تبیان، دستیار زندگی
ته این جانب در سال 1324 شمسى در شهر بوشهر متولد شدم. پدرم مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ احمد، فرزند عالم عارف و زاهد مجاهد مرحوم آیة اللّه حاج شیخ حسین نمازى دشتى و مادرم دختر مرحوم شیخ عبّاس ـ از روحانیان منطقه دشتى در استان...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حجت الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ عبد النبی نمازی دامت برکاته

این جانب در سال 1324 شمسى در شهر بوشهر متولد
شدم. پدرم مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ احمد، فرزند عالم عارف و زاهد مجاهد مرحوم آیة اللّه حاج شیخ حسین نمازى دشتى و مادرم دختر مرحوم شیخ عبّاس ـ از روحانیان منطقه دشتى در استان بوشهر ـ بوده.
پدرم براى تبلیغ و ترویج به شهرستان آبادان هجرت كرد و همه اعضاى خانواده را همراه خود برد. در آن سال بیمارى آبله در منطقه جنوب شیوع پیدا كرده بود و مادرم در اثر این بیمارى به رحمت ایزدى پیوست. رحمت واسعه الهى به روانش باد.
تولددوران كودكى و نوجوانى
محلّ تحصیل
اساتید
الف) اساتید در حوزه، نجف اشرف
ب) اساتید در حوزه علمیّه قم
عوامل مؤثر بر شكل گیرى شخصیّت علمى و اخلاقى
عوامل مؤثر بر شكل گیرى شخصیّت سیاسى و اجتماعى

فعّالیّت هاى علمى
الف) تألیف
ب) تحقیق
ج) تدریس
فعّالیّت ها و مبارزات سیاسى و اجتماعى الف) قبل از پیروزى انقلاب اسلامى



ب) ارتباط با گروه هاى مبارزاتى و به خصوص حضرت امام قدّس سرّه
ج) روش ها و تاكتیك هاى مبارزه و تأثیرات عمده
د) تهدید و دستگیرى از سوى دستگاه امنیّتى رژیم شاه
فعّالیّت هاى در جریان پیروزى انقلاب اسلامىفعّالیّت هاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامىدادستانى كلّ انقلاب
مسئولیّت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامىحضور در جبهه هاى دفاع مقدّس
مجروحیّت در جبهه
نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى
مدت كوتاهى در روستایى به نام (خلیفه) از توابع بندر گناوه و پس از آن بقیّه دوران را تا چهارده سالگى در آبادان سپرى كردم.

پدرم ضمن تبلیغ و منبر آموزشكده قرآن را تأسیس كرد و از این راه افراد بسیارى را در طول سالیان متمادى با كتاب آسمانىِ قرآن آشنا كرد.
براى من توفیق بزرگى بود تا قرآن فرا گیرم و با كتاب هاى درسى جدید آشنا شوم و توانستم كه به پدر بزرگوارم در تعلیم و تدریس كمك نمایم.
در دوازده سالگى در امتحانات متفرّقه شركت كردم و سال سوم ابتدایى را به صورت ارتقایى امتحان دادم و با معدّل بالا قبول شدم و به كلاس چهارم رفتم و سال هاى چهارم، پنجم و ششم را با معدّل بالا سپرى كردم.مقدارى از دروس ادبیّات را در آبادان خواندم و در آغاز سال 1341شمسى به نجف اشرف عزیمت نمودم. قابل ذكر است كه این جانب در دوران تحصیل، تصمیم به ادامه تحصیلات دانشگاهى داشتم و اصلاً در ذهن و فكرم تصوّر تحصیلات حوزه اى وجود نداشت، البته مرحوم والد گاه گاهى اظهار مى كرد كه مى خواهم شما را بفرستم به حوزه علمیّه نجف اشرف تا سرباز امام زمان(عج) بشوى؛ ولى خود من تمایلى نشان نمى دادم، امّا پس از رحلت مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى كه جهان اسلام و تشیّع را تكان داد و من در شهرستان آبادان شاهد آثار گسترده آن بودم، در درون خود یك تحوّل عظیم و عشق فراوان براى فراگیرى علوم آل محمد ـ صلوات اللّه علیهم أجمعین ـ احساس كردم. از این رو، تصمیم جدّى گرفتم كه به نجف اشرف عزیمت نمایم.
به اتفاق حضرت حجّة الاسلام شیخ عبدالرسول دشتى كه از بنى اعمام (پسر عموها) مى باشند و هم اكنون قاضى دادگسترى بوشهر مى باشد عازم عراق شدیم و دروس حوزه را آغاز نمودم.
در مدرسه علمیّه «بادكوبه» حجره گرفتم و مشغول درس خواندن شدم و با لطف پروردگار و توجّهات مولى الموحّدین امام امیرالمؤمنین علیه السّلام و عنایت حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ با این كه در آن دوران در حوزه نجف به دلیل نبودن امتحان، طلّاب در درس خواندن و نخواندن آزاد بودند و هیچ عاملى براى الزام و اجبار وجود نداشت، امّا من آن چنان در خود احساس شوق و علاقه به خواندن درس احساس مى كردم كه هیچ چیزى جز درس و مطالعه و مباحثه و نوشتن برایم جاذبه نداشت.
از این رو، با شوق غیر قابل وصفى درس مى خواندم و از دوستان هم درسِ خود همیشه در تمام مراحل درسى جلوتر بودم و دوستان مشتاق بودند درس ها را با هم دیگر مباحثه كنیم.
در نجف از محضر عالمانى كه در ذیل نامشان مى آید بهره بردم و آنان عبارت اند از:
1. مرحوم آیة اللّه حاج شیخ محمد حسین موحّد نجف آبادى رحمه الله ، 2. مرحوم آیة اللّه حاج شیخ كاظم تبریزى رحمه الله ، 3. مرحوم آیة اللّه حاج شیخ صدرا بادكوبه اى رحمه الله ، 4. مرحوم آیة اللّه العظمى سیّد عبـدالعلى سبـزوارى رحمه الله ، 5. آیة اللّه حاج شیخ على آزاد قزوینى.
هم چنین در حوزه علمیّه قم از عالمان بزرگى استفاده بردم كه نامشان در زیر مى آید:
1. مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ محمد على اراكى رحمه الله (خارج فقه و اصول)، 2. مرحوم آیة اللّه العظمى حاج میرزا هاشم آملى رحمه الله (خارج فقه و اصول)، 3. مرحوم آیة اللّه العظمى حاج سیّد على علّامه فانى اصفهانى رحمه الله (خارج فقه و اصول)، 4. مرحوم آیة اللّه العظمى حاج سیّد محمدرضا گلپایگانى رحمه الله (خارج فقه و اصول)، 5. مرحوم آیة اللّه حاج آقارضا صدررحمه الله (فلسفه)، 6. آیة اللّه حاج شیخ محمد محمدى گیلانى (فلسفه).
عوامل مؤثر دراین زمینه دو دسته اند:
دسته اوّل، «عوامل مادّى و ظاهرى»
1. به دلیل این كه تعدادى از عموزادگان و عمّه زادگان از طلّاب و فضلاى حوزه علمیّه نجف اشرف بودند عامل تشویق و انگیزه ساز براى تلاش و جدّیّت در فراگیرى علوم حوزه اى بود.
2. به دلیل برخوردارى از استعداد و قدرت فهم و درك مناسب براى دریافت درس هاى سخت از اساتید، عامل بسیار موثرى بود در پیدایش علاقه و افزایش میزان تلاش و جدّیّت براى فراگیرى علوم؛ زیرا افرادى كه قدرت دریافت و درك مطالب را از اساتید و كتب نداشته باشند به تدریج از ادامه تحصیل منصرف مى شوند. چشیدن طعم لذیذ فهم و درك علوم مؤثرترین عامل در شكل گیرى شخصیّت علمى افراد مى شود.
دسته دوم، «عوامل معنوى و غیبى»
1. اخلاص و ارادتى كه مرحوم والد به اهل بیت علیهم السّلام داشته اند و همیشه آرزو داشتند كه تنها فرزند ذكورش را از خود جدا سازد و او را براى تحصیل علوم اهل علیهم السّلام به كشور دیگر بفرستد.
به یاد دارم هنگامى كه مرحوم والدرحمه الله تصمیم گرفت كه مرا به نجف اشرف بفرستد با قرآن كریم استخاره نمود بر حسب نقل مكرّر خودشان كه مى فرمودند، این آیه شریفه آمد: «و أوحینا إلى أُمّ موسى أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فى الیم ولا تخافى ولا تحزنى إنا رادّوه إلیك و جاعلوه من المرسلین».[1]
2. دعاهاى مرحوم والدرحمه الله در قنوت نمازهاى واجب، نوافل و سحرگاهان كه همواره براى فرزندان و ذریّه خود مى نمود و من بسیارى از اوقات شاهد آن دعاها بودم.
3. تقدیر و عنایت خاص خداوند سبحان كه بر اساس حكمت و مشیّت براى هر یك از بندگان خود سهم و نصیبى از نعمت ها و حقایق معنوى را مقدّر و اختصاص داده است.
بنده به خوبى به یاد دارم كه در دوران نوجوانى قبل از عزیمت به نجف اشرف مكرّراً در عالم رؤیا مى دیدم كه در دریا مشغول شنا هستم، هنگامى كه خواب را به مرحوم والدرحمه الله نقل كردم، فرمودند: «آب علم است».
4. عنایت و توجّه كریمانه مولى الموحّدین امام امیرالمؤمنین علیه السّلام ؛ زیرا از همان آغازِ تشرّف به نجف اشرف در خود احساس یك عشق و جاذبه عمیق نسبت به معارف الهى و علوم اهل بیت علیهم السّلام نمودم به گونه اى كه با تلاش شبانه روزى و درس و بحث و تحقیق و نوشتن على رغم هواى گرم تابستان و كویرى و خشك و سوزان نجف اشرف هیچ گاه احساس خستگى نمى كردم.
از نظر معنوى و اخلاقى قطره اى از دریاى بیكران فضایل و معنویّت امیرالمؤمنین علیه السّلام در كامم افاضه شد به گونه اى كه شیفتگى و عشقم به جلال و جمال و كمال مولا اختیارى ام نبود. از خلوت كردن در حرم مولا و نشستن شبانگاهان و سحرگاهان و تماشاى اسرار عظمت مولا، هیچ گاه احساس كفایت نمى كردم، بلكه عاجز و درمانده ناچار اجازه ترخیص مى گرفتم.
افاضات آن حضرت از آن دوران تاكنون هم ـ بحمداللّه ـ ادامه دارد و هر چه دارم از دوران مجاورت آن حضرت است.
دریافت و برداشتى كه بنده از سال هاى آغازین تحصیلات حوزه اى از شرع مقدّس داشتم این بود كه اسلام براى تربیت و هدایت و تكامل بشر آمده است و رهبران الهى و آسمانى وظیفه سرپرستى و اداره امور انسان را از سوى خداوند بزرگ عهده دار هستند و نظام هاى سیاسى و حكومت هاى بشرى صلاحیّت اداره بشر را ندارند و هر كسى این منصب را به دست گیرد غاصب است و در زمان غیبت حضرت مهدى(عج) فقیه عادل صلاحیّت جانشینى و نیابت از آن حضرت را براى اداره اموراسلام و مسلمانان دارد و مجاز است كه در امور تصرّف نماید و غیر از فقیه كسان دیگر صلاحیّت عهده دارى امور را ندارند.
با توجّه به اوضاع سیاسى یى كه در ایران وجود داشت و رژیم طاغوت و سلطنت، حاكم مطلق بر سرنوشت ملت ایران بود و مقابله و برخورد با طاغوت هم منوط به اذن شرع مقدّس بود و شارع مقدّس هم این جایگاه را براى فقهاى عدول مجاز دانسته است. از این رو، تصمیم گرفتم كه به طور جدّى تحصیلات را تا وصول به مرتبه اجتهاد ادامه دهم تا با داشتن مرتبه اجتهاد بتوانم شرعاً مسئولیّت بزرگ سیاسى، یعنى مقابله با طاغوت و اصلاح امور مسلمین را بر عهده گیرم.
از سوى دیگر، نهضت حضرت امام خمینى قدّس سرّه در ایران و تبعید ایشان به عراق و اقامتشان در نجف اشرف و آشنایى نزدیك با مواضع و دیدگاه هاى سیاسى ایشان عامل بسیار مؤثر در تقویت طرز فكر این جانب بود و عامل مهم ارادت و اخلاص بنده به حضرت ایشان این بود كه بنده آرمان فكرى و سیاسى خود را در شخصیّت حضرت امام قدّس سرّه و مبانى فكرى سیاسى و جهادى ایشان مى یافتم. از این رو، در نجف اشرف در زمره مریدان و ارادتمندان ایشان بودم و در ایران هم همیشه در جهت تحقق ایده ها و آرمان هاى مبارزاتى معظّم له حركت مى كردم.
1. رساله فى وجوب صلاة الجمعة؛ 2. مصباح الشریعة فى شرح تحریرالوسیله كتاب الخمس؛ 3. مصباح الشریعة فى شرح تحریرالوسیله كتاب الاجتهاد و التقلید؛ 4. مصباح الشریعة فى شرح تحریرالوسیله كتاب صلاة المسافر؛ 5. مصباح الشریعة فى شرح تحریرالوسیله كتاب الصوم؛ گناه و آثار آن؛ معرفة اللّه؛ ولایت فقیه؛ پاسخ به شبهات پیرامون ولایت فقیه؛ رساله اى در اخلاص؛ صفات و شرایط رهبرى در اسلام.
1. تفسیر سوره والعصر؛ 2. رساله در ولایت و مرجعیّت؛ 3. تقریرات فقه و اصول درس مرحوم حضرت آیة اللّه العظمى اراكى رحمه الله ؛3. تقریرات فقه و اصول درس مرحوم حضرت آیة اللّه العظمى میرزا هاشم آملى رحمه الله ؛ 4. تقریرات اصول مرحوم حضرت آیة اللّه العظمى علّامه فانى اصفهانى رحمه الله ؛ 5. تقریرات فقه بحث قضاوت مرحوم حضرت آیة اللّه العظمى سیّد عبدالاعلى سبزوارى رحمه الله ؛ 6. حاشیه بر بیع مكاسب؛ 7. سه جزوه در علم صرف و نحو.
از سال 1342 شمسى در نجف اشرف تدریس ادبیّات عرب را شروع نمودم و تا سال 1348شمسى كه به ایران مراجعت نمودم ادامه داشت.
در سال 1342شمسى هنگام قیام مردم قم و حادثه پانزدهم خرداد و كشتار عدّه زیادى از مردم قم به دست عمّال رژیم شاه، حوزه علمیّه نجف اشرف به حمایت از نهضت حضرت امام خمینى قدّس سرّه برخاست و درس ها تعطیل و طلّاب و فضلا در بیوت مراجع بزرگ حضرات آیات عظام: سیّد محسن حكیم رحمه الله ، سیّد محمود شاهرودى رحمه الله ، سیّد ابوالقاسم خوئى رحمه الله اجتماعات باشكوهى تشكیل مى دادند و از مراجع تقاضاى چاره جویى و اقدام مى نمودند.
این جانب افتخار حضور در اجتماعات و راه پیمایى ها را داشتم.
پس از تبعید حضرت امام خمینى قدّس سرّه از تركیه به عراق هنگام ورود معظّم له به شهر كربلا توفیق شركت در مراسم استقبال را پیدا كردم.
پس از اقامت معظّم له در نجف اشرف مقیّد بودم كه نماز ظهرین و مغرب و عشا را به امامت ایشان بخوانم.
شب ها نماز را در مدرسه مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى رحمه الله و ظهرها ابتدا در منزل و پس از مدتى به درخواست مرحوم حضرت آیة اللّه سیّد محمد تقى بحرالعلوم رحمه الله كه امامت مسجد شیخ انصارى را بر عهده داشت، اقامه مى نمودند.در نجف اشرف از مریدان و علاقه مندان به حضرت امام خمینى قدّس سرّه بودم به گونه اى كه در سال 1348شمسى كه براى معالجه به ایران بازگشتم، پس ازمعالجه، سازمان امنیّت شاه اجازه خروج از ایران و بازگشت به عراق را نداد با این كه از نظر قانونى داراى معافیت دانش جویى از خدمت نظام وظیفه بودم.
پس از آن كه سازمان امنیّت شاه اجازه بازگشت به عراق را نداد ناگزیر در حوزه علمیّه قم سكنا گزیدم در كنار كارهاى علمى تحصیل و تدریس با مشاركت دوستان مبارز و انقلابى مسائل مبارزاتى را دنبال مى كردم.
در ایّام ماه محرّم و ماه مبارك رمضان براى انجام وظیفه تبلیغى به شیراز مسافرت مى كردم. از سال 1350 تا 1353شمسى حضور بنده و رفت و آمدها و جلسات سخن رانى من از سوى مأموران سازمان امنیّت (ساواك) تحت نظر بود و براى گرفتن تعهّد مبنى بر عدم دخالت در مسائل سیاسى به شهربانى احضار مى شدم؛ امّا این جانب به اخطارها و احضارهاى آنان اعتنایى نمى كردم تا این كه در سال 1352شمسى در ایّام دهه محرّم شبانه پس از سخن رانى دستگیر و در كلانترى بازداشت و فردا به سازمان امنیّت منتقل و پس از بازجویى هاى طولانى و متعدّد به زندان عادل آباد شیراز انتقال یافتم.
پس از آن به دلیل اقدامات بعضى از علماى بزرگ شیراز و عكس العمل منفى دستگیرى و بازداشت براى ساواك در شیراز و از سوى دیگر، انكار كلّیّه ادّعاها و گزارش هاى جاسوسان اطلاعات علیه این جانب مبنى بر بحث در باره حكومت اسلامى و عدم مشروعیّت سلطنت در چندین جلسه بازجویى از زندان آزاد گردیدم. درسال هاى پس از آن، كه براى تبلیغ به شیراز مى رفتم پس از گذشت چند جلسه سخن رانى به اداره اطلاعات احضار مى شدم براى دادن تعهّد، ولى به دلیل خوددارى از رفتن نهایتاً جلسات را تعطیل مى نمودند و اجازه منبر رفتن را نمى دادند و بنده ناگزیر مى شدم براى تبلیغ از شهر شیراز به روستاها بروم و گاهى هم به قم بر مى گشتم.
به دلیل حسّاس شدن دستگاه اطلاعات و امنیّت شیراز به بنده در سال هاى 1355 و 1355شمسى به شهر بندرعبّاس سفر كردم در آن جا هم جلسه سخن رانى بنده در نیروى دریایى ارتش از سوى اطلاعات شهربانى تعطیل شد؛ زیرا از من خواستند تا براى شاه دعا كنم، امّا بنده نپذیرفتم.
پس از آن یك سال هم دهه محرّم در تهران مسجد پامنار منبر رفتم و به دلیل مشكلاتى كه دستگاه امنیّتى شاه فراهم مى كرد، تصمیم گرفتم تعطیلات حوزه را در قم بمانم و كارهاى علمى را دنبال كنم تا این كه در سال 1357شمسى انقلاب اسلامى پیروز و نظام سلطنتى شاه سقوط كرد.
بیش ترین و نزدیك ترین ارتباط سیاسى را بنده با مرحوم آیة اللّه مجاهد حاج شیخ عبدالرحیم ربّانى شیرازى رحمه الله داشتم. در سال هاى قبل از پیروزى انقلاب به دلیل نگرانى هاى اصحاب انقلاب از نابود شدن اسناد تاریخى نهضت با راهنمایى و تشویق ایشان قرار شد بنده و جمعى از دوستان اسناد نهضت را جمع آورى و ثبت نماییم.
بنده در دوران طاغوت بر این اعتقاد بودم كه طلّاب جوان باید تمام تلاش و جدّیّت خود را در راه تحصیل و كسب علوم و معارف الهى و اهل بیت علیهم السّلام به كار گیرند تا اگر انقلاب اسلامى به پیروزى رسید در اداره حكومت اسلامى منشأ تأثیر باشند؛ زیرا اداره جامعه وحكومت بیش از هر چیزى نیازمند به مردان عالم و حكیم مى باشد، البته این دیدگاه و طرز تفكر معنایش این نبود كه طلّاب جوان در مسائل مبارزاتى علیه نظام طاغوت بى تفاوت باشند، بلكه منظور این است كه در كنار مسئولیّت تحصیل علوم مبارزات افشاگرانه علیه حكومت استبداد بسیار حساب شده و دقیق و مخفیانه صورت گیرد كه دستگاه امنیّتى طاغوت به راحتى نتواند عناصر اصلى را شناسایى و دستگیر و سال ها در زندان نگه دارى كند.
به یاد دارم در سال هایى كه در نجف اشرف بودم و حضرت امام خمینى قدّس سرّه در تبعید به سر مى بردند، برنامه ایشان این بود كه هر شب سه ساعت از شب رفته از منزل به حرم حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام مشرّف مى شدند و گه گاهى تعدادى از طلّاب جوان انقلابى و علاقه مند به ایشان كه بعضى از آن ها هم از دست مأموران شاه به عراق مسافرت كرده بودند، حضرت امام قدّس سرّه را از منزل به طرف حرم همراهى مى كردند و دنبال ایشان حركت مى كردند. یك شب دیده شد كه امام به طرف همراهان برگشتند و به طلّاب فرمودند: «بروید درس هاى تان را مطالعه كنید». از این رو، همیشه تمام تلاش و كوششم در راستاى تحصیل و تحقیق و تدریس بود؛ البته نسبت به مسائل مبارزاتى نیز احساس مسئولیّت مى كردم و با تعدادى از دوستان انقلابى نشست هایى محرمانه داشتیم براى كارهاى جهادى و مبارزاتى علیه نظام طاغوتى كه نقش و آثار این گونه كارها عمدتاً در توسعه تفكر مبارزه در میان نسل جوان حوزه و توده هاى مردمى آشكار مى گشت.
همان گونه كه پیش تر اشاره شد پس از مراجعت از نجف اشرف به ایران شیراز را به عنوان پایگاه فعّالیّت هاى تبلیغاتى انتخاب كردم و از سال 1349شمسى كه منبر و سخن رانى را شروع نمودم، همیشه تحت مراقبت و تعقیب نیروهاى امنیّتى بودم و هر دو یا سه روز در میان مأموران امنیّتى مرا براى تعهّد دادن به اداره اطلاعات امنیّت شهربانى فرا مى خواندند؛ ولى من از رفتن خوددارى مى ورزیدم و گاهى به دلیل فشار زیاد از سوى دستگاه امنیّتى ناگزیر مى شدم جلسات شیراز را ترك كنم و براى تبلیغ به روستا بروم و در سال 1352شمسى در ایّام دهه عاشورا شبانه پس از سخن رانى دستگیر و بازداشت شدم. تاریخ دقیق بازداشت را به یاد ندارم؛ ولى به احتمال زیاد شب پنجم یا ششم محرّم 1352شمسى بود كه پس از گذشت ایّام عاشورا احتمالاً هفدهم محرّم بود كه پس از بازجویى هاى متعدّد و گرفتن تعهّدات مبنى بر عدم اخلال در امنیّت كشور از زندان آزاد نمودند.
1. رفتن از قم به تهران براى استقبال از حضرت امام قدّس سرّه و استقرار در بهشت زهراعلیها السّلام تا غروب آن روز؛ 2. استقرار در ساختمان مدرسه رفاه و علوى براى همكارى با اعضاى ستاد؛ 3. اعزام به پادگان نیروى هوایى قلعه مرغى از طرف ستاد براى بازدید و نظارت بر اوضاع و اطلاع از حوادث پادگان پس از اعلام بیعت نیروى هوایى؛ 4. اعزام به یكى از سازمان هاى ارتش پس از صدور فرمان رهبر كبیر انقلاب مبنى بر آغاز به كار كلّیّه سازمان ها؛ 5. اعزام به پادگان باغ شاه جهت بازدید و نظارت؛ 6. مأموریّت جمع آورى و تحویل سلاح ها از دست مردم؛ 7. بازدید از سلاح هاى جمع آورى شده در دانشگاه تهران.
1. عملكرد در فعّالیّت هاى مهم؛ 2. مناصب و مقامات مهم در جمهورى اسلامى.
در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى تدبیر حضرت امام قدّس سرّه این بود كه مراكز اقتصادى پس از یك سال ركود و اعتصاب و تعطیلى فعّالیّت خود را براى شكوفایى اقتصاد كشور آغاز نمایند؛ ولى عوامل مخالف به خصوص توده اى ها سیاستشان این بود كه اوضاع ارتش و اقتصاد را به هم بریزند، در كارخانجات میان طبقات كارگر و كارمند و كارفرما و متخصّصان ایجاد اختلاف مى كردند، در نتیجه چرخ هاى اقتصاد كشور با كُندى مواجه شده بود. به همین دلیل، عدّه اى از كاركنان مؤمن و متعهّدِ كارخانه سیمان فارس به قم آمده بودند و در ستاد انقلاب از بنده درخواست كردند تا از سوى دفتر حضرت امام براى حلّ مشكلات و اختلاف به آن جا بروم. بنده هم به دلیل آشنایى و سابقه كار در استان فارس و شیراز و اهمّیّت اقتصادى كارخانه سیمان فارس پیشنهاد را پذیرفتم، در نتیجه از قم به شیراز عزیمت نمودم و به نمایندگى از سوى دفتر حضرت امام قدّس سرّه در كارخانه مستقر شدم، ضمن اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد كارخانه در جلسات هیئت مدیره كارخانه شركت مى كردم و هم چنین ارتباط با نمایندگان كارگران و بازدید از قسمت هاى مختلف كارخانه و حلّ اختلافات میان مسئولان و كاركنان پس ازگذشت شش ماه اوضاع كارخانه آرام شد و كار تولید سیمان به وضعیّت مطلوبى رسید و بنده به قم بازگشتم.

پس از بازگشت از شیراز به قم، مجدّداً تدریس را شروع كردم تا این كه ایّام محرّم فرارسید و درس ها تعطیل شد، یكى از شاگردان پیشنهاد نمود با توجّه به تعطیل شدن درس مناسب است براى تبلیغ به منطقه غرب كشور مسافرت نمایم با توجّه به نابسامانى غرب كشور و فعّالیّت و قیام ضدّ انقلاب و توطئه استكبار براى تجزیه كردستان و غرب كشور پذیرفتم به مدت ده روز ایّام عاشورا را به آن جا سفر كنم. دوستان و متصدّیان امور قضایى كشور كه مطلع شدند بنده عازم منطقه سرپل ذهاب و قصرشیرین هستم یك ابلاغ قضایى مبنى بر تصدّى سمت حاكم شرع در منطقه را به نام این جانب صادر كردند؛ امّا بنده به دلیل سنگینى مسئولیّت قضاوت، از پذیرفتن منصب قضا عذرخواهى كردم. وقتى وارد منطقه شدم، دیدم اوضاع سیاسى و امنیّتى آن جا به قدرى آشفته و هرج و مرج است كه مردم به خصوص شیعیان امنیّت ناموسى و جان و مال ندارند و ضدّانقلاب به راحتى در روز روشن به شهرها و راه ها حمله مى كند و جان و مال و نوامیس را مورد تعرّض و دست برد قرار مى دهد. از این رو، قبول مسئولیّت قضایى را در آن شرایط بر خود واجب عینى یافتم، مسئولان امور قضایى هم مجدّداً براى آرامش خاطر بنده و اتمام حجّت ابلاغ و حكم را از سوى حضرت امام خمینى قدّس سرّه و با امضاى حضرت آیة اللّه مشكینى براى این جانب صادر و ارسال داشتند.
با تأسیس دادگاه انقلاب اسلامى، نظام جمهورى اسلامى قدرت و ابتكار عمل در آن منطقه را به دست گرفت و مخالفان و ضدّ انقلاب با شدّت و قدرت سركوب شدند، نیروهاى مسلّح منطقه اعم از سپاه ارتش، ژاندارمرى به عنوان بازوان پرتوان و ضامن اجراى احكام دادگاه انقلاب با اقتدار كامل عمل كردند و آرامش و امنیّت نسبى در شهرها و راه ها و مرز ایجاد شد.
گزارش ها عوامل اطلاعاتى خودى از سپاه و ارتش و ژاندارمرى از تحرّكات نظامى ارتش عراق حكایت داشت و مراتب را به اطلاع این جانب مى رساندند تا این كه بنده بر حسب وظیفه و پى گیرى موضوع و اهمّیّت خطر در یكى از جلسات شوراى عالى دفاع در تهران شركت كردم، در این جلسه كه به ریاست رئیس جمهور وقت ابوالحسن بنى صدر و عضویّت فرماندهان عالى رتبه نیروهاى مسلّح و شهید بزرگوار دكتر مصطفى چمران و استانداران مناطق بحرانى كشور آذربایجان غربى و كردستان حضور داشتند، بنده موضوع را مطرح نموده و گفتم بر اساس گزارش ها و بازدیدهاى شخصى این جانب از مرزها، ارتش عراق در حال احداث خطوط و آرایش جنگى است و احتمال حمله عراق به ایران بسیار زیاد است كه باید براى آن از هم اكنون چاره جویى نمود؛ امّا متأسّفانه هیچ یك از مسئولان مربوطه در این زمینه اظهار نظر و تأكیدى نكردند. رئیس جمهور هم گفت: «عراق غلط مى كند كه به ایران حمله نماید».
در این جلسه خطاب به رئیس جمهور گفتم: بنده دو مطلب براى ارائه دارم: یكى مربوط به جلسه شوراى عالى است كه مطرح مى كنم و دیگرى هم مطلب خصوصى است كه باید تنها به شما بگویم.
در پایان جلسه وقتى همه اعضا رفتند و جلسه خصوصى شد، به رئیس جمهور گفتم: ما روحانیون از حوزه علمیّه وارد صحنه سیاسى و حكومت شده ایم و شما هم از دانشگاه و هیچ یكِ ما سابقه و تجربه كار سیاسى و حكومت دارى نداریم، شما باید خیلى مواظب خودتان باشید و من از كسانى كه در اطراف شما هستند احساس نگرانى مى كنم و ممكن است به شما و انقلاب خیانت كنند. ایشان در پاسخ گفت: «این ها آدم هاى خوبى هستند و مورد تأیید امام قدّس سرّه هم هستند».
پس از مدتى دولت عراق ایرانیان مقیم در عراق را اخراج كرد.
پس از گذشت چندین ماه از مسئولیّت این جانب ـ بحمداللّه ـ اوضاع امنیّتى منطقه بهبودیافت و باتوجّه به كار سنگین شبانه روزى در منطقه و كسالت، تصمیم به بازگشت به قم نمودم، از آن جایى كه مؤمنان و متدیّنان منطقه از بازگشت این جانب نگران شدند، جمعى از آن ها به قم رفته و به محضر حضرت آیة اللّه العظمى گلپایگانى رحمه الله شرفیاب شدند و تقاضا كردند كه معظّم له این جانب را امر فرمایند كه اقامت خود را در منطقه تمدید نمایم و معظّم له مرقومه اى را به این جانب ارسال فرمودند.
در پى ابلاغ توصیه حضرت آیة اللّه العظمى گلپایگانى رحمه الله ادب اقتضا مى كرد كه فرمایش ایشان را اطاعت نمایم. از این رو، مدتى دیگر را در منطقه باقى ماندم و سرانجام به دلیل تمایل نداشتن به كار قضاوت، استعفا داده و به قم بازگشتم.هنگام بازگشت به قم با توجّه به فصل تابستان و تعطیلات حوزه علمیّه قم، تصمیم گرفتم كه تعطیلات تابستانى را به مشهد مقدّس بروم. مقدّمات عزیمت فراهم شد، ولى قبل از سفر چند تن از اعضاى شوراى عالى قضایى طى تماس هاى مختلف فرمودند: آیة اللّه شهید قدّوسى از تهران تلفن كردند و گفتند: به این جانب پیغام دهند كه سفر مشهد را تأخیر بیندازم تا ایشان از تهران به قم تشریف بیاورند و كارى با بنده دارند. در پایان هفته مرحوم آیة اللّه شهید قدّوسى طى ملاقاتى، فرمودند: «اوضاع ارتش در غرب كشور مطلوب نیست و ضدّانقلاب توطئه نفوذ در پادگان ها را دارد و با بررسى و مشاوره اى كه با مسئولان قضایى استان كرمانشاه صورت گرفته، گفته اند: تنها كسى كه مى تواند مسئولیّت قضایى نیروهاى مسلّح را در غرب انجام دهد، شما هستید. بنابراین، سفر مشهد را لغو كنید و به كرمانشاه بروید».
بنده استخاره اى گرفتم كه بسیار خوب آمد و با وضعیّت آشفته اى كه در غرب و غائله كردستان بود و اطلاع داشتم، احساس وظیفه نمودم و مسئولیّت را پذیرفتم؛ امّا به مرحوم آیة اللّه شهید قدّوسى گفتم: با توجّه به این كه تابستان است و حوزه علمیّه قم تعطیل، به طور موقّت مى پذیرم آمادگى دارم كه در این مدت در كرمانشاه كارهاى قضایى را انجام دهم و مشكلات را حلّ نمایم.
از این رو، یك ابلاغ موقّت صادر شد مبنى بر مسئولیّت حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامى كرمانشاه و حاكم شرع دادگاه نظامى غرب.
در پى صدور حكم، مجدّداً به كرمانشاه عزیمت نموده دادگاه و دادسراى انقلاب ارتش را تشكیل دادم. با شروع فعّالیّت دادگاه نظامى غرب عناصر متعهّد ارتش، اطلاعات مربوط به توطئه ضدّانقلاب را به دادگاه منعكس و اقدامات بسیار مؤثرى صورت گرفت.
در پى وقوع كودتاى نوژه تعدادى عناصر مشكوك شناسایى و بازداشت شدند كه مورد حمایت رئیس جمهور معزول بنى صدر قرار گرفتند و منشأ اختلاف و درگیرى بزرگى میان قوه قضاییّه و نام برده شد.
هم زمان با مسئولیّت دادگاه انقلاب ارتش مسئولیّت دادگاه انقلاب اسلامى كرمانشاه را نیز بر عهده داشتم، صبح ها كارهاى دادگاه ارتش را انجام مى دادم و بعدازظهرها پرونده هاى دادگاه انقلاب را كه در زندان دیزل آباد كرمانشاه بود رسیدگى مى كردم.
با این كه مدت مسئولیّت بنده سه ماهه بود، ولى به دلیل شرایط پیش آمده و مشكلات موجود در مسائل قضایى كرمانشاه به ویژه درگیرى با رئیس جمهور معزول بنى صدر، اقامت این جانب در كرمانشاه قریب شش ماه به طول انجامید و پس از آن مجدّداً به قم مراجعت نمودم و تدریس رسائل و تألیف رساله صلاة الجمعه را شروع كردم.
در سال 1360شمسى به این جانب نیز پیشنهاد داده شد كه مسئولیّت نمایندگى حضرت امام قدّس سرّه در سپاه را بپذیرم، با توجّه به حسّاسیّت و اهمّیّت موضوع به خصوص در دوران جنگ و تلاش بعضى از گروه هاى سیاسى به منظور نفوذ در سپاه، این چنین تشخیص دادم كه پیشنهاد را بپذیرم، از این رو، مسئولیّت نمایندگى حضرت امام قدّس سرّه در سپاه منطقه 2 را كه شامل استان هاى: اصفهان، یزد و چهارمحال بختیارى بود، پذیرفتم. پس از مدتى مسئولیّت فرماندهى سپاه منطقه 2 را نیز با حفظ سمت نمایندگى بر عهده این جانب گذاشتند كه تا پایان سال 1362شمسى ادامه داشت. در طول دو سال مسئولیّت سپاه منطقه 2، مشكلات و گرفتارى هاى زیادى به وسیله مهدى هاشمى معدوم و عوامل وابسته به او در سپاه براى این جانب به وجود آمد و علّت آن هم سیاست این گروه مبنى بر تسلّط بر سپاه بود؛ ولى با حول و قوّه الهى و هدایت خداوند حكیم توانستم آن چه را كه حق و وظیفه تشخیص مى دادم به طور نیكو انجام دهم. تفصیل وقایع و خاطرات دوران مسئولیّت در اصفهان نیاز به یك كتاب مستقل دارد.
با توجّه به حوادث و جریانات پیچیده سیاسى اصفهان و اقدامات و پى گیرى هاى فراوان جناح طرف دار مهدى هاشمى معدوم تدبیر حضرت امام قدّس سرّه این شد كه این جانب از اصفهان به تهران بیایم.
در تاریخ 16/4/1362شمسى به عنوان قائم مقام نمایندگى حضرت امام قدّس سرّه منصوب شدم؛ امّا با توجّه به اعتراض علماى اصفهان و نوشتن طومارهایى به محضر حضرت امام قدّس سرّه و ریاست محترم جمهورى ـ حضرت آیة اللّه خامنه اى ـ قرار بر این شد كه اقامت این جانب به مدت شش ماه دیگر در اصفهان تمدید شود.
پس از آرامش نسبى حوادث سیاسى اصفهان به تهران بازگشتم و مسئولیّت دفتر نظارت نمایندگى حضرت امام قدّس سرّه بر عهده این جانب گذاشته شد.
در سال 1366شمسى مسئولیّت نمایندگى حضرت امام قدّس سرّه در واحد اطلاعات سپاه پاسداران با حفظ سمتِ مسئولیّتِ دفتر نظارت به این جانب واگذار گردید.

از سال 1360شمسى كه در سپاه پاسداران مسئولیّت را پذیرفتم، در اكثر عملیّات حضور پیدا مى كردم و به بعضى از آن ها كه درخاطرم هست اشاره مى كنم:
1. عملیّات رمضان، 2. عملیّات محرّم، 3. عملیّات والفجر مقدّماتى، 4. عملیّات بدر، 5. عملیّات خیبر، 6. عملیّات فتح (فاو)، 7. عملیّات كربلاى(4)، 8. عملیّات كربلاى(5)، 9. عملیّات حلبچه، 10. عملیّات مرصاد.
در یكى از عملیّاتِ جبهه جنوب كه دشمن اقدام به بمباران سنگین شیمیایى كرد، چشم هایم شیمیایى شد كه به بیمارستان مراجعه و دكتر با تجویز دارو دستور بازگشت به تهران را داد؛ ولى به دلیل احتمال این كه بازگشت من اثر منفى روى رزمندگان داشته باشد، در همان اهواز ماندم. آثار شیمیایى چشم هنوز باقى است.
در عملیّات مرصاد ـ كه منافقین با پشتیبانى ارتش عراق از مرز خسروى و پل ذهاب و قصرشیرین وارد خاك ایران شدند ـ در اثر بمباران هواپیماى عراقى از ناحیه كتف و پهلو مجروح شدم كه فورى به بیمارستان اسلام آباد و پس از آن به كرمانشاه و با هواپیماى نظامى همراه سایر مجروحان جنگ به مشهد مقدّس و سپس به تهران منتقل شدم. تاریخ مجروحیّت پنجم مرداد 1367 مى باشد.
در سال 1368شمسى از سوى نماینده حضرت امام قدّس سرّه ، سمت مشاورت نمایندگى امام به این جانب واگذار گردید.پس از رحلت جان سوز حضرت امام خمینى قدّس سرّه بر اساس پیشنهاد بعضى از مراجع مانند حضرت آیة اللّه فاضل لنكرانى ـ حفظه اللّه ـ و عدّه اى از دوستان و فضلا مبنى بر بازگشت به حوزه علمیّه قم جهت تدریس و كارهاى تحقیقاتى و از سوى دیگر، علاقه فراوان بنده به كارهاى علمى تصمیم گرفتم كه به حوزه علمیّه قم مراجعت نمایم؛ ولى با مخالفت نماینده مقام معظّم رهبرى حضرت آیة اللّه خامنه اى ـ حفظه اللّه ـ روبه رو شدم و در جلسه اى كه به محضر معظّم له شرفیاب شدیم، پیشنهاد فرمودند كه در سپاه بمانم. از این جهت، مقام معظّم رهبرى ـ حفظه اللّه ـ بنده را مسئول آموزش هاى عقیدتى سیاسى سپاه منصوب فرمودند.
در سال 1369شمسى آیة اللّه حاج سیّد حسن طاهرى خرّم آبادى طى تماس تلفنى اظهار داشتند كه استان بوشهر براى نمایندگى مجلس خبرگان داوطلبى ندارد و پینشهاد شده كه شما براى نمایندگى اعلام آمادگى نمایید.
بنده در نشستى كه بعدها با جناب آقاى خرّم آبادى داشتم، گفتم: ورود در صحنه انتخابات، نیاز به شناخت مردم دارد. بنده به دلیل این كه در استان بوشهر نبوده ام، عموم مردم نسبت به این جانب شناختى ندارند هر چند روحانیّت استان این جانب را مى شناسند، ایشان فرمودند: «با بررسى یى كه صورت گرفته شما زمینه انتخاب شدن را دارید و رأى خواهید آورد». قرار شد بنده روى پیشنهاد مطالعه و مشاوره و سپس استخاره نمایم. پس دو هفته بررسى و مشاوره جواب ها و نتایج همه مثبت بود و در تفأل به كتاب اللّه این آیه شریفه آمد: «الّذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عنداللّه و أُولئك هم الفائزون».[2]
با توجّه به معناى آیه شریفه و نتایج حاصله از مشورت ها، اعلام آمادگى نمودم و رساله صلاة الجمعه را براى ارزیابى و احراز صلاحیّت علمى به شوراى نگهبان فرستادم. پس از مدتى اعلام شد كه شوراى نگهبان رساله را بررسى نموده و آن را كافى دانسته است. پس از شركت در انتخابات دومین دوره مجلس خبرگان به نمایندگى از سوى مردم شریف استان بوشهر به مجلس خبرگان راه یافتم.
تصمیم جدّى و قاطع داشتم كه در دوره سوم مجلس خبرگان شركت نكنم و با بعضى از دوستانى كه واجد شرایط نمایندگى مجلس خبرگان بودند، صحبت كردم كه با عدم شركت این جانب مشكلى پیش نیاید.
افراد متعهّدى از علما و مسئولان و دوستان و طلّاب و فضلا پیشنهاد و تأكید مى كردند بر شركت این جانب، ولى به دلیل مشكلات عدیده نپذیرفتم، تا این كه یك روز به مهلت ثبت نام داوطلبان نمایندگى مجلس خبرگان باقى مانده بود كه به بنده اطلاع داده شد دوستانى كه قرار بود به جاى بنده داوطلب شوند پشیمان و منصرف شده اند و تحقیقاً اقدام بر این فریضه كفایى بر بنده تعیّنى پیدا كرد، ناگزیر اقدام به ثبت نام نموده و در انتخابات سومین دوره مجلس خبرگان شركت كردم و از سوى مردم شریف استان بوشهر به نمایندگى برگزیده شدم.
امیدوارم خداوند بزرگ توفیق خدمت به اسلام و انقلاب و مردم متدیّن و متعهّد ایران را عنایت بفرماید.
30/4/79
1. قصص (28) آیه 7.
2. توبه(9) آیه 20.