تبیان، دستیار زندگی

روزی که به تکلیف می رسید جشن بگیرید‌

رضـی‌ الدیـن‌ عـلی بن طاووس از مردان معدودی است که می توان گفت لحظه‌ای از یاد خداوند غافل‌ نبود و همواره سـعی داشت که کاری برخلاف رضای حق از او سر نزند‌.او در این خصوص‌ به فرزندش‌ نیز اکـیدا سفارش می کند که از نـشست و بـرخاست با مردمی که روح‌ آدمی را کسل و دل را سیاه و ایمان انسان را تباه می گردانند؛جدا خودداری کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
درس هایی از مکتب اسلام
رضـی‌ الدیـن‌ عـلی بن طاووس از مردان معدودی است که می توان گفت لحظه‌ای از یاد خداوند غافل‌ نبود و همواره سـعی داشت که کاری برخلاف رضای حق از او سر نزند‌.او در این خصوص‌ به فرزندش‌ نیز اکـیدا سفارش می کند که از نـشست و بـرخاست با مردمی که روح‌ آدمی را کسل و دل را سیاه و ایمان انسان را تباه می گردانند؛جدا خودداری کند.
رضی الدین این مطلب را‌ بسیار اهمیت می داد و با دقتی هرچه بیشتر در گفتار و کردار و رفتار خود و مخصوصا در تألیفات و تـصنیفاتش مراعات می کرد.او بهمین جهت تا حدودی‌ میل به گوشه گیری داشت.،ولی نه آن طور که وجودش‌ عاطل‌ و باطل بماند.
اوقات او در کمال نظم و ترتیب و انضباط می گذشت. به طور کلی، وی در سفر و حضر از سه حالت بیرون نـبود: یـا سرگرم مطالعات و بررسی های علمی بود، و یا تألیف و تصنیف‌‌ می نمود‌،و یا به عبادت می پرداخت و جز اینها چیزی نمی شناخت!.
در شماره ی گذشته گفتیم که:مستنصر خلیفه عباسی از وی که سید بزرگواری از علمای‌ شیعه بود؛دعـوت کـرد که منصب وزارت‌،مفتی‌ اعظم،نقابت،سفارت،و مشاورت او را بپذیرد ولی چندانکه اصرار نمود؛رضی الدین از پذیرفتن آن مناصب عالیه خودداری کرد.
و کار به آنجا رسید که باتمام کسان خود‌ از‌ بغداد‌ بـیرون رفـت.او قبول آن‌ مناصب‌ و ورود‌ در کارهای دولت بین عباس را به صلاح دین و دنیای خود نمی دانست، و از خطر رشک و حسادت‌ دشمنان و حسودان ایمن نبود، و اگر جز‌ این‌ بود‌ از زیر بار برخی از آن مناصب که‌ شایسته‌ و شـأن دانـشمندی عـلوی و شیعی چون او بود،شانه خـالی نـمی کرد.
بـه طوری که از تاریخ زندگانی وی به خوبی پیداست و خود او‌ در‌ آثار‌ گرانبهایش شرح داده‌ رضی الدین از هر فرصت برای اعلای‌ کلمه ی حق و تبلیغ دین و رواج مذهب شـیعه و هـدایت گـمراهان‌ و حفظ حدود و ثغور ممالک اسلامی استفاده می نمود.و بـه موقع تـا‌ سر‌ حد‌ قدرت و توانائی‌ مهیای خدمت به نوع و نگاه داری ملک و ملت و مذهب و دیانت بود‌، و گاهی که‌ مصلحت اقتضا می کرد با هـمه ی گـوشه گـیری و انزوای از خلق، دامن همت به کمر می زد و با روحی‌ سلحشور‌ آمـاده ی کار می شد.برای اثبات این مدعا به موضوع زیر توجه کنید:

 رضی‌ الدین‌ در کتاب کشف المحجه بفرزندش صفی الدین محمد و دیگران سـفارشات‌ جـالبی نـموده که از‌ جمله‌ موضوعات زیر اسـت: ای فـرزند!هـنگامی که بالغ شدی و خداوند تو را به شرف کمال‌ عقل‌ مفتخر‌ گردانید و به جائی رسیدی که قابلیت داشتی برای خدا نشست و برخاست کنی و با او سـخن بـگوئی‌ و در‌ پیـشگاه مقدسش کمر خدمت ببندی؛تاریخ آن موقع را یـادداشت کـن‌ و آن را‌ نزد‌ خدا بهترین اوقات خود قرار ده و عید بگیر و هر سال که سن مبارکت به آن وقت‌ رسید‌ شکر‌ گـذاری‌ و صـدقه دادن و خـدمتگذاری خدا را که در آن لحظه گوهر عقل‌ به تو‌ موهبت کرده و بشر افـت‌ دنیا و آخرت راهنمائی فرموده است؛تجدید کن!


اقدامات رضی‌ الدین‌ در‌ دفاع از بغداد

در فصل(149) کتاب کـشف المـحجه؛کـه وصیتنامه او برای فرزندش‌ صفی‌ الدین‌‌ محمد است می گوید:فرزندم!لشکر مـغول نـخست بر خراسان استیلاء یافتند و سپس چشم طمع‌‌ بعراق‌ دوختند و باین سامان آمدند تا آنکه به بـیرون بـغداد رسـیدند.
در آن موقع‌ خلیفه‌ «المستعصم‌ باللّه» و امیر سپاه «قشمر» بود.خلیفه و امیر سپاه لشـکری‌ بـه بـیرون شهر فرستاده بودند‌ و در‌ داخل شهر هم مردم را تشویق به جهاد می کردند؛و همه از هجوم لشکر مـغول‌ سـخت‌ بـه وحشت‌ افتاده بودند.من چون وضع را وخیم دیدم نامه‌ای به امیر سپاه نوشتم که نامه ی مـرا‌ بـه خلیفه‌ نشان دهد و از وی اجازه بگیرد تا من بدون اینکه زره بپوشم‌‌ و نفراتی‌ با‌ خود بـردارم بـه مسئولیت خـود و با همین لباس روحانی نزد سران مغول بروم و آنچه در قوه‌ دارم‌ برای‌ عقد صـلح و مـراجعت آنها اعمال کنم و تا نتیجه نگیرم برنگردم؛ ولی‌ خلیفه‌ و امیر‌ سپاه پیشنهاد مـرا نـپذیرفتند.
مـن از کوشش خود مأیوس نشدم.شخصی را که از نزدیکان خلیفه‌ و ارکان‌ دولت بود و با من سابقه دوستی داشـت مـلاقات نمودم و از وی خواستم‌ که‌ از خلیفه برای من اجازه بگیرد تا‌ من‌ در‌ این لحـظات حـساس بـه اتفاق برادرم رضا و فرزندان‌ محمد‌ بن محمد ایرانی (فصل 99-100-101‌-102‌) و شخصی‌ که به زبان مغولان آشنا باشد از شهر بـیرون بـرویم‌، و بـا‌ سران مغول در زمینه ی صلح‌ گفتگو‌ مقصود محمد‌ بن‌ محمد‌ آوی دانشمند بزرگ شـیعه اسـت که‌ از‌ مردم ساوه‌ بوده است. کنیم، شاید خداوند شر آنها را از‌ این‌ مملکت بر طرف سـازد.
شـخص درباری‌ گفت:ما می ترسیم رفتن‌ شما‌ با این وضع ساده باعث‌ کـسر‌ شـأن دولت‌ شود و شما را فرستادگان رسمی ما بـدانند! مـن گـفتم:شما هرکس‌ را‌ می خواهید همراه ما بفرستید تـا‌ اگـر‌ ما‌ نزد سران مغول‌ از‌ جانب شما صحبت کردیم‌ و گفتیم‌ ما فرستادگان خلیفه هـستیم، گـردن ما را بزند و سرهای ما را بـرای شـما بیاورد‌.
مـن‌ چـون خـود را فرزند پیغمبر(صلی الله و علیه وآله)و این‌ کشور‌ اسلامی مـیدانم‌؛وظـیفه‌ خود‌ دانستم که‌ دراین موقع‌ خطیر بیایم و درباره ی سرنوشت دین و ملت بـا شـما گفتگو کنم تا به اتفاق برای دفـع‌ این‌ خطر‌ چاره‌ای بـجوئیم.اکـنون اگر تقاضای من‌ پذیرفته‌ شـد‌ فـبها‌ وگرنه‌ من در پیشگاه‌‌ خدا‌ و پیغمبر(صلی الله و علیه وآله)معذور خواهم بود!
شخص درباری چون این را شـنید جـائی را بمن نشان داد و گفت‌:در‌ اینجا‌ بـنشین تـا مـن‌ برگردم.ظواهر امـر نـشان‌ می داد‌ که‌ او‌ رفت‌ و تـقاضای‌ مـرا به سمع خلیفه رسانید،ولی چون‌ بعد از مدتی برگشت گفت:«هروقت در این‌ باره احتیاج پیدا کردیم بـه شما اجـازه خواهیم داد! زیرا این مغولان در بیرون شـهر‌ تـنها دست بـغارت زدهـ‌اند و سـر کرده‌ای ندارند که شـما نزد او رفته وارد مذاکره ی صلح و سازش شوید.اینها لشکر پراکنده‌ای بیش نیستند و فقط برای غارتگری بـه اینجا آمـده‌اند!!»

رضی الدین نقیب‌ النقبا‌

لشکر مـغول شـهر بـغداد را مـحاصره کـردند و بقدری کار را بـر مـردم سخت گرفتند که بالاخره مرکز خلافت پانصد ساله ی بنی عباس سقوط کرد و مغولان تاتاری مانند بـلای آسـمانی‌‌ بـه شهر‌ بغداد ریختند و بقتل عام اهالی پرداختند مـستعصم آخـرین خـلیفه عـباسی را نـمد مـال کرده و بساط خلافت را برچیدند دمار از روزگار آنها برآوردند‌ ترس‌ و وحشت همه‌ جا را فرا گرفت‌ و سیل‌ خون در کوچه و بازار بغداد جاری شد؛به طوری که آب دجله از خون مقتولین‌ رنگین شد؛شـرف الدین محمد یکی از برادران رضی الدین هم‌ در‌ این بلای عمومی‌ کشته‌ شد‌.
رضی الدین در کتاب اقبال صفحه(586)شرح می دهد که چگونه روز بیست‌ و هشتم محرم سال 656 هلا کو خان مغول بـغداد را فـتح کرد؛و او در خانه‌اش واقع در‌ «مقیدیه ی»بغداد با حالت ترس و هراس و ناراحتی می گذرانید.و در صفحه(688) می گوید در آن بیم و هراس روز دهم ماه صفر(چند سال بعد هلاکو مرا طلبید و منصب نقابت‌ و نظارت بر امـور‌ عـلویین‌ و علماء و زهاد‌ را به من تفویض کرد، و من هم بدین وسیله توانستم‌ بسیاری از دوستان و بستگان و برادران دینی را از خطر‌ مرگ نجات دهم و این را افتخاری‌ برای خود مـی دانم کـه تا‌ زنده‌ام‌ فراموش‌ نمی کنم.
گـویند: چـون هلاکو منصب نقابت را به رضی الدین واگذار نمود؛او این‌بار نیز خواست بپذیرد ‌‌ولی‌ حکیم بزرگ خواجه نصیر الدین طوسی بوی گوشزد کرد که اگـر امـتناع‌ ورزد‌ جانش‌ در‌ معرض خطر قـرار خـواهد گرفت، ناچار در سال 661 هجری طی جشن باشکوهی‌ بسمت نقیب‌ النقبائی ممالک اسلامی منصوب گشت و تا پایان عمر یعنی سال 664 که بدرود‌ حیات گفت در این‌ سمت‌ باقی بود،بگفته ی ابن فـوطی در«الحـوادث الجامعه»چون رضی الدین‌ وفات کرد،جنازه‌اش را به نجف اشرف آورده مدفون ساختند.
و بطوریکه«در عمدة الطالب»مینویسد بعد از وی منصب نقابت‌ به فرزند ارشدش صفی- الدین محمد و بعد از او به فرزند کوچکترش رضی الدین عـلی مـؤلف کتاب«زوائد الفـرائد» رسید،و بعد از او فرزندش قوام الدین احمد بن علی و پس از وی فرزند‌ او‌ نجم الدین عبد اللّه‌ بن احمد و بعد از او بـرادرش عمر بن احمد به سمت نقابت انتخاب شد.

آثار وجودی و فکری او

رضـی الدیـن بـا استفاده از برنامه مرتب و منظمی که‌ در‌ زندگی برای خود تنظیم‌ کرده بود توفیق یافت که در طول زندگانی پر حـادثه ی ‌خـود که هرچند سالی در شهری می گذشت‌ منشأ آثار بسیاری شود و بیش از سی جلد‌ کـتاب‌ بـزرگ و کـوچک پر مطلب و کم نظیر که بعضی‌ چندین جلد و جمعا در حدود پنجاه جلد می شود،و همه در ردیف بـهترین کتب شیعه است،از خود به یادگار بگذارد که از‌ جمله‌ این‌ چند کتاب است:

 ای فرزند!اگر من با فضل و عنایت‌ حضرت‌ بـاری تعالی زنـده مـاندم هر سال‌ روزی‌ را که‌‌ تو‌ به تکلیف‌ مشرف شده‌ ای؛ جشن خواهم گرفت و بـرابر‌ بـا‌ پانـزده سالی که از عمرت گذشته‌ است یکصد و پنجاه دینار(اشرفی)از‌ قرار‌ هر سال ده دینار؛بـه شکرانه ایـن‌ نـعمت عظمی در راه‌ خداوند‌ به فقراء می دهم. فعلا این مقدار‌ به دلم‌ خطور کرده است و اگر بـتوانم بـیشتر انفاق می کنم.

اگر پیش از رسیدن باین‌ آروز‌ رخت بسوی او کشیدم و چشم‌ از‌ دنیا‌ فرو بـستم به تو‌ و غـیر‌ تو وصیت میکنم که روز بالغ شدن و به تکلیف رسیدن‌ خودتان‌ را عـید بـدانید و جشن بگیرید و به شکرانه‌ این‌ موهبت در‌ راه‌ خدا‌ انفاق کنید! سپس به بالین‌ قبر مـن بـیا و آنـچه خداوند به تو ارزانی فرموده و هرکاری در آن روز نموده‌ای برای پدرت نقل‌ کن‌ که از بزرگان گذشته‌ روایت شـده‌ کـه‌ مردگان‌ سخنان‌ کسانی‌ را که به دیدن‌ آنها‌ می آیند و مردمی که اهل ایمان و یـقین می باشند؛ مـی شنوند.

مـحاسبة النفس‌،طرائف‌،جمال‌ الاسـبوع،الاصـطفاء در تاریخ ملوک و خلفاءسعد- السعود؛فرحة الناظر؛لهوف؛مهج الدعوات؛روح الاسرار،غیاث سلطان الوری؛مصباح- الزائر؛مصباح المتهجد‌؛ملاحم‌ وفتن‌،فرج المهموم در تاریخ علمای نجوم.
رضی الدین‌ دانشمندی‌ خوش طینت و سیدی اصیل و پاکدل و سـخنوری ذوفنون. و بسیار پرهیزکار بوده است.به طوریکه نزد خاص و عام و سلطان و رعیت و شیعه و سنی‌ و زیدی‌ محترم‌ و بزرگوار می‌ زیست. در کشف المحجة برای فرزندش شرح می دهد که‌ با چند نفر از علمای اهل تسنن و زیـدی در پیـرامون بحث های گوناگون مذهبی پرداخت و با مناظرات منصفانه و دلپذیر‌ و دلیلهای‌ محکم‌ و منطقی خود آنها را قانع ساخت و شیعه نمو.
از جمله در‌ پایان‌ مناظره ی جالبی با یکی از فقهای اهل سنت در حرم کاظمین(علیهم السلام) که‌ فـقیه سـنی سخنان پر‌ مغز‌ او‌ را تحسین کرده و می پذیرد؛ناگهان شخصی از پشت سر بیرون آمده‌ روی‌ دست‌ و پای‌ او افتاده و بنای بوسیدن گذارد و گریه را سر داد هرچه رضی الدین از هویت‌‌ او‌ سؤال‌ نمود؛مرد ناشناس از مـعرفی خـود،امتناع ورزید؛و چون از فقیه مزبور جویا شد‌ گفت‌،وی از فقهای مدرسه ی نظامیه است.(فصل 98.)

روزی که به تکلیف می رسید جشن بگیرید‌

رضی‌ الدین‌ در کتاب کشف المحجه بفرزندش صفی الدین محمد و دیگران سـفارشات‌ جـالبی نـموده که از‌ جمله‌ موضوعات زیر اسـت: ای فـرزند!هـنگامی که بالغ شدی و خداوند تو را به شرف کمال‌ عقل‌ مفتخر‌ گردانید و به جائی رسیدی که قابلیت داشتی برای خدا نشست و برخاست کنی و با او سـخن بـگوئی‌ و در‌ پیـشگاه مقدسش کمر خدمت ببندی؛ تاریخ آن موقع را یـادداشت کـن‌ و آن را‌ نزد‌ خدا بهترین اوقات خود قرار ده و عید بگیر و هر سال که سن مبارکت به آن وقت‌ رسید‌ شکر‌ گـذاری‌ و صـدقه دادن و خـدمتگذاری خدا را که در آن لحظه گوهر عقل‌ به تو‌ موهبت کرده و بشر افـت‌ دنیا و آخرت راهنمائی فرموده است؛تجدید کن!
ای فرزند!خواهرت «شرف الاشراف‌» را‌ نیز اندکی پیش از آنکه به حد بلوغ بـرسد نـزد خـود خواندم و احکامی‌ را‌ که خداوند از هنگام تکلیف بوی دستور‌ داده‌ و از‌ او خواسته‌ اسـت بـرای او شرح دادم‌ و تفصیل‌ آن را در کتاب «بهجة الثمره» نوشته‌ ام. (فصل 103)
ای فرزند!اگر من با فضل و عنایت‌ حضرت‌ بـاری تعالی زنـده مـاندم هر سال‌ روزی‌ را که‌‌ تو‌ به تکلیف‌ مشرف شده‌ ای؛ جشن خواهم گرفت و بـرابر‌ بـا‌ پانـزده سالی که از عمرت گذشته‌ است یکصد و پنجاه دینار(اشرفی)از‌ قرار‌ هر سال ده دینار؛بـه شکرانه ایـن‌ نـعمت عظمی در راه‌ خداوند‌ به فقراء می دهم. فعلا این مقدار‌ به دلم‌ خطور کرده است و اگر بـتوانم بـیشتر انفاق می کنم.
اگر پیش از رسیدن باین‌ آروز‌ رخت بسوی او کشیدم و چشم‌ از‌ دنیا‌ فرو بـستم به تو‌ و غـیر‌ تو وصیت میکنم که روز بالغ شدن و به تکلیف رسیدن‌ خودتان‌ را عـید بـدانید و جشن بگیرید و به شکرانه‌ این‌ موهبت در‌ راه‌ خدا‌ انفاق کنید! سپس به بالین‌ قبر مـن بـیا و آنـچه خداوند به تو ارزانی فرموده و هرکاری در آن روز نموده‌ای برای پدرت نقل‌ کن‌ که از بزرگان گذشته‌ روایت شـده‌ کـه‌ مردگان‌ سخنان‌ کسانی‌ را که به دیدن‌ آنها‌ می آیند و مردمی که اهل ایمان و یـقین می باشند؛ مـی شنوند.
منبع:
«درس هایی از مکتب اسلام » دی 1339، سال دوم - شماره 12


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.