تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود، فاطمه دختر زیبا و مهربانی است. او شش ساله و تنها دختر پدر و مادرش است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چادر نماز

یکی بود یکی نبود، فاطمه دختر زیبا و مهربانی است. او شش ساله و تنها دختر پدر و مادرش است.

چادر نماز

پدر فاطمه آموزگار است او هر روز کیف خود را بر می دارد و به مدرسه می رود.

مادر فاطمه هم پرستار است او هر روز چادر خود را سر می کند و به بیمارستان می رود.

فاطمه یک مادر بزرگ مهربان هم دارد، وقتی پدر و مادر به سرکار می روند فاطمه پیش مادر بزرگ می ماند. او مادر بزرگش را خیلی دوست دارد.

خانه آن ها ٣ تا اتاق دارد:یک، اتاق برای پدر و مادر، یک اتاق برای مادر بزرگ و فاطمه، یک اتاق برای پذیرایی از مهمان.

حیاط خانه آن ها باغچه کوچکی دارد. در کنار باغچه درخت توتی بزرگ  شده است. یک حوض کوچک آب هم هم در حیاط هست که چند ماهی قرمز  همیشه توی آن بازی می کنند.

نزدیک ظهر است، فاطمه زیر درخت توت  روی زیلو نشسته و با عروسک پارچه ای خود بازی می کند.

امروز اولین روز ماعه مبارک رمضان است. مادر بزرگ اول وضو می گیرد. بعد به اتاق می رود و چادر نماز خود را سر می کند.

بعد به کنار پنجره اتاق م یرود پنجره را باز می کند و می گوید: فاطمه جان بیا توی اتاق.

فاطمه عروسکش را می بوسد و به کنار پنجره می رود. به در اتاق که می رسد می پرسد: مادربزرگ چی کار دارید؟

مادربزرگ لبخندی می زند و می گوید: می خواهیم با هم بروی مسجد.

فاطمه عروسکش را به سینه می فشاد و با شادی می گوید: آخ جون.

مادر بزرگ می گوید: حالا برو  چادرت را سرت کن .

فاطمه از کمد چادر نمازش را بر می دارد. عروسکش را روی تاقچه اتاق می گذارد تا بخوابد. بعد به طرف قفسه کفش ها می رود تا به مادر بزرگ به مسجد بروند.

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: کتاب قصه های شیرین نماز

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.