تبیان، دستیار زندگی

سبک زندگی علمای شیعه

سبک زندگی آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی

در اواخرعمرشان که در بیماری شدیدی به سر می بردند، دکتر از ایشان سئوال می کند آقا آیا دردی دارید؟ ایشان می فرمایند: خیر دردی ندارم ولی غم دارم، غم دوری از محبوب.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی
رعایت حال خانواده
میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند.
هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟
ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!
نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا می بینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز می کنند می بینند که آقا آنجا منتظرند.
کسیکه مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسیکه مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید. (رسول خدا «ص»)

زیبائی و نظم در خانه و زندگی
خانه ایشان بسیار جالب و دیدنی بود، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا رنگ پرده ها که خیلی ساده بود ولی متناسب با رنگ منزل بود. بقیه وسائل موجود در خانه نیز چنین بود.
علت اینها را از مرحوم آقا پرسیدند که مثلا چرا اینقدر مرتب و منظم است؟
ایشان فرمودند:
موقعی که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا متمکنی بود، و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول نمودند، ولی بعدها می دیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما می آمدند، خانه سرو سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم می شد.
لذا بخاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را به این صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد.
زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی. (البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشته اند تهیه شده بود)

همکاری و همیاری با خانواده
همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت یاری می نمود در خانه یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساسا ایشان به کسی زحمت نمی داد مخصوصا در امور شخصی خویش تا آنجائی که می توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می دادند، تا آنجا که از همسر خود نمی خواستند که مثلا لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسرشان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می خواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند.
و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند، گاها نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جاروب می زنند و این در حالی بود که راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود!

احترام به خواسته خانواده
ایشان سفرهای تفریحی نداشتند. در هوای گرم تابستان راضی نمی شدند که چند روزی و یا اقلا یک روز به عنوان هواخوری به خارج از شهر برود و اصرار همه را در این جهت رد می نمودند.
زمانی عمل نموده بودند و ضعف مفرطی داشتند و هوا بسیار گرم بود، به فرزندشان عرض شد: به هر قیمت هست آقا را چند روزی ببرید خارج از شهر.
ایشان با اصرار فرزند راضی شده بودند و منزل کوچکی در یکی از ییلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا (فرزندشان) می گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتیم آقا فرمود: اگر من مُردم باید مرا در قبرستان همین روستا دفن کنی و راضی نیستم به شهر برگردانی و مردم را به زحمت اندازی!
بعد از چند روزی آقا برگشتند.
حاج اصغر آقا می گفت: مادرِ ما مقید است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و برای ما مشکل بود هر روز ایشان را برای زیارت حرم بیاوریم و برگردانیم لهذا آقا جان تصمیم گرفتند به شهر برگردند.
نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند که من به زحمت بیفتم و مادر را بیاورم و ببرم!

تواضع و فروتنی
شخصی از دوستان می گفت:
روزی خدمت مرحوم میرزا رسیدم، از محضرشان یک سؤال نمودم، با توجه باینکه ایشان چند روزی بیش نبود که از بیمارستان مرخص شده بودند و پس از عمل جراحی، دوران نقاهت را در منزل می گذراندند، ولی پس از اینکه سؤال کردم، ایشان خودشان را کشان کشان روی زمین کشیدند تا رسیدند به نزدیک قفسه ای که کتابهایشان را آنجا می گذاشتند.
سپس کتابی را برداشتند و جواب مسئله مرا دادند. این عمل ایشان موقعی بود که بنده کنار قفسه نشسته بودم، ولی معذلک به بنده نفرمودند که فلانی، فلان کتاب را برای من بیاور یا بمن بده! و جالب اینکه هر سئوالی از احکام که از ایشان می شد، مقید بودند از روی توضیح المسائل پاسخ دهند. (و هرگز نظر خود را نمی گفتند که یعنی من هم هستم!).
جمعی از آقایان طلاب خدمت ایشان بودند، آقا نشسته بودند و صحبت می کردند، ناگهان حالشان بهم خورد و صحبت را قطع کردند، بروی فرش اطاق خوابیدند و خود را بروی زمین به طرف گوشه اطاق که کلمن آبی بود، کشیدند.
ما نمی دانستیم منظورشان چیست؟! تا به کلمن آب نزدیک شدند، شیر آنرا باز کردند، مقداری آب خوردند پس از دقایقی به حال آمدند، بعد عذرخواهی کردند که پیش ما مجبور شدند دراز بکشند و خود را به کلمن آب برسانند.
ما، در تعجب بودیم از آن بزرگوار که چگونه در آن حال حاضر نشدند موجبات زحمت کسی را فراهم سازند.

یکی از دوستان نقل می کند:
میرزا جواد آقا تهرانی در بیمارستان عمل پروستات انجام داده بودند و به منزل آمده و پزشکان ملاقات ایشان را ممنوع اعلام کرده بودند، ولی ارادتمندان و دوستداران ایشان مرتب در خانه را می زند و احوالپرسی می کردند، من و یک نفر دیگر از شاگردان ایشان قرار گذاشتیم به نوبت برویم اول کوچه ورودی منزلشان بایستیم و هر کس آمد از همانجا او را آگاه کنیم در منزل ایشان نرود.
مدتی که ایستادیم، میرزا جواد آقا یکی از فرزندانشان را دنبال ما فرستادند و فرمودند: من راضی نیستم شما آقایان چنین زحمتی را تحمل کنید، حتما برگردید!
وقتی که نزد آقا میرزا رفتم آنقدر عذرخواهی کردند و فرمودند: من وسیله زحمت شما شده ام و مرتب عذرخواهی می کردند.
مکرر می شنیدیم هیچگاه حاضر نشدند زحمتی را به خانواده خود و فرزندانشان بدهند تا چه رسد به دیگران.

کلام تأثیر گذار
در رابطه با تأثیر پر معنویت ایشان نقل شده:
روزی آقای طاهانی به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجرای عجیبی بودم! دو نفر برای طرح شکایتی نزد ایشان آمده بودند، آنکه شاکی بود وقتی خواست مسئله خود را عنوان کند.
آقا فرمودند: اجازه بدهید من چند کلمه ای صحبت کنم بعد شما بفرمائید. و خود اینگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم و لا تستوی الحسنه و لا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه و بینه عداوه کانه ولی حمیم
یعنی بدی و نیکی مساوی نیستند، بدی را به نیکی دفع کن پس در این هنگام آنکه دشمن توست، دوست صمیمی تو خواهد شد.
تا این آیه به وسیله ایشان خوانده و ترجمه شد، یک مرتبه اشک از دیدگان آن دو نفر فرو ریخت؛ برخاستند و یکدیگر را در آغوش کشیده و گفتند: ما دیگر با هم دشمن نیستیم، دوست و برادریم و شکایتی نداریم. و رفتند.

علم عارضی!
ایشان می فرمودند:
روزی به یکی از دوستان قدیمی و با سابقه ام رسیدم هر چه سعی کردم نتوانستم نامش را بر زبان بیاورم و کاملا فراموش کردم. این را دانستم که خداوند می خواهد بفهماند که هر چه داری از من است و تو هیچ نیستی و چیزی از خودت نداری، علمت عارضی است نه ذاتی !.

ارزش واژه ها
عصر روز پنجشنبه ای در منزل آیة الله مروارید مجلسی منعقد بود، گاهی هم که برای میرزا جواد آقا میسر می شد تشریف می آوردند، یکروز در حین سخنرانی، خطیب لفظ کنترل را بکار برد، پس از پایان مجلس، میرزا جواد آقا به ایشان فرمودند: لفظ کنترل، لاتین است تا می توانی از الفاظ خارجی اگر چه مشهور هم هست استفاده نکن.

احترام به بزرگان علم
در مقام علمی هرگاه می خواستند نظریه کسی را رد کنند هیچگاه با نگاه تحقیر یا توهین مطلبی را نمی گفتند و مواظب بودند که هتک حرمت بزرگان نشود؛ در همین ارتباط یک روز هنگام درس، اشکالی به گفته های صاحب جواهر داشتند، نام ایشان را که بردند، آنقدر از ایشان تعریف و تمجید نمودند مثلا صاحب جواهر کسی است که اسلام را زنده کرده و چه خدمات ارزنده ای برای جامعه اسلامی نموده و کتب گرانقدری را تألیف نموده و خیلی تعریفهای دیگر، سپس فرمودند حالا منهم یک نفهمی به گفته های ایشان دارم و بعد اشکالشان را بیان می کردند.
حتی ایشان درباره عظمت و جاه و مقام علما ی شیعه می فرمودند:
کسی کتاب شریف «وسیلة النجاه» مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی را به عنوان تمسخر و بی احترامی و هتک حرمت، پرت کرد، یکباره لال شد.
در جلساتی که بزرگان و علماء بودند اگر سئوالی پیش می آمد، ایشان سکوت اختیار می نمودند تا دیگر بزرگان جواب بدهند و این بخاطر ادب و احترامی بود که برای آنها قائل بودند.
و اگر اظهار نظری می کردند و کسی می گفت شما اشتباه کردید یا خودشان می فهمیدند که اشتباه نمودند، علنا می فرمودند: «من اشتباه کردم» این جمله را بدون خجالت می فرمودند.

رفاقت با مرد سلمانی
مدتها بود که با شخص سلمانی ریش تراشی دوست بودند، بعضی ها از دوستی ایشان تعجب می کردند و نمی توانستند بفهمند که چرا آقا با او رفاقت می کنند، تا اینکه یک روز هنگامی که آقا از کنار مغازه سلمانی رد می شوند و می بینند که او یک مشتری را روی صندلی نشانده و به صورت او صابون یا خمیر ریش مالیده و تیغ در دست آماده تراشیدن ریش مشتری است در همان موقع آقا با یک حالت خاص و ابهت الهی می فرمایند: فلانی و رَد می شوند.
شخص سلمانی با دیدن ایشان دست از تراشیدن صورت مشتری برمی دارد و به دنبال آقا می دود و اظهار ندامت و پشیمانی می کند. و همین امر سبب می شود که دیگر از این شغل دست برمی دارد و به شغل دیگری مشغول می شود.

پرداخت وجوهات به فقهاء
ایشان می فرمودند:
اگر هیچ دلیلی برای پرداخت وجوهات به فقهاء نداشته باشیم همین قصه(تشرف) حاج علی بغدادی برای ما کافی است. زیرا وجود مقدس حضرت بقیه الله الاعظم(عج) تأیید نمودند، قبولی سهمی را که حاج علی بغدادی به فقهاء پرداخت کرده بود، بابت سهم امام(ع).
اضافه می نمودند که راجع به قبول کردن خود حکایت همین ما را بس که شیخ عباس قمی(ره) آنرا در مفاتیح الجنان نقل نموده اند.

گذشت و برخورد با دیگران
ایشان از منزل بیرون آمده بودند و از حاشیه خیابان در حال گذر بودند که ناگهان دوچرخه سواری با شدت به ایشان برخورد کرد، به نحوی که عبا و عمامه و عصا و نعلین ها هر کدام به طرفی پرت شد، و ایشان زخمی گردید، پس از لحظه ای، قبل از اینکه بسوی عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالی که خودشان بیشتر آسیب دیده بودند با این حال او را از زمین بلند کرده، و گرد و غبار از صورتش پاک نموده و پشت سر هم تکرار می کردند که: پسر جان! حالت چطور است؟
آیا جایی از بدنت درد می کند؟ آیا صدمه و آسیب دیدی؟ و از این قبیل حرفها!
خردمندترین مردم، شدیدترین مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم، و هوشیار و دور اندیش ترین مردم، کسی است که بیشتر از همه خشم خود را فرو خورد.(نبی اکرم « ص»)

اهمیت وقت مردم
ایشان به وقت مردم خیلی اهمیت می دادند، از وصایای ایشان این بود که برای تشیع جنازه من اگر 4 نفر بودند دیگر منتظر نشوید که مردم جمع شوند، مرا تشیع کنید و مزاحم وقت مردم نشوید.

یک روز گرم تابستان
یکی از شاگردان نقل می کند:
در یک روز گرم تابستان ساعت یک بعد از ظهر در اتاقم در مدرسه میرزا جعفر استراحت می کردم. ناگهان شنیدم مرا صدا می زنند، از ایوان اتاق به داخل مدرسه نظر انداختم استادم آقا میرزا را دیدم که مرا می طلبند.
فورا به پایین دویدم، عرض کردم چه می فرمایید آقا؟
اشاره کردند به یک نفر نوجوانی که به تازگی از روستا برای تحصیل به این مدرسه وارد شده بود و فرمودند: این آقا را می شناسی؟ پرسیدم برای چه؟ فرمودند: اظهار می دارد از محلمان پولی برایم پست کرده اند. چون برای دریافت مراجعه کردم مأمور پست گفت: چون شناسنامه همراهت نیست باید یک نفر معرف بیاوری. و من هم شما را معرفی کردم. حال ایشان دنبال من آمده است.
چون او را نمی شناسم خواستم به وسیله شما او را شناسایی کنم تا در اداره پست گواهی نمایم که ایشان فلانی است و پول حواله شده متعلق به ایشان است. عرض کردم ایشان را با همین نام می شناسم و بتازگی به این مدرسه آمده است ولی اجازه بفرمایید تا بنده همراه ایشان بروم و شما خود را با این ضعف حال و هوای گرم زحمت ندهید. این کار از من ساخته است.
فرمودند: مرا معرفی کرده خود خودم باید همراه ایشان بروم. هر چه اصرار ورزیدم فایده ای نبخشید و مرحوم میرزا همراه با آن نوجوان تازه از روستا آمده به طرف اداره پست راه افتادند.

راه مبارزه با شیطان
ایشان می فرمودند:
راه مبارزه با شیطان آن است که به او اعتناء نکنی زیرا شیطان متکبر است، هر چه به او بیشتر اعتناء کنی او سرکش تر می شود.

احتیاط شدید در بیت المال

هنگامی که ایشان بعنوان نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شدند، در تهران که بودند سعی می نمودند از بیت المال استفاده نکنند و احتیاط زیاد می نمودند حتی از غذای آنجا نمی خوردند.
بعدها برای فرزندشان نقل نموده بودند که:
من وقتی در مجلس خبرگان اول برای تدوین و تنظیم قانون اساسی شرکت داشتم، شبها در منزل فرزندم در تهران مقیم بودم و روزها ایشان مرا با وسیله شخصی خود به مجلس می برد و ظهر برای نهار برمی گرداند و مجددا عصر می برد و چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولانی بود من به ایشان گفتم لزومی ندارد که برای نهار به منزل بیایم در همانجا نهاری می خورم.
بنا شد که من ظهرها در مجلس بمانم اما چون نمی خواستم از غذای بیت المال استفاده کنم، صبح که از منزل بیرون می رفتم چند عدد میوه (سیب یا پرتقال یا غیره) با خود می بردم. ظهر برای ادای فریضه نماز پائین می آمدیم پس از پایان نماز، مراقب بودم که رفقا برای صرف نهار بروند و کسی متوجه من نباشد.
آنوقت می رفتم و میوه هائی را که با خود آورده بودم را از جیب درمی آوردم و می خوردم، این ناهار من بود، بدون اینکه کسی متوجه شود حتی برادرت هم نمی دانست.

پرهیز از شهرت
هنگامیکه ایشان جبهه رفته بودند، یک روز برای تهیه فیلم و خبر آمده و شروع کرده بودند به فیلمبرداری از جاهای مختلف تا رسیده بودند به مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی.
شناخته بودند که ایشان چه شخصیتی است و می خواستند بهتر و بیشتر فیلمبرداری کنند،، ولی تا دوربین فیلمبرداری به ایشان می رسد، ایشان عمامه را از سر برمی دارند تا شناخته نشوند، که موجب شهرت و نام و آوازه ایشان شود.
بعد از فوت ایشان، نامه ای در یادداشتهای شخصی شان پیدا شد که از ایشان خواسته بودند تا در برنامه ای به معرفی خود تحت عنوان یکی از شخصیتهای اسلامی این مرز و بوم بپردازند.
ایشان در زیر جملاتی که از ایشان به عنوان شخصیت اسلامی در نامه یاد شده بود، با خودکار قرمز خطی کشیده بودند و در حاشیه آن 2 جمله نوشته بودند یکی:
رب شهرة لا اصل لها، یعنی ای بسا شهرتی که هیچ اصل و اساسی نداشته باشد.
و حدیث شریفی بدین مضمون آمده بود: رحم الله امره عرف قدره و لم یتعد طوره، یعنی خداوند رحمت کند شخصی را که قدر و اندازه خود را بشناسد و پایش را از گلیمش دراز نکند.

باقیمانده غذای مؤمن شفاست
در مجلسی برادران زیادی بودند مرحوم میرزا جواد آقا یک استکان چای برداشتند و به کسی که پهلوی شان نشسته بود فرمودند: مقداری از چای را میل کنید سپس بدهید به بغل دستی و همینطور تا آخر و سپس هر یک از برادران قدری میل کردند آنگاه ایشان باقیمانده چای را میل نمودند، به مصداق حدیث شریف سورالمؤمن شفاء « نیم خورده مؤمن شفاست».

احترام به نامهای نیک
کسی خدمت ایشان آمده و سئوال نموده بود که آقا یک فرش زیلو دارم که روی آن نام ابراهیم نوشته، آیا پای گذاشتن روی آن اشکال دارد یا خیر، و آن اسم به نیت حضرت ابراهیم (ع) نوشته نشده، بلکه به طور مطلق می باشد و قصد مخصوص نشده؟
ایشان فرموده بودند: ولو اینکه اسم مطلق می باشد ولی من این کار را نمی کنم.

سعه صدر
یکی از کتابهای ایشان که تازه از چاپ خارج شده بود، سیدی بزرگواری آن را مطالعه می کند و پس از مطالعه اشکال می گیرد و به آقا ناسزا می گوید.
به آقا خبر می دهند، ایشان با سعه صدری که داشتند هنگامی که آن سید بزرگوار را می بینند می گویند:
اگر شرعا اجازه داشتم، دست شما را می بوسیدم و سپس اضافه می کنند شنیده ام که ناسزا گفته ای، این عمل شما از دو حال خارج نیست یا بحق است پس مرا بیدار کرده ای و آگاه به اشتباهم نموده ای. یا به ناحق است پس بهانه ای دست من داده ای که وقتی فردای قیامت دست مرا گرفتند و خواستند به سوی جهنم ببرند به همین بهانه جدت مرا یاری کند.

ائمه علیهم السلام ولی نعمت همه
یک وقتی ایشان می فرمودند:
ائمه اطهار علیهم السلام علاوه بر اینکه ولی نعمت ما هستند، حتی ولی نعمت انبیاء نیز بودند بطوریکه افتخار ابراهیم خلیل(ع) این است که از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام می باشد.

دعا برای دیگران مستجاب است
درباره دعا نمودن برای دیگران می فرمودند:
اگر یهودی برای مسلمان دعا کند دعایش در حق مسلمان، مستجاب است چون دعای غیر است. هرگاه کسی به ایشان می گفت: برایمان دعا کنید، ایشان می فرمودند: برایتان دعا خواهم کرد.

عشق به خدا
می فرمودند: علت اینکه دعای ما مستجاب نمیشود این است که حُسن نظر به خدا نداریم، در تمامی امور توکل به خدا خمیره وجودی شان شده بود و هنگامی که استخاره می نمودند چون استخاره را جوابی از « الله» می دانستند اهمیت فوق العاده ویژه ای به آن می دادند.
هرگاه نام خداوند را می نوشتند جل جلاله نیز به آن اضافه می کردند و اگر می نوشتند «بسمه تعالی» حتما بعد از آن شأنه را می آوردند.

توسل و عشق به امام زمان - عج
ایشان می فرمودند: دوای کلیه دردها التجاء به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
و باز می فرمودند: هر وقت که به زیارت امام رضا علیه السلام می روم به نیابت از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می روم.

استغفار برای مؤمنین
شخصی به ایشان فرموده بود: آقا مرا نصیحت کنید!
ایشان فرموده بودند: بنده به نیابت از همه مؤمنین روزی 70 مرتبه استغفار می کنم. گویا نصیحت غیر مستقیم بوده که استغفار برای خویش و دیگران را فراموش نکنید.

نواب صفوی خود را تربیت نموده است
آن زمان که شهید سید مجتبی نواب صفوی قیام نمود و در مقابل ادعاهای احمد کسروی نتوانست صبر نماید تا عاقبت او را به جهنم فرستاد، آیت الله تهرانی، محبتی شدید از نواب در دل داشت و او را دعا می نمود.
وقتی باخبر شدیم که نواب صفوی با جمعی به نام فدائیان اسلام وارد مشهد شده اند و در مهدیه اقامت دارند، ما جمعی از طلبه ها که به نواب عشق می ورزیدیم به دیدنش شتافتیم.
از میان علمای مشهد فقط آیت الله تهرانی را دیدیم که آمد و در کنار نواب قرار گرفت. نواب صفوی هم که با یک نگاه دوستان خداجو را می شناخت و آنان را جذب می نمود خود مجذوب ایشان شد.
نواب هر وقت فرصت می کرد به منزل آقای میرزا می آمد و با هم انس می گرفتند. روزی در خدمت میرزا صحبت از نواب شد، فرمودند: « نواب خود را تربیت نموده است.»

پاسخ به تهدید
یک شخص گمراهی به ایشان تلفن می زند و تهدید می کند.
آقا در جوابش می گویند:
پسر جان اگر قصد داری مرا بکشی من رأس ساعت یک ربع به هفت از منزل خارج می شوم و مسیر بنده از کوچه مستشار است به سوی مسجد ملا حیدر، که ساعت 7 صبح آنجا باشم.
اگر می خواهی کاری بکنی این موقع بهتر است. چون کوچه خلوت و رفت و آمد کمتر است، زهی سعادت است برای اینجانب، زیرا من عمر خود را کرده ام و بهتر از این چیست که به لقاء خدا نائل شوم، فردا بیا و قصد خود را انجام بده.
می فرمودند: فردا من رفتم ولی او بدقولی کرد و نیامد.

مقتضیات زمان
ایشان بر مبنای مقتضیات و نیاز زمان و احتیاج مردم، سخن می گفتند و مطلب می نوشتند؛ بیش از سی سال بود که در حوزه علمیه مشهد مقدس، درس خارج برای طلاب می گفتند، ولی پس از مدتی درس را تعطیل کردند و شروع نمودند به تفسیر قرآن.
هنگامی که سئوال شد، آقا چرا درس خارج را تعطیل کردید و شروع به تفسیر قرآن نمودید، فرموده بودند: مصلحت اقتضاء می کند که تفسیر شروع کنم.
مقید بودند که ببینند مردم به چه چیزی نیاز و احتیاج دارند، تا آن را برآورده نمایند، لذا درس خارج را ترک می کنند و تفسیر قرآن را آغاز می نمایند چون درس تفسیر عمومی بود، هر کس مایل بود می توانست شرکت نماید؛ در درس اکثرا تجار و کسبه و پزشکان و دانشجویان علوم جدیده و طلاب و ورحانیون در سطوح مختلف شرکت می جستند، و ایشان با بیانی شیوا و پر از طمأنینه از آیات قرآن سخن می گفتند.

سرباز امام زمان - عج
می فرمودند: روزی در جبهه قرار شد ما هم یک گلوله خمپاره بزنیم لذا برادران مجبور شدند به علت خمیدگی پشت من یک چهار پایه بیاورند تا من روی آن قرار بگیرم، برادر دیگری گلوله را به من داد و برادر دیگری هم از پشت سر دو گوش مرا گرفت تا من یک گلوله را توی لوله خمپاره انداختم.
قرار بود اول با یکی از آقایان صاحب نام بروم ولی اینکار را نکردم.
پرسیده شد چرا؟
گفتند: دیدم اگر با ایشان همراه باشم مرتبا مصاحبه و فیلمبرداری در کار است و من اینطور دوست نداشتم.
یکبار هم که روی یک بلندی ایستاده بودم. دیدم از طرف تلویزیون با دستگاه ضبط و فیلم به نزد من آمدند گفتم چرا آمدید؟
لابد می خواهید بپرسید من کی هستم ولی من خود را معرفی نمی کنم شما بی جهت خود را معطل نکنید!!

هنگامیکه برای عزیمت به جبهه های جنگ از ایشان سئوال شد که آقا حال شما مساعد نیست و کهولت سن اجازه نمی دهد که در صف رزمندگان اسلام باشید، در پاسخ گفتند:
به این مسئله واقف هستم اما می خواهم مثل آن پرستوئی باشم که موقع پرتاب حضرت ابراهیم(ع) به طرف آتش، یک قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند کجا می روی؟ گفت: می روم این قطره آب را روی آتش بریزم!
گفتند: این قطره آب که اثر نمی گذارد در این انبوه آتش، پرستو گفت: منهم می دانم تأثیر ندارد، اما می خواهم ابراهیمی باشم.
سپس اضافه می کردند. منهم می دانم که در جبهه تأثیر چندانی ندارم اما منهم می خواهم در صف ابراهیمیان زمان باشم.

در بازدید منطقه جنگی ناگهان صدای خمپاره ای برای فرود آمدن به گوش رسید در همین لحظه فرمانده مسئول گفت: همه بخوابید! همه خیز برداشتند و خوابیدند و از آن جمله آقا میرزا.
پس از رفع خطر، همه برخاستند ولی آقا بلند نشدند، گفتند: آقا خطر برطرف شده بلند شوید؛ ایشان فرمودند: تا فرمانده دستور ندهد بلند نمی شوم، همان فرمانده آمد و گفت: آقا خواهش می کنم بلند شوید.
آنگاه برخاستند و بازدید را ادامه دادند.
این عمل به خاطر این بود که امام(ره) فرموده بودند: اطاعت از فرماندهی لازم و واجب است و سرپیچی از آن خلاف شرع است.

در جبهه یک نوجوان بسیجی خدمت ایشان می رسد و می گوید آقا بیائید با هم یک عکس برداریم، ایشان می فرمایند: من به شرطی با شما عکس می گیرم که یک قول به من بدهید، قول بدهید وقتی فردای قیامت دست جواد را می گیرند که به طرف جهنم ببرند، بیائید و مرا شفاعت کنید!
آن جوان قول می دهد و بعد آقا با او عکس می گیرد.

در هنگامه جنگ ایران و عراق، ایشان در جبهه بعنوان یک بسیجی لباس رزم پوشیده و در سنگر حق علیه باطل می جنگیدند.
یک روز در واحد ادوات، خمپاره 120، ایشان 14 گلوله شلیک می کنند بنام چهارده معصوم(ع) که به ترتیب گلوله ها را از نام مبارک پیامبر اکرم(ص) شروع و به نام حضرت مهدی(عج) ختم می کنند.
پس از این که 14 گلوله تمام می شود، دیده بان به وسیله بی سیم سئوال می کند چه کسی گلوله ها را شلیک نمود؟
می گویند: آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی!
دیده بان اضافه می کند، علت سئوال من این بود که با دوربین می دیدم که کلیه گلوله های شلیک شده به هدف اصابت نمود و تاکنون چنین چیزی سابقه نداشته است.

روزی در جبهه 2 تیر بعنوان تمرین تیراندازی شلیک کردند، بعد از کاملا مشاهده شد که چهره ایشان ناراحت است، احساس عجیبی داشتند، پس از مدت زمانی کوتاه، رو به فرمانده مقر کردند و فرمودند: آیا در این نزدیکی ها عراقی هم هستند؟ یا خیر؟
برادر فرمانده گفت: بله در نزدیکی مقر ما عراقی ها هستند؛ ایشان گفتند: آیا صدای تیرهای شلیک شده را فهمیدند؟
فرمانده گفت: بله می شنوند، کلیه تیرهائی که در اینجا توسط ما شلیک می شود، عراقی ها می شنوند.
با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و تبسمی رضایت بخش نمودند و فرمودند: خوب همینقدر که عراقی ها از صدای تیرهای شلیک شده ما ترسیده باشند کفایت می کند. این جواز شلیک کردن ما بود.

احترام و فروتنی نسبت به سادات
یک روز هنگام درس، سیدی، سئوالی می کند، آقا پاسخ او را می دهند، ولی آن سید بزرگوار، جواب را قبول ندارند و انکار آن مطلب را می نماید، و آقا اصرار برصحت جواب دارند تا اینکه بحث داغ می شود، آقا کمی با صدای بلندتر پاسخ می دهند و آن سید جلیل القدر دیگر سکوت اختیار می کند؛ پس از اینکه درس تمام می شود، آقا نزد آن سید می روند و از او پوزش و عذرخواهی می کنند و به او می گویند: دستتان را بدهید تا من به بوسم که چرا من با فرزند زهرا(س) با تندی صحبت نمودم.
یک روز دیگر پای درس، شخصی که سید بود، چیزی گفت که بقیه، طلاب به حرف او خندید و او خجالت کشید و شرمنده شد، در آن موقع آقا طوری حرفهای او را تصحیح و توجیه کردند که آبروی سید نرود و او خجالت نکشد، از تمامی حرکات ایشان محسوس و معلوم بود که عشق و محبت و ارادتشان به فرزندان حضرت زهرا(س) بسیار است.
نقل شده ایشان هیچگاه در طول عمرشان، پایشان را در هنگام خوابیدن به طرف همسر سیده شان دراز کرده باشند؛ البته ایشان آنقدر کمال اخلاق و ادب و لطافت روحی داشتند و مؤدب بودند که پایشان را جلوی کسی ولو از اهل خانه، دراز نمی کردند.

احترام به کودکان سادات
شخصی از اقوام سببی ایشان که از سادات محترم است نقل می کرد:
روزی به دیدن آقا آمده بودم و به همراه من برادر کوچکم که در آن موقع سنش حدود 7 یا 8 سال می شد بود، داخل اطاق با آقا مشغول صحبت بودیم، هر چندگاه آقا با تمام قامت از جایشان برمی خاستند و می نشستند.
این کار را چند بار با اندک فاصله ای تکرار کردند، وقتی دقت کردم فهمیدم علت قیام و قعود ایشان بخاطر برارد کوچکم می باشد، چون او بازیگوش بود و چندین باز از اطاق خارج شد و برگشت و هر نوبت که وارد اطاق می شد، آقا به احترام سیادت او می ایستاد و بعد می نشست.
بعد از اینکه متوجه قضیه شدم، دست او را گرفتم و پهلوی خودم نشاندم که دیگر رفت و آمد نکند تا مزاحم آقا نشود، ایشان با مهربانی و عطوفت فرمودند: «بگذار بچه آزاد باشد و مزاحم او نشو آزادش بگذارید تا بازی کند».

پرواز روح از بدن
درباره خارج شدن روح از بدنشان خودشان در کتاب فلسفه بشری و اسلامی صفحه 33 می فرمایند:
نویسنده شخصا از کسانی هستم که روحم را یعنی خودم را یک نوبت در مقابل بدنم وجدان و مشاهده نموده ام، مانند مشاهده خودم اکنون در مقابل لباس که از خارج از بدنم در مقابل چشمانم گذاشته و مشاهده می نمایم و در آنحال به وجود واقعی مرگی که جدائی روح از بدن باشد چنان ایمان آوردم که اکنون ایمان به وجود شمس در عالم دارم (اگر نگویم که مطلب قویتر و روشن تر از این بود).

از قول مرحوم آیة الله العظمی اراکی نقل شده است که:
خلع روح آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی به مراتب بالاتر از خلع روح مرحوم آیت الله قزوینی بوده زیرا خلع مرحوم قزوینی توسط اسباب خارجی بوده یعنی با علومی که داشتند این عمل را انجام می دادند ولی مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی بدون واسطه اسباب خارجی بوده است.

راضی به رضای او
یکی از شاگردان می گوید:
روزی خدمتشان رسیدم، در حالیکه ایشان حال خوشی نداشتند، گفتم آقا شما بیحال هستید و حال مساعدی ندارید؟
فرمودند: طوری نیست، در بچگی با جان کندن بایستی، دست و پا زد، تا بزرگ شد و در پیری هم بیحالی و ضعف خصلت این سن است پس بایستی این حالات را گذراند.
این فرمایشات آقا در صورتی بود که درد داشتند، ولی سخنشان حاکی از این بود که مخلوق نبایستی از خالق گلایه کند بلکه بایستی راضی باشد به رضای او.

غم دوری از محبوب
در اواخرعمرشان که در بیماری شدیدی به سر می بردند، دکتر از ایشان سئوال می کند آقا آیا دردی دارید؟
ایشان می فرمایند: خیر دردی ندارم ولی غم دارم، غم دوری از محبوب.
یکی از مراقبین ایشان می گفت: در چند ماهه آخر عمر که گویا می فهمیدند وصال به محبوب نزدیک شده، بیشترین ذکری که بر لب داشتند ذکر «یا الله» بود.

پاداش مراقبت نفس
حاج محمد اخروی می گوید:
بنده مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی را نمی شناختم، روز تشییع جنازه پیکر پاک و مطهر ایشان دیدم افراد بسیاری برای تشییع جنازه حاضر شده اند، من نیز شرکت کردم و با خود گفتم حتما شخص مهم و مؤمنی است.
پس از چند روز به بهشت رضا(ع) رفتم، ولی هر چه گشتم، مقبره او را پیدا نکردم، لذا نا امید و ناراحت به منزل برگشتم شب در خواب، دیدم که با ایشان در خیابانهای بهشت رضا(ع) قدم می زنم، و ایشان به من می فرمایند، حاجی آمدی و قبر مرا پیدا نکردی، ناراحت نشو، حالا خودم آمده ام!
در همین لحظه که داشتیم با هم قدم می زدیم و از لابلای قبرها می گذشتیم، مشاهده کردم بعضی از مرده ها سر از قبر بیرون آورده اند بعضی تا گردن، یک نفر تا کمر از قبر بیرون آمده و رو کرد به من گفت: حاجی آیا این عالم را می شناسی؟
گفتم: بلی آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی هستند؛ آن مرده گفت: از موقعی که این عالم را به اینجا آورده اند و دفن کردند، عذاب از همه ما برداشته شده است.

مقام عالی در برزخ
معلمی می گفت:
پدرم مرحوم شد، چندین بار در عالم رؤیا او را دیدم به او گفتم در عالم برزخ حالت چطور است؟
ایشان فرمودند: حالم گاهی خوب و گاهی بد است، پرسیدم در عالم برزخ چه کسی مقامش خیلی خوب است؟
گفت: آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی ایشان مقامی دارند که کسی در آن حد نیست و اضافه کرد الله اکبر از این مقام.

محل دفن
ایشان می فرمودند هر کجا فوت کردم مرا همانجا دفن کنید و اگر داخل شهر فوت کردم مرا بیرون شهر دفن کنید و مزاحم مردم نشوید؛
عرض شد: آقا آخر مردم این اجازه را به ما نمی دهند که شما را خارج از شهر دفن کنند بلکه می خواهند شما را داخل حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع) دفن نمایند.
ایشان فرمودند: شما مرا هر کجای حرم مطهر هم که دفن کنید، آیا نزدیکتر از قبر هارون الرشید(علیه اللعنه) به امام رضا(ع) مرا دفن می کنید! پس دفن کردنم در حرم و غیر حرم فرقی ندارد.

منبع: سراج نت