تبیان، دستیار زندگی
به مناسبت عید قربان و تقدیم به شهدای منا
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به دوربین‏ها لبخند بزن

به مناسبت عید قربان و تقدیم به شهدای منا

سعیده ثابتی رضویان – بخش ادبیات تبیان
شهدای منا

شبیه اسماعیل باش، پا به پای ابراهیم برو. تاریخ همیشه تکرار می‏شود. جهل دیروز و امروز ندارد، همیشگی است؛ مثل ابرهای سیاه، کلاغ‏های شوم و طوفانی ویران‏گر. دیروز همین کوچه‏های نادانی، پیامبرت را سنگ می‏زدند و امروز مرگ را با دست‏های دشمنی، در گلوی تشنه‏ی تو قطره قطره می‏چکانند.

این آینده‏ی توست؛ شهید می‏شوی، مظلوم، زیر آفتاب داغ بی‏شرمی میزبان. تو مهمان ناخوانده نیستی؛ دعوت شدی که دوباره کربلا بازخوانی شود، دوباره عشق به مسلخ برود و دوباره ظلم خیره خیره در چشم های معصوم مظلومیت زل بزند.

اینجا سرزمین امن الهی است، من نفس نمی‏کشم و اخبار، تو را و هزاران مثل تو را شرح می‏دهد؛ اینجا مِناست، لبریز از مأموران بی‏تفاوت امنیتی و در محاصره‏ ی صدها دوربین کور. اینجا مناست؛ قتل عام انسانیت، زیر سوال رفتن مهربانی و بر باد رفتن مسؤولیت و تعهد.

برایت تاریخ می‏خوانم، تا دردمان کم شود، تا آبی باشد روی آتش بی‏مهری. یادت می‏آید ضجه های «عمار» و «سمیه» را در بیابان‏های غفلت. «حمزه» را چطور؟ باید دوباره مرور کنی آخرین نفس‏هایش را. به «دعبل خزاعی» فکر کن، چند سال چوبه  دارش را با خود همسفر کرد؟ مسلمان شدن سهل است، مسلمان ماندن راهی است پر پیچ و خم.

این سرنوشت توست؛ سپیدپوش حضرت عشق باشی و لبیک‏گویان بال دربیاوری به سمت آسمان. بال دربیاوری به سمت آبی، به سمت زندگی، به سمت خدای ابراهیم. تو، فریادی می‏شوی بر سر بی مغز آل سعود، شمشیری می‏شوی در پیکره‏ی پادشاهی آل سقوط! و اسلحه‏ای می‏شوی روی گیجگاه شاهزاده‏های فاسد.

چشمان دنیا تو را دید. روزنامه‏ها تو را منعکس کردند. خبررسانی‏ها، تو را تفسیر کردند. از تو نوشتند و نوشتند و نوشتند... . چه چشمهایی که تو را گریست، چه بغض‏ها که شکسته شد، چه زخم‏هایی که نشست بر روح بزرگ انسانیت. تو فراتر رفتی از دین، مذهب، نژاد، قوم، قبیله و کشور. قاره‏ها سوگوارت شدند، سیاه‏پوش. هر کسی انسان بود، داغدار شد.

نه شمعی روشن است، نه کیک داری. اما همه‏ی حواس‏ها جمع توست. تو راه می‏روی؛ دست در دست خستگی، شانه به شانه‏ی عطش و نزدیک به رسیدن. نه صندلی برایت گذاشته‏اند، نه برایت دست می‏زنند. خودت هم نمی‏دانی، یعنی هیچ کس نمی‏داند که تولدش است. این جمعیت بزرگ، فراموش کرده تاریخ تولدش را. با لباس سپیدت شبیه فرشته‏ها شده‏ای، پاک و بی‏دغدغه و ساده. زمان، زمان جشن توست، لبیک بگو به آسمان، به باران، به پرنده، به هرچه آزادی و آزادگی است. لبیک بگو به انسانیت، شرف و مردانگی با لبهایی که خاموش است و دهانی که ساعت هاست خشکیده. لبیک بگو به غربت مولایی که بر فراز نیزه‏ها درس عشق داد.

بلند شو. ساعت‏هاست به دنیا آمده‏ای. لبخند بزن به دوربین‏هایی که تو را نگاه می‏کنند. اینجا سرزمین خداست، تولدت مبارک حاجی.