تبیان، دستیار زندگی
«آرزویم ساخت فیلم موزیکال است و فیلمنامه و حتی موسیقی آماده اش را هم دارم و اگر سرمایه اش باشد حتما می سازم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آرزویم ساخت فیلم موزیکال است

«آرزویم ساخت فیلم موزیکال است و فیلمنامه و حتی موسیقی آماده‌اش را هم دارم و اگر سرمایه‌اش باشد حتما می‌سازم.»

بخش سینما وتلویزیون تبیان
افشین هاشمی

«گذر موقت» از حقیقت گذر کرده و روی خط خیال حرکت می‌کند و تو را می‌کشد به چند ساعت خیابان گردی دو پیرمرد با دو دنیای متفاوت که دست روزگار آن‌ها را در یک شب به یک بیمارستان کشانده است.

بیمارستانی که پزشکانش معتقدند زمان زیادی برای ادامه زندگی آن‌ها نمانده اما آن‌ها به جای شمارش معکوس صدای نبض زندگی به سمت بی‌نبضی، تصمیم می‌گیرند فرار کنند و اندک زمان مانده‌ خود را از واقعیت به خیال بروند.

قصه فیلم شاید تماشاگر را گیج کند اما بازی‌ها و موسیقی فیلم که در محدوده‌ سینمای موزیکال حرکت می‌کند مخاطب را روی صندلی‌های سالن نگه خواهد داشت.

«گذر موقت» سومین فیلم افشین هاشمی است. او در این تجربه، همزمان در مقام کارگردانی نویسندگی و آهنگسازی فیلم است. هر چند او سابقه پر‌تعداد و پررنگی در بازیگری و کارگردانی تئاتر دارد اما کوتاه زمانی است که به کارگردانی در دنیای هنر هفتم آمده است. وی دراین مصاحبه خبر داد فیلمنامه‌ای دارد که به معنای مطلق، موزیکالِ ایرانی‌ست و آرزو دارد آن را بسازد.گفت‌وگوی ما را با افشین هاشمی دنبال کنید:

شاید برجسته‌ترین بخش «گذر موقت» دیالوگ‌ها و مونولوگ‌هایی باشد که مخاطب را به خود جذب می‌کند. از روزهای نگارش فیلمنامه بگویید.

ایده‌ اولیه این فیلم از نمایشنامه‎‌ «منهای دو» نوشته‌ ساموئل بنشتریت گرفته شده ا‌ست که من آن را با کارگردانی مرحوم داوود رشیدی و بازی درخشان حسن معجونی و سیامک صفری روی صحنه دیدم. اتفاقا یکی از چیزهایی که مرا خیلی جذب آن نمایش کرد دو مونولوگی بود که این دو بازیگر درخشان اجرایش کردند. یکی از آن دو مونولوگ، همان است که در فیلم «گذر موقت» آقابزمی (مسعود کرامتی) در آن تالار قدیمی تئاتر می‌گوید؛ همان‌که درباره‌ دختر بچه‌ای ا‌ست که دستان پدرش قطع شده است. این مونولوگ در نمایشنامه‌ فرانسوی در مورد زنی‌ست که معشوقش دست ندارد.

پس آن مونولوگ جرقه ساخت این فیلم شد؟

یکی از دلایلش این بود. وقتی نمایش را دیدم به نظرم رسید از آن، یک فیلم خوب خیابانی در‌می‌آید. من یک دفترچه طرح دارم که هر ایده‌ای به ذهنم می‌آید، آن‌جا می‌نویسم. به‌طور اتفاقی خیلی زود سراغ این ایده رفتم، نمایشنامه‌ چاپ‌شده‌اش را با ترجمه‌ شهلا حائری خواندم و در مدت یک ماه نگارش اولیه‌ فیلمنامه و اقتباس و همسان‌سازی آن با ایران انجام شد. سپس در مراحل مختلف، چندین بار بازنویسی‌هایی صورت گرفت.

چقدر فیلمنامه نزدیک به نمایشنامه «منهای دو» است؟

خط اصلی فرار دو پیرمرد از بیمارستان و بعضی اتفاقات مشابه نمایشنامه است و مابقی شکلی تازه دارد؛ مثلا خانوم خیاط (پانته‌آ بهرام) اصلا در نمایشنامه نیست، یا عروس و همدمِ قدیمی و... .

شاید همین باعث شده باشد مخاطب در زمان تماشای «گذر موقت» دچار سردرگمی شود. در دقایقی مخاطب به فضایی کشانده می‌شود و ناگهان از آن فضا به موقعیتی دیگر می‌رود که هیچ چفت و بست وارتباطی با فضای قبلی ندارد.

در مورد این نکته باید بگویم به نظر من نمایشنامه هم چفت و بستی در همین حدود فیلم دارد.

مخاطبان سینما تقریبا دو نوع هستند. یا مدلی هستند که باید یک خط قصه ساده را برایشان تعریف کرد یا به فیلمنامه‌های خاص‌تر علاقه دارند. هر دو نوع تماشاگر در مواجهه با این اثر در فیلم گم می‌شوند، مخاطب دسته اول که کلا از ده دقیقه اول دچار کلی سوال ذهنی می‌شود که این دو مریض بودند، چطور شد که الان به دنبال یک دختر هستند و در ادامه چرا رسیدند به این زن باردار و حالا به دنبال شوهر او هستند و... .

با وجودِ قوانینی که موظف به پایبندی به آن هستیم من چگونه می‌توانستم تصویر درستی از یک مهمانی را نشان دهم؟ راه خوبی که به ذهنم رسید، بالماسکه بود که با فضا و محتوای فیلم هم همخوان بود. این فیلم، یک سفر شبانه ‌شاد و شنگول دو پیرمرد است که انگار در این سفر دارند زندگی را مرور می‌کنند.

اگر قصه به‌خوبی منتقل نشده شاید زبان فیلم در جایی الکن باشد. ولی تصور خودم این است که دو پیرمرد که شب دارند در بیمارستان می‌میرند با خود فکر می‌کنند که چرا این‌جا بمیریم، برویم بیرون. هردو یک خواب مشترک دیده‌اند از یک دختر و ... .

حتی همین خواب؛ وقتی در انتها با آن دختر مواجه می‌شوند باز تنها یکی از آن‌ها رویایش را تشخیص می‌دهد و دیگری انگار اصلا این خواب و رویا را ندیده است.

به دیالوگ‌های فیلم ارجاعتان می‌دهم. در ابتدای فیلم دو پیرمرد روی تخت بیمارستان از یک خواب و رویای مشترک‌ می‌گویند، ‌رویایی مشترک ولی با جنسی متفاوت؛ یکی رویایش زمینی‌ست و دیگری ماورایی و سفرشان آغاز می‌شود.

تقریبا در اکثر فضاهای فیلم هیچ چیزی حقیقی نیست. به شکلی که حتی من تصور کردم این دو پیرمرد در کما هستند.

من دقیقا همین را می‌خواستم که تماشاگر روی مرز خیال و واقعیت قرار گیرد. چیزی شبیه یک خواب.

برای این گفتم انگار در کما هستند که همان ابتدای فیلم ‌برای عمل بیماریشان به جای اتاق عمل وارد راهرویی تیره شدند و روی دری که پشتشان بسته شد، نوشته شد «گذر موقت». انگار آن‌ها وارد فضایی غیر از این دنیا شده‌اند.

دقیقا. کدام اتاق عملی است که داخلش سیاه و تاریک باشد! احتمالا در پس مرگ، ابتدا یک سیاهی مطلق است، پژواک صدایت می‌پیچد و تو نمی‌دانی کجا هستی و بعد برمی‌خیزی. سعی کردم که بین خیال و واقعیت حرکت کنم. در واقع اتفاقاتی که به شکل استثنا، امکان رخ دادنشان هست در این فیلم کنار هم قرار گرفته‌اند، فیلم درحالی‌که ظاهرا واقعی نیست می‌تواند واقعی هم باشد و همین فضا شاید بعضی تماشاگران را گیج ‌کند.

با این توضیح می‌توان ،برای همه تضادهای غریب فیلم توضیحی مناسب یافت جز سکانس مهمانی. چرا باید در آن مهمانی، ‌جوان‌ها را با آن لباس‌ها و با آن موسیقی نشان داد؟

با وجودِ قوانینی که موظف به پایبندی به آن هستیم من چگونه می‌توانستم تصویر درستی از یک مهمانی را نشان دهم؟ راه خوبی که به ذهنم رسید، بالماسکه بود که با فضا و محتوای فیلم هم همخوان بود. این فیلم، یک سفر شبانه ‌شاد و شنگول دو پیرمرد است که انگار در این سفر دارند زندگی را مرور می‌کنند.

جنس طنز فیلم، به اضافه موزیکال بودنش، تماشاگر را به فضایی کودکانه می‌برد. به شکلی که فیلم روی مرز سینمای کودک و نوجوان هم حرکت می‌کرد،این سوال پیش می‌آید که آیا کار به قصد نزدیک شدن به این فضا شکل گرفته بود؟

موافق نیستم. احتمالا آنچه می‌گویید به خاطر رنگ و لعاب فیلم است. و این‌که ما سینمای موزیکال نداریم (به جز تجربه‌هایی محدود مثل «مکس» به کارگردانی سامان مقدم). فقط بعضی مشخصه‌های فیلم در سینمای کودک دیده می‌شود.

به هر حال یکی ازنقاط قوت فیلم «گذر موقت» موزیکال بودن آن است.

- ولی با اصل سینمای موزیکال فاصله دارد. در فیلم موزیکال بخشی از درام فیلم یا دیالوگ‌ها توسط موسیقی و ترانه منتقل می‌شود که در این چهار دهه‌ سینمای ایران چنین موردی نداریم. در آن سینما شخصیت گاهی با موسیقی معرفی می‌شود، مثلا به یاد بیاورید ورود «موشیرو میشونه» را در شهرموش‌ها یا فیلمی که به‌تازگی فرشته طائرپور تهیه کرده به نام «خاله قورباغه» که شخصیت‌ها با موسیقی معرفی می‌شوند. در «گذر موقت» ‌به بهانه خواننده‌بودن یکی از دو پیرمرد، به فراخور عاطفه‌ای که ایجاد می‌شود ترانه‌ای شاد یا غمگین خوانده می‌شود؛ سنتی که پیش‌تر (بی‌بهانه‌ خواننده‌بودن شخصیت) در فیلمفارسی‌ها وجود داشت.

در کنار کارگردانی و نویسندگی «گذر موقت»، آهنگسازی اثر هم به عهده خودتان است، این اولین تجربه‌تان بود؟

- قبلا موسیقی تئاتر کار کرده بودم و خیلی سال پیش موسیقی تیزر ساخته بودم ولی هیچ‌وقت موسیقی فیلم کار نکرده بودم. به مزاح بگویم، ‌ما فقیر‌بیچاره‌ها همه کارها‌مان را خودمان انجام می‌دهیم. این‌جا ترانه‌های فیلم خود موسیقی فیلم‌ هستند. اما آنچه موسیقی فیلم است و در پس‌زمینه‌ فیلم قرار می‌گیرد؛ اعتراف می‌کنم که ذره ای سوادش را ندارم.

اما آهنگسازی فیلم کار ساده و آسانی نیست که امروز تصمیم بگیرید آهنگساز شوید و فردا آهنگ بسازید.

با موسیقی غریبه نیستم، کمانچه‌ بخش‌های غیرزنده را هم خودم زدم اما مهم‌ترین کمک، حضور دوست خوبم سامان احتشامی بود. من ملودی‌های فیلم را آماده کردم و سامان احتشامی بسیار در ارکستراسیونش کمک کرد. ایده‌ای که گفتم برای موسیقی داشتم این بود که هر آنچه از موسیقی این فیلم می‌شنویم، ترانه‌های زندگی آن شخصیت باشد. توجه کرده باشید به محض این‌که دو پیرمرد از بیمارستان فرار می‌کنند، صدای رادیو به گوش می‌رسد که می‌گوید:« شنوندگان عزیز برنامه شبانگاهی ما از این لحظه آغاز می‌شود.» این یک شوخی دوگانه بود، هم برنامه شبانگاهی رادیو بود و هم همنوایی با اتفاقات شبانگاهی دو مرد. وقتی صبح می‌شود باز صدای رادیو به گوش می‌رسد که می‌گوید: «با پایان یافتن برنامه شبانگاهی،‌ به شما صبح بخیر می‌گوییم» وقتی اولین ترانه از رادیو پخش می‌شود،‌ مسعود کرامتی (آقابزمی) می‌گوید: «این اولین ترانه‌ای است که از من در رادیو پخش شد؛ سال ۱۳۴۳» و در ادامه ترانه‌های این آدم، با حال و هوای دهه ۴۰ و۵۰ موسیقی ایران، می‌شود موسیقی فیلم ما.

چرا «گذر موقت» فیلمی موزیکال نشد؟

من آرزویم ساخت فیلم موزیکال است و فیلمنامه و حتی موسیقی آماده‌اش را هم دارم و اگر سرمایه‌اش باشد حتما می‌سازم. ولی این فیلم از اساس برای موزیکال نوشته نشده بود. چیزی در موسیقی ایرانی وجود دارد که انگار، سلول مشترک همه آدم‌های این سرزمین است، و سینماگرهای ایرانی هیچگاه این خوراک را آن‌چنان که باید به مخاطبان نداده‌اند. ایرانی‌ها وقتی آواز بنان، اذان موذن‌زاده، نی کسایی یا ربنای شجریان را بشنوند؛ هر کجای جهان که باشند، ‌امکان ندارد چیزی ته دلشان تکان نخورد. من در تئاتر این تجربه را انجام داده‌ام و پرفروش‌ترین تئاترهایی که بر صحنه برده‌ام موزیکال بوده است.

یک نکته در فیلم وجود داشت، ‌نکته‌ای که باید چند فیلم دیگر سینما را دیده باشی تا متوجه آن شوی و ذهنت برگشت به آن‌ها داشته باشد، مثلا با زن باردار، ذهن کاملا به سمت فیلم «امروز» میرکریمی با بازی سهیلا گلستانی ‌می‌رود. در همین فضا یا روایت این دو پیرمرد توجه را به سمت «دزدی عاشقانه» امیر شهاب رضویان می‌برند یا مشاهده گروه فیلمبرداری در چند سکانس فیلم، تداعی‌گر فیلم‌های محسن مخلمباف می‌شود.

من قصد ادای دینی نداشتم ولی اگر این اتفاق افتاده و این احساس دست می‌دهد هم چیز بدی نیست، با آن مخالفتی هم ندارم.

چرا خودتان در فیلم بازی نکردید؟ شما در تئاتر تجربه کارگردانی و بازیگری همراه هم را داشته‌اید.

به‌هر‌حال خودم را برای روز بدبختی نگه داشته بودم. معمولا در فیلم‌های دیگر هم، من انتخاب روز بدبختی کارگردانان هستم، وقتی به همه پیشنهاد می‌دهند نمی‌شود، به من پیشنهاد می‌دهند. این‌جا و دراین فیلم هم، خودم با خودم همین برخورد را کردم.

شخصا تصورم این بود که افشین هاشمی در فضای سینمای جدی و به‌ دور از طنز،‌ حتی در قالب اجتماعی، کارگردانی سینما را پیش‌خواهد‌گرفت ولی ناگهان با یک فیلم با فضای طنز مواجه شدم، چرا بعد از «خسته نباشید!» و فیلمی که در آمریکا ساختید، که تقریبا فضای جدی داشتند به سمت سینمای تجاری آمدید؟

«خسته نباشید» هم مفرح بود. با آن هم می‌خندیدید.

تشابه «خسته نباشید» با «گذر موقت» در استفاده از رنگ‌های شاد و موزیک بود ولی قصه‌ای جدی‌ داشت.

-در «خسته نباشید!» همه‌چیز واقع‌گرایانه بود. ولی جواب سوال شما در خود فیلم است. پرستار (شقایق فراهانی) به آقابزمی (مسعود کرامتی) می‌گوید: «کاش عکس شوهر زن را داشتید، ‌حداقل می‌فهمیدیم سلیقه‌ا‌ش چیست.» و آقابزمی پاسخ می‌دهد: «از واقعیت همین خود گندش که هست برایمان بس است، به‌جایش خیال کنیم» و این فیلم روی خط خیال و رویاست.

چقدر از فضای این فیلم به فضای خوابنگاری‌‌هایتان برمی‌گردد؟

الان که گفتید تازه دارم به این مسئله فکر می‌کنم. خواب و رویا کلا برای من فضای جالبی است ولی زمانی که فیلمنامه را نوشتم به این اصلا فکر نکردم که از آن خواب‌ها استفاده کنم. در واقع باید بگویم ‌آنچه شما در این فیلم می‌بینید از واقعیت فاصله می‌گیرد و در مرزی می‌ایستد که خیلی هم دور نیست، فقط قرار است کمی خیال‌انگیز باشد. امروز یک نقدی از مسعود میمی در مورد «گذر موقت» خواندم که نوشته بود: «هرجا فیلم به واقعیت نزدیک ‌شده خوب درآمده است و هر کجا از واقعیت فاصله می‌گیرد چقدر همه چیز بد می‌شود، وقتی بازیگرها دیالوگ‌هایی را می‌گویند که متعلق به دهانشان نیست بد است و هر کجا شبیه روزمره حرف می‌زنند خوب است.» من اصلا نمی‌خواستم بازیگرها روزمره حرف بزنند. و فاصله از واقعیت فاصله‌ای عمدی‌ است. موفقیت سینمای واقعگرایانه‌ ایران در جهان، در این سه دهه، باعث شده بخش عمده‌ای از سینماگران به دنبال تجربه‌هایی مشابه باشند تا آن موفقیت را تکرار کنند. و این موارد باعث می‌شود وقتی یک فیلم کمی واقعی نباشد با آن فاصله ایجاد شود. شخصا اصراری برای به تصویرکشیدن واقعیت ندارم. حتی درواقع‌گرایانه‌ترین فیلم‌ها هم، واقعیت دستکاری می‌شود. البته این به آن معنا نیست که سینمای واقع‌گرایانه را دوست ندارم، زار‌زار با فیلم‌های واقع‌گرایانه گریه می‌کنم اما وقتی در فضای این سینما فیلمی مثل «اژدها وارد می‌شود » یا «نگار» را می‌بینم خوشحال می‌شوم که سلیقه‌های دیگری هم وجود دارد.

منبع: روزنامه صبا