تبیان، دستیار زندگی

با این‌که عهدشکنی مردم کوفه ثابت شده بود، چرا امام حسین علیه‌السلام به دعوت آنان ترتیب اثر دادند و پیش از تثبیت اوضاع کوفه به سوی آنان حرکت کردند؟

از روش‌های معقول و منطقی در تاریخ نگاری این است که مورخ عوامل مختلفی که در یک حادثه نقش داشتند همه را در نظر بگیرد و سهم هر کدام را مشخص کند. بسیاری از حوادث تاریخی یک عامل ندارند بلکه عوامل مختلفی در آن سهم دارد، یکی کمتر یکی بیشتر. ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
با این‌که عهدشکنی مردم کوفه ثابت شده بود، چرا امام حسین علیه‌السلام به دعوت آنان ترتیب اثر دادند و پیش از تثبیت اوضاع کوفه به سوی آنان حرکت کردند؟
از روش‌های معقول و منطقی در تاریخ نگاری این است که مورخ عوامل مختلفی که در یک حادثه نقش داشتند همه را در نظر بگیرد و سهم هر کدام را مشخص کند. بسیاری از حوادث تاریخی یک عامل ندارند بلکه عوامل مختلفی در آن سهم دارد، یکی کمتر یکی بیشتر.
به عنوان مثال در شکل‌گیری انقلاب اسلامی در ایران که ماها شاهد بودیم همه می‌دانیم که عامل مهم شکل‌گیری انقلاب عامل مذهب و دین بود و این قوی‌ترین عامل بود البته آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی هم نقش داشت، طبق این عوامل حتی کمونیست‌ها که درد دین و مذهب نداشتند در انقلاب حضور داشتند، دانشگاهی‌ها هم بودند. یکی از دوستان می‌گفت یکی از روشنفکران کتابی در این‌باره نوشت. مؤلف در این کتاب، تاریخ انقلاب و عوامل آن را بررسی کرد ولی همه را منتسب کرد به دانشگاهی‌ها و هیچ از نقش روحانیت و مرجعیت و رهبر دینی در آن ننوشت. این‌گونه تاریخ‌نگاری اعتبار ندارد.
لذا یکی از مهم‌ترین روش تاریخ‌نگاری این است که تمام جهات و عوامل را باید در نظر گرفت.
حالا با توجه به این روش، همان‌طوری که مرحوم استاد شهید مطهری به درستی می‌فرماید: (و ما هم در کتاب سیره پیشوایان ذکر کردیم) حادثه عاشورا سه ماهیتی بوده، یعنی سه عامل دست به‌دست هم دادند تا حادثه عاشورا را به‌وجود آوردند:
1 عنصر امر به معروف و نهی از منکر، یعنی امام حسین‌ علیه‌السلام نسبت به حکومت یزید و بنی‌امیه معترض بود و حکومت یزید را مشروع نمی‌دانست.
2 فشار یزید و دستگاه حاکم برای گرفتن بیعت از امام حسین‌ علیه‌السلام .
3 دعوت اهل کوفه.
شهید مطهری می‌فرماید: از نظر ارزش‌گذاری از میان این سه عنصر عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش بیشتری دارد، برای این‌که موضع امام حسین‌ علیه‌السلام موضع تهاجمی بود، یعنی اگر حتی یزید هم با امام حسین‌ علیه‌السلام کاری نداشت امام‌ علیه‌السلام با او کار داشت و ساکت نمی‌نشست.
اما موضع امام در برابر فشار یزید و دستگاه حاکمه موضع انفعالی بود. یعنی آن‌ها فشار می‌آوردند و حضرت مقاومت می‌کرد و زیر بار نمی‌رفت.
لکن موضع آن حضرت در برابر دعوت اهل کوفه موضع تعاون و همکاری بود یعنی مردم کوفه دعوت کردند و حضرت هم دعوت آن‌ها را قبول کرد. بنابه نظر شهید مطهری دعوت اهل کوفه کمترین ارزش را دارد. بیشترین ارزش سهم عنصرامر به معروف و نهی از منکراست.
بر این اساس در مورد دعوت اهل کوفه به نظر می‌رسد نوع مردم و برخی از محققین حتی صاحب کتاب «شهید جاوید» به دعوت اهل کوفه خیلی بها داده‌اند در حالی‌که واقعاً این‌طور نیست.
توضیح مطلب: یکی از اشتباهات ما این است که ما قیام امام حسین‌ علیه‌السلام را از مرگ معاویه شروع می‌کنیم در حالی‌که قیام امام حسین‌ علیه‌السلام از سال 55 و 56 هجری شروع شده بود یعنی زمانی که معاویه مسئله ولیعهدی یزید را مطرح کرد. تمام تلاش معاویه این بود که در زمان حیاتش برای یزید از مردم مخصوصاً سران و بزرگان جامعه اسلامی بیعت بگیرد و این یک بدعت بود که معاویه ایجاد کرد. قبل از معاویه ولیعهدی اصلاً مطرح نبود حتی عثمان که خیلی معروف به پارتی بازی و قوم و خویش بازی بود این کار را نکرد، نگفت خلافت بعداز من به پسرم برسد.
خلیفه دوم (عمربن خطاب) وقتی می‌خواست وصیت کند برخی اسم پسرش را به‌عنوان خلیفه بعداز او مطرح کردند عمر گفت: او (عبدالله‌بن عمر) عرضه طلاق دادن زنش را ندارد چگونه می‌خواهد خلیفه شود.
لذا منصفین از علمای اهل‌سنت تصریح می‌کنند که مسئله ولایتعهد مال ملوک و سلاطین (کسری و قیصر) بود که معاویه برای اولین بار در بین امت اسلام آن را بنا گذاشت.
به هر حال معاویه از آن زمان تا آخر عمرش برای بیعت با یزید تلاش کرد و از تمام افراد و گروه‌ها بیعت گرفت جز دو نفر، حسین‌بن علی‌ علیه‌السلام و عبدالله‌بن زبیر، آن زمان هنوز معاویه زنده بود. از مهارت‌های معاویه این بود که با امام حسین‌ علیه‌السلام برخورد نکند وشدت و تندی به خرج ندهد. به هر حال معاویه در آخر عمرش خلافت و ولیعهدی یزید را تثبیت کرد اما امام حسین‌ علیه‌السلام بیعت نکرد.
معاویه در سال60 هجری ماه رجب از دنیا رفت. یزید به والی مدینه نامه نوشت که از مردم مدینه مخصوصاً از سه نفر (عبدالله‌بن زبیر عبدالله‌بن عمر و حسین‌بن علی‌ علیه‌السلام ) بیعت بگیرد. والی مدینه شبانه امام را خواست و مرگ معاویه و خلافت یزید را بیان کرد و از حضرت خواست بیعت کند. حضرت فرمود شما طبعاً به بیعت مخفی ما اکتفا نمی‌کنید یعنی شما دوست ندارید که ما پنهانی بیعت کنیم،گفت بلی، حضرت فرمود پس صبر کنید تا فردا.
حضرت بدون این که بیعت کند 28 رجب از مدینه (خائفاً یترقب) خارج شد و سوم شعبان به مکه رسید، حدود چهل روز حضرت در مکه توقف داشت، در این مدت طواف می‌کرد، مردم محضر امام می‌آمدند، هنوز از نامه‌های مردم کوفه خبری نبود.
اولین نامه‌ای که از کوفه به‌دست حضرت رسید دهم ماه رمضان بود که حضرت توجهی به آن نکرد. بعد از آن بود که سیل نامه‌ها یکی یکی آمد. برخی از نامه‌ها اگر چه یک نامه بود اما طومارگونه بود یعنی حاوی امضاهای متعددی بود. وقتی تعداد نامه‌ها به دوازده هزار رسید حضرت احساس تکلیف کرد که این همه دعوت را نمی‌شود بدون ترتیب اثر گذاشت. این‌جا بود که حضرت برای آن‌که اطمینان پیدا کند به وفاداری کوفیان، نماینده و پسر عموی خود حضرت مسلم را فرستاد تا برود وضع کوفه را از نزدیک ببیند و گزارش کند. ملاحظه می‌کنید اهل کوفه در بین راه قیام و اعتراض امام حسین‌ علیه‌السلام نسبت به حکومت و خلافت یزید به امام پیوستند، این در حالی است که حضرت در مدینه بیعت نکرد و از آن‌جا به حالت اعتراض و عدم بیعت خارج شد، چهل روز در مکه ماند بعداز آن تا ذی‌حجه حضرت در مکه توقف کرد. بنابراین نقش اهل کوفه کمتر از آن چیزی است که معمولاً تصور می‌شود.
به نظر بنده همکاری امام حسین‌ علیه‌السلام با اهل کوفه وقبول دعوت اهل کوفه شبیه قبول خلافت و حکومت از ناحیه امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام است. مستحضر هستید که بعداز قتل عثمان جمعیت به خانه حضرت آمدند و پیشنهاد قبول خلافت کردند، اما حضرت ابتدا قبول نکرد و فرمود: «دعونی‏ و التمسوا غیری فإنا مستقبلون أمراً له وجوه و ألوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول‏ و إن الآفاق قد أغامت...»؛ «مرا رها کنید دنبال دیگری بروید، اوضاع عوض شده، افقها تیره و تار شد، امری در پیش‌روی داریم که دل‌ها را در برابر آن طاقت صبر و شکیبایی نیست، عقل‌ها بر آن ثابت نمی‌ماند» یعنی سیره رسول خدا‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عوض شده و نمی‌گذارند آن‌جور که مورد نظر من است عمل کنم، لذا حضرت قبول نکرد، چندبار رفتند و آمدند، یک وضع بلا تکلیفی خطرناکی به‌وجود آمد حدود سه یا چهار روز مدینه که قلب کشور اسلامی بود بدون خلیفه ماند، حضرت نگران شد که اگر خبر به سایر ممالک برسد دشمن جرأت حمله خواهد کرد- این‌جا بود که حضرت احساس تکلیف کرد و پذیرفت، چنان‌که در خطبه شقشقیه صریحاً به آن می‌پردازد و می‌فرماید: «....لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله على العلماء ألا یقاروا على كظة ظالم و لا سغب‏ مظلوم لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بكأس أولها...»؛ اگر حضور فراوان بیعت‌كنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمى‏كردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش مى‏ساختم و آخر خلافت را به كاسه اول آن سیراب مى‏كردم.
حوادثی که بعد‌ها اتفاق افتاد نشان داد که پیش‌بینی و تحلیل حضرت درست بود، ولی از باب احساس وظیفه و تکلیف قبول کرد. امام حسین‌ علیه‌السلام هم از باب احساس وظیفه دعوت کوفیان را اجابت کرد. این در حالی است که امام حسین‌ علیه‌السلام بی‌وفایی اهل کوفه را نسبت به پدرش علی‌ علیه‌السلام و برادرش امام حسن‌ علیه‌السلام می‌دانست. و اگر حضرت جواب نمی‌داد و به کوفه نمی‌رفت و طبق پیشنهاد محمدبن حنفیه به یمن می‌رفت، مورخین امروز در تاریخ چه می‌نوشتند، اولین حرفی که می‌گفتند این بود که اهل کوفه دوازده هزار نامه نوشتتند، یمنی‌ها یک نامه هم ننوشتند چرا رفتی به یمن؟ امام حسین‌ علیه‌السلام همه این‌ها را می‌دانست. ولی امام به آن همه نامه پاسخ داد تا در تاریخ، امام حسین‌ علیه‌السلام را مؤاخذه نکنند.
منبع: افق حوزه