برخی مدافعین مولوی از خود او منحرفترند
پاسخ حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسن میلانی به یکی از منتقدین
پس از انتشار نقد آقای مهدی کمپانی زارع با عنوان «آفتی نبود بدتر از ناشناخت» بر مطلب حجتالاسلام و المسلمین شیخ حسن میلانی با عنوان «شخصیتی منحرفتر از شمس و مولانا نداریم!» (که هردو مطلب از شماره ششم مجله تقریرات در سایت مباحثات بازنشر شده بود)، حجتالاسلام والمسلمین میلانی در تماس با مباحثات درخواست کردند که پاسخشان به نقد آقای کمپانی زارع منتشر شود.
ما چندی قبل با برخی از بزرگواران یک مصاحبه انجام دادیم و در آنجا به قطرهای از دریای انحرافات و مطالب خلاف عقل و شرع بعضی عرفا و فلاسفه اشارهای کردیم و مخصوصاً مطالبی را در خصوص انحرافات مولوی و کاملاً طبق مدارک مستند، قطعی و صریح کلمات آن در مطالع و اشعار او، به عنوان نقدش عرضه داشتیم. شخصی بهنام آقای مهدی کمپانی زارع با عنوان «پاسخی به اظهارات شیخ حسن میلانی» پاسخهایی داده است؛ مثلاً گفتهاند: «گاهی برخی از منتقدان و منکران عرفان سخنانی را به عرفا منسوب میدارند که نهتنها در آثار اهل عرفان دیده نمیشود، بلکه با تعالیم آنها فرسنگها فاصله دارد». شما اگر تا آخر نقد و سخنان ایشان بر مطالب ما را مشاهده کنید، میبینید که نتوانسته کلامی از صحبتهای ما را انکار کند؛ نتوانسته یک جا از صحبتهای ما را نشان دهد و بگوید شما مطلبی را گفتید که در آثار اهل عرفان دیده نمیشود؛ صرفاً ادعای بیهوده میکند. ما کاملاً مدارک این مطلب را تبیین کردیم و همهی مطالبی که نقد کردیم را در مقالهی شناخت مولوی و شمس تبریزی آوردیم؛ شمارهی صفحات و عین متن را. اما ایشان متأسفانه صرفاً ادعا میکنند که شما حرفهایی را میگویید که در آثار اهل عرفان دیده نمیشود. شما یکی از آنها را نشان دهید که دروغ باشد! سپس خودشان اشکالات ما را قبول میکنند و میگویند «این مطالب بوده است؛ اما میخواستند چیز دیگری بگویند». اینکه میخواستند چیز دیگری بگویند را که همه بلد هستند! البته در مقدمهاش هم اظهار میکنند که «اینها از روی ناشناختگی است و…» . ما هم واقعاً معتقدیم که دفاعهای شما از مولوی از روی ناشناختگی و عدم شناخت نسبت به حرفهای مولوی است.
اگر عرفان واقعاً معرفت صحیح باشد، قرآن و اهل بیت علیهم السلام کاملاً منبع معرفت صحیح هستند؛ اما آنچه شما نام آن را عرفان گذاشتید، که همهگونه انحراف و خلاف عقل و نسب به عداوت با اهل بیت علیهم السلام در آن موجود است، دیگر عرفان نیست؛ شما نام آن را عرفان گذاشتید. این که گفتهاید: «برخی از منتقدان و منکران…»، خیر؛ تمام فقها و بزرگان مکتب ما با انحرافات عرفا و فلاسفه مخالف هستند. کدامیک را میتوانید نام ببرید که این عرفا و این شوخیها را تأیید کرده باشند؟ انحرافات اینها آنقدر واضح است که اصلاً سید حیدر عاملی که عصا و مکتب عرفا محسوب میشود ـ با آنکه از بزرگترین مدافعان و افراد اساسی عرفان است ـ میگوید اصلاً بنای تصوّف مخالفت با تشیّع است. اینکه مسألهی واضحی است. در اینجا اجمالاً به برخی از انتقادات میپردازم.
گفتهاید: «برای مثال با اینکه مولانا جلالالدین در همهی آثار خود، ارادت خود را به خاندان پیامبر(ص) و بهویژه امیرالمؤمنین، امام علی(ع) و سیدالشهداء، امام حسین(ع) نشان داده، برخی بیخبر ابیاتی را به او نسبت میدهند که جعل محض است و از سنخ مشهورات بدون سند به شمار میآید». چرا دروغ میگویید؟ ما هرچه گفتیم عین عبارات مولوی، شمس و عرفا را با ذکر صفحه و کتاب و… آوردیم. چرا بیهوده میگویید اینها مشهورات بیسند و جعل است؟ در نقد هم انسان باید مقداری تقوا داشته باشد.
اولاً همان چیزهایی که شما فکر میکنید مولوی در مدح اهل بیت(ع) گفته، از روی سادگی و بیدقتی است. تمام مواردی که تصور میکنید مولوی مدح اهل بیت(ع) کرده است را بیاورید تا ما به شما ثابت کنیم مدح نیست؛ بلکه آنها هم ظنّ است. ثانیاً اینکه یک سنّی بیاید و از اهل بیت(ع) دفاع و به آنها محبت اظهار کند، نشانهی صحت اعتقاد نیست. مهم آن است که در مقابل غاصبین حقوق اهل بیت(ع) اظهار برائت کنیم. مولوی به اندازهی غیرقابل توصیفی در محبت و فضیلتتراشی برای دشمنان اهل بیت(ع) و غاصبان حقوق آنها در حال مبالغه و غلوّ است.
گفتهاید که مولوی به اهل بیت(ع) ارادت داشته است. این را همهی علمای ما فرمودهاند که اگر کسی صرفاً اظهار ارادت به اهل بیت(ع) کند، نه علامت تشیّع و نه علامت صحّت اعتقاد است؛ چرا که بسیاری از بزرگترین مخالفان اهل بیت(ع) و مروّجان مکتب سقیفه، ارادت به اهل بیت(ع) را اظهار میکنند؛ اما مهم این است که دشمنان اهل بیت(ع) را هم تقدیس میکنند. مولوی هم دقیقاً همین کار را کرده است؛ معاویه را تقدیس کرده؛ تمام کسانی که مقابل اهل بیت(ع) بودند را تقدیس کرده. هرچند متأسفانه ارادتهایش هم طوری است که آنجا که میخواهد دربارهی حضرت امیر(ع) مثلاً قصهی آب دهان (در جنگ خندق) و … را بگوید، کاملاً در حال تنقیص امیرالمؤمنین(ع) است؛ کسانی که مبانی ندارند تصور میکنند که تقدیس است. یا اینکه چطور قصهی کربلا را مسخره میکند؛ یا قصهی شیعه و گریه برای امام حسین(ع) که از نکات بارز مکتب اهل بیت(ع) است را.
گفتهاید: «در این نوشته به برخی از بدفهمیهایی که در میان منتقدان و منکران مولانا جلالالدین به وفور یافت میشود میپردازیم»؛ جالب است؛ تا اینجا میگویید که همگی جعل است و مدرک ندارد؛ حالا میگویید که اینها را بد متوجه شدید؟! اینطور که صحبت خود را ابطال کردید. پس جعل نبود؛ یعنی قبول کردید که این مطالب درست بوده، حالا میخواهید بگویید که فهم شما یا فهم ما درست است. البته آن هم مسلّم است که الحمد لله فهم ما درست و فهم شما اشتباه بوده است. عموم علمای شیعه هم همینطور متوجه شدهاند و مولوی و امثال او را نقد کردهاند.
گفتهاید: «در این نوشته به برخی از بدفهمیهایی که در میان منتقدان و منکران مولانا جلالالدین به وفور یافت میشود میپردازیم و نشان میدهیم آنچه مورد نقد و انکار قرار گرفته کاملاً خلاف نظر او بوده است. این نوشته را میتوان بسیار مفصلتر هم درباره مولوی و هم درباره ابن عربی و هم درباره هر عارف دیگری نگاشت»؛ شما فقط به یک مورد اشاره میکنید و از آن هم به اشتباه دفاع میکنید؛ در حالی که ـ به زعم شما ـ ما دهها اشتباه قطعی انجام دادیم و شما هیچکدام را پاسخ نمیدهید. دربارهی سایر عرفا مانند ابن عربی هم کاملاً مستند و عقلی و مطابق قوانین صحیح نقد کردیم. اما شما متأسفانه صرفاً شعار میدهید و سر سوزنی دفاع عقلی و مطابق موازین ندارید.
گفتهاید: «اینکه فقیه دقیقالنظری چون امام خمینی در کنار فقه، به عرفان نیز علاقه بسیار داشت و تألیفات متعددی در این باب، به رشته تحریر درآورد و بعضاً انتقادات قوی و جدیای را متوجه کسانی چون ابن عربی نمود، ناشی از آن بود که تقریباً معادل زمانی را که برای فهم کتب فقهی و اصولی اختصاص داده بود، به کتب عرفانی مشغول بود و سالها از محضر یکی از بزرگترین عرفای عصر خود مرحوم آیتالله محمدعلی شاهآبادی بهره برده بود». اینکه کسانی آمدهاند و سالها از عمر خود را در فهم مطالب عرفانی نظیر فقه و اصول صرف کردهاند، کار بسیار خوبی است و قطعاً منتقدینی چون علامهی مجلسی، علامهی حلی و دیگر بزرگان مکتب ما هم اگر سالها مطالب عرفا و صوفیان را نمیخواندند، نمیتوانستند چنین نقدهای محکمی را به اینها وارد کنند و انحرافات آنها را نشان دهند. اینجا هم خودتان میگویید که امام خمینی «انتقادات بسیار قوی و جدیای را متوجه کسانی چون ابن عربی نمود»! خب یعنی چه؟ بیان شما در مقدمه طوری بود که گویا هرکسی که صحبتهای ابن عربی و مولوی را نقد میکند متهم به نفهمی است؛ اما اینجا خودتان میگویید که امام خمینی اینها را نقدهای جدی کرده است. آیا شما میخواهید بحث علمی کنید یا صرفاً شخصیتها را از یکدیگر تفکیک کنید؟ اگر بخواهید بحث علمی کنید که در اینجا حرف خودتان را رد کردهاید؛ یعنی اینطور نیست که هرکس که عرفا و فلاسفه را نقد کرده باشد، از روی نفهمی و عدم شناخت باشد. خود شما صحبت خودتان را ابطال کردید. انصاف داشته باشید و اینطور متعصبانه با منتقدین برخورد نکنید.
گفتهاید: «هرچند تمام عارفان مسلمان نسبت به امیرالمؤمنین(ع) ارادت بسیار داشتهاند، اما هیچیک از ایشان مانند مولانا در باب حضرت سخن نگفته و عمق ارادت و محبت خود را نسبت به امام و خاندانشان و نیز بیزاری از دشمنانشان ابراز نداشته است». اولاً همان چیزهایی که شما فکر میکنید مولوی در مدح اهل بیت(ع) گفته، از روی سادگی و بیدقتی است. تمام مواردی که تصور میکنید مولوی مدح اهل بیت(ع) کرده است را بیاورید تا ما به شما ثابت کنیم مدح نیست؛ بلکه آنها هم ظنّ است. ثانیاً اینکه یک سنّی بیاید و از اهل بیت(ع) دفاع و به آنها محبت اظهار کند، نشانهی صحت اعتقاد نیست. مهم آن است که در مقابل غاصبین حقوق اهل بیت(ع) اظهار برائت کنیم. شما میگویید که مولانا در مواجهه با علی(ع) و خاندان ایشان هم اهل تولّی و هم اهل تبرّی است. این را نشان بدهید؛ ادعای بیهوده که نمیشود. شما نشان دهید که آقای مولوی از دشمنان علی بن ابیطالب(ع) تبرّی و بیزاری جسته است. درست بالعکس است؛ مولوی به اندازهی غیرقابل توصیفی در محبت و فضیلتتراشی برای دشمنان اهل بیت(ع) و غاصبان حقوق آنها در حال مبالغه و غلوّ است. هر کسی میتواند مراجعه کند و ببیند که چطور شیعه را کوبیده و بزرگترین دشمنان اهل بیت(ع) و غاصبین حقوق آنها را تقدیس کرده و آنها را به عرش برده و برایشان فضیلت تراشیده است.
گفتهاید: «مولانا میگوید علی(ع)، قاتل خود را آلت حق میدانست و از این رو از کشتن او ابا داشت»؛ این بزرگترین تهمتی است که شما به امیرالمؤمنین(ع) زدهاید. چه کسی گفته است که امیرالمؤمنین(ع) از کشتن قاتل خود ابا داشته است؟ امیرالمؤمنین(ع) دستور داد که اگر میخواهید بکشید اینطور بکشید؛ حقّش این است؛ یک ضربه بیشتر نزنید و… چه کسی گفته که از کشتن قاتل خود ابا داشته است؟ مضافاً اینکه مگر فعل امام حسن مجتبی(ع) غیر از فعل امیرالمؤمنین(ع) است؟ پس امام حسن مجتبی(ع) که ابن ملجم را کشت، یعنی آلت حق را از بین برد؟ کسی که شایستهی قتل نبوده است را کشت؟ ابن ملجم را شایستهی کشتن میدانستند و کشتند. بحث قبل از جنایت هم بحث دیگری است؛ اما مولوی پس از جنایت در حال تبرئه کردن اوست و دقیقاً مقابل فعل عقلی و شرعی امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی علیهما السلام ایستاده؛ آنها صریحاً میگویند باید کشته شود و میکشند؛ او میگوید خیر، شایستهی کشتن نیست.
اصولاً عرفا و فلاسفه کسی و چیزی غیر از خدا را قبول ندارند که بخواهند از مقدس یا غیرمقدسبودن آن بحث کنند؛ لذا همهچیز ـ حتی اعیان نجسه ـ را هم مقدس میدانند؛ به علت آنکه وجودشان، وجود خداست؛ چه رسد به ابن ملجم. شما از خودتان صحبت میکنید و متأسفانه هرجا که میخواهید از فلسفه، عرفان و تصوّف دفاع کنید، عقاید کلامی را مطرح میکنید؛ یعنی اگر متکلّمین بزرگوار ما و مخالفان فلسفه و عرفان نبودند، دست شما خالی بود و هیچجا نمیتوانستید صحبتی در دفاع از خود انجام دهید.
گفتهاید: «این سخن به هیچ روی بدان معنا نیست که قاتل امام، شخصی الهی است. همه چیز و همه کس در سیطرهی خداست و این به هیچ موجودی قداست نمیبخشد». چرا دقت نمیکنید؟ اصلاً صحبت این نیست که این شخصی الهی است یا خیر؛ بلکه بحث این است که این شخص غیر از خدا چیزی نیست! ابن ملجم، قاتل امیرالمؤمنین(ع) در نظر مولوی خود خداست؛ آلت دست خداست؛ اینها به وحدت وجود قائلاند. اولاً اینکه شما میگفتید که اینها دروغ و مجعول است؛ پس چرا اکنون قبول کردید که خیر، مجعول نیست و درست است. ثانیاً اینکه این توجیه مضحکی است که گفتهاید منظور این نبوده که این شخص مقدسی است؛ اصلاً حرف مولوی بالاتر از این حرفهاست؛ میگوید اصلاً این دست خداست؛ خود خداست که در حال کشتن علی است. آنوقت شما از مقدس و غیرمقدس بودن بحث میکنید؟ اینها چه ارتباطی با هم دارد؟
گفتهاید: «همه چیز و همهکس در سیطرهی خداست و این به هیچ موجودی قداست نمیبخشد»؛ این حرفِ شماست (برداشت شماست)؛ شما دارید نسبت باطل به عرفا میدهید؛ اصولاً عرفا و فلاسفه کسی و چیزی غیر از خدا را قبول ندارند که بخواهند از مقدس یا غیرمقدسبودن آن بحث کنند؛ لذا همهچیز ـ حتی اعیان نجسه ـ را هم مقدس میدانند؛ به علت آنکه وجودشان، وجود خداست؛ چه رسد به ابن ملجم. شما از خودتان صحبت میکنید و متأسفانه هرجا که میخواهید از فلسفه، عرفان و تصوّف دفاع کنید، عقاید کلامی را مطرح میکنید؛ یعنی اگر متکلّمین بزرگوار ما و مخالفان فلسفه و عرفان نبودند، دست شما خالی بود و هیچجا نمیتوانستید صحبتی در دفاع از خود انجام دهید. همیشه هنگامی که میخواهید از خود دفاع کنید، صحبتهای علما، فقها و متکلمین را میگویید و با آنها خودتان را نجات میدهید.
گفتهاید: «ابلیس نیز بهمعنای عمیقی کارگزار خداست؛ ولی این بدو قدسیتی نمیبخشد و کار ناپسندش را توجیه نمیکند». شما با این حرف در حال ردکردن مولوی هستید؛ زیرا مولوی همین کار ناپسند را توجیه کرده و او را واقعاً دست خدا دانسته. اینکه قدسیت برای او ایجاد نمیکند چه معنایی دارد؟ قدسیت از این بالاتر؟ نکتهی دیگر اینکه آیا ابلیس بهمعنای عمیقی کارگزار خداست؟ چطور خدا و اهل بیت(ع) این معنای عمیق را متوجه نشدند و او را لعن کردند و او را دشمن خدا و اهل بیت(ع) نشان دادند؟ اصلاً کارگزار خدا به چه معناست؟ یک چیزی را شنیدهاید و همینطور صحبتهای بیهوده میکنید. مگر کارگزار خدا برای مؤمنین دردسر درست میکند؟ چطور کارگزار خدایی است که خدا را زیر پا له میکند و همه را به قتل و جنایت به ناحق، شرابخوری، زنا، لواط، کفر، وحدت وجود، الحاد، فلسفه، عرفان و این مهملات دعوت میکند؟ خب اگر این به معنای عمیق کارگزار خدا باشد، تفاوتش با پیامبران و اهل بیت علیهم السلام ـ که آنها هم کارگزاران خدا هستند ـ چیست؟ چرا خدا اینقدر اهل بیت(ع) را تقدیس کرده و شیطان را لعن؟ «معنای عمیق» یعنی چه؟ این چه معنای عمیقی است که خود اهل بیت و خدا و پیامبر متوجه نشدند؛ اما شما متوجه شدید؟ جالب است برخی کسانی که از مولوی دفاع میکنند خودشان از او منحرفتر هستند.
گفتهاید: «قداست متعلق به عرصه اختیار است و اینکه مخلوق با اختیار خود پندار و گفتار و کردار نیکو داشته باشد»؛ همانطور که گفتیم برای دفاع از فلسفه، عرفان، تصوّف، مولوی و این قبیل منحرفین و انحرافات، هیچ راهی ندارید جز آنکه از کلام و عقاید صحیح مخالفانشان وام بگیرید. این صحبت شما متعلق به متکلّمین است. مولوی میگوید که فعل این شخص متعلق به خودش نیست و خدا این کار را انجام میدهد؛ یعنی بالاتر از جبر را انجام میدهد. یعنی یک وقتی میگوییم که خدا بندهای را خلق کرده و او را مجبور به کاری کرده است؛ اما مولوی بالاتر از این رفته است؛ میگوید اصلاً خود این آلت دست خداست؛ آلت فعل خداست؛ اصلاً دست خداست. ما به اهل بیت(ع) «ید الله» میگوییم؛ مولوی به ابن ملجم! پس مطلبی که شما گفتید، مربوط به متکلمین است؛ نه فلاسفه و عرفا.
همانطور که در اول متن خودتان گفتهاید، هیچ چیزی بدتر از عدم شناخت نیست. واقعاً مشخص شد که شما نه فلسفه، نه عرفان، نه تصوّف، نه مولوی، نه ابن عربی، نه کلام و نه عقاید، هیچکدام را نمیشناسید و با خلط آنها با یکدیگر صرفاً دفاع بیهوده میکنید. انشاءالله که خداوند تبارک و تعالی به همهی ما معرفت و انصاف در سخن، نقد و دفاع را عنایت کند.
وصلی الله علی محمدٍ وآله الطاهرین، و لعنت الله علی اعدائهم أجمعین الی یوم الدّین.منبع: مباحثات