آنان پیشمرگ امنیت مردم سرزمینشان شدند
گفتوگو با اقوام و همرزمان 3 شهید شهریورماهی استان كردستان
كردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش است. با رزمندگان و مجاهدانی كه در عین گمنامی و مظلومیت، میجنگند، ایستادگی میكنند و به شهادت میرسند.
كردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش است. با رزمندگان و مجاهدانی كه در عین گمنامی و مظلومیت، میجنگند، ایستادگی میكنند و به شهادت میرسند. چند وقتی است كه در صفحه ایثار و مقاومت به معرفی تعدادی از شهدای بومی كردستانات میپردازیم. فرشتگانی زمینی كه حتی از شهدای غیر بومی غرب نیز گمنامترند و به حتم بسیاری از ما حتی نامی از آنها نشنیدهایم. نكته جالب توجه در خصوص شهدای كردستان، عروج بسیاری از آنها در ماه شهریور است. شاید یكی از دلایل این امر خنكی كوهستانهای غرب كشور در آخرین ماه تابستان است كه باعث میشود تحرك ضد انقلاب در این ماه افزایش یابد. هرچه است هفتم شهریورماه 86 نیز سه تن از پاسدارها و رزمندگان بومی این منطقه در درگیری با ضد انقلاب به شهادت میرسند. حامد مولودی، كامل بهرامی و محمود بهرامی این سه شهید هستند كه اینبار نیز با مساعدتهای آقای رضا رستمی از فعالان رسانهای استان كردستان، گفت و گوی كوتاهی با خانواده، اقوام و همرزمانشان انجام دادهایم.
امین مولودی پدر شهید حامد مولودی نوجوان خیر
روستای ما چناره بخش سرشیو از توابع شهرستان مریوان است. ما خانواده مذهبی اما مستضعفی داشتیم. سال 58 خدا حامد را به ما داد. آن زمان تازه انقلاب پیروز شده بود و فتنه ضد انقلاب كم كم شكل میگرفت و ناخودآگاه همه ما درگیر این آشوبها میشدیم. حامد بچه خوبی بود. از كودكی جنم و غیرتش را نشان میداد. دوست داشت زودتر بزرگ شود و برای مردم و كشورش كاری انجام بدهد. پسرم دوران تحصیلش را در مدرسه شهید كیان مهر روستای چناره تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد. اما به خاطر تنگدستی و آتش جنگ نتوانست درسش را ادامه بدهد و برای امرار معاش خانواده به كشاورزی پرداخت. درآمد زیادی نداشت اما از همان نوجوانی دست به خیر داشت و به ضعیفترها كمك میكرد. پسرم دو سالی هم به عنوان راننده وارد شهرداری چناره شد و سال 83 ازدواج كرد. خدا یك پسر به اسم كارور به او و همسرش داده بود.
عضویت در سپاه
1385/5/27حامد به جمع نیروهای بسیجی در شاخه عملیاتی تیپ دوم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان مریوان ملحق شد. علاقه زیادی به شغل پاسداری داشت و از اینكه میتوانست خدمتی انجام بدهد خوشحال بود. خودش در دستنوشتهای آورده است: «به یاد داشته باشیم با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است. در طوفان زندگی به خدا توكل كنیم. دین و سیاست! دیانت ما عین سیاست ماست. درگاه توبه همیشه باز است و بنده خدا محتاج به توبه. همه جا برای ما امن است برای دشمن ناامن. من افتخار میكنم پاسدار انقلاب و حافظ كشورم هستم.»
پسرم در دوران دفاع مقدس سن و سال كمی داشت. جنگ كه تمام شد 9 ساله بود. اما از وقتی كه فهمید ما در برابر تجاوز بیگانگان میجنگیم، مرتب میگفت: بابا اجازه میدهی من هم به جبهه بروم. من هم در جوابش میگفتم: پسرم تو هنوز سن و سالی نداری انشاءالله بزرگ كه شدی از كشور دفاع كن. آرزوی جهاد از همان زمان در دل حامد بود. آنقدر این آرزو را در دلش نگه داشت تا وقتی بزرگ شد قدم در مسیر مجهادت و ایثار گذاشت و در همین مسیر هم به شهادت رسید.
شهادت در چناره
كامل یك خانواده متدین و انقلابی داشت. پدرش آقا انور، كارگر بود و مادرش قمرناز هم خانهدار. تواضع و فروتنی كامل از همان دوران كودكی و نوجوانیاش زبانزد خاص و عام بود. كامل از دوران نوجوانی تابستانها كمك حال پدرش میشد و بار مسئولیت خانواده را به دوش میكشید
حامد یك مدتی به عنوان مسئول بخش سیاسی حوزه عملیاتی شهر چناره مشغول بود. به دلیل شرایط كاری و عشق و علاقهای كه به شغلش داشت خیلی كم به منزل میآمد و ما كمتر او را میدیدیم. یك روز آمد و گفت: بابا جان باید خودم را برای طی كردن دوره سه ماهه آموزشی در تهران آماده كنم. گفتم: حامد جان به خدا من از ندیدنت به جان آمدهام. حالا هم كه میخواهی سه ماه به تهران بروی. تحملش برایم سخت است. ای كاش شرایط شغلی تو به گونهای بود كه من میتوانستم بیشتر ببینمت. گفت: پدر جان پاسداری از انقلاب اسلامی افتخاری است كه نصیب هركس نمیشود. من افتخار میكنم پاسدار انقلاب و حافظ كشورم هستم. تا امثال من كمخوابی و بیخوابی نكشند، مردم نمیتوانند در منازلشان آرام بخوابند.
حامدم سال 85 به عضویت سپاه در آمد. یك سال با تمام توانش مقابل ضد انقلاب جنگید و در همین مدت كم، خار چشم آنها شده بود. خیلی زود هم مزد تلاشهایش را گرفت و در تاریخ 1386/6/7 در نزدیكی شهر چناره هنگام درگیری با گروهك پژاك بر اثر اصابت گلوله به سر و سینهاش به شهادت رسید.
یكی از همرزمان شهید كامل بهرامی شهادت سه روز قبل از تولد
«وقتی میگویم كامل بهرامی، شما جدیت و مردانگی را بگیرید و برایش اندام بسازید.» همرزمم شهید كامل بهرامی دهم شهریورماه 1352 در روستای زنوری از توابع بخش كوماسی شهرستان مریوان به دنیا آمد و 34 سال بعد سه روز مانده به سالروز تولدش در هفتم شهریورماه 86 به شهادت رسید.
كامل یك خانواده متدین و انقلابی داشت. پدرش آقا انور، كارگر بود و مادرش قمرناز هم خانهدار. تواضع و فروتنی كامل از همان دوران كودكی و نوجوانیاش زبانزد خاص و عام بود. كامل از دوران نوجوانی تابستانها كمك حال پدرش میشد و بار مسئولیت خانواده را به دوش میكشید. 22 ساله كه شد، ازدواج كرد و خدا به او و همسرش یك پسر به نام آراس و یك دختر به اسم آرینا داد. آرمینا دختر دومش زمانی به دنیا آمد كه تنها پنج روز به شهادت پدر باقی مانده بود. به همین خاطر كامل خیلی فرصت نكرد نوزاد تازه متولد شدهشان را ببیند و به شهادت رسید.
دنبالهروی دایی شهید شد
كامل برای تأمین امرار معاش خانوادهاش در آموزش و پرورش ناحیه 2 سنندج و شهرداری منطقه یك سنندج مشغول به كار شد و برای رفاه خانوادهاش تلاش میكرد. در سال 1377 همرا با خانوادهاش به شهرستان مریوان مهاجرت كرد و آنجا شغل آزاد داشت. دایی كامل به نام یدالله عبدالهی از شهدا بود. به همین خاطر او برای اینكه راه داییاش را ادامه بدهد فروردین 85 به عنوان بسیجی در گردان یكم تیپ دوم شهید كاظمی شهرستان مریوان مشغول به خدمت شد و با احساس مسئولیتی كه نسبت به امنیت منطقه داشت، در دهها مأموریت رزمی شركت كرد. سرانجام كامل در همین راهی كه انتخاب كرده بود، به همراه دو تن از همرزمهایش، امین مولودی و محمود بهرامی در تاریخ هفتم شهریورماه 1386 به شهادت رسید. همان طور كه گفتم تازه پنج روز قبل دخترش آرمینا متولد شده بود. دختری كه كامل مثل همه پدرهای دیگر دوست داشت بزرگ شدن و قد كشیدنش را ببیند. اما او كه راه رزمندگی را انتخاب كرده بود، نمیتوانست در برابر اقدامات ضد انقلاب جداییطلب آرام بنشیند. به همین خاطر نوزاد چند روزهاش را رها كرد و به جایی رفت كه شهادت در انتظارش بود.
یكی از اقوام شهید محمود بهرامی
شهید محمود بهرامی در روستای شاهیدر از توابع بخش كوماسی شهرستان مریوان میان خانوادهای مستضعف به دنیا آمد. پدرش احمد و مادرش خورشید نام داشتند. با مهر پدر و مادر زندگی را آغاز كرد و دوران ابتدایی را در روستای شاهیدر گذراند و دوران راهنمایی را در اسلام دشت(جانوره) طی كرد. چون منطقه زندگی شهید بهرامی از دبیرستان محروم بود، بعد از مقطع راهنمایی مجبور شد برای گرفتن دیپلم به شهرستان سروآباد برود و همان جا دیپلمش را گرفت. در دوران فراغتش هم كه مثل خیلی از جوانهای منطقه ما، كنار پدرش مشغول كشاورزی و دامداری میشد.
محمود بعد از اتمام تحصیلات به سربازی رفت و در دوران خدمتش به خواستگاری خانمی به اسم پرستو جعفری رفت و با ایشان ازدواج كرد. حاصل زندگی مشتركشان هم پسری به اسم كاروان بود. كمی بعد شهید دست همسر و فرزندش را گرفت و برای زندگی به مریوان مهاجرت كرد. كمی بعد هم كه در تاریخ 1385/1/21 با عنوان بسیجی عضو پیشمرگان جوان سپاه پاسداران شهرستان مریوان شد. یگان او گردان چناره بود و باید به همراه دیگر همرزمانش از این منطقه محافظت میكردند.
شهید بهرامی در مبارزه با ضد انقلاب اشداءعلی كفار بود. طوری با آنها میجنگید كه شجاعتش زبانزد همه شده بود. همین مسئله باعث شده بود دشمن كینهاش را به دل بگیرد. سرانجام این پیشمرگ دلاور پس از ماهها مبارزه در درگیری با گروهك پژاك در روستای چناره به همراه دو تن از یارانش شهید شد، اما نگذاشتند پژاك به این راحتیها در كشورمان تردد كند و آنها را سرجایشان نشاندند.منبع: روزنامه جوان