تبیان، دستیار زندگی
شهید بختیار امینی از پاسداران بومی كردستان است كه اول شهریورماه 1389 در درگیری با گروهك پژاك به شهادت رسید. از این شهید كه سال 54 در روستای پایگان از توابع شهرستان سروآباد متولد شد، یك دختر به نام...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدر شهیدم! دلم برای دستور دادن‌هایت تنگ شده است

شهید بختیار امینی از پاسداران بومی كردستان است كه اول شهریورماه 1389 در درگیری با گروهك پژاك به شهادت رسید. از این شهید كه سال 54 در روستای پایگان از توابع شهرستان سروآباد متولد شد، یك دختر به نام...

بخش فرهنگ پایداری تبیان
شهید بختیار امینی

شهید بختیار امینی از پاسداران بومی كردستان است كه اول شهریورماه 1389 در درگیری با گروهك پژاك به شهادت رسید. از این شهید كه سال 54 در روستای پایگان از توابع شهرستان سروآباد متولد شد، یك دختر به نام سوگند و یك پسر به نام محمد بهداد به یادگار مانده است. بختیار امینی كه برادر بزرگش هم شهید ترور است، از هموطنان كرد كشورمان بود كه بدون توجه به شعار جدایی‌طلبانه برخی از گروهك‌های معاند، به خاطر امنیت و وحدت كشورش ایران اسلامی ایستاد و در همین مسیر نیز به شهادت رسید. در حالی كه به تازگی سالگرد شهادت وی را پشت سر گذاشته‌ایم، با مساعدت رضا رستمی از فعالان رسانه‌ای استان كردستان، گفت و گوی كوتاهی با مهربان امینی خواهر و گلدیس ابراهیمی همسر شهید  داشتیم كه در قالب روایات زیر تقدیم حضورتان می‌كنیم.

خواهر شهید

 عاشق لباس پاسداری بود

خاطرات زیادی از برادرم دارم كه هیچ وقت برایم فراموش‌شدنی نیست. چند روز قبل از شهادتش كمی كسالت داشتم. بختیار برای عیادت به همراه خانواده‌اش پیش من آمد و با دلسوزی تمام از همسرش خواست برایم مقداری سوپ درست كند. خودش شخصاً داروهایم را به من داد. همیشه می‌گفت اگر خدمت در سپاه را انتخاب كرده‌ام نه به عنوان یك شغل بلكه انگیزه و عشقی است كه با تمام وجود برایش ارزش قائلم. برادرم برای ایده، انگیزه و هدفش ارزش قائل بود و با انتخاب این شغل قدم در مسیری گذاشت كه از مقتدایش امام حسین(ع) آموخته بود.

   طفلی كه مرد بزرگی شد

آن روز كه برادرم شبش شهید شد، دلم مثل سیر و سركه می‌جوشید. اضطراب عجیبی وجودم را گرفته بود. تلفنم كه به صدا در آمد حس عجیبی داشتم. برداشتم و خبر تصادف بهداد پسر بختیار را به من دادند. فكر كردم حتماً دلشوره‌ام به خاطر همین اتفاق بوده است. ناراحت بودم كه چطور خبر تصادف بهداد را به برادرم بدهم. در حالی كه اشك می‌ریختم به سرعت از محل كار بیرون آمدم. در طول مسیر با تمام وجود از خدا می‌خواستم اتفاق بدی برای بهداد نیفتاده باشد. به خانه كه رسیدم دیدم بهداد صحیح و سالم است. تازه آنجا بود كه در میان اشك و آه خانواده خبر شهید شدن بختیار را شنیدم. شنیدن شهادت عزیزترین انسان زندگی‌ام كه همیشه جای خالی پدر را برایم پر می‌كرد بسیار سخت بود. اما به عنوان خواهر دو شهید به خود افتخار می‌كنم و تنها هدفم حركت در مسیر اهداف و خواسته‌های آنان است. زمانی كه برادر اولم بعد از دیدار با امام(ره) ترور شد، بختیار تنها چهار سال داشت، اما همین طفل چهار ساله به انسان بزرگی تبدیل شد كه با تبعیت از راه پدر و برادر در راه اعتقادات و دفاع از ارزش‌های انقلاب به شهادت رسید.

همسر شهید

 دلتنگی نبودن‌هایش هنوز با ماست

بعد از شهادت همسرم زندگی كردن با دو فرزندی كه هنوز چشم به راه پدرشان هستند خیلی سخت است. آن زمان دخترم كوچك‌تر از آنی بود كه بتواند شهید شدن پدرش را درك كند. مرتب گوشی را برمی‌داشت و در حالی كه با دستان كوچك و چشمان معصومش مرا نگاه می‌كرد، با پدرش حرف می‌زد و برای پدرش ابراز دلتنگی می‌كرد.

با همسرم 30 مهرماه 1375 ازدواج كردیم. تقریباً 9 سال بعد به عضویت سپاه درآمد. شغلش طوری بود كه زیاد مأموریت می‌رفت. هر وقت مأموریت می‌رفت به خاطر وابستگی زیادی كه به خانواده داشت، از طریق تلفن با ما در ارتباط بود. آخرین سفری كه رفت، تا دو روز اصلاً خبری از ایشان نداشتم. آن موقع خانه خودمان نبودم و وقتی به خانه برگشتم، دیدم خواهرم در حال جمع كردن وسایلمان است. مادر و خواهرهای دیگرم هم آمدند. در حالی كه با نگرانی حركات آنها را دنبال می‌كردم، پرسیدم چرا وسایل خانه را جمع می‌كنید؟ اتفاقی افتاده؟ خواهرم همچنان مشغول كار خودش بود. مادرم سوگند را از آغوشم گرفت و در حالی كه سر سوگند را به سینه‌اش چسبانده بود گفت: «بختیار شب گذشته در درگیری با عوامل ضدانقلاب به شهادت رسیده است.»

بعد از شهادت همسرم زندگی كردن با دو فرزندی كه هنوز چشم به راه پدرشان هستند خیلی سخت است. آن زمان دخترم كوچك‌تر از آنی بود كه بتواند شهید شدن پدرش را درك كند. مرتب گوشی را برمی‌داشت و در حالی كه با دستان كوچك و چشمان معصومش مرا نگاه می‌كرد، با پدرش حرف می‌زد و برای پدرش ابراز دلتنگی می‌كرد. گفتن شهادت پدر، به دختری سه ساله برایم سخت بود. برای بچه‌هایم خیلی سخت بود به یكباره پدری را كه از هر لحظه برای شادی و خندیدن آنان استفاده می‌كرد در كنار خودشان نبینند. پسرم برعكس خواهرش فقط سكوت می‌كرد. همین سكوتش نگرانی‌ام را دوچندان می‌كرد. دوست داشتم پسرم حرف بزند و این غصه را در درون قلب كوچكش نریزد؛ اما دیدن او كه غم وجود كوچكش را پر كرده بود، قلبم را می‌فشرد و اشك از چشمانم سرازیر می‌شد. یك روز كه مشغول نظافت خانه بودم زیر فرش چند تكه كاغذ پیدا كردم، بدون اینكه به آنها نگاه بكنم كاغذها را دور انداختم. اما بعد از چند دقیقه به یك معما برایم تبدیل شد. وقتی محتوا و نوشته‌های كاغذ را نگاه كردم دیدم دو نامه بهداد است كه از تنهایی‌ها و دلتنگی‌هایش با پدر گفته است و خطاب به شهید نوشته است: «پدر جان دلم برای دستور دادن‌هایت تنگ شده است.»
منبع: روزنامه جوان