراض کرد، که چرا در آن صبح سرد ما دو نفر را، در آن وضع نگهداشته است.
استاد، در ایام جوانی، شعر هم می سرودید؟
استاد معتمدنژاد: بله آن زمان، شعر هم می گفتم.
اشعارتان در آن سال ها، جایی هم چاپ می شد؟
استاد معتمدنژاد: بله، بعضی از اشعارم در سال 1331 در روزنامه پولاد که آقای جواد تربتی؛ دبیر ادبیات ما منتشر می کرد، چاپ شده است.
از محتوای اشعارتان در آن سال ها بفرمایید.
استاد معتمدنژاد: اشعار دوره جوانی من، بیشتر محتوای اجتماعی داشت.
استاد! حضرت عالی احتمالاً درسال های 1331 به بعد، درتهران بوده اید و آن تراکم تعداد نشریات احزاب وگروههای سیاسی وابسته و ناوابسته را دیده اید. همانطور که می دانید، پس از شهریور 1320 و سقوط رضاخان، دوره آزادی های نسبی مطبوعات ما شروع شد و درآن شرایط، نشریات زیادی با گرایش های مختلف و متضاد منتشرشدند، تا جایی که به قول مخبرالسلطنه هدایت، تعداد آنها از حد حاجت، بیرون رفت. اوج این تراکم مطبوعاتی دردوره سه ساله 1329تا 1332 بود. یعنی به قول زنده یاد جلال آل احمد،«دوره ناهار بازار احزاب سیاسی»، سال هایی که به کودتای سیاه سال 1332 منتهی شد. به نظر شما، مطبوعاتی ما درآن زمان و آن شرایط، به عنوان یک رسانه تأثیرگذار، درجهت وفاق ملی حرکت می کردند یا درجهت واگرایی؟
استاد معتمدنژاد: آن شرایط به قول مرحوم آل احمد، دوره مطبوعات دهان دریده بود و نشریات، غالباً درجهت تفرقه و واگرایی حرکت می کردند.
درآن شرایطی که مردم و رهبران سیاسی و مذهبی، مبارزه بزرگی را برای استیفای حقوق ملت ایران شروع کرده بودند و با استعمار انگلستان می جنگیدند. با کشف اسناد خانه سدان، معلوم شد که نزدیک به 50 روزنامه نگار، خبرنگار و مدیرنشریه ازشرکت نفت ایران و انگلیس، پول و کاغذ می گرفتند تا با نام های مستعمار دکتر و مهندس درتعداد زیادی از نشریات، مطالبی به نفع انگلیسی ها و علیه رجال سیاسی و مذهبی ما، منتشرکنند.
استاد! به نظرشما، چرا درشرایط پس از مشروطه و پس از سقوط رضاخان، ما صاحب نشریاتی هتاک، غوغاگر یا وابسته شدیم، و چرا گسترش نشریات درآن دو مقطع ، به جای آن که، باعث رشد آگاهی ها و وفاق ملی باشند، ابزاری برای تخریب و اتهام و تفرقه شدند؟
استاد متعمدنژاد: فقدان تجربه و تمرین دمکراسی، باعث آن آشفتگی ها شده بود.
اجازه بدهید به موضوع تحصیلات دانشگاهی تان برگردیم، آیا پس از گرفتن دیپلم، بلافاصله به دانشگاه رفتید؟
استاد معتمدنژاد:من بعد ازکودتای سال 1332 کنکور دادم. آنجا از ماخواسته بودند که کتاب هایی را که خوانده ایم، اسم ببریم. من هم، اسم کتاب هایی را، که خوانده بودم،نوشتم. این اسامی برای آنها خوشایند نبود، چون درآن کتاب ها، از استقلال، آزادی و ملی شدن نفت دفاع شده بود و آنها، اصلاً ورقه مرا تصحیح نکردند و وقتی نتیجه را اعلام کردند، اسم من جزو قبولی ها نبود.
اصلاً طرح آن سؤال ما، برای شناسایی و حذف دانشجویان انقلابی و مبارز بود.
استاد معتمدنژاد: به هرحال، بعد ازآن، من به دانشکده ادبیات و رشته زبان فرانسه رفتیم و یک سال، زبان فرانسه خواندم و سال بعد، دوباره کنکور دادم و قبول شدم و بهدانشکده حقوق دانشگاه تهران رفتم و بعد با یکی از دانشجویان هم رشته ام، ازدواج کردم.
استاد، درجریان وقایع 16 آذر دانشگاه هم قرارداشتید؟
استادمعتمد نژاد:بله. همان روز 16 آذر، من دررشته حقوق درس می خواندم. ما دردانشکده ادبیات -دانشسرای عالی سابق درمیدان بهارستان بودیم- و علیه نیکسون اعلامیه پخش می کردیم. اگر اشتباه نکنم، آن وقت رییس دانشسرای عالی ادبیات، دکتر بینا بود. به هرحال، سربازان به داخل دانشسرا ریختند و ما را تعقیب می کردند و من از پنجرهفرارکردم و به این ترتیب، نتوانستند مرا دستگیر کنند.بعد، راهی دانشگاه تهران شدیم و شنیدیم که دردانشگاه، آن واقعه دردناک اتفاق افتاده.
ما شب هفت آن سه شهید را، دردانشکده ادبیات برگزار کردیم و مخفیانه سرمزار آن شهیدان،رفتیم و من همانجا، شعری را که سروده بودم، خواندم.
این شعر جایی هم چاپ شده است.
استاد معتمدنژاد: خیر، اما آن را دارم، اگر پیدا کردم می دهم که درکیهان فرهنگی چاپ کنید.
به هر حال، آن سال ها ضربه کودتا، در بسیاری از جوانان و شاعران ما، تأثیر نامطلوبی گذاشت، بسیاری از مردم از سیاست دلزده شدند، بسیاری منزوی و مأیوس شدند و خیلی ها به مواد افیونی رو آوردند. ادبیات پس از کودتا، یأس آلود بود. افراد خیلی کمی بودند، که هنوز امید به مبارزه داشتند.
ذهن جوانان آن نسل، به تدریج با ادبیات خاصی مأنوس شد که کمتر امیدواری در آن بود. همانطور که فرمودید، پس از کودتای سال 1332 افراد کمی بودند که امید به مبارزه را در دل خودشان و دیگران زنده نگه می داشتند. یکی از آن افراد مرحوم حیدر رقابی «هاله» بود، با آن شعر معروفش «مرا ببوس» که براساس آن، ترانه ای با همین نام ساختند که امید دهنده، حماسی و در عین حال، کمی غم انگیز بود. اشعار و قطعات نثر «کارو» هم تاثیرگذار بود، با کتاب های «شکست سکوت» و «نامه های سرگردان».
استاد معتمدنژاد: بله، بله. و با آن نامه های معروفش، که یکی هم خطاب به علی دشتی بود:
«به کشتیبانی بی کشتی علی دشتی»، و نقدهایی که بر یخلی چیزها داشت و ما می خوانیم.
بعد از کودتای سال 1332، دکتر شریعتی، شعری حماسی و امیدوارانه درباره ادامه مبارزه، خطاب به شمع گفته بود که در مجله فردوسی چاپ شده بود و آنجا برای گریز از سانسور پس از کودتا، شعر را با نام «مرحوم علی شریعتی مزینانی» چاپ کرده بود. استاد! شما آن سال ها با دکتر شریعتی آشنایی داشتید؟
استاد معتمدنژاد: آشنایی من با دکتر شریعتی جریان جالبی دارد، سال 1340 من در فرانسه بودم. آن زمان، دنبال این بودم که مهد کودکی پیدا کنم تا دختر کوچکم را به آنها بسپارم. پیدا کردن مهد کودک هم آن زمان در فرانسه، خیلی مشکل بود. سرانجام مهدکودکی نزدیک دانشگاه و دور از منزل خودمان پیدا کردم. وقتی که دختر دو ساله ام را به آنجا بردم و مشغول تعویض لباسش بودم تا او را به مسئوول مهدکودک تحویل بدهم، دیدم خانمی هم آمد تا فرزندش را به آنجا بسپارد. این خانم، فارسی صحبت می کرد. منخوشحال شدم و خودم را به او معرفی کردم و آشنا شدیم، او هم خودش را معرفی کرد و گفت: من پوران شریعتی «شریعت رضوی» هستم، و همان روز یا روز بعد از آن بود، که من و همسرم و خانم دکتر شریعتی به رستوران دانشجویی رفتیم و ناهار خوردیم. به این ترتیب بود که من از طریق همسر دکتر شریعتی با ایشان، آشنا شدم و این آشنایی ادامه پیدا کرد و آنجا با هم، همکاری می کردیم. سال 1342 که دکتر شریعتی می خواست به ایران بیاید، دوستان و دانشجویان در دانشگاه برای او، مراسمی به عنوان خداحافظی گذاشتند و دکتر شریعتی هم برایمان صحبت کرد. آن مراسم و دیدار، آخرین دیدار من با دکتر شریعتی بود، چون وقتی به ایران آمدم، نتوانستم خدمت ایشان برسم.
استاد اجازه بدهید به تحصیلات دانشگاهی تان برگردیم، فرمودید که یک سال در دانشکده ادبیات زبان فرانسه خواندید و بعد در رشته حقوق، ادامه تحصیل دادید. لطفاً از آشنایی تان با دکتر مصباح زاده بفرمایید.
استاد معتمدنژاد: وقتی که به دانشکده حقوق رفتم، دکتر مصباح زاده مدیریت مؤسسه کیهان و استاد دانشگاه بود و به ما در سال دوم رشته حقوق، حقوق قضا درس می داد. آن موقع هم، دانشجو زیاد بود- حدود 150 نفر- و دکتر مصباح زاده همه را نمی شناخت. من آن موقع با ایشان آشنایی نداشتم، تا این که در مقطع دکتری، مجدداً شاگرد ایشان شدم و او باز هم استاد حقوق جزای ما شد. ما، در مقطع دکتری 11 نفر بودیم و جز من، آن 10 نفر دیگر، همه از قضات و وکلای دادگستری بودند. وقتی که در مهرماه سال 1336 به کلاس رفتم، به من گفتند: تو اشتباه آمده ای! فکر می کردند من دانشجوی دوره لیسانس هستم، گفتند: کلاس های لیسانس، جای دیگر است. سن آنها زیاد بود، دو نفر از آنها، مرحوم شفایی و مرحوم بشیر فرهمند بودند که قاضی دیوان عالی کشور بودند. یکی دیگر، مرحوم دکتر ناطقی؛ قاضی استیناف بود. مرحوم جهان هم بود، که وکیل دادگستری بود. تمام آنها، قضات عالی رتبه دادگستری بودند که در دوره دوم کنکور همراه من قبول شده بودند
گویا، آن زمان دانشجویان از لیسانس به دوره دکتری می رفتند، همینطور است؟
استاد معتمدنژاد: بله. آن زمان این طور بود و من هم آن موقع 23 سال داشتم. در همان زمان بود، که دکتر مصباح زاده در کلاس حقوق جزا به دانشجویان پیشنهاد کرد، اگر کسی مایل است با کیهان همکاری کند، بیاید که ترتیب کار را بدهم. آن موقع، من با یکی دیگر از همکلاسی ها - از دوستانم- داوطلب شدیم. من برای مترجمی زبان فرانسه پیشنهاد دادم و مرحوم دکتر ناطقی هم برای آرشیو حقوقی کیهان، داوطلب شد. وقتی که من پیش مصباح زاده رفتم، ایشان در محل آرشیو روزنامه کیهان، در ساختمانی در کوچه اتابک بود. همان جا یکی از سرمقاله های روزنامه لوموند را به من دادند که ترجمه کنم و من هم پس از یک ساعت، آن را ترجمه کردم و به ایشان دادم. گفتند: خوب است. به این ترتیب، من کارم را در بخش اخبار خارجی روزنامه کیهان شروع کردم. دکتر مصباح زاده گفت: اگر می خواهی اینجا کار کنی، باید مرتب باشی و به موقع بیایی و کار خودت را انجام بدهی، در آن صورت می توانی در کیهان پیشرفت کنی و درس دانشگاه را هم بخوانی، در دوره دکتری هم می توانیم با هم همکاری بیشتری داشته باشیم.
کلاس های دوره دکتری آن زمان، بعد از ظهرها تشکیل می شد؟
استاد معتمدنژاد: بله. و به همین جهت، صبح ها بیکار بودم و صبح خیلی زود به کیهان می رفتم و کارم را با ترجمه اخبار فرانسه شروع می کردم. وقتی صفحات اخبار خارجهآماده می شد، اخبار من جزو اولین خبرها بود. بعد از دو سه ماه، وقتی مصباح زاده دید که خیلی دقیق هستم، خیلی سریع مسئوولیت آن بخش را به من واگذار کرد، در حالی که افرادی آنجا بودند که از من بزرگتر بودند. من آنجا، سرمقاله های لوموند و اخبار خبرگزاری فرانسه را، ترجمه می کردم.
مصباح زاده می کوشید افراد با استعداد دانشگاهی را جذب کند، او حتی توزیع روزنامه را هم با دانشجویان شروع کرده بود. استاد! آن زمان جز شما، چه کسان دیگری در بخش ترجمه بودند؟
استاد معتمدنژاد: آقای کاوه دهگان بود. مرحوم بهزادباشی بود که از انگلیسی ترجمه می کرد، سرمقاله های «هرالدتریبون» را. جهانگیر افکاری هم بود. یادم هست قبل ازپیروزی فیدل کاسترو در کوبا، ژان پل سارتر به کوبا رفته بود و سلسله مقالاتی در مجله «فرانسوار» با عنوان «توفان بر فراز کوبا» نوشته بود. من به آقای افکاری گفتم: اینها را ترجمه کن. عنوان را هم خودم تعیین کردم و گفتم: «جنگ شکر در کوبا» خوب است. او هم با پیشنهادم موافقت کرد. وقتی این مقالات در کیهان چاپ شد، خیلی با استقبال مواجه شد. انصافا مقالات، خوب و دقیق ترجمه شده بود. این پاورقی، آنقدر طالب داشت که به سرعت کتاب شد و تا به حال هم چندین و چندبار چاپ شده است.
خب، ما به جهت این قضیه، عده ای مخالف هم در داخل کیهان پیدا کردیم. مخالفان پیش دکتر مصباح زاده رفتند و گفتند: اینها دارند درباره کشوری مطلب می نویسند که هنوزکسی آنجا را نمی شناسد و به این ترتیب، سرمایه کیهان را هدر می دهند! این کار آنها یا عمدی بود، یا این که از روی حسادت، به هرحال باعث شد که جلسه شورای روزنامه را، با شرکت همه مسئولان بخش های داخلی و خارجی، تشکیل دادند.
آن زمان سردبیر کیهان، چه کسی بود؟
استاد معتمدنژاد: سردبیر آن وقت، دکتر سمسار بود. به هرحال همه را جمع کرد و صحبت کرد و گفت: همکاران شما می گویند چرا درباره کوبا، اینقدر مطلب نوشته اید؟ در اخبار هم، گاهی راجع به کوبا تیتر می زنید، در حالی که، کسی کوبا را نمی شناسد. اتفاقا از چند نفر هم پرسید: پایتخت کوبا کجاست، یا رییس کشور کوبا کیست و اغلب گفتند: نمی دانیم! گفت: ملاحظه می کنید، کسی کوبا را نمی شناسد. من گفتم شما به زودی متوجه خواهید شد که کار ما چقدر اهمیت دارد. به هرحال سال ها بعد، مصباح زاده گفته بود: معتمدنژاد در آن مورد درست گفته بود و ما نمی دانستیم که آن موضوع، چقدر اهمیت دارد و حالا می فهمیم که جوان ها، مغزشان خیلی بهتر کار می کند تا ما مسن ترها.
البته سیاست کلی رژیم هم، با طرح مساله کوبا و اصولا با برجسته کردن اخبار نیروهای چپ و مستقل، چندان موافق نبود.
استاد معتمدنژاد: بله. رژیم موافق نبود که آن مسایل مطرح بشود و احتمالا موضوع همین بود. به هرحال، بعد از چاپ آن پاورقی ها، مزاحمت ها هم برای ما زیادتر شد. البته، ما باز هم به مناسبت های مختلف درباره لائوس و جنگ ویتنام و اسپوتنیک های شوروی و سفر گاگارین به فضا، مطلب می نوشتیم و آن موضوعات را، تیتر می کردیم، اما دستگاهموافق نبود و مرتب ما را به سازمان امنیت در خیابان ایرانشهر احضار می کردند و توضیح می خواستند و ما تقریبا هر دو یا سه ماه یکبار، آنجا می رفتیم. آنها ما را نگه می داشتند و تهدیدمان می کردند و از ما می خواستند که تعهد بدهیم دیگر چیزی ننویسیم که به رژیم لطمه بزند و ما هم تعهد می دادیم که علیه مصالح مملکت چیزی نمی نویسیم و برمی گشتیم و کار خودمان را دنبال می کردیم! یادم هست وقتی «پاتریس لومومبا» نخست وزیر کنگو کشته شد، سلسله مقالات «لومومبا، پیامبر سیاه» را نوشتم،که خیلی مورد توجه قرار گرفت.
مقالات را همه با اسم واقعی خودتان می نوشتید؟
استاد معتمدنژاد: من فقط در یک مورد از اسم مستعار «کمند» استفاده کردم و آن هم، داستانی دارد. همانطور که می دانید سال های پس از کودتا، شرایط خفقان باری بر کشور حاکم بود و رژیم مخالفان و مبارزان گذشته را، مرتب محاکمه و اعدام می کرد و من تحت تاثیر آن فضا و برای انعکاس شرایط یک زندانی که در انتظار اعدام و تیرباران است،کتابی را از «کایل جسمان» با عنوان «در آستانه مرگ» ترجمه کردم و آنجا از اسم مستعمار «کمند» استفاده کردم که کوتاه شده «کاظم معتمدنژاد» بود؛ اما تفسیرهایسیاسی ام، امضا نداشت. به هرحال، اوضاع و احوال اینطور بود، تا این که دکتر مصباح زاده برای تاسیس دانشکده روزنامه نگاری فعال شد.
به این ترتیب، شما در آن سال ها، بیشتر به روزنامه نگاری علاقه مند شدید و کمتر در شغل تخصصی خودتان یعنی وکالت بودید.
استاد معتمدنژاد: من وقتی لیسانسم را گرفتم، جوان بودم و به این خاطر، نه می توانستم قاضی بشوم و نه وکیل دادگستری. به همین جهت، به کارآموزی وکالت در دفترمرحوم ابوالفضل لسانی پرداختم که آن موقع، سناتور بود. او یکی از کسانی بود که با قرارداد کنسرسیوم نفت مخالفت کرد و آدم با وجهه ای بود. من از طریق آشناییخانوادگی، توانستم مرحوم لسانی را ببینم، سه سال کارآموزی کردم تا بعد بتوانم پروانه وکالتم را بگیرم و البته، سال ها بعد گرفتم. با آقای سیاوش گلسرخی هم کارآموزی جدید کردم و چون نتوانستم به موقع بروم وکیل بشوم، این بود که در کار روزنامه ماندم، در روزنامه هم موفقیت پیدا کرده بودم. همانطور که گفتم، دکتر مصباح زاده می خواست از طریق روزنامه کیهان، دانشکده روزنامه نگاری تاسیس کند و به همین منظور، مرا جزو کسانی قرار داد که بورسیه شده بودند تا بروند خارج تحصیل کنند و برگردند تا کادر مدرسین دانشکده تامین بشود. البته، قبل از من، آقای دکتر مولانا و آقای دکتر ابوالقاسم منصفی را به آمریکا و فرانسه فرستاده بود. به من هم، مرتب توصیه می کرد که باید در فرانسه ادامه تحصیل بدهی و برگردی تا دانشکده روزنامه نگاری را تاسیس کنیم.
علاقه دکتر مصباح زاده به ایجاد دانشکده روزنامه نگاری، تنها ایجاد وجهه برای موسسه کیهان بود یا مسایل دیگری هم در این میان مطرح بود؟
استاد معتمدنژاد: بعد از 28مرداد و کودتا و آن شرایط، فضای دانشگاهها به کلی عوض شده بود و تبدیل به محیطی سراسر رعب و وحشت شده بود. آمریکایی ها هم از موقعیت سوءاستفاده کرده بودند و یک دوره روزنامه نگاری با نام «کلاس های آزاد روزنامه نگاری» در دانشکده حقوق دایر کرده بودند و از داخل تحریریه نشریات هم، عده ای روزنامه نگار وابسته را جمع کرده بودند و آنجا فعالیت می کردند و این امر، برای دکتر مصباح زاده خوشایند نبود. او آدم بانفوذی بود و به همین جهت در سال 1334 سعی کرد در دانشکده علوم اجتماعی، رشته روزنامه نگاری تأسیس کند. آن موقع، دکتر اقبال؛ رئیس شورای عالی دانشگاه تهران بود و تقاضای دکتر مصباح زاده را پذیرفت و اسنادش هست و چاپ شده. در آن اساسنامه، تصویب شده بود که دانشگاه تهران از سال 1335 و حداکثر سال 1336، دانشکده روزنامه نگاری را تشکیل بدهد. ولی احتمالاً آمریکایی هانگذاشتند که این کار انجام بشود. آنها در این موضوع، کارشکنی می کردند.
فکر فرستادن کسانی مثل حضرت عالی، آقای دکتر مولانا و مرحوم دکتر منصفی به آمریکا و فرانسه برای تحصیل روزنامه نگاری، چگونه برای دکتر مصباح زاده پیش آمد، مثلاً چرا مثل آمریکایی ها از همان تحریریه نشریات یا از اساتید خارجی، استفاده نکردند، چون تربیت استاد در خارج، زمان می برد.
استاد معتمدنژاد: اتفاقاً، مصباح زاده ابتدا به این فکر بود که به کشورهای دیگر برود و استاد جذب کند. به همین خاطر به انگلستان، فرانسه، آلمان و آمریکا رفت، ولی بعد متوجه می شود که استاد خارجی به درد این کار نمی خورد و روزنامه نگاری، رشته ای نیست که خارجی بیاید و آن را تدریس کند، و تشخیص می دهد که باید امکانات را، از داخل فراهم کند و به همین جهت، سال 1334 که به ایران برمی گردد، تصمیم می گیرد که عده ای را به خارج بفرستد تا تعلیم روزنامه نگاری ببینند و برگردند. خب، دکتر مولانا آن موقع پدر و مادرش، در اثر تصادف فوت کرده بودند و دکتر مصباح زاده هم برای دلجویی از ایشان، او را به آمریکا می فرستد و تصمیم می گیرد که عده ای دیگر را هم، به کشورهای دیگر بفرستد، از جمله، دکتر ابوالقاسم منصفی را به فرانسه می فرستند. اما آن موقع، هنوز در فرانسه، دوره دکتری روزنامه نگاری تأسیس نشده بود و ایشان در یک مدرسه عالی روزنامه نگاری که جنبه خصوصی داشته، دوره اش را تمام کرد و دیپلم گرفت و برگشت.
سفر تحصیلی شما به فرانسه، چرا آنقدر با تأخیر انجام شد؟
استاد معتمدنژاد: من برای رفتن به فرانسه مشکل داشتم. از یک طرف، نمی توانستم کار کیهان را رها کنم و از طرفی، کسی نبود که اخبار خارجی را سرپرستی کند. وقتی دکتر منصفی از فرانسه برگشت، دکتر مصباح زاده گفت: حالا که دکتر منصفی آمده، تو می توانی به فرانسه بروی. به هر حال، دکتر منصفی کار مرا به عهده گرفت و من با استفاده از بورس سفارت فرانسه در سال 1340 برای کارآموزی و تحصیل به پاریس رفتم.
آن موقع، دکترای حقوقتان را نگرفته بودید؟
استاد معتمدنژاد: من آن موقع در ایران، دوره دکتری را گذرانده بودم و شهادت نامه دوره دکتری را هم گرفته بودم و رساله ام درباره نظام حقوقی مطبوعات بود که دیگر نتوانستم آن را، تهیه کنم و بگذرانم. در فرانسه، هم در دانشکده حقوق و هم در دوره تازه تأسیس روزنامه نگاری که یک ماه قبل از ورود من تأسیس شده بود، نام نویسی کردم و درس ها را هم به موازات هم ادامه دادم و در عین حال، برای این که بتوانم برای تدریس روزنامه نگاری آماده بشوم، در «سمینار توسعه» که یونسکو از سال 1985 برای تربیت استادان و روزنامه نگاران در مرکز آموزش عالی بین المللی روزنامه نگاری در استراسبورگ تشکیل داده بود، داوطلب شدم. آن دوره هم، دوره ای نبود که کلاس داشته باشد، دوره ای بود که برای آن، باید یک پایان نامه تهیه می شد.
موضوع پایان نامه، آزاد بود؟
استاد معتمدنژاد: درباره مطبوعات باید می نوشتیم یا هر زمینه دیگری، که مربوط به مطبوعات می شد. من سعی کردم مطلبی درباره تمرکز مطبوعات در ایران، تهیه کنم. بههمین جهت، درباره تمرکز دو گروه نشریه، یعنی «اطلاعات» و «کیهان» کار کردم.
منظورتان از تمرکز چه بود؟
استاد معتمدنژاد: تمرکز اقتصادی، به این معنا که آنها مالکیت واحد دارند.
ولی بودجه «کیهان مصباح زاده» و «اطلاعات مسعودی» که، یکی نبود.
استاد معتمدنژاد: من به بودجه آنها کاری نداشتم، آن موقع بیشتر نشریات یا عضو کیهان بودند یا اطلاعات. این تمرکز تعداد زیاد نشریات، در دست دو گروه مطبوعاتی در کشوردر حال توسعه، برای آنها جالب بود، چون در دیگر کشورهای در حال توسعه، چنین گروه هایی نبود. به این ترتیب با نوشتن این تحقیق، جزو کسانی شدم که از آن مؤسسهدیپلم تدریس روزنامه نگاری گرفتم و بالاخره پس از چهار سال، در سال 1343، هم دکترای علوم سیاسی از دانشکده حقوق دانشگاه پاریس گرفتم و هم از انستیتوی مطالعات سیاسی فرانسه، دکترای روزنامه نگاری گرفتم که جامع تر از روزنامه نگاری است و در واقع، علوم ارتباطات است. فرانسوی ها آن زمان « در انستیتوی مطبوعات و علوم خبری واطلاعاتی»، روی «اطلاعات» کار می کردند و بعد آن را تکمیل کردند و حالا شده «علوم اطلاعاتی و ارتباطی»
استاد، آن پژوهش درباره تمرکز دو گروه مطبوعات در ایران، چاپ نشده است.
استاد معتمدنژاد: خیر، متأسفانه چاپ نشد و الان هست و من در آن زمان، یک سال در مرکز تربیت روزنامه نگار در فرانسه کارآموزی کردم و در واقع، در پاریس خبرنگاری و کار عملی کردم و گزارش این جریان را هم برای دکتر مصباح زاده به تهران می فرستادم که مثلاً امروز پیش عده ای از کسبه، قصاب، کتابفروش و غیره رفتم، یا مثلاً به نمایشگاه فلان رفتم و بازدید کردم و گزارشش را آوردم. دوره صفحه آرایی و از این قبیل را هم دیدم. این تجربیات عملی من در فرانسه باعث شد که وقتی در تابستان سال 1343 به ایران برگشتم، فکر ایجاد دانشکده روزنامه نگاری در ذهنم پررنگتر بشود. آن زمان، دکتر منصفی در تهران بود اما دکتر مولانا هنوز برنگشته بود. من عجله داشتم و پرشوق بودم. گفتم:الان باید هرچه زودتر مقدمات تشکیل دانشکده را فراهم کنیم، و برای این منظور، پیشنهاد کردم همان سال، کنکور بگذارند. دکتر مصباح زاده راضی شد که ما برای گرفتن 25 تا 30 دانشجو برای دوره آموزشی عالی روزنامه نگاری کیهان، کنکور بگذاریم. محل کنکور هم ساختمان متعلق به «افراشته ها» بود که کیهان اجاره کرده بود. نمی دانم، کیهان، هنوز آن ساختمان را دارد یا نه؟ به این ترتیب، در شهریور 1343 دوره روزنامه نگاری را، در مؤسسه کیهان دایر کردیم.
داوطلبان چند نفر بودند؟
استاد معتمدنژاد: 600 نفر در کنکور ما شرکت کردند که بیشترشان دیپلم و عده ای هم لیسانسیه بودند و ما از بین آنها 25 نفر را پذیرفتیم.
از آن جمع 25نفره، حالا چندنفر را می شناسید؟
استاد معتمدنژاد: آقای مهاجر، مرحوم دکتر رهین و آقای زند مقدم را به خاطر دارم.
استاد تا چه سالی خارج از حوزه وزارت آموزش و پرورش و دانشگاهها، فعالیت هایتان را به آن صورت، ادامه دادید؟
استاد معتمدنژاد: ما تا سال 1344 این کار را ادامه دادیم. در آن سال، متوجه شدیم کسانی که آنجا تحصیل کرده اند، یا جذب کیهان شده اند یا در جاهای دیگری مشغول بهکار شده اند. آن زمان، صحبتی بود که کلاس های ما، در دانشگاه تشکیل بشود. من توصیه کردم، شما که می خواهید کلاس ها را در دانشگاه برگزار کنید، چرا برای این رشته، یک دانشکده مستقل تاسیس نمی کنید؟ من خودم پیشقدم شدم و اساسنامه ای برای این دانشکده تهیه کردم، آن برنامه حالا هم هست و بقیه سوابق آن هم در کیهان است و باید یک روز بیاییم و پیدا کنیم. به هرحال، اساسنامه آنجا و برنامه تاسیس دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی را نوشتیم و تقاضایمان را به شورای مرکزی دانشگاه دادیم. آن موقع، این شورا جزو وزارت آموزش و پرورش بود و هنوز وزارت علوم تاسیس نشده بود. شورای مرکزی دانشگاه هم تشکیل می شد از روسای دانشگاههای مملکت. وزیر آموزش و پرورش هم، رئیس شورا بود. دکتر جهانشاه صالح؛ رئیس وقت دانشگاه تهران، وقتی متوجه شد که دکتر مصباح زاده پیشنهاددهنده تاسیس دانشکده است، مخالفت کرد. حالا یا به او گفته بودند یا نظر خودش بود و حسادتش گل کرده بود، نمی دانم. به هرحال، گفت: نه، ما خودمان این رشته را در دانشگاه دایر می کنیم و لازم نیست جای دیگری هم، دایر شود. به همین جهت، او با استفاده از اساسنامه ما و دعوت از شاگردان کلاس های آمریکایی ها، دوره لیسانس روزنامه نگاری را تشکیل داد و از مهر 1345 شروع به تدریس کردند.
آن زمان، وضعیت کلاس های روزنامه نگاری آمریکایی ها در دانشگاه از نظر مدرک تحصیلی، چگونه بود؟
استاد معتمدنژاد: آنها مدرک رسمی به کسی نمی دادند. تنها یک گواهی می دادند که مثلا این دوره طی شده، تابلویی هم با عنوان «موسسه روزنامه نگاری» درست کرده بودند.
گزینش در آن کلاس ها، با کنکور بود؟
استاد معتمدنژاد: نه، اصلا کنکوری در بین نبود، کلاس های آزاد بود و آمریکایی ها از اعضای هیات تحریریه روزنامه ها دعوت کرده بودند که بروند آنجا، دوره ببینند و همانطور که گفتم، اساتیدشان هم از افراد وابسته و از تحریریه نشریات بود.
سطح سواد دانشجو هم برایشان مطرح بود؟
استاد معتمدنژاد: بله، شرط دیپلم داشتند.
استاد! با توجه به ارتباط سیاسی- فرهنگی جهانشاه صالح با آمریکایی ها، تصور نمی کنید مخالفت جهانشاه صالح با دکتر مصباح زاده، فراتر از حسادت شخصی و به نوعی رقابت آمریکا و انگلیس در این عرصه، بوده است؟
استاد معتمدنژاد: بعید نیست، چون وقتی آنها دوره لیسانس روزنامه نگاری را دایر کردند، آقای مرعشی را که آن موقع، مدیرکل روابط‌عمومی دانشگاه تهران بود و ظاهرا روابطی هم با سازمان امنیت داشت، مدیر آنجا کردند، در صورتی که فکر می کنم او لیسانس هم نداشت! به هرحال، با وجودی که آنها تقاضای ما را معوق گذاشتند و دوره روزنامه نگاری را جهانشاه صالح با آمریکایی ها تاسیس کرده بود، سال 1345 مصباح زاده در شورای مرکزی دانشگاه اعمال نفوذ کرد و پورداود را که آدم غیرسیاسی و بی طرفی بود، به عنوان رئیس معرفی کرد و شورا هم، طرح او را تصویب کرد. منتها، عنوان روزنامه نگاری را نپذیرفتند و به جای آن، تنها با عنوان «موسسه عالی تجربی مطبوعات و روابط عمومی» آن هم فقط برای یک دوره دوساله فوق دیپلم، موافقت کردند و آنجا استدلالشان این بود که برای روزنامه نگاری لازم نیست کسی بالاتر از دیپلم داشته باشد و لیسانس زیادی است! و گفته بودند ما به شما بیشتر از این اجازه نمی دهیم. این اجازه که صادر شد، ما آن را قبول نکردیم، مصباح زاده هم نپذیرفت که با آن شرایط دانشجو بپذیرد. می دانید که مصباح زاده، آدم زرنگی بود و با دکتر اقبال هم روابطی داشت. به او توصیه شده بود که دکتر اقبال را در راس کار معرفی کند. ایشان هم دکتر اقبال را دیده بود و رضایت او را برای آن کار، جلب کرده بود. به همین جهت، مصباح زاده پیش پورداود رفت و گفت: چون شما نفوذ سیاسی ندارید و اقبال دارد، مصلحت این است که اقبال را به جای شما بگذاریم، او هم قبول کرد. به هرحال، اسم دکتر اقبال که به شورای مرکزی دانشگاه رفت، آنها پذیرفتند و اوایل مهرماه 1346 دوره لیسانس «موسسه عالی مطبوعاتی و روابطعمومی» دایر شد. در کنکوری هم که در مهرماه برگزار کردیم، شش هزار نفر شرکت کردند.
آن زمان، در چند رشته دانشجو پذیرفتید،؟
استاد معتمدنژاد: آن موقع، آنها روزنامه نگاری را جزو رشته های ما نگذاشتند و ما تنها در چهار رشته: «مطبوعات و رادیو تلویزیون»، «روابط عمومی و تبلیغات»، «مترجمی» و «عکاسی و فیلمبرداری»، دانشجو گرفتیم. البته، در رشته روابط عمومی، تعداد دانشجو از همیشه بیشتر بود. رشته روزنامه نگاری، مترجمی و عکاسی و فیلمبرداری، محدود بوددر حد 30 یا 35 نفر. در رشته روابط عمومی هم، 150 تا 200 دانشجو گرفتیم و کار را از همان اواخر مهر 1346 در سه راه ضرابخانه شروع کردیم ساختمان اینجا را هم، قبلا براییک گروه فرهنگی ساخته بودند و ما آن را، اجاره کردیم و تابلو موسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی را بالا بردیم. آقای دکتر محسنیان راد هم از نخستین دانشجویان ما، درآن دوره هستند که حالا مایه افتخار ما هستند. به هرحال، بعد از راه اندازی موسسه، فکرمان را متمرکز کردیم روی این موضوع، که این موسسه را به دانشکده تبدیل کنیم.
آن زمان، هنوز آقای دکتر مولانا در آمریکا بود؟
استاد معتمدنژاد: بله، فکر می کنم آقای دکتر مولانا سال 1348 یعنی دو سال بعد از تاسیس موسسه به تهران آمد. یادم هست که آن زمان دکتر مولانا می گفت: حالا در کنارروزنامه نگاری «ارتباطات» هم خیلی اهمیت پیدا کرده، و ما هم اسم جامع «دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی» را برای خودمان انتخاب کردیم و به وزارت علوم پیشنهاد دادیم وسرانجام در خرداد 1350 که چهارمین سال لیسانس ما تمام شد و اولین دانشجویان باید لیسانس می گرفتند، تابلو موسسه عالی روابط عمومی و مطبوعات را برداشتیم و به جای آن، تابلو «دانشکده علوم و ارتباطات اجتماعی» را به جایش نصب کردیم. به جرات می توانم بگویم که مفیدترین کار کیهان، تاسیس این دانشکده بود.
استاد، هزینه های دانشکده، چگونه تامین می شد؟
استاد معتمدنژاد: هزینه ها، هم از طریق شهریه و هم از طریق کمک دولتی، تامین می شد. البته، دکتر اقبال هم از شرکت نفت کمک می گرفت، چون شهریه ها، هزینه ها را تامین نمی کرد.
استاد! همانطور که می دانید، مصباح زاده در سال های پس از شهریور 1320 کیهان را با کمک مالی شاه تاسیس کرد. از طرفی، در مسابقه فساد اخلاقی که آن زمان در گروه نشریات «کیهان» و «اطلاعات»، به ویژه در مجلات زنانه آنها درگرفته بود، انصافا «زن روز» مصباح زاده گوی سبقت از «اطلاعات بانوان» مسعودی ربوده بود! با این سابقه که از مصباح زاده داریم، در شگفت می مانیم که واقعا انگیزه دکتر مصباح زاده از ورود به عرصه آموزش عالی و تربیت روزنامه نگار با آن همه مشکلات و درگیری ها چه بود؟ خب، مسعودی هم در آن شرایط «اطلاعات» را داشت، ولی او دنبال این گونه کارها و بازیها و رقابتها نبود.
استاد معتمدنژاد: آن موقع، ما احساس می کردیم مصباح زاده در عین حال، که با آن رژیم و با دربار همکاری دارد، می خواهد به نحوی خودش را «ملی» نشان بدهد. به همین جهت، همان سال ها تشکیلاتی را به اسم نهضت رستاخیز ملی درست کرده بود...
با همان شعار «ایرانی جنس ایرانی بخر» و آن میتینگها...
استاد معتمدنژاد: بله، و سال ها پیش از آن، که حزب رستاخیز درست بشود.
اگر یادتان باشد، همان سالها، مصباح زاده «تابش» و «گلپایگانی» و «ویگن» را به عنوان سفیر رستاخیز ملی کیهان به آمریکا و کشورهای دیگر فرستاد و عکس آنها، همراه با نیکسون در نشریات آن زمان، چاپ شده بود.
استاد معتمدنژاد: درست است. آن زمان یکی از شعارهایشان هم این بود که: «یکدست صدا ندارد»، حتی سرود هم، ساخته بودند. آن کار، یک نهضتی بود که مصباح زاده از پایگاه کیهان درست کرده بود و نشریات کیهان هم از حرکت او، استقبال کردند.
استاد! شعارهای رستاخیز ملی آن زمان را، چه کسی تهیه می کرد؟
استاد معتمدنژاد: آقای دکتر پارسادوست، آن شعارها را تهیه می کرد. افسر اخراجی شهربانی بود و کیهان او را استخدام کرده بود و آنجا فعالیت می کرد و قسمتی از امورآگهی ها را هم اداره می کرد و یکی از مدیران کیهان بود.
به نظر می رسد مصباح زاده، هدفی فراتر از سطح کشور برای خودش در نظر داشت و روزنامه را وسیله مناسبی برای آن کار تشخیص داده بود. دیگران این تشخیص را نداشتند که از طریق مطبوعات هم می شود، کار سیاسی-فرهنگی کرد. البته، او هم به آن نتیجه نهایی اش نرسید تا انسان بفهمد واقعا چه می خواست، آیا می خواست در حکومت، نقش بزرگتری برای خودش دست و پا کند؟ معلوم نبود. به هرحال، مصباح زاده در شرایط فقدان احزاب قابل اعتماد و ملی، کار پرجاذبه ای را در پیش گرفته بود.
استاد معتمدنژاد: مصباح زاده بعدا هم در تاسیس دانشکده ارتباطات، ریاست را به عهده آقای دکتر علیقلی اردلان گذاشته بود که قبلا وزیر کشور و وزیر خارجه بود، تا به عنوان رئیس دانشکده، هر جا می رود، احترامش را داشته باشند.
استاد! حضرتعالی پس از تاسیس «دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی» باز هم با دانشگاه حقوق دانشگاه تهران، همکاری می کردید؟
استاد معتمدنژاد: من سال 1344 در دانشکده حقوق استخدام شده بودم، اما بعد از چند سال از آنجا استعفا دادم تا فعالیت ام را در مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومیمتمرکز کنم و این نادر بود، که کسی از دانشگاه تهران استعفا کند و به یک مؤسسه خصوصی برود!
معمولاً عکس این جریان، اتفاق می افتاد.
استاد معتمدنژاد: من و آقای دکتر ابوالقاسم منصفی با هم در دانشکده حقوق بودیم. ایشان، استادیار بود و من دانشیار، هر دو استعفا کردیم و بعد من، معاون آموزشیمؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی شدم و ایشان هم، معاون قسمت دیگر شد.
در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، تدریس هم داشتید؟
استاد معتمدنژاد: بله، من ضمن کار اداری و معاونت، تدریس هم داشتم.
استاد! تا چه سالی با عنوان معاونت آموزشی مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی، فعالیت کردید؟
استاد معتمدنژاد: من تا سال 1359 که اولین گروه لیسانس مؤسسه فارغ التحصیل شدند، تحت همان عنوان مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی، با همان سمت معاونت آموزشی، مشغول به کار بودم. طی این چهار سال رئیس دانشگاه تهران عوض شد و رییس جدید با توافق دکتر مصباح زاده، دوره لیسانس روزنامه نگاری دانشگاه تهران را تعطیل کرد و در نتیجه، زمینه مساعدی پیش آمد که ما بتوانیم مؤسسه عالی مطبوعاتی و روابط عمومی را تبدیل به دانشکده کنیم و با توافقی که صورت گرفت، در خرداد سال 1350 در همین ساختمان سه راه ضرابخانه مراسمی برگزار کردیم و به جای تابلو قبلی، تابلو دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی را نصب کردیم. از سال 1356 تا 1359 هم ریاست دانشکده، به بنده محول شد. حالا اگر اجازه بدهید، بقیه مطالب را برای جلسه آینده می گذاریم.
با تشکر از شما به خاطر فرصتی که در اختیار ما گذاشتید، به عنوان آخرین سؤال این جلسه می خواهیم نظرتان را درباره سیاستگذاری و استراتژی رسانه ای در کشورمان بپرسیم. همانطور که مستحضر هستید، بسیاری از کشورهای جهان، سیاستگذاری و استراتژی خاصی برای رسانه هایشان دارند. ما احساس می کینم، سیاست هماهنگی بین رسانه ملی و مطبوعات و دیگر رسانه های ما وجود ندارد و هر کدام جدای از هم، به راه خودشان می روند. این مسأله در بحران های داخلی و حمله تبلیغاتی خارجی به شدت محسوس است. آیا پس از گذشت 25 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، ما هنوز نتوانسته ایم سیاست گذاری کلان و استراتژی ویژه رسانه ای و ارتباطی واحدی داشته باشیم؟
استاد معتمدنژاد: متأسفانه نه فقط می توانم بگویم که قانون خط مشی های صدا و سیما در سال 1359 تصویب شد و مشخص کرد که صدا و سیما چه باید بکند و این خط مشی، شامل رسانه های دیگر، نبود. در مقدمه قانون مطبوعات هم راجع به رسالت مطبوعات، چیزهایی پیش بینی شده، ولی هیچگاه سیاستگذاری و برنامه ریزی نشده است.
 منبع: مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی