تبیان، دستیار زندگی
ما فقط «إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ » را شنیده یا نهایت خوانده ایم، اما دور و بر ما، آدم های هم هستند که این آیه ها را چشیده و با آن ها زیسته اند. آدم های صاف و زلالی که «کسب» شان نه فقط وسیله معاش، که مایه «تقرب»شان به خداست .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کاسبی که واقعا حبیب خداست

یک‌وقت‌هایی «خدا» کتری و قوری مسی آدم را محتاج چند تایی لحیم می‌کند که تو، چند محله آن‌طرف‌تر، در کنج «بازارچه‌ی سیداسماعیل» با یک سماورساز قدیمی آشنا شوی که بعد از نیم‌ساعت وررفتن با حرارت آتش و کلی چفت و بست و سرد کن و گرم کن، بگوید؛ «۱۲ هزار تومان!»

فرآوری: شکوری _ شبکه تخصصی قرآن تبیان

ما فقط «إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ‏ » را شنیده یا نهایت خوانده‌ایم، اما دور و بر ما، آدم‌هایی هستند که این آیه‌ها را چشیده‌ و با آن‌ها زیسته‌اند. آدم‌های صاف و زلالی که «کسب»‌شان نه فقط وسیله معاش، که مایه «تقرب»شان به خداست . دخل‌شان پر باشد یا خالی، به کم و زیاد سفره کریم، قانع‌اند؛ درست مثل این بنده خدا که افتخار آشنایی‌اش، رزق حسین قدیانی بوده، تا درباره‌اش اینگونه بنویسد:

بازارچه سید اسماعیل

یک‌وقت‌هایی «خدا» کتری و قوری مسی آدم را محتاج چند تایی لحیم می‌کند که تو، چند محله آن‌طرف‌تر، در کنج «بازارچه‌ی سیداسماعیل» با یک سماورساز قدیمی آشنا شوی که بعد از نیم‌ساعت وررفتن با حرارت آتش و کلی چفت و بست و سرد کن و گرم کن، بگوید؛ «۱۲ هزار تومان!»

- امروز چقدر کاسبی کردی؟!

تا الان همین!

- تا شب هم که چیزی نمانده!

بله خب! الساعه دکان را می‌بندم! زن و بچه هم از آدم سهم دارند!

- دیروز چقدر درآوردی؟!

دیروز که جمعه بود اما پنج‌شنبه ۲۵ هزار تومان!

- دخل چهارشنبه؟!

ناراحت نشوی جوان! این همه که اما سئوال می‌پرسی، یعنی باور نداری روزی دست خداست! نقل ۱۲ هزار تومان و ۱۲ میلیون تومان و این حرف‌ها نیست! خدا روزی را می‌رساند! مهم، برکت مال آدم است و این‌که حلال باشد و برایش واقعا زحمت کشیده باشی! در کسب، اگر مشتری راضی باشد، خدا به مال کم، برکت زیاد می‌دهد و اگر نه، مال زیاد را می‌خواهم چه کنم، وقتی یک ریالش را هم نمی‌توانم با خودم ببرم داخل قبر؟! از خدا پنهان نیست؛ از شما چه پنهان که ۲۰ هزار و پانصد تومان، چهارشنبه کاسبی کردم! خدا را شکر! به محاسبه‌ی من و تو باشد، حتی پول اجاره‌ی این دکان هم نباید دربیاید اما درمی‌آید، چرا که به محاسبه‌ی من و تو نیست! به محاسبه‌ی خداست!

- عذر می‌خواهم! تحصیلات شما چیه؟!

دیپلم!

- می‌دونی چیه حاج‌آقا! فکر می‌کنم این قوری و این کتری بهانه بود تا خدا، من را با شما آشنا کند!

این را هم اشتباه می‌کنی! این قوری و این کتری و من و تو، همه و همه، بهانه هستیم تا اون بالایی، به‌تر شناخته شه! و درست‌تر عبادت شه! الساعه برو سر کوچه، راست بگیر برو حرم آقا! بنشین با خدا خلوت کن! من فقط لحیم قوری و کتری را بلدم! «لحیم دل» کار خودشه...