تبیان، دستیار زندگی
گو آن روز با هم در مورد خیلی چیزها حرف زدیم تا رسیدیم به غدیر گفتم : غدیر یعنی چه؟...  گفت : حادثه ای است در تاریخ اسلام که در آن پیامبر امامت را تداوم بخش نبوت قرار داد. تا اسلام پس از او نگهبان ، مجری، و ترجمان...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غدیر در یک گفتگو


آن روز با هم در مورد خیلی چیزها حرف زدیم تا رسیدیم به غدیر گفتم : غدیر یعنی چه؟...
 گفت : حادثه ای است در تاریخ اسلام که در آن پیامبر امامت را تداوم بخش نبوت قرار داد. تا اسلام پس از او نگهبان ، مجری، و ترجمان داشته باشد.
گفتم : این حادثه کجا و کی روی داد؟
گفت: در آخرین سفر پیامبر به حج و هنگام بازگشتن به مدینه در صحرای جحفه نزدیک برکه غدیر
گفتم : چه کسانی همرا پیامبر بودند؟
گفت: تقریبا همه کسانی که در آخرین حج می خواستند از پیامبر حج بیاموزند آنها نزدیک به صد هزار نفر بودند
گفتم : آقای واقعا صد هزار نفر بودند؟
گفت : آری شاید هم بیشتر
گفتم : آیا همه برا برای چند ساعت زیر آفتاب سوزان جحفه نگه داشت؟!
گفت : آری همه را . منتظر ماند تا عقب مانده ها برسند ، حتی به جلویی ها هم گفت که برگردند
گفتم : حالا آن همه معطلی، آن هم در آن هوای گرم، برای چه بود؟
گفت: برای این که همگان از راه برسند و حضور داشته باشند و حجت خدا بر همه تمام شود و کسی نگوید که من نشنیدم و یا نفهمیدم پیامبر چه گفت؟
گفتم : خب، پس از آن چی ...؟
گفت: فرمان داد تا جهاز اشتران را روی هم بگذارند و منبری سرپا کنند و سپس خود و پسر عمویش علی به بلندای آن جهاز جای گرفتن
گفتم : چرا؟
گفت: چون فرشته وحی از فاصله ی مکه تا آنجا سه بار بر او نازل شده بود از این پیش پیامبر چنین جیزی تجربه نکرده بود. برای پیامبر چنین آمد و شدی تازگی داشت فرشته امین وحی به او گفته بود که اگر این پیام خدا را نرساند، گویی هیچ کاری نکرده و اصلا رسالتش بر باد رفته است.
گفتم: حالا جرا (برکه ی غدیر) را انتخاب کرد؟
گفتک تا عده ای که از غفلت و کینه پر بودن آبی بیداری به سر و صورت بزنند و از خواب غفلت بیدار شوند
گفتم : محمد چه گفت؟
گفت: خیلی حرفها زد اما جان کلامش این بود
هرکه را باشم منش مولا و دوست  این عم من علی مولای اوست
گفتم : آن همه جمعیت چه طور صدایش را شنیدند؟
گفت : چندین نفر جملات پیامبر را با صدای بلند برای آنان که عقب تر و دور تبر بودند ، تکرار می کردند
گفتم : پس با این حساب همه حرف پیامبر را شنیدند، نه؟!
گفت: آری همه شنیدند
گفتم : حتما خیلی ها در دل غبطه نه که عصه می خوردند و به او تبریک گفتند؟ نه؟
گفت: آری ، هلهله شادی مردم به گوش آسمانی ها هم رسید و همه خوشحال بودند حتی بعضی ها از لابلای مردم جمعیت را شکافته و خود را به علی رساندند و به او بخ بخ گفتند. علی ! تبریک تبریک
گفتم : چه خوب، خوشا به حال علی، که هیچ کس به گزینش او اعتراض نرکد
گفت: از قضا همان ها که تبریک می گفتند، در دل حسادت هم می ورزیدند و خود را در برابر عمل انجام شده دیدیند
گفتم چرا؟
گفت : خب، دوست داشتند پیامبر به جای علی، آنان را تایید می کردو دست آنان را به نشانه ولایت و رهبری بالا می برد
گفتم: به راستی مگر خلی ها شاهد عینی و زنده غدیر نبودند؟
گفت : چرا بلندای جهاز شتران و طنین صدای محمد برهیچ کس پوشیده نمایند
گفتم » کگر آن سال سال آخر عمر پیامبر نبود؟
گفت : چرا
گفتم : هنگامی که پیامبر جشم از این جهان بست، از واقعه غدیر خم چه مدت گذشته بود؟
گفت : خب معلومه از 18 ذی الححه تا 28 صفر سه ماه هم نمی شود
گفتم : شاید برخی ها دنبال سند مکتوب و نوشتار پیامبر بودند تا علی را به ولایت بپذیرند
گفت: در آخرین روز زندگی در جمع یاران و خانواده پیامبر خواست چیزی بنویسد اما یکی از میان جمع گفت: ان الرجل لیهجر او می خواست بگوید: پیامبر آن چنان بیمار است که حرف هایش از روی عقل نیست!
گفتم : مگر پیامبر تا آخرین لحظه زندگی معصوم و زیر حمایت فرشتگان آسمانی نیست؟!
گفت: برخی ها می خواستند به پیامبر بگویند که پس از تو خودمات تصمیم می گیریم آن طور که خودمان تشخیص می دهیم؟
گفتم : پس جرا به این زودی غدیر ، محمد و علی فراموش شدند؟
گفت : مساله همین جاس آنانی که خود را یار و همراه پیامبر می دانستند همین که پای پست و مقام و قدرت و ... به میان آمد، نتوانستند به حقایق که دیده بودند، پایدار بمانند. حتی کار به جایی رسید که به علی و فاطمه ی علی و بچه های علی شمشیر کشیدند و علی را دست بسته به مسجد بردند تا از او بیعت بگیرند.
گفتم : خب، آنان برای ریاست، غدیر و همه گفته های پیامبر از یادشان رفت! بقیه مردم چی؟
گفت : وقتی سفره ای پهن شود، هر کس می خواهد برای خود سهمی داشته باشد به همین دلیل خیلی ها دست از علی شستند و در پی دنیا دویدند و به جز چند نفر انگشت شمار همه دچار فراموشی مصلحتی شدند گروهی هم از ترس، ترس کتک و ترور کنار کشیدند بعضی ها را هم خریدند که ساکت باشند
گفتم :عجب آدم هایی پیدا می شوند! برای دستیابی به پست و مقام دو سه روز دنیا چشم به روی خورشید حقیقت بستند و آن را ندیدند!
گفت: چرا می گویی پیدامی شوند؟
گفتم : پس چه بگویم؟
گفت : بگو پیدا می شوند
گفتم : هنوز هم؟!
گفت: آری هنوز هم! مگر نشنیده ای که تاریخ هماره تکرار می شود؟
گفتم : چرا ولی چگونه؟!
گفت : اگر چشم هایت را خوب بازکنی، خواهی دید که مردم برای بدست آوردن یک میز، یک موقعیت، یک پست و حتی