تبیان، دستیار زندگی

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
عبدالله بن حسن
 یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

منبع:
شعر از علیرضا لک 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.