تبیان، دستیار زندگی
) باگذشت هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام، وقتی به گذشته می‌نگریم، جریان‌هاو گرایش‌ها و مذاهب گوناگونی را در تاریخ امت اسلامی ‌می‌بینیم که هر کدامروی تفاوت‌هایشان با دیگر گروه‌ها، انگشت می‌نهند. این اختلاف‌نظرها، هرکدام پ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسلام اعتدالی، محور وحدت تشیع و تسنن ( رسول جعفریان )

باگذشت هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام، وقتی به گذشته می‌نگریم، جریان‌هاو گرایش‌ها و مذاهب گوناگونی را در تاریخ امت اسلامی ‌می‌بینیم که هر کدامروی تفاوت‌هایشان با دیگر گروه‌ها، انگشت می‌نهند. این اختلاف‌نظرها، هرکدام پایه‌های گوناگونی دارند.
برخی از اختلافات، فقهی است و حاصل آنپدید آمدن ده‌ها گرایش فقهی است که در میان اهل سنت چهار گرایش و در میانشیعه، فقه اهل بیت با یک گرایش و البته تفاوت در جزییات برجای مانده وبسیاری از فرقه‌های دیگر از میان رفته است.

برخی دیگر از ایناختلافات، کلامی ‌است و نتیجه‌اش، مذاهب کلامی ‌متفاوتی که با نام‌های‌گوناگون در شهرها و مناطق ظاهر شدند. برخی برای قرن‌ها ماندند و بسیاری ازآنها در گذر زمان از میان رفتند.
شماری از این اختلاف نظرها، مربوط بهفهم روح دین، درک پیام دین و روش تحلیل و تبیین مبانی دین می‌شد. این کهدین را عقلی بفهمند یا نقلی صرف؛ این که دین را عارفانه بفهمند یا صوری.این که دین را متعصبانه و سختگیرانه بفهمند یا سهل‌گیرانه و کارآمد.

همهمی‌دانیم که خوارج به گونه‌ای خاص دین را می‌فهمیدند؛ فهمی‌ سختگیرانه وتکفیری؛ فهمی‌ که بنا بر آن، هر کس که مرتکب گناه کبیره می‌شد، کافر بهشمار می‌رفت و حقش کشته شدن بود و تقسیم میراثش. بدون تردید، خلفای اول ودوم هم فهم خاص خود را از دین داشتند که می‌توان با مراجعه به سیره آنان،این ویژگی را درآورد. بعدها مرجئه و معتزله هم روش‌های خاص خود را در فهمدین داشتند.
قرن‌ها گذشت و بسیاری از فرقه‌های کوچک و بزرگ از میانرفتند. اکنون دیگر نامی ‌از مرجئه و معتزله در میان نیست، چنان که بسیاریاز مذاهب فقهی هم از میان رفته است.

تقریبا می‌توان گفت که پس ازحمله مغول و نابودی بغداد، دنیای اسلام به سمت یک تصفیه اساسی در خود پیشرفت و با پشت سر گذاشتن آن اختلافات و فرقه‌گرایی‌ها، خود را برای تقسیمبر دو شدن میان دنیای تسنن و دنیای تشیع آماده ساخت.

رسیدن به‌ ایننقطه، نتیجه جدال‌های فراوانی بود که در میان فرقه‌های داخل تشیع یا تسننرخ داده بود. آنچه نگه داشتنی بوده، مانده و آنچه دور انداختنی بود، بهکناری گذاشته شد.
راستی، چرا میراث فلسفی جهان اسلام، که روزگاری درفرقه‌های متعدد و حتی میان سنیان وجود داشت، از آن دایره رخت بر بست وتنها در شاخه تشیع به راه خود ادامه داد؟
چرا در میراث شیعه، کتابیچونان نهج البلاغه پدید آمد که سرتاسر آن عقل و فهم و استدلال است، اما درمیراث اهل تسنن چنین کتابی و اندیشه‌ای که محصول آن باشد، دیده نشد؟ درآنجا تنها کتاب‌های حدیث، آن هم کتاب‌هایی که با فیلتر سنیان اهل حدیث وضد بدعت؛ یعنی ضد همه فرقه‌های عقل گرا، تصیفه شده بود، باقی ماند و حفظشد و رسالت مهم یک طلبه، تنها حفظ آن احادیث و تأمل در آنها، آن هم به شکلصوری بود.

هیچ‌گاه ‌این نص تاریخی را فراموش نمی‌کنم که کسی ازاحمد بن حنبل درباره حدیث غدیر پرسید و او گفت: فقط آن را حفظ کن، امالزومی ‌ندارد در آن تأمل کنی. سخن احمد در پاسخ احمدبن حمید مشکانی که نظراو را درباره حدیث غدیر پرسید، این بود: «لاتکلم فی هذا و دع الحدیث کماجاء»، (بنگرید، السنه، ابن خلال، ج 1، ص 346-347).

چرا در تشیعتفکر مستقل این اندازه ارزشمند است، اما در تسنن رسمی، جز حفظ کردن قرآن واز بر کردن احادیث صحیح بخاری و تکرار عبارات گذشتگان، اندیشه و تفکریدیده نمی‌شود؟
چرا هنوز در دانشگاه اسلامی ‌مدینه و دانشگاه الازهر، چیزی به عنوان فلسفه اسلامی ‌وجود ندارد؟
اینها باید پاسخ روشنی داشته باشد.
دربعد فکری، تشیع، جایگاهی بلند و در عین حال فراخ، برای اندیشیدن و تفکرقایل بوده و همیشه تلاش کرده است تا مخالفان را تحمل کرده و آنان را درکنار خود داشته باشد، در حالی که جریان مقابل، جریانی ضد اندیشه بوده وهمیشه به اهل ظاهر بودن و معیار قرار دادن ظاهر حدیث و مخالفت با عقل وفلسفه شهرت داشته و افتخار می‌کرده است.

البته برخی از جریان‌هایحاشیه‌ای تسنن، در قرون نخستین اسلامی، ‌اظهار تمایل به تفکر و فلسفهداشته است، اما اساس و ذات آن، فاقد این خصلت بوده و در نهایت هم، فلسفهرا به عنوان یک عضو زاید، از خود بیرون انداخت و تا به امروز هم،آموزشگاه‌های سنتی آن، به شدت از این امر پرهیز دارند.

جریان تسنن،همیشه نحله‌های فکری آزادمنش را به عنوان جریان‌های انحرافی و حتی وابستهبه تشیع و با عناوینی چون اهل بدعت معرفی کرده و از هر گونه ‌اندیشه عقلیبه عنوان تأویل‌گرایی پرهیز می‌کرده است.
این جریان، هیچ گاه تفسیرآیات متشابه را برنمی‌تافته و علاقه‌مند بوده است تا همچنان بر ظاهر آنپایبند مانده و جز آن را انحراف بداند. ظاهربینی و حدیث‌گرایی افراطی،پایه و باطن جریان مخالف است. حدیث‌گرایی آن هم احادیثی که نباید کمتریناثری از آثار تشیع را در خود داشته باشد، مبنای این تفکر است.

تشیع،با داشتن چهره‌های زبده فکری و اندیشگی در تاریخ خود، دامنه‌ای فراخ رابرای اندیشیدن ایجاد کرده است. درست به همین دلیل، توانسته است میراث عظیمفلسفه اسلامی‌ قرون نخستین را در خود نگاه دارد و درست زمانی که دیگران بههر شکل، از فلسفیدن گریزان بودند، حوزه‌های علمی‌ شیعه را پایگاهی برایاندیشیدن و بالیدن فلسفه فراهم ساختن. معتزله میراثشان را در شیعه بهودیعت نهادند، چون هیچ ظرف دیگری طاقت و تحمل آن را نداشت.
پدید آمدننهج البلاغه در فرهنگ شیعه، به اعتبار عقلانیت و تفکری که در این کتابوجود دارد، یک نقطه اوج به حساب می‌آید. این کتاب البته می‌توانست آثاریبیش از این که دارد در فرهنگ شیعه بر جای بگذارد، اما با این همه، اعتباراین کتاب در میان شیعه، نشانگر حضور روح غدیر در فرهنگ شیعه است.

تفاوتتوحید شیعه که در کلمات امام علی (ع) و احادیث اهل بیت تجلی یافته، باتوحید و خداشناسی دیگران که بر پایه مشتی روایات تشبیه و تجسیم است،تفاوتی است که میان اسلام علوی با روح غدیر با جریان مخالف خود دارد.
همینروح را در فرهنگ دعا در شیعه، می‌توان سراغ گرفت؛ دعای عرفه، جوشن، کمیل،ابوحمزه و بسیاری از دعاهای دیگر. نوعی عرفان مثبت شیعی و بی‌مانند است.نقشی که‌ این ادعیه به لحاظ معرفتی و عبادی در شیعه دارد، و باید از آن بهعنوان حضور روح غدیر در شیعه یاد کرد، از آن مذهبی نه تنها در حد یک مذهباصطلاحی، بلکه در حد یک فلسفه زندگی ساخته است.

این امر ریشه درفرهنگ شیعه داشت که متمایل به سازش و مدارا با مخالفان بود. ائمه (ع) ازشیعیان خواسته بودند که به اصل تقیه مداراتی عمل کنند؛ تقیه مداراتی، جزتقیه خوفیه است که کسی از ترس تقیه می‌کند. اینجا مقصود تقیه برای رعایتحرمت و از روی مداراست، در حالی که روایات بی‌شماری در کتب حدیثی شیعهدرباره نماز خواندن با اهل سنت وجود دارد، حتی روایت یا فتوا به سنیاناجازه نمی‌دهد که پشت سر یک شیعه نماز بخوانند.

پدید آمدنمتفکرانی مانند شیخ بهایی در شیعه، که معتقد بود از ادیان دیگر، افرادی کهجاهل قاصرند، لزوما به جهنم نمی‌روند، تنها می‌تواند ناشی از اندیشه تحملپذیری باشد که برای عقل انسانی هم اعتبار و ارزشی قایل است و همه چیز رابه دست جبر زمانه نمی‌دهد.

اما از دید تاریخی باید گفت: دوران تسلطشیعه در ایران و عراق، یکی از بارورترین دوره‌های فکری در تاریخ تمدناسلامی ‌است. یک صد سال حکومت آل بویه در بغداد و ایران، دورانی است کهنامش را عصر رنسانس اسلامی‌ گذارند. آمدن ترکان سلجوقی و غزنوی، دورانضربه زدن به ‌این فرهنگ است. هرچند در همین ادوار هم شیعیان با نفوذ درمراکز اداری، خدمات شایان فرهنگی کردند.
به نظر من، نکته‌ای مهم دربارهدولت‌های شیعه، آن است که به لحاظ مذهبی، متعصب نبوده‌اند. این مطلب رادرباره دولت‌های آل بویه، حمدانیان، فاطمیان و زیدیان یمن به خوبیمی‌توانیم تجربه کنیم. صاحب بن عباد شیعه، آن قدر وسعت مشرب داشت که قاضیعبدالجبار را که کتاب علیه شیعه می‌نوشت، به عنوان قاضی‌القضات منصوب کردهبود. چه کسی این تحمل را دارد؟ این قاضی حتی در تشییع جنازه صاحب بن عبادحاضر نشد!

به نظرم حتی دولت صفوی هم منهای درگیری‌های عصر نخست خودکه بانی و باعث آن هم عثمانی‌ها و حمله سلطان سلیم بود که بیش از هزارکیلومتر راه برای حمله به ‌این دولت آمده بود، دولتی است که با شهروندانسنی خود، برخوردی متعادل دارد. این دولت، دویست سال، سنیان ایران را تحملکرده و هیچ نوع فشار و حمله‌ای برای وادار کردن آنان به پذیرش مذهب شیعهنداشت.
این سلطان سلیم سنی و مدافع تسنن، بیش از دویست هزار نفر سنیرا در شامات و مصر کشت تا دولت ممالیک را سرنگون کند و افتخار خادمالحرمینی یافت. چه کسی جنایات سلیم را در کتشار مسلمانان سنی فراموشمی‌کند؟ این علاوه بر قتل‌عام شیعیان در آناتولی بود و علاوه بر آن که همهمردان فامیل را کشت تا مبادا کسی برابرش سبز شود.

اگر کسی در تاریخدوره صفوی ـ باز تأکید می‌کنم منهای عصر اول که شیعه‌کشی در آن سوی همرواجی کامل داشت ـ و قاجار، فشاری از ناحیه دولت مرکزی روی سنیان سراغدارد، می‌تواند ما را هم به آن ارجاع دهد.
فاطمیان مصر نزدیک دویست وپنجاه سال حکومت کردند، اما هیچ کس نمی‌تواند نشان دهد که آنان کسی را بهاجبار به مذهب خود درآورده باشند. این در حالی بود که آنان برای تبلیغمذهب خود در تمام نقاط جهان اسلام تلاش می‌کردند.

در دوران آل بویههم همین رویه را سراغ داریم. هیچ کس در قدرت آنان در زمان تسلط بر بغدادتردید ندارد. هیچ کس نمی‌تواند منکر قدرت بی‌چون و چرای عضدالدوله دربغداد باشد. آنان در شهرهای ایران مانند شیراز و اصفهان و ری هم تسلطداشتند، اما منهای آن که علاقه‌مند بودند فضا را برای شیعیان تحت فشارهموار کنند تا بتوانند شعایر خود را بر پای دارند، نه خلیفه عباسی رابرداشتند، نه برای سنیان، قاضی شیعه منصوب کردند و نه فکر خویش را بهدیگران تحمیل کردند.

این در حالی است که تعصبات مذهبی دوره غزنویعلیه شیعیان ری و نابود کردن آنان و کتابخانه‌هایشان در همه تواریخانباشته است. تحمل صاحب چنین بود و تحمل سلطان غزنوی با شیعیان و معتزلیانری که به دستور خلیفه سنی همه را قتل عام کرد و با افتخار به خلیفه نامهنوشت و فرمان سلطنت گرفت.
دولت حمدانیان که مانند سد سکندر برابرصلیبیان ایستاده بود و قدرتی بسیار بزرگ به شمار می‌رفت، دولتی شیعه بودکه مشکلات فقهی‌اش را با شیخ مفید در میان می‌گذاشت، اما همین دولت، هیچسیاست متعصبانه مذهبی نداشت.

اکنون بگذارید و بنگرید که دولتایوبیان و ممالیک با شیعیان شام چه کردند. روزگاری که بخش عمده شام کهقبایل عرب بودند، مذهب شیعه داشتند و شهر حلب یکپارچه در اختیارشان بود وروزگاری که دولت فاطمیان رو به ضعف نهاده بود، همین دولت ایوبی به جنگشیعیان رفت و هیچ کس را در آن دیار باقی نگذاشت. امروزه تنها چند روستا درحاشیه حلب بر مذهب شیعه باقی مانده‌اند. دست آنان به لبنان و بعلبک نرسید،والا امروزه یک شیعه در آن دیار هم نبود.
اگر از فقیهان آن روزگار کهحرف اول را در حلب می‌زدند، کسی فتوای تندی ضد سنیان یافته، نمونه‌ای نشاندهد، اما برابر آن، صدها برگ فتوا و مطلب از ابن تیمیه که امروز سمبل تسنندر مصر و عربستان و بسیاری از نقاط در تکفیر دیگر فرقه‌ها در دست است. نهتنها فلسفه از نظر او محکوم است که کتاب علیه منطق هم می‌نویسد. امروز،همه گروه‌های تکفیری و وهابی افتخارشان انتساب به افکار ابن تیمیه است.

واکنون سال‌هاست که جمهوری اسلامی ‌به رغم همه قدرت و توانی که دارد، نهتنها روی شعار وحدت مسلمانان تکیه کرده و نه تنها رهبر این نظام، درنخستین روزهای حکومتش، جواز اقامه نماز را پشت سر امام جماعت مسجدالحرام ومسجدالنبی داده و نه تنها در برابر افراط‌گری‌های مخالفان با دوستی و محبتبرخورده کرده، در داخل، نهایت تلاش خود را برای رعایت حقوق سنیان به کارگرفته است. شگفت آن که دوستی که امسال (1385) به دیدن مسئول امر به معروفو نهی از منکر در مکه رفته بود، تعریف کرد که او گفت: چرا زایران ایرانیدر نماز جماعت مسجدالحرام شرکت نمی‌کنند. ایشان گفت: به او گفتم، اکنونبیست و هشت سال است که امام خمینی اقامه جماعت را در هتل‌ها ممنوع کرده وزایران ایرانی در مسجدالحرام نماز را به جماعت می‌خوانند. تو چه مسئولیهستی که در این سال‌ها این حقیقت را درنیافته‌ای و بر چنین مسندی نشسته‌ای؟
مقایسهفشارهایی که در صد سال گذشته از سوی سعودی بر شیعیان عربستان وجود داشته ویا در عراق با رفتار وحشتناک عثمانی‌ها و دوره پادشاهی و بعثی ضد شیعیاناعمال شده، با رفتاری که جمهوری اسلامی ‌و حتی در دوران پهلوی و قاجار وصفوی با سنیان داشته، می‌تواند نشان دهد که دولت‌های شیعه تا چه‌ اندازهمعتدل بوده‌اند.
حتی رهبران شیعه در اوج فشار عثمانی علیه شیعه، بازهم در وقت فشار انگلیسی‌ها علیه آن دولت، شعار اتحاد اسلام را پذیرفتند وبیانیه در دفاع از دولت عثمانی دادند.

در قرن دوازدهم ، نادرشاههمه تلاش خود را کرد تا به رغم همه کارهایی که در محدود کردن مذهب شیعهانجام می‌دهد، اجازه بگیرد که امام جماعت مذهب جعفری هم در کنار مذاهبدیگر در مسجدالحرام نماز بخواند و تشیع در حد یک فرقه فقهی کنار مذاهبدیگر باشد، اما کوچک‌ترین امتیازی به دست نیاورد.
امروزه می‌توانظاهربینی دولت سعودی را در قالب یک نظام سنی وابسته به آمریکا و القاعدهرا به عنوان یک سازمان سنی مخالف قدرت‌ها محک زد و معیاری برای سنجشاسلام، منهای روح غدیر و سنت محمدی(ص) مورد بررسی قرار داد. اگر کسانی خودرا مفتخر می‌کنند که دولت بعثی عراق هم به ریاست صدام یک دولت سنی بودهاست، باید آن را هم بر آن تجربه گذشته در سختگیری بر مخالفان از نوع حجاجیآن بیفزایند. در این نگاه از امویان هم دفاع می‌شود، همان گونه كه ابنتیمیه از آنان هم دفاع می‌کرد.

البته سنیان معتدلی که در مصر وشمال آفریقا هستند، به ویژه سنیانی که متأثر از عقاید عارفانه هستند، بههیچ روی نباید مورد غفلت قرار گیرند. سنیان معتدل فراوانی هم در هند وپاکستان و نقاط دیگر هستند. بسیاری از کسانی هم که نان خور وهابی هابوده‌اند، امروز از رفتارهای تند آنان سرخورده شده و دگم بودن و قشری بودنآنان را مطرح کرده و به صراحت معتقدند که القاعده زاییده رفتارهای قشریگری تند وهابی ها و سعودی هاست. این سنیان از قضا اکثریت سنیان هستند، امابرخی از آنها مستضعفانی هستند که تحت تأثیر پولهای وهابی‌ها هستند ومی‌توانند صورتی از اسلام علوی را که در خود داشته باشند. باید به اتحادبا آنان برای نجات اسلام دل بست و تلاش کرد والا اسلام وهابی آبرویی برایاسلام باقی نخواهد گذاشت، چنان که القاعده به عنوان سمبل این اسلام افراطیطی این چند سال آبروی اسلام را در معرض خطر قرار داده است. این روزها کاربه جایی رسیده که در این اسلام، صدام هم اسباب افتخار شده است.

امروزتشیع امام خمینی را می‌پرورد که باور عمیق به وحدت اسلامی‌ دارد و تمامآرزویش اتحاد عالم اسلام برابر اسرائیل و برای نجات فلسطین است؛ کسی کهدادن پول را به هر نحو به فلسطینان سنی روا می‌شمرد و مهم‌ترین هدفش پس ازدرآوردن ایران از دست پهلوی، نجات فلسطین بود. به نظرم او این مطلب را ازمتن تشیع استخراج کرده بود. او دست پرورده ‌این تفکر بود. این همان راهیاست که اکنون هم ایران دنبال می‌کند.

امروز تشیع آیت‌الله سیستانیرا می‌پرورد که با تمام وجود برای حفظ حقوق همه طوایف در عراق تلاش کرده وتا به امروز حاضر نشده است نیم سطر فتوا ضد سنیان بدهد، اما حتیمعتدل‌ترین رهبر سنیان مثل قرضاوی، از پس از واقعه سامرا، یک‌سره علیهشیعیان سخنرانی کرده و در خطبه نماز جمعه‌اش در دومین جمعه پس از اعدامصدام از او دفاع کرده است.