تبیان، دستیار زندگی
روزی مورچه ای، در کنار رودخانه ای قدم می زد که ناگهان پایش لیز خورد و ..به داخل آب افتاد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوستی مورچه و کبوتر

روزی مورچه ای، در کنار رودخانه ای  قدم می زد که ناگهان پایش لیز خورد و به داخل آب افتاد. مورچه ها نمی توانند شنا کنند و اگر در آب بیفتند، غرق می شوند.

دوستی مورچه و کبوتر

مورچه کوچولو همان طور که در آب دست و پا می زد و فریاد کنان کمک می خواست شاخه درختی را دید که روی آب شناور بود. آب، شاخه را به طرف مورچه آورد.

مورچه به سرعت شاخه را گرفت با زحمت خود را بالا کشید و روی آن نشست. آب ، هم شاخه و هم مورچه را با خود برد.

مورچه متوجه شد که از خانه اش خیلی دور شده است. آب او را آن قدر با خود برده بود که او دیگر جایی را نمی شناخت. مورچه فهمید که گم شده است. پس به امبد این که شاید کسی صدایش را بشنود و به او کمک کند فریاد زد: کمک، کمک.

اما کسی صدای او را نمی شنید.

وقتی دیگر نا امید شده بود کبوتری را دید  که از دور پرواز کنان به او نزدیک می شد.

مورچه خسته و بی جان برای آخرین بار، با صدای ضعیف و نالان فریاد زد و کمک خواست. کبوتر که همه حواسش به دور ها و به مسیر پروازش بود به شنیدن صدای ناله مورچه متوجه او شد. فوری پایین آمد و شاخه را بلند کرد و به آرامی روی ساحل گذاشت.

مورچه نفس راحتی کشید و گفت: خیلی متشکرم، شما جان من را نجات دادی. هرگز این کمک بزرگ را فراموش نمی کنم. شاید روزی من هم بتوانم به شما کمک کنم.

کبوتر گفت: احتیاجی به کمک نیست. ما همه باید به هم کمک کنیم.

کبوتر از مورچه پرسید: آیا به کمک دیگری احتاج نداری؟ حالت خوب است؟

و مورچه گفت: فقط خسته هستم، کمی استراحت می کنم و بعد راهی می شوم.

کبوتر گفت: دوست عزیز، من هم باید هر چه زودتر بروم و برای جوجه هایم غذا تهیه کنم.

آن دو از هم خداحافظی کردند و کبوتر خوش حال از یافتن یک دوست جدید، به طرف جنگل حرکت کرد.

مورچه هنوز زیاد دور نشده بود که یک شکارچی او را دید. شکارچی با تفنگش کبوتر را نشانه گرفت اما همین که خواست شلیک کند/ف سوزشی در پایش احساس کرد.

شکارچی از درد فریادی کشید و پایش را چنان محکم تکان داد که ددستش کج شد و تیرش به کبوتر نخورد. این مورچه بود کهپای شکارچی را گاز گرفته بود.

او با دیدن شکارچی، خطر را احساس کرده و فوری توی چکمه اش فرو رفته بود. مورچه همین که فهمید کبوتر فرار کرده است به سرعت  از چکمه شکارچی  بیرون پرید و خود را به گوشه امنی رساند.

مورچه از این که توانسته بود به کبوتر کمک کند خیلی خوش حال بود البته کبوتر هیچ وقت متوجه نشد که آن دوست کوچک و جدیدش چه طور جان او را نجات داد.

نتیجه اخلاقی:

می توان به دیگران کمک کرد و با آن ها دوست شد و یک روز از این دوستی سود برد.

KOODAK@TEBYAN.COM

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: کتاب پند اموز کودکان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.