تبیان، دستیار زندگی
:هنگامی که ماه های حرام گذشت مشرکان را هرکجا یافتید بکشید،و بگیرید ، و محاصره کنید، و در هـر کمینگاه برای(دستگیری) آنـان بـ نشینید،هرگاه توبه کردند و نماز گزاردند و زکوة دادند آنان را رها کنید؛ زیرا خدا بخشنده و مهربان است. بخش قرآن تبیان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انقلاب علیه مشرکان

فاذا انسلخ الا شهر الحرم فاقتلوا‌ المـشرکین‌ حـیث‌ وجـد تموهم و خذوهم و احصروهم و القعدو الهم کل مرصدفان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة فخلوا سبیلهم‌ ان الله غـفور رحیم :هنگامی که ماه های حرام گذشت مشرکان را هرکجا یافتید بکشید،و بگیرید‌، و محاصره کنید، و در هـر‌ کمینگاه‌ برای(دستگیری) آنـان بـ‌نشینید،هرگاه توبه کردند و نماز گزاردند و زکوة دادند آنان را رها کنید؛ زیرا خدا بخشنده و مهربان است.

بخش قرآن تبیان
انقلاب علیه مشرکان

اشتباه کوچک

بعضی از مفسران این آیه و آیه ی «قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم‌ کافة»: همه مشرکان نبرد کـنید،چنانکه آنان همگی با شما می جنگند)را آیه خوانده و تصور کرده‌ اند که «این دو آیه از آنجا که دستور می دهد دست به قبضه ی شمشیر ببرند و مشرکان را بکشند ناسخ قانون‌ صبر‌ و عفو است که قبلا مسلمانان بدان مـأمور بـودند،چنانکه فرموده است : «فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره»

اسلام برای درهم کوبیدن صفوف شرک چهار دستور به طور تخبیر بیان کرده که باید مسلمانان با در نظر گرفتن مصالح‌ و مقتضیات‌ وقت‌ یکی از آن چهار دستور را اجراء کنند‌

از آنان عفو کنید و اعراض نمائید تا دستور خدا صادر گردد. و باز در‌ بعضی‌ از آیات که قبل از سوره ی توبه نازل گردیده است؛ به طور آشـکار مـشرکان را در دین خود آزاد گذارده بود،و فرموده بود که «لا اکراه فی الدین»: اکراه و اجباری در‌ پذیرفتن‌ دین نیست و نیز آزادی آئین آنان را اعلام کرده بود آنجا که فرمود: «لکم دینکم ولی دین» دین شـما بـرای شما،و آئین من برای خودم.

چنانچه روشن است این‌ آیات‌ بطور‌ آشکار برای مشرکان آزادی اعلام‌ کرده‌ است‌ ولی پس از نزول آیات این سوره تمام آزادی آنان از بین رفت،و حزب و آئین آنان غـیر قانونی شـناخته شـد».

ولی اگر‌ ما‌ بپذیریم‌ که در قـرآن نـاسخ و مـنسوخ اصطلاحی هست،هیچ گاه‌ نخواهیم‌ پذیرفت که این آیات ناسخ احکام فوق باشد.

زیرا اولا: هدف آیات فوق که دستور عفو و اعراض داده و آزادی دیـن‌ آنـان‌ را صادر نموده است؛بیان حکم شرعی دینی نـیست،بـلکه‌ مضمون آنها یک سلسله احکام عرفی و عقلائی است که هر صاحب خردی موقع ناتوانی خود ناچار برطبق آن‌ عـمل‌ مـی کند‌،نـاگفته پیدا است وظیفه ی هر انسان هر اندازه هم گفتار او حق‌ و مـستدل‌ باشد، هنگامی که خود را در برابر سیل بنیان کن دشمن دید و فهمید که کوچکترین قدرت بر دفع‌ آنها‌ ندارد‌،در این صورت از طـرف وجـدان و خـرد مأمور است که اغماض کند و کردار‌ آنان‌ را‌ نادیده ببیند،و از طریق دیـگر هـدف خود را تعقیب کند،و آیات فوق هم نسبت‌ به‌ پیامبر‌ جنبه ی تسلیت و تذکر دارد،نه اینکه یا حـکم شـرعی الزامـی است به طوری که هر دو طرف‌ قضیه ‌(عفو و جنگ) برای او امکان داشت ولی او مأمور بـه عفو گـشت، بـلکه چاره‌ منحصر‌ به همین‌ بود؛و خرد نیز همین را تایید می کرد که در آغاز بعثت بگوید:ای کـافران‌: لکـم‌ دیـنکم ولی دین

پیدا است این سلسله احکام عرفی عقلائی در زمینه‌ای است که‌ گوینده‌ ناتوان‌ باشد،و پس از نـاتوانائی و نـیرومندی،سیاست مزبور و عفو اغماض و باز گذارادن دست دشمن خلاف سیاست‌ خواهد‌ بود،و نـاگفته پیـدا اسـت تغییر وضع و روش در چنین مواقع حتمی بوده‌ و نام‌ آن را‌ در اصطلاح «نسخ» نمی گویند زیرا امر بـه صبر یـک وظیفه ی عقلی بوده نه شرعی؛و از اول‌ محدود‌ به یک‌ زمینه ی خاصی(ضعف و ناتوانی)بوده اسـت و نـسخ در اصـطلاح عبارت است از رفع‌ حکم‌ شرعی که از ابتداء به نظر می رسید که مضمون آن برای ابدجعل شده است،و ایـن دو شـرط‌ در‌ مورد بحث ما وجود ندارد.

ثانیا:بعضی از این آیات در زمینه ‌های‌ خاصی‌ وارد شـده ‌اند و کـوچکترین ارتـباطی به مقام ما که‌ آیا‌ پس‌ از ارشاد و استدلال می توان دست به شمشیر‌ زد‌ یا نه؟ ندارد مثلا آیه ی «لا اکـراه فـی الدیـن»

در این زمینه وارد شده است‌،که‌ مردم نباید کورکورانه اسلام را بپذیرند‌؛و از‌ روی تقلید‌ بـگویند‌ خـدا هست‌ و رستاخیزی هست .بلکه باید روی دلیل‌ و پس‌ از سنجش فرمود: قد تبین الرشد من الغی:

رشد و هدایت (اسـلام) از‌ ضـلالت‌ و گمراهی (کفر) به طور آشکار از هم‌ متمیز شده‌اند یعنی احتیاجی‌ به‌ تقلید نـیست و امـا اینکه پس‌ از‌ اتمام حجت،و ارشاد و راهنمائی،آیـا مـی توان دسـت به شمشیر برد؛و مشرکان عنود را که‌ اسلام‌ نـمی ‌پذیرند؛ازدم تـیغ گذراند تا‌ آن وقتی که‌ اسلام‌ اختیار کنند،اساسا‌ این‌ آیه نسبت به آن تعرضی‌ نـدارد‌،هـدف این آیه این است که در اسلام تـقلید نـیست و مردم بـایست دیـن خـود را از‌ روی‌ دلیل فرا گیرند.

شأن نـزول آیـه‌ همین‌ را نیز تأیید‌ می کند‌ که فرزند انصاری به دین‌ دیگری پیوست،پدرش آمد بـه رسول خدا گـفت که:فرزندم را وادار کنید که اسلام اخـتیار کند‌ در‌ پاسخ آن این آیـه نـازل گردید‌ که‌ ایمانی‌ که‌ روی‌ فـشار باشد سودی‌ ندارد‌ زیرا نشانه‌ های هدایت از ضلالت به طور آشکار متمیز است،و بایست اشـخاص پس از تـأمل و تفکر از‌ روی‌ خلوص‌ آئین خـدا را بـ‌پذیرند نـه از روی‌ تقلید‌ و گـفته‌ و فـشار‌ پدر‌.

علاوه‌ آیه ی فاعفو او صـفحوا حـتی یاتی الله بامره، از اول مقید به آمدن دستور ثانوی است، و از بین رفتن چنین حکمی را که آشکارا از ابـتداء، حـکم اول‌ را مقید به آمدن حکم دوم کرده است نـسخ نـمی گویند.

اهمیت پیـمان و مـنافع آن

شـکی نیست موقعی که میان دو جـناح مخالف؛پیمانی بسته می شود؛هر کدام با امن خاطر به اوضاع داخلی می پردازند‌ و هرگاه‌ طرف پیمان سـابقه ی دشـمنی داشته باشد؛پس از قرارداد از حملات او مطمئن مـی گردد ؛و بـر اثـر پیـمان حـسن تفاهمی میان طـرفین حـاصل می شود،و بر اثر برقرار کردن روابط، محیط های‌ گرمی‌ بوجود می آید و با گفتگوها بسیاری از عوامل اختلاف از بـین مـی رود،و یـا لااقل؛تا مدتی از خونریزی و کشتار جلوگیری بـه عمل مـی آید.

و گـاهی مـنظور‌ از‌ پیـمان بـرقرار کردن روابط اقتصادی‌ و فرهنگی‌ است،که بر اثر پیمان،بتوانند فرآورده های خود را در بازار یکدیگر عرضه بدارند،و از معلومات و اطلاعات علمی و اکتشافی یکدیگر استفاده کنند،و یک زنجیر‌ دفاعی‌ در بـرابر حملات دشمن‌ و رقیب‌ سرسخت طرفین تشکیل دهند، و با یک نیروی واحد پایگاهای دشمن را بکوبند

هدف پیامبر اکرم از پیمان بستن با مشرکان،با قریش و غیرقریش؛بدست آوردن بازار عرضه و تقاضا نبود،منظور تـبادلات‌ فـرهنگی‌ و کسب علم،و اعزام دانشجو و استفاده مادی نبود بلکه پیامبر اسلام با مشرکان پیمان می‌بست تا بدین وسیله از خطر حمله و هجوم آنان در امان بوده و با فراغ خاطر از ناحیه ی دشمن،به‌ تنظیم‌ امـور داخـلی‌ و تقویت هسته ی مرکزی و تربیت سربازان و فراهم آوردن تجهیزات کافی جنگی برای مقابله با هرگونه خطر احتمالی بپرداز‌.

بالاتر از همه در سایه ی پیمان دل های آنان را بـه سوی خـود‌ متوجه‌ کرده‌ و از شدت دشمنی و تـعصب جـاهلی آنان بکاهد،در نظر داشت بر اثر مراوده و رفت وآمد آنان با مسلمانان ‌‌که‌ به عنوان برخوردهای دوستانه و توأم با احترام صورت می گرفت بتواند مبانی و اصول دیـنی و تـربیتی‌ خود‌ را‌ در دل آنان نفوذ داده و رفـته ‌رفته افـکار آنها را با سلام نزدیک سازد،و گاهی از‌ نیروی هم ‌پیمان خود علیه نیروهای دشمن استفاده می کرد،چنانچه پیمان او با «خزاعه‌» روی همین اصل بود‌.

فشار عمده پیامبران غالبا روی‌ قسمت‌ شرک‌ و بت پرستی بوده است یعنی آنانی که خدا را پذیرفته بودند ولی بر‌ اثر‌ جهل‌ و نادانی یا او را به مخلوقی مانند آفتاب و ماه وستاره اشـتباه کـرده بودند،و یا با‌ پرستیده‌ موجودی‌ به او تقرب جستند مانند بت ‌پرستان.

پیمان‌ های‌ پیامبر تمام موقت بود

دلائل زیر گواهی می دهد کـه تـمام موائیق و پیمانهای پیامبر اکرم محدود و موقت بوده است،و هیچ گاه حضرتش با مشرکان پیمان مطلق و غیر محدود نمی ‌بست؛تا در صورتی که هم ‌پیمانش‌ وفادار بود؛بر مسلمانان لازم باشد که برای همیشه نسبت بـه عـهد و قرارداد خـود عمل نمایند ؛زیرا این سنخ پیمان صد درصد به ضرر اسلام و با هدف عالی پیامبر کاملا منافات‌ دارد‌.

هـرگاه دلائل زیر توانست مطلب فوق را اثبات کند طبعا روی سخن در این آیات راجـع بـه دو طـائفه از مشرکان خواهد بود:

اول:آنانی که اساسا عهد و قراردادی با مسلمانان نداشتند‌.

دوم‌:کسانی که قرارداد محدودی داشتند ولی نسبت بـه ‌ ‌مـقررات پیمان عمل نمی کردند.

برای این دو گروه چهار ماه مهلت داده شد تا در اوضاع خـود فـکر کـنند، تا یکی از‌ دو‌ موضوع(جنگ-اسلام)را انتخاب کنند،و اما معادینی که نسبت به مواد قرار داد خود وفـادار بودند،بر مسلمانان لازم بود صبر نمایند تا مدت پیمان سر آید سپس مجددا بـا‌ آنان‌ وارد‌ مذاکره گردند چـنانچه تـکلیف همین‌ گروه‌ را‌ آیه هفتم صریحا بیان کرده است؛اینک دلائل ما بر اینکه آن حضرت پیمان مطلق نداشته است؛ و روی سخن در این آیات‌ باد‌ و گروهی‌ است که یا پیمان نداشتند و یا پیمان موقت‌ خـود‌ را نقض کرده بودند:

1-موضوع خداشناسی و اینکه برای این جهان پهناور خدائی هست؛و این نظم و ترتیب شگفت ‌انگیزی که در موجودات‌ زمینی‌ و آسمانی‌ حکم فرماست ناچار از نقطه ‌ای سرچشمه گرفته و به یک مبدأ و موجد‌ دانا و توانا وابـسته اسـت؛مسئله‌ای است روشن و در طی تمام قرون و ادوار بشری مورد توجه بوده است؛از این‌ جهت‌ فشار‌ انبیاء بیشتر روی این قسمت نبوده زیرا خود مردم‌خواهی نخواهی به حکم‌ فطرت‌؛و یا به حکم خرد به این موضوع پی ‌برد و هـرگز از آن غافل نبودند.

فشار عمده پیامبران غالبا روی‌ قسمت‌ شرک‌ و بت پرستی بوده است یعنی آنانی که خدا را پذیرفته بودند ولی بر‌ اثر‌ جهل‌ و نادانی یا او را به مخلوقی مانند آفتاب و ماه وستاره اشـتباه کـرده بودند،و یا با‌ پرستیده‌ موجودی‌ به او تقرب جستند مانند بت ‌پرستان.

قصص و سرگذشت انبیاء که قسمت مهم آن در قرآن‌ بیان‌ شده است، حاکی است که تبلیغات و مبارزات دامنه ‌دار آنان در برابر مـشرکان بـوده‌، و گـویا‌ آنان‌ آمده بودند که روی زمـین و مـجتمع بـشری را از لوث شرک تطهیر کنند؛و افکار‌ انسانی‌ را از توجه به موجودات پست و فنا پذیر باز دارند،و او را به خدای بزرگ‌ و دانا‌ و توانا‌ که سراسر هستی از آن او و تمام ایـن مـعبودها:زمـینی و آسمانی همه مخلوق او است‌ متوجه‌ سازند.

با در نـظر گـرفتن موضوع فوق(که هدف آئین های آسمانی ازاله ی شرک‌ بود‌) چطور می تواند پیامبر اکرم با گروهی از مشرکان الی الابد پیمان ببندد کـه هـرگاه‌ آنان‌ نسبت‌ به مقررات پیمان وفادار شوند،بر او و پیروانش لازم بـاشد که آئین‌ آنان‌ را به رسمیت بشناسند و متعرض حال و مسلکشان نشوند؛در صورتی که هدف از بعثت و اعزام رسل برانداختن ریشه ی‌ شرک‌ و مـخلوق پرسـتی اسـت.

2-در خود آیات این سوره دلیل واضح است که‌ مورد‌ بحث مـشرکانی اسـت که پیمان موقت داشتند‌ مثلا‌ در‌ آیه ی چهارم چنین می فرمایند: الا الذین عاهدتم‌ من‌ المشرکین ثم لم یقصوکم شـیئا و لم یـظاهروا عـلیکم احد فاتموا الیهم عهدهم الی‌ مدتهم‌:

مگر مشرکانی که با آنها قرار‌ داد‌ بـسته ‌اید و در‌ عـمل‌ بـه مقررات‌ کوتاهی نکرده ‌اند و کسی را بر ضد‌ شما‌ پشتیبانی ننموده‌اند در این صورت مدت قراردادشان را تمام کنید(و شـما هـم نـسبت‌ به‌ پیمان خود تا آخر مدت وفادار‌ باشید).

چنانچه ملاحظه می فرمائید‌ این‌ آیه فـقط یـک دسته از مشرکان‌ را‌ استثناء می کند و آن آنانی که پیمانشان محدود بود و نسبت به پیمان خود وفادار بـودند‌،اسـاسا‌ دربـاره کسانی که پیمانشان غیر محدود باشد‌ سخنی‌ نگفته‌ است بلکه آنانی‌ را‌ که پیمانشان موقت بود‌ و دسـته‌ کـرده است: عده‌ ای مختلف؛و جمعی وفادار و درباره هرکدام حکم و وظیفه‌ای معین نموده است و سـکوت‌ دربـاره ی‌ ایـن گروه کاشف از اینست که وجود‌ و مصداقی‌ نداشتند،علاوه‌ اگر‌ فرض‌ کنیم همه یا عده‌ ای‌ از آنان وفـادار بـودند در این صورت ملاکا با کسانی که پیمان موقت داشتند و وفادار بودند،یکی‌ خواهند‌ بـود پس چـطور شـد گروه وفادار‌ دسته‌ اول‌ محترم‌ شمرده‌ شدند ولی وفای‌ اینان‌ بی‌ارزش تلقی شده است.

مگر اینکه فـرض کـنیم آنـانی که پیمانشان غیر محدود بود تماما مختلف بودند از‌ این‌ جهت‌ کسی از آنان استثناء نـشد.

آری ظـاهر‌ آیه ی هفتم‌(که‌ در‌ شماره‌ بعد بتفسیر آن خواهیم پرداخت)مطلق وفاداران را استثناء کرده چنانچه می فرماید: الا الذین عـاهدتم عـند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم:

مگر کسانی که با آنها‌ نـزدیک های مـسجد الحرام قرار داد بسته ‌اید تا هنگامی که برقرار داد شـما اسـتوار مـاندند،شما بر پیمان خود استوار باشید.ظـاهر ایـن آیه اگرچه مطلق وفادار را استثناء کرده خواه موقت‌ باشد‌ خواه غیر محدود، ولی جمله ی: الا الذیـن عـاهدتم عند المسجد الحرام:

دلیل بـر ایـن است که مقصود آنـانی هـستند کـه پیمانشان موقت بود،زیرا منظور کـسانی اسـت که در «حدیبیه» با پیامبر‌ عهد‌ بسته ‌اند،و پیمان آنان محدود بود،چنانچه شـرح ایـن قسمت خواهد آمد.

3-هنگامی که علی(علیه السلام) آیـات این سوره را بر مـشرکان در روز مـنی خواند‌ فقط‌ از دو گروه اسم بـرد‌:

اول‌:آنـانی که با پیامبر پیمان موقت داشتند،دوم:کسانی که با او عهد نبسته بودند و به آنان چهار مـاه مـهلت داد،و ابدا نامی از کسانی که با پیـامبر‌ پیـمان‌ غـیر موقت داشتند نـبرد‌ نـه‌ از وفادار و نه از متخلف، و ایـن خـود می رساند که چنین‌گروه، مصداق خارجی نداشتند پس از این بیان مشکلی که برای بسیاری از مفسران پیـش‌ آمده اسـت آشکارا حل می شود و معلوم می گردد‌،کـه‌ پیـمان ‌داران موقت و وفـادار،طـبق صـریح آیه ی چهارم، مقدار مـهلت آنان همان مدتی است که در متن قرارداد،یاداشت شده است،و پیمان ‌شکنان که پیمانشان موقت بـود و کـسانی که اصلا با رسول خدا معاهده‌ای‌ نداشتند‌، مـقدار مـهلت‌ آنـان چـهار مـاه که علی (علیه السلام) تـصریح کـرد و قرآن هم درباره این دو دسته می فرماید: فاذا انسلخ الا‌ شهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجد تموهم

هـرگاه مـاه های حـرام گذشت‌ مشرکان‌ را‌ هر کجا یافتند بکشید.

قصص و سرگذشت انبیاء که قسمت مهم آن در قرآن‌ بیان‌ شده است، حاکی است که تبلیغات و مبارزات دامنه ‌دار آنان در برابر مـشرکان بـوده‌، و گـویا‌ آنان‌ آمده بودند که روی زمـین و مـجتمع بـشری را از لوث شرک تطهیر کنند؛و افکار‌ انسانی‌ را از توجه به موجودات پست و فنا پذیر باز دارند،و او را به خدای بزرگ‌ و دانا‌ و توانا‌ که سراسر هستی از آن او و تمام ایـن مـعبودها:زمـینی و آسمانی همه مخلوق او است‌ متوجه‌ سازند.

مقصود از مـاه های حـرام چـهار مـاهی اسـت کـه مهلت داده شد که آغاز آن‌؛ ‌‌دهم‌ «ذی الحجه» و پایان آن دهم «ربیع الثانی» است و شاید علت اینکه این چهار‌ ماه‌ را‌ ماه های حرام خوانده ‌اند چون جنگ در چهار ماه با مـشرکان تحریم گردید،و یا اینکه چون‌ دو ماه این چهار ماه را، ماه های حرام تشکیل می داد که همان «ذی‌ الحجه» و «محرم» باشد از‌ اینجا‌ همه را از باب تغلیب ماه حرام خواندند.

ناگفته پیدا است ایـن چـهار ماه که جنگ در آن به طور موقت حرام گردید غیر آن ماه های حرم است که مطلقا جنگ و جهاد‌ در آنها حرام است و آنها عبارتند از: دو ماه گذشته و ماه های «محرم» و «رجب» و برخی از مفسران احتمال داده‌اند کـه مـراد از ماههای حرام همان «اشهر حرم» است که مطلقا جنگ در آن‌ ماه ها‌ حرام بوده حتی قبل از اسلام و در زمان جاهلیت نیز خونریزی قدغن بوده اسـت ولی ایـن احتمال با ظاهر روایاتی کـه در ایـن ‌باره از علی(علیه السلام) نقل شده است چندان وفق‌ نمی دهد‌،و سیاق آیات چنین ‌می رساند که منظور از«اشهر حرم»همان چهار ماه است که در آیه ی دوم به آن تصریح شد آنـجا کـه فرمود: فسیحوا فی الارض اربـعة اشـهر: چهار ماه‌ در‌ روی زمین بگردید و ظاهر روایات می رساند که این چهار ماه از همان ‌روزی شروع می شود که این آیات در آن روز تلاوت گردید؛و آن روز دهم ذی الحجه است،و در این صورت‌ مجموع‌ این‌ چهار ماه تا دهـم «ربـیع‌ الثانی‌» تمام‌ می گردد.

اسلام برای درهم کوبیدن صفوف شرک چهار دستور به طور تخبیر بیان کرده که باید مسلمانان با در نظر گرفتن مصالح‌ و مقتضیات‌ وقت‌ یکی از آن چهار دستور را اجراء کنند‌:

اول‌: فـاقتلوا المـشرکین حیث وجـد تموهم: کشتن آنها در هر جائی که به آنها دست یابند؛خواه در«حرم» و خواه در‌«حل‌» (چهار‌ فرسخ از اطراف کـعبه را حرم و بقیه را حل گویند‌)

دوم: وخذوهم: دستگیرشان کنید و به عنوان برده و بنده تـملک نـمائید.

سـوم: و احصروهم. از هر طرف احاطه کرده و حبس نمائید‌ و نگذارید‌ بیرون‌ بروند.

چهارم: و اقعدو لهم کل مرصد. در کمین گـاه ها ‌ ‌مـترصد آنان‌ شوید‌،و راه ها را به روی آنان ببندید و بدی نوسیله ارتباط آنان را از هم قطع کنید.

ایـنها دسـتوراتی اسـت‌ که‌ باید‌ فرمانده سپاه با در نظر گرفتن مصالح و مقتضیات وقت،برای درهم شکستن‌ سپاه‌ شـرک‌ آنها را بکار ببرد،و هرکدام از این چهار دستور که نزدیک به مقصود شارع(از بین‌ بـردن‌ شرک‌)باشد،باید انـتخاب گـردد،و این وضع بحال خود ادامه دارد تا هنگامی که آنان به صفوف‌ مسلمانان‌ به وسیله توبه کردن و نماز گزاردن و زکوة دادن بپیوندند چنانچه فرمود: فان تابوا‌ و اقاموا‌ الصلوة‌ و آتوا الزکوة: هرگاه آنان توبه کنند و ریـشه جنگ و اختلاف که همان شرک است بسوزانند‌ و از‌ کردارهای زشت که علت اساسی آن مشرک بودن آنها بود پشیمان گردند،و نماز‌ بخوانند‌ و رابطه‌ خود را باخدای جهان برقرار کنند و یکی از بزرگ ترین مظاهر ایمان بـه خدا را بـپادارند،و زکوة‌ دهند‌ که رکن مالی و اقتصادی اسلام است،در چنین موقع مسلمانان موظفند آنان را‌ آزاد‌ و رها‌ کنند چنانچه می فرماید: فخلوا سبیلهم ان الله غفور رحیم. دست از آنها بردارید زیرا خدا‌ آمرزنده‌ کردارهای‌ زشت آنان و نـسبت بـه بندگانش مهربانست،

و بحکم الاسلام یحب ما قبله.

قبول‌ اسلام‌ بر اعمال گذشته پیروز گشته و بر گناهان گذشته قلم عفو می کشد؛و آنان در عداد مؤمنان پاکدامن‌ قرار‌ می گیرند.
منبع:

تفسیر قرآن کریم - سوره توبه/ انقلاب علیه مشرکان؛ «درس هایی از مکتب اسلام » شهریور 1339، سال دوم - شماره 8