چرا امام حسین(ع) در کربلا یاران اندکی داشتند؟
فلسفه حرکت امام حسین (ع)، مسئلهای بحث برانگیز در بین علمای شیعه است. برای شناخت بیشتر و بررسی بهتر این موضوع، با دکتر مرضیه محمدزاده به گفتوگو نشستیم که بخش هایی از آن را در ادامه میخوانید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/06/26
مرضیه محمدزاده در سال ۱۳۳۷ شمسی در اهواز متولد شد. وی از سال ۱۳۷۵ کار تحقیق و پژوهش دربارۀ زندگی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را شروع کرد و آن را با دقت و حوصلۀ زیاد در طول پنج سال به پایان رساند. او تا کنون به تألیف بیست و پنج اثر ارزشمند پژوهشی پرداخته که از میان آنها پانزده اثر اختصاص به سید الشهدا (ع) دارد. وی هم اکنون با دانشنامۀ جهان اسلام و دائرهالمعارف تشیع در بخش تألیف مقاله همکاری میکند.
چند نوع دیدگاه دربارۀ هدف امام حسین (علیه السلام) از قیام بیان شده است و صاحبان هر دیدگاه چه کسانی هستند؟
دیدگاه حکومتی: این دیدگاه، کامل ترین نظریه در این حوزه است و اولین بار سید مرتضی علم الهدی و شیخ مفید آن را بیان کردهاند. صالحی نجف آبادی نیز همین نظر را در کتابش (شهید جاوید) آورده است. در این دیدگاه تبیین میشود؛ برخلاف دوره امام حسن (ع) موقعیت برای امام حسین (ع) مهیا شد. کوفیان امام را دعوت و امام نیز به سمت کوفه حرکت کردند. ایشان قصد برپایی حکومت را داشتند. زمانی که امام با حر مواجه شدند و دیدند کوفیان از رأی خود برگشته اند، تصمیم به بازگشت داشتند اما جلوی حضرت را گرفتند.
دیدگاه شهادت طلبانه: سید بن طاووس آن را این گونه بیان کرده است؛ امام مأمور به شهادت بودند و به قصد شهادت به سمت کربلا حرکت کردند.
دیدگاه اجتماعی: علامه شهیدی، صاحب دیدگاه فوق معتقد است این جنگ حاصل قبیله گرایی در بین اعراب است. بنی امیه در پی قدرت و مصالح مادی خود بودند ولی بنی هاشم و اهل بیت (ع) در چهارچوب اوامر الهی رفتار میکردند و امام حسین (ع) به دنبال اصلاح امت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، نفی قبیله گرایی و ایجاد امت واحد این حرکت را آغاز نمودند.
دیدگاه عارفانه: اغلب عرفا در طول تاریخ بر این هستند که شهادت برای امام حسین (ع) از روز الست نوشته شده است.
اختلاف هایی که در این دیدگاه ها هست از چه چیزی نشأت میگیرد و آیا نمیتوان این دیدگاه ها را با هم جمع کرد؟
قصد امام کشته شدن نبود. قصدش اسارت زن و بچههایش نبود. امام حسین (ع) تا آخرین لحظه با سپاه دشمن سخن میگفت ؛ مرا مکشید؛ حرمت شکنی مکنید؛ پردهدری مکنید؛ قصد جنگ ندارم؛ من فقط بیعت نمیکنم. در همۀ نظرات این که امام نمی خواستند بیعت کنند، مشترک است. ولی مفهوم عدم بیعت این نیست که مرا بکشید. مفهوم آن این بود که من میروم و با کسی ستیز ندارم. من زندگی خواهم کرد اما با یزید بیعت نخواهم کرد.
یکی از دلایل اختلاف در تحلیل، دیدگاهی است که صاحب نظر با آن دریچه، به بررسی موضوع میپردازد. به عنوان مثال؛ سید مرتضی، هم یک عالمِ اصولیِ عقلگرا بوده و هم نگاه تاریخی داشته است. در این دیدگاه چون مطالب را براساس وقایع تاریخی میسنجد، به دیدگاه حکومتی رسیده ولی اخباریون و به ویژه سیدبنطاووس که متکلمانه به ماجرا مینگرند؛ به دیدگاه شهادتطلبانه رسیده اند. در واقع نحوۀ نگرش به این حرکت، منجر به دیدگاههای مختلف می شود.
از نظر شما اختلاف در دیدگاه ها، نقطه قوت محسوب می شود یا نقطه ضعف؟
قیام امام حسین (ع) قیامی بزرگ است و علما نظرات مختلفی دربارۀ چگونگی آن دارند. ممکن است در سالهای بعد، نظرات جدیدی هم توسط علمای دیگر مطرح شود. مانند دیدگاه اجتماعی که تا چند سال پیش مطرح نبود و این نظر برای دوران متأخر است. وقتی ما معتقدیم امام حسین (ع) تا قیامت زنده است. هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلاست پس تنوع دیدگاهها ممکن است باز هم بیشتر شود.
در این باره دیدگاهها پویایی دارند و تا زمانی که برخی برای اثبات نظر خود، دیگری را نکوبند و تکفیر نکنند؛ این پویایی ادامه خواهد داشت. اصولا در جواب تحلیل و نظر علمی، باید آن را نقد کرد و با یک پاسخ علمی آن را جواب داد. نه این که آن را تکفیر کرد.
چرا امام حسین (ع) در این حرکت، فرزندان و اهل بیتشان را با خود همراه کردند؟
امام نمیخواستند فرزندانشان در صحرایی بی آب و علف رها شوند و یا دشمنان آنان را به اسارت بکشند. امام هر کاری نیاز بود انجام دادند تا اهل بیتشان در امان باشند. چقدر اصرار داشتند به سمت قبایل دیگر، مانند بنی اسد تغییر جهت دهند اما این اتفاق را به ایشان تحمیل کردند و در نهایت کار به جایی می رسد که حضرت زینب (س) در دربار یزید را یابن الطلقا (فرزند آزاد شدگان بهدست پیامبر) خطاب و او را متهم می کند که به گونه ای با خاندان پیامبر (ص) رفتار کرده که با اسیران و خارجیها و حتی بدتر، رفتار می کنند.
روایتی نقل میشود که امام فرمودند: «قَد شاءَاللهُ أن یَرانی مَقتولاً مَذبوحاً ظَلماً و عٌدواناً». این روایت صحت تاریخی ندارد و عدم صحت آن را آقای صالحی نجف آبادی در کتاب خود ثابت کرده است. این نقل نه از نظر تاریخی و نه از نظر عقلی، قابل پذیرش نیست. هیچ وقت خداوند نمی خواهد که امام حسین (ع) کشته و یا اهل بیت رسول خدا (ص) به اسارت کشیده شوند. خواستِ خدا همیشه خوبیها و زیباییهاست.
این که بگوییم امام، تنها قصد شهادت داشتند، اشتباه است. همانگونه که بگوییم امام، تنها قصد تشکیل حکومت داشتند. من در کتاب «حسین بن علی (ع)، امام شهدا» شرح دادم که حرکت امام حسین (ع) مرحله به مرحله فرق داشته است. امام یکسری وظایف و تکالیف بر گردن خود میدیدند. شخصیت یزید و معاویه کاملا متفاوت و شرایط زمان یزید نیز با زمان معاویه متفاوت بود. از این رو امام دیدند که ظلم زیاد شده است؛ پس به تکلیف خود عمل و حرکت کردند.
آیا امام حسین در آغاز حرکت، به شهادت خویش آگاه بودند؟
آنچه مسلّم است، امام حسین (ع) میدانستند در نهایت، شهید میشوند و این آگاهی بر احادیثی که از پدر و جدشان به ایشان رسید، استوار بود. اما امام «بدا» را نیز قبول داشتند. امام تمام تلاش خود را برای زندگی میکردند و به تدبیر الهی یقین داشتند. در زمانی هم که ایشان وارد کربلا شدند؛ این احتمال را میدادند که ممکن است تغییراتی بهوجود بیاید. ممکن بود هر اتفاقی بیفتد و این را امام قبول داشتند. امام به این امید داشت که یارانی برای کمک به ایشان برسند.
حبیب به ایشان میگوید؛ بنیاسد در این نزدیکی هستند. من با بنیاسد خویشاوندم؛ بروم و همراهی بیاورم. امام می فرمایند؛ برو. حتی امام، عون، پسر حضرت زینب (س) را هم به همراهش فرستادند. با این استدلال که مردم او -عون- را به عنوان یکی از نوادههای رسول الله(ص) ببینند و به ایشان بپیوندند. اگر خبرچینی، عمر بن سعد را از این حرکت را مطلع نکرده بود؛ شاید تعدادی از آنها-بنی اسد- به یاری امام میآمدند. همۀ تلاش امام حسین(ع) این بود که یارانی جمع کنند و یا جنگ صورت نگیرد تا این اتفاقات نیفتد.
امام تا آخرین لحظه فریاد میزنند و یاری میخواهند. این نشان میدهد که تلاش کردند تا اتفاق دیگری بیفتد اما وقتی جنگ صورت میگیرد و به ظهر میرسد؛ امام حسین(ع) مطمئن میشوند که همنیجا شهید خواهند شد. ایشان به وقوع اتفاقات اطمینان داشتند اما این که غیب را کامل بدانند؛ نه! من اصلاً اعتقاد به این ندارم که امام حسین(ع) غیب را به طور کامل میدانستند. حتی رسول الله(ص) هم به طور کامل نمیدانستند. غیب در دست خداست. اوست که همه چیز را میداند. مقداری برای معصومین(ع) باز میکند و آن هم لحظه به لحظه اتفاق میافتد. شاید تا قبل از حرکتشان به سمت کوفه، امام حسین(ع) مسائلی را بدانند وکمی جلوتر علوم بیشتری.
عبدالله بن عبّاس میگوید؛ مرو. حرکت مکن. اگر بروی کشته میشوی.
این را امام حسین (ع) بهتر از او میدانند. چون آگاهتر هستند اما میگویند؛ من وظیفه دارم بخاطر مردمی که مرا دعوت کردهاند، بروم. عبدالله بن عبّاس دیگر به این توجه نمیکند که تو وظیفه داری بروی و به مردم کمک کنی. امام حسین(ع) از همۀ آنهایی که به او گفتند درکوفه کشته میشوی، آگاهتر بودند، بصیرتر بودند. من غیب را نمی گویم. علم، آگاهی و دانش امام را می گویم. امام انسان فهیم و دانشمندی بودند. شما مسئلۀ امامت و عصمت را کنار بگذارید. همین را در نظر بگیریدکه امام حسین(ع) مرد بسیار فهیمی بودند. حرکتهایی که کردند و خطبههایی که خواندند این را نشان می داد. می توان فهمید که چقدر این فرد همه چیز را میداند و آگاه است.
چرا زمانی که خبر کشته شدن مسلم بن عقیل به امام حسین (ع) رسید، ایشان بازنگشتند؟
امام حسین (ع) مانند پدر و جدشان اهل مشورت بودند. امام در منزلگاه ثعلبیه فهمیدند که مسلم و هانی کشته شدند و مردم کوفه دست از حمایت برداشته اند. امام آنجا ادامۀ مسیر را به مشورت گذاشتند. امام اگر نتیجۀ مشورت به ضرر خودشان بود اما جمعیتی میگفتند، میپذیرفتند. میگفتند این مردم باید نظر بدهند و ما باید نظرشان را انجام بدهیم. در این مورد دو مسأله مطرح شد. در عرب رسم بود که اهل و خویشاوندان کشته شده باید میرفتند و انتقام میگرفتند. برادران مسلم گفتند؛ آقا اگر تو میخواهی برگردی به ما اجازه بده برویم. ما فقط برویم آنجا و ببینیم؛ مسلم را چه فردی کشته است و ما او را بکشیم. این حق ماست. اجازه میدهید ما برویم؟
این مورد به مشورت گذاشته شد و مسئله بعد مطرح شد. اکثریت گفتند؛ تو پسر فاطمه (س) هستی. تو نوادهی رسول الله (ص) هستی. محال است کوفیان به روی تو سلاح بکشند. مسلم بن عقیل جوان بود، ممکن است جوانی کرده، ممکن است اتقاقی افتاده امّا به روی تو سلاح نمیکشند. این طور تصمیمگیری نهایی شد. امام به اکثریت نگاه کردند و بعد آن جملهی معروفشان را گفتند که برویم، اصلاً بعد از مسلم، دیگر زندگی ارزشی ندارد. امّا از زمانی که حر جلوی ایشان را گرفت، دیگر تکلیف بر امام حسین (ع) تمام شد. دیگر برای جنگ سپاهی آمده و از آنجا میخواستند برگردند و میبینیم به سمت کوفه نرفتند. به موازات آن مسیر حرکت کردند. از کوفه عبور کردند و به کربلا که در بالای کوفه است، رسیدند.
افراد بسیاری در زمان امیرالمومنین علی (ع) تربیت شدند که به جنگ ها میآمدند و از شیعیان و پیروان امام حسین (ع) بودند. چه اتفاقی برای این افراد پیش آمد که امام حسین (ع) تنها صد و اندی یار داشتند؟
چند نفر از بصره خودشان را رساندند که اسامی این افراد در تاریخ هست زیرا امام، سلیمان بن رزین را به عنوان سفیر خودشان همراه با نامهای به سوی سران بصره فرستادند. افرادی مانند: مسعود نقشبندی و حدود پنج، شش نفر دیگر از بصره رسیدند. عده ای نیز تصمیم گرفتند حرکت کنند ولی زمانی حرکت کردند که خبر شهادت امام حسین (ع) رسید و برگشتند. بیشتر افراد سپاه امام حسین (ع) از خاندانشان بودند و اندک افرادی خاصی که همیشه در مدینه همراهیشان میکردند و چند نفری از کوفه و بصره.
اما شیعیانی کوفی بودند که در کنار امیرالمؤمنین علی (ع) حضور داشتند و در کربلا نبودند مانند: سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعـﺔ بن شدّاد. بعضی نیز همراه امام علی (ع) بودند اما هنگام واقعۀ کربلا در قید حیات نبودند مانند: قیس بن سعد بن عباده. برخی بیمار بودند مثل: جابر بن عبدالله انصاری که نابینا بود و بعد خودش را برای زیارت رساند. پس افرادی که با رسول الله (ص) بودند یا با امیرالمؤمنین علی (ع) ولی در کربلا حضور نداشتند؛ یا پیش از این مرده بودند یا بیمار بودند و یا اتفاقاتی مانند تعلل در تصمیمگیری آن ها را به قافله کربلا نرساند.
گفتنی است عده ای نیز در زندانهای ابن زیاد در بند بودند. اما در مورد افرادی مثل سلیمان بن صرد خزاعی؛ اینها باور نمیکردند این اتفاق میافتد و بنابراین عزم جدی نداشتند. شیعیانی که در کوفه بودند و بعد در قیام توابین و قیام مختار شرکت کردند؛ باور نمیکردند که امام حسین (ع) کشته شود. بزرگترین ایرادی که به شیعیان امام علی (ع) یا شیعیان امام حسین (ع) در کوفه گرفته میشود این است که سستی کردند و بعد واقعه حتی میخواستند خودشان را طبق آن آیهی قرآن (۵۴ بقره) بکشند. یکی از آنها گفت؛ نه! چرا ما خودمان را بکشیم؟ برویم دشمن را بکشیم. یعنی این گفتگوها شد. واقعا سستی کردند. اگر اینها سستی نکرده بودند و به هر طریقی بود حتی در سپاه عمر بن سعد شرکت میکردند و وارد کربلا میشدند؛ آنجا میتوانستند به امام بپیوندند. سستیشان باعث شد که امام حسین (ع) با آن تعداد اندک به میدان بروند در حالی که تعداد یارانش حدود صد و سی تا صد و سی پنج نفر است و عده ای زن و کودک به اسارت بروند.
منبع: سایت کرببلا
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. چند نوع دیدگاه دربارۀ هدف امام حسین (علیه السلام) از قیام بیان شده است و صاحبان هر دیدگاه چه کسانی هستند؟
دیدگاه حکومتی: این دیدگاه، کامل ترین نظریه در این حوزه است و اولین بار سید مرتضی علم الهدی و شیخ مفید آن را بیان کردهاند. صالحی نجف آبادی نیز همین نظر را در کتابش (شهید جاوید) آورده است. در این دیدگاه تبیین میشود؛ برخلاف دوره امام حسن (ع) موقعیت برای امام حسین (ع) مهیا شد. کوفیان امام را دعوت و امام نیز به سمت کوفه حرکت کردند. ایشان قصد برپایی حکومت را داشتند. زمانی که امام با حر مواجه شدند و دیدند کوفیان از رأی خود برگشته اند، تصمیم به بازگشت داشتند اما جلوی حضرت را گرفتند.
دیدگاه شهادت طلبانه: سید بن طاووس آن را این گونه بیان کرده است؛ امام مأمور به شهادت بودند و به قصد شهادت به سمت کربلا حرکت کردند.
دیدگاه اجتماعی: علامه شهیدی، صاحب دیدگاه فوق معتقد است این جنگ حاصل قبیله گرایی در بین اعراب است. بنی امیه در پی قدرت و مصالح مادی خود بودند ولی بنی هاشم و اهل بیت (ع) در چهارچوب اوامر الهی رفتار میکردند و امام حسین (ع) به دنبال اصلاح امت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، نفی قبیله گرایی و ایجاد امت واحد این حرکت را آغاز نمودند.
دیدگاه عارفانه: اغلب عرفا در طول تاریخ بر این هستند که شهادت برای امام حسین (ع) از روز الست نوشته شده است.
اختلاف هایی که در این دیدگاه ها هست از چه چیزی نشأت میگیرد و آیا نمیتوان این دیدگاه ها را با هم جمع کرد؟
قصد امام کشته شدن نبود. قصدش اسارت زن و بچههایش نبود. امام حسین (ع) تا آخرین لحظه با سپاه دشمن سخن میگفت ؛ مرا مکشید؛ حرمت شکنی مکنید؛ پردهدری مکنید؛ قصد جنگ ندارم؛ من فقط بیعت نمیکنم. در همۀ نظرات این که امام نمی خواستند بیعت کنند، مشترک است. ولی مفهوم عدم بیعت این نیست که مرا بکشید. مفهوم آن این بود که من میروم و با کسی ستیز ندارم. من زندگی خواهم کرد اما با یزید بیعت نخواهم کرد.
یکی از دلایل اختلاف در تحلیل، دیدگاهی است که صاحب نظر با آن دریچه، به بررسی موضوع میپردازد. به عنوان مثال؛ سید مرتضی، هم یک عالمِ اصولیِ عقلگرا بوده و هم نگاه تاریخی داشته است. در این دیدگاه چون مطالب را براساس وقایع تاریخی میسنجد، به دیدگاه حکومتی رسیده ولی اخباریون و به ویژه سیدبنطاووس که متکلمانه به ماجرا مینگرند؛ به دیدگاه شهادتطلبانه رسیده اند. در واقع نحوۀ نگرش به این حرکت، منجر به دیدگاههای مختلف می شود.
از نظر شما اختلاف در دیدگاه ها، نقطه قوت محسوب می شود یا نقطه ضعف؟
قیام امام حسین (ع) قیامی بزرگ است و علما نظرات مختلفی دربارۀ چگونگی آن دارند. ممکن است در سالهای بعد، نظرات جدیدی هم توسط علمای دیگر مطرح شود. مانند دیدگاه اجتماعی که تا چند سال پیش مطرح نبود و این نظر برای دوران متأخر است. وقتی ما معتقدیم امام حسین (ع) تا قیامت زنده است. هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلاست پس تنوع دیدگاهها ممکن است باز هم بیشتر شود.
در این باره دیدگاهها پویایی دارند و تا زمانی که برخی برای اثبات نظر خود، دیگری را نکوبند و تکفیر نکنند؛ این پویایی ادامه خواهد داشت. اصولا در جواب تحلیل و نظر علمی، باید آن را نقد کرد و با یک پاسخ علمی آن را جواب داد. نه این که آن را تکفیر کرد.
چرا امام حسین (ع) در این حرکت، فرزندان و اهل بیتشان را با خود همراه کردند؟
امام نمیخواستند فرزندانشان در صحرایی بی آب و علف رها شوند و یا دشمنان آنان را به اسارت بکشند. امام هر کاری نیاز بود انجام دادند تا اهل بیتشان در امان باشند. چقدر اصرار داشتند به سمت قبایل دیگر، مانند بنی اسد تغییر جهت دهند اما این اتفاق را به ایشان تحمیل کردند و در نهایت کار به جایی می رسد که حضرت زینب (س) در دربار یزید را یابن الطلقا (فرزند آزاد شدگان بهدست پیامبر) خطاب و او را متهم می کند که به گونه ای با خاندان پیامبر (ص) رفتار کرده که با اسیران و خارجیها و حتی بدتر، رفتار می کنند.
روایتی نقل میشود که امام فرمودند: «قَد شاءَاللهُ أن یَرانی مَقتولاً مَذبوحاً ظَلماً و عٌدواناً». این روایت صحت تاریخی ندارد و عدم صحت آن را آقای صالحی نجف آبادی در کتاب خود ثابت کرده است. این نقل نه از نظر تاریخی و نه از نظر عقلی، قابل پذیرش نیست. هیچ وقت خداوند نمی خواهد که امام حسین (ع) کشته و یا اهل بیت رسول خدا (ص) به اسارت کشیده شوند. خواستِ خدا همیشه خوبیها و زیباییهاست.
این که بگوییم امام، تنها قصد شهادت داشتند، اشتباه است. همانگونه که بگوییم امام، تنها قصد تشکیل حکومت داشتند. من در کتاب «حسین بن علی (ع)، امام شهدا» شرح دادم که حرکت امام حسین (ع) مرحله به مرحله فرق داشته است. امام یکسری وظایف و تکالیف بر گردن خود میدیدند. شخصیت یزید و معاویه کاملا متفاوت و شرایط زمان یزید نیز با زمان معاویه متفاوت بود. از این رو امام دیدند که ظلم زیاد شده است؛ پس به تکلیف خود عمل و حرکت کردند.
آیا امام حسین در آغاز حرکت، به شهادت خویش آگاه بودند؟
آنچه مسلّم است، امام حسین (ع) میدانستند در نهایت، شهید میشوند و این آگاهی بر احادیثی که از پدر و جدشان به ایشان رسید، استوار بود. اما امام «بدا» را نیز قبول داشتند. امام تمام تلاش خود را برای زندگی میکردند و به تدبیر الهی یقین داشتند. در زمانی هم که ایشان وارد کربلا شدند؛ این احتمال را میدادند که ممکن است تغییراتی بهوجود بیاید. ممکن بود هر اتفاقی بیفتد و این را امام قبول داشتند. امام به این امید داشت که یارانی برای کمک به ایشان برسند.
حبیب به ایشان میگوید؛ بنیاسد در این نزدیکی هستند. من با بنیاسد خویشاوندم؛ بروم و همراهی بیاورم. امام می فرمایند؛ برو. حتی امام، عون، پسر حضرت زینب (س) را هم به همراهش فرستادند. با این استدلال که مردم او -عون- را به عنوان یکی از نوادههای رسول الله(ص) ببینند و به ایشان بپیوندند. اگر خبرچینی، عمر بن سعد را از این حرکت را مطلع نکرده بود؛ شاید تعدادی از آنها-بنی اسد- به یاری امام میآمدند. همۀ تلاش امام حسین(ع) این بود که یارانی جمع کنند و یا جنگ صورت نگیرد تا این اتفاقات نیفتد.
امام تا آخرین لحظه فریاد میزنند و یاری میخواهند. این نشان میدهد که تلاش کردند تا اتفاق دیگری بیفتد اما وقتی جنگ صورت میگیرد و به ظهر میرسد؛ امام حسین(ع) مطمئن میشوند که همنیجا شهید خواهند شد. ایشان به وقوع اتفاقات اطمینان داشتند اما این که غیب را کامل بدانند؛ نه! من اصلاً اعتقاد به این ندارم که امام حسین(ع) غیب را به طور کامل میدانستند. حتی رسول الله(ص) هم به طور کامل نمیدانستند. غیب در دست خداست. اوست که همه چیز را میداند. مقداری برای معصومین(ع) باز میکند و آن هم لحظه به لحظه اتفاق میافتد. شاید تا قبل از حرکتشان به سمت کوفه، امام حسین(ع) مسائلی را بدانند وکمی جلوتر علوم بیشتری.
عبدالله بن عبّاس میگوید؛ مرو. حرکت مکن. اگر بروی کشته میشوی.
این را امام حسین (ع) بهتر از او میدانند. چون آگاهتر هستند اما میگویند؛ من وظیفه دارم بخاطر مردمی که مرا دعوت کردهاند، بروم. عبدالله بن عبّاس دیگر به این توجه نمیکند که تو وظیفه داری بروی و به مردم کمک کنی. امام حسین(ع) از همۀ آنهایی که به او گفتند درکوفه کشته میشوی، آگاهتر بودند، بصیرتر بودند. من غیب را نمی گویم. علم، آگاهی و دانش امام را می گویم. امام انسان فهیم و دانشمندی بودند. شما مسئلۀ امامت و عصمت را کنار بگذارید. همین را در نظر بگیریدکه امام حسین(ع) مرد بسیار فهیمی بودند. حرکتهایی که کردند و خطبههایی که خواندند این را نشان می داد. می توان فهمید که چقدر این فرد همه چیز را میداند و آگاه است.
چرا زمانی که خبر کشته شدن مسلم بن عقیل به امام حسین (ع) رسید، ایشان بازنگشتند؟
امام حسین (ع) مانند پدر و جدشان اهل مشورت بودند. امام در منزلگاه ثعلبیه فهمیدند که مسلم و هانی کشته شدند و مردم کوفه دست از حمایت برداشته اند. امام آنجا ادامۀ مسیر را به مشورت گذاشتند. امام اگر نتیجۀ مشورت به ضرر خودشان بود اما جمعیتی میگفتند، میپذیرفتند. میگفتند این مردم باید نظر بدهند و ما باید نظرشان را انجام بدهیم. در این مورد دو مسأله مطرح شد. در عرب رسم بود که اهل و خویشاوندان کشته شده باید میرفتند و انتقام میگرفتند. برادران مسلم گفتند؛ آقا اگر تو میخواهی برگردی به ما اجازه بده برویم. ما فقط برویم آنجا و ببینیم؛ مسلم را چه فردی کشته است و ما او را بکشیم. این حق ماست. اجازه میدهید ما برویم؟
این مورد به مشورت گذاشته شد و مسئله بعد مطرح شد. اکثریت گفتند؛ تو پسر فاطمه (س) هستی. تو نوادهی رسول الله (ص) هستی. محال است کوفیان به روی تو سلاح بکشند. مسلم بن عقیل جوان بود، ممکن است جوانی کرده، ممکن است اتقاقی افتاده امّا به روی تو سلاح نمیکشند. این طور تصمیمگیری نهایی شد. امام به اکثریت نگاه کردند و بعد آن جملهی معروفشان را گفتند که برویم، اصلاً بعد از مسلم، دیگر زندگی ارزشی ندارد. امّا از زمانی که حر جلوی ایشان را گرفت، دیگر تکلیف بر امام حسین (ع) تمام شد. دیگر برای جنگ سپاهی آمده و از آنجا میخواستند برگردند و میبینیم به سمت کوفه نرفتند. به موازات آن مسیر حرکت کردند. از کوفه عبور کردند و به کربلا که در بالای کوفه است، رسیدند.
افراد بسیاری در زمان امیرالمومنین علی (ع) تربیت شدند که به جنگ ها میآمدند و از شیعیان و پیروان امام حسین (ع) بودند. چه اتفاقی برای این افراد پیش آمد که امام حسین (ع) تنها صد و اندی یار داشتند؟
چند نفر از بصره خودشان را رساندند که اسامی این افراد در تاریخ هست زیرا امام، سلیمان بن رزین را به عنوان سفیر خودشان همراه با نامهای به سوی سران بصره فرستادند. افرادی مانند: مسعود نقشبندی و حدود پنج، شش نفر دیگر از بصره رسیدند. عده ای نیز تصمیم گرفتند حرکت کنند ولی زمانی حرکت کردند که خبر شهادت امام حسین (ع) رسید و برگشتند. بیشتر افراد سپاه امام حسین (ع) از خاندانشان بودند و اندک افرادی خاصی که همیشه در مدینه همراهیشان میکردند و چند نفری از کوفه و بصره.
اما شیعیانی کوفی بودند که در کنار امیرالمؤمنین علی (ع) حضور داشتند و در کربلا نبودند مانند: سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعـﺔ بن شدّاد. بعضی نیز همراه امام علی (ع) بودند اما هنگام واقعۀ کربلا در قید حیات نبودند مانند: قیس بن سعد بن عباده. برخی بیمار بودند مثل: جابر بن عبدالله انصاری که نابینا بود و بعد خودش را برای زیارت رساند. پس افرادی که با رسول الله (ص) بودند یا با امیرالمؤمنین علی (ع) ولی در کربلا حضور نداشتند؛ یا پیش از این مرده بودند یا بیمار بودند و یا اتفاقاتی مانند تعلل در تصمیمگیری آن ها را به قافله کربلا نرساند.
گفتنی است عده ای نیز در زندانهای ابن زیاد در بند بودند. اما در مورد افرادی مثل سلیمان بن صرد خزاعی؛ اینها باور نمیکردند این اتفاق میافتد و بنابراین عزم جدی نداشتند. شیعیانی که در کوفه بودند و بعد در قیام توابین و قیام مختار شرکت کردند؛ باور نمیکردند که امام حسین (ع) کشته شود. بزرگترین ایرادی که به شیعیان امام علی (ع) یا شیعیان امام حسین (ع) در کوفه گرفته میشود این است که سستی کردند و بعد واقعه حتی میخواستند خودشان را طبق آن آیهی قرآن (۵۴ بقره) بکشند. یکی از آنها گفت؛ نه! چرا ما خودمان را بکشیم؟ برویم دشمن را بکشیم. یعنی این گفتگوها شد. واقعا سستی کردند. اگر اینها سستی نکرده بودند و به هر طریقی بود حتی در سپاه عمر بن سعد شرکت میکردند و وارد کربلا میشدند؛ آنجا میتوانستند به امام بپیوندند. سستیشان باعث شد که امام حسین (ع) با آن تعداد اندک به میدان بروند در حالی که تعداد یارانش حدود صد و سی تا صد و سی پنج نفر است و عده ای زن و کودک به اسارت بروند.
منبع: سایت کرببلا