درگیر رکوردزنی نیستیم
«فصل نرگس» به عنوان دومین فیلم نگار آذربایجانی، این روزها روی پرده است.نگارآذربایجانی اولین فیلمش را با عنوان «آینههای روبهرو» در سال ۸۸ ساخت که هم با برخورد مثبت منتقدان روبهرو شد و هم انواع و اقسام جایزهها را دریافت کرد.
«فصل نرگس» به عنوان فیلم دوم به روابط میان آدمهایی میپردازد که پیوند اعضا، زندگیشان را دچار تغییر و تحول میکند. این فیلم ابتدا در جشنواره فجر اکران شد و حالا مجال این را دارد که با مخاطبان عمومی ارتباط پیداکند. در این گفتوگو سعی کردهایم که به ابعاد مختلف این فیلم بپردازیم. در میزگرد ما با حضور آذربایجانی،تهیهکننده فیلم و سحر صباغسرشت برگزار شد. صباغسرشت حدود بیست سال تجربه حضور در پشت صحنه فیلمها را به عنوان برنامه ریز، دستیار کارگردان،مدیر تولید و.. داشته است و «فصل نرگس» اولین تهیهکنندگی مستقل او در سینماست.
خانم صباغسرشت شما تا پیش از این به عنوان مجری طرح، برنامهریز و دستیار کارگردان با پروژههای دشواری از لحاظ تولید همکاری کردهاید. از «آناهیتا» (ساخته عزیزاله حمیدنژاد) و «نقاب» (ساخته کاظم راستگفتار) گرفته تا فیلم «لاله» (ساخته اسداله نیکنژاد) و یا «یک روز دیگر»( ساخته حسن فتحی) که تولید سختی داشت. چه شد که تهیه فیلم «فصل نرگس» را به عهده گرفتید؟ فیلم «آینههای روبهرو» را دیده بودید؟
صباغسرشت:این موضوع طبعا آگاهانه و حاصل انتخاب بوده است. دوست داشتم در پروژههایی حضور پیدا کنم که تجربه جدیدی را در فیلمسازی به من میدهد. فیلمهایی که پیچیدگیهای بیشتری دارد، باعث میشود که آدم با ابعاد گوناگون این حرفه آشنا شود.جزو برنامهریزهایی بودم که تجربه سه کار جنگی داشتم،کارهایی که شاید به جنسیتم نیاید. با توجه به هدفم که تهیهکنندگی بود قراردادم را طوری تهیه میکردم که از ابتدای پروژه تا کپی نهایی در پروژه باشم و نظارت داشته باشم تا بتوانم بعدها از آن به عنوان تهیهکننده استفاده کنم. پروزههایی هم بوده که تهیهکننده بودم اما اسمم نخورده است چون وقتی انتخاب میکنی که سلسله مراتب را پلهپله طی کنی، نه شتاب زیادی داری و نه شهوت اینکه نامت به عنوان تهیهکننده بیاید. «آینههای روبهرو» خیلی فیلم دغدغهمند و تاثیرگذاری بود و علاقه زیادی به آن داشتم. من و خانم آذربایحانی دوست مشترکی داریم که در هر دو فیلم بازی کرده، یعنی شایسته ایرانی که از طریق ایشان با هم آشنا شدیم. فیلمنامهای به من داد به نام «کولاژ» که پروانه ساخت ما هم به همین نام صادر شد. فیلمنامه را که خواندم دیدم این هم مثل فیلمنامه «آینههای روبهرو» خیلی دغدغهمند و هدفمند نوشته شده است و در حوزه فرهنگسازی تاثیرگذار است. چون من هم همین علاقه و دغدغه را درباره موضوع اهدای عضو و ترویجش در جامعه دارم به این نتیجه رسیدم که میتواند فیلمنامه مناسبی برای کار کردن باشد.
خانم آذربایجانی شما با فیلم «آینههای روبهرو» گام اول را محکم برداشتید و جایزههای زیادی گرفتید. در چند سالی که وقفه افتاد، فیلمنامههای دیگری هم داشتید یا نه، همین فیلمنامه را میخواستید کار کنید؟ ایده این کار چطور شکل گرفت؟
آذربایجانی: از تولید«آینههای روبهرو» تا «فصل نرگس» ۶ سال طول کشید،در این فاصله فیلمنامه دیگری داشتم که دبیر یکی از جشنوارهها که «آینههای روبهرو» در آن حضور داشت، موضوعی را برای کار پیشنهاد داد که در ترکیه ساخته شود. تحقیقاتش را هم انجام دادیم،اما به دلیل مشکلاتی که در ترکیه به وجود آمد به سرانجام نرسید. سال ۹۲ فوت عسل بدیعی اتفاق افتاد و بعد از آن به خاطر مرگ مغزی اعضای بدنش اهدا شد، و همین جرقه نوشتن و ساخت «فصل نرگس» را به وجود آورد.
در سینمای ایران فیلمهایی داشتهایم که مستقیم و غیرمستیفم به مسئله پیوند اعضا ارتباط دارند. از جمله «بودن و نبودن» (ساخته کیانوش عیاری)،«یکی میخواد باهات حرف بزنه» (منوچهر هادی)،«یک روز به خصوص» (ساخته همایون اسعدیان) و...که در آنها اغلب، در پیشزمینه داستانی تعریف میشود و در پسزمینه نگاهی انسانی مستتر است. اما در فیلم شما این نگاه انسانی به دغدغه اصلی در روایت بدل شده است. در جشنواره خیلیها گفتند که روایت فیلم سانتیمانتال شده است، اما به نظر میرسد موقعیت ایجاب میکند که اینطور باشد. وگرنه در «آینههای روبهرو» که پتانسیل سانتیمانتال شدن وجود داشت، به شکل مینیمالیستی کار کردهاید، یعنی توانش را دارید. به نظرتان کار شما چه تمایزی با فیلمهای مذکور دارد؟ از موقعیت به فیلمنامه رسیدید یا نه دغدغه برای شما در اولویت بود؟
آذربایجانی: این فیلمهایی که نام بردید، بیشتر به لحظه اهدای عضو پرداختهاند اما ما سعی کردیم به قبل و بعد از این موقعیت بپردازیم و اینکه زندگی در جریان است. من از موضوع به قصه رسیدم. چیزی که برایم مهم بود، این بود که بتوانم قصهای را تعریف کنم که هم زندگی اهدا کننده را دربربگیرد و هم زندگی کسی را که گیرنده عضو است. این اولویت اصلی من بود. و این پیام که مرگ هم میتواند زندگی تازهای را به دنبال خودش داشته باشد و اهدای عضو راهکارهای است برای زندگی دوباره. دغدغه اصلیام این بود که با انتخابهای خودمان میتوانیم تاثیرات مختلفی را در زندگی دیگران، محیط پیرامون و در کل جامعه داشته باشیم،بدون اینکه اصلا یکدیگر را بشناسیم. این تاثیرات میتواند تاثیرات مثبتی باشد. میتوان آن را مثل هرمی در نظر گرفت که این مسئله در راسش قرار دارد، بعد منشعب میشود و آدمهای مختلفی را دربرمیگیرد و همین مشنعب شدن تعداد آدمهای درگیر را بیشتر میکند و به آن عمق و وسعت بیشتری میبخشد. در مجموع انتخابهای ما به عنوان فرد میتواند کمک کند که جامعه بهتر و سالمتری داشته باشیم.
شیوه همکاریتان دقیقا به چه شکل بود ؟ ابتدا تنها طرح اولیه را با شما مطرح کردند یا از همان آغاز فیلمنامه کامل را خواندید؟ غیر از مضمون، شیوه و الگوی روایت هم برای شما مهم بود؟
صباغسرشت:فیلمنامه کامل بود و چند امتیاز مهم داشت. طبعا موضوع همیشه اهمیت دارد. اما اینکه از چه زاویه و با چه رویکردی به آن نگاه شدهاست،مهمتر است. به نظرم یکی از مهمترین نقاط قوت فیلمنامه همین رویکرد بود. در حوزه اهدای عضو فیلمهایی ساخته شده، اما همه به لحظه پیوند و مرحله رضایتگیری پرداختهاند. فیلم ما چند قدم پیشتر رفته و تاثیرگذاری عمل بزرگی مثل اهدای عضو را تبیین میکند و تاثیر آن را در چرخه حیات بشری نشان میدهد که همراه با این هدف پیامهای دیگری هم دارد. از جمله، تاثیرگذاری ما روی همدیگر تلنگری به ذهن مخاطب میزند که از جنس یادآوری انسان دوستی و عشق به هم نوع است. چیزی که قبلا به آن مفتخر بودیم ولی حالا کمرنگ شده و در این فیلم سعی شده تلنگری به این فقدان زده شود. شیوه روایت هم مدرن است شیوهای که با وجود دسترسی آسان امروزی به فیلمهای دنیا در سینمای خودمان کمتر کار شده است و مخاطب آشنایی لازم را با آن پیدا نکرده است. به نظرم ضروری است که در سینمای ایران از اینگونه روایتها هم داشته باشیم. این نگاه و انتخاب این نوع روایت که کاملا هم آگاهانه است و متناسب با جنس فیلم و شیوه پرداخت موضوع، برای من خیلی جذاب بود.
یکی از ایدههای خوب روایت این است که اطلاعرسانی خیلی قطرهچکانی صورت گرفته است. مثلا همخانه بودن سپیده و آیلار و نوع معاشرت آنها باعث شده که به شناسنامه حداقلی این دو شخصیت دستپیداکنیم. چه کارکردهای دیگری غیر از این مد نظر شما بود؟
آذربایجانی:اگر میخواستیم فقط اطلاعرسانی صورت بگیرد، میتوانستم مثلا طوری طراحی کنم که دو شخصیت به کافه بروند. اما بیشتر این برای من مهم بود که در شخصیت پردازیها تغییر و تحول نگاهها به خاطر پیوند اعضا بیان شود. اینکه زندگی این شخصیتها با یک نگاه تازه و نو ادامه پیدا کند خیلی ارزشمند است. آیلار به خاطر تجربهای که دارد نگاه دیگرگونهای نسبت به سپیده،در رابطه با زندگی دارد. تجربه گرفتن عضو از یک فرد دیگر باعث میشود که نگاه به زندگی کاملا تغییر کند. یکی از این تغییرات به مفهوم رابطه برمیگردد که در فیلم هم میبینیم با این که آیلار و سپیده با هم فامیل هستند نظر آیلار کاملا با نظری که سپیده به رابطه دارد فرق میکند. سپیده رابطهای پر از شک و تردید دارد در صورتی که آیلار کاملا نگاه خوش بینانهای به عشق دارد.
میتوان گفت هدف شما تقدیس یک رابطه عاشقانه یا نگاه امیدوارانه در زمانه امروز است ؟ چون سپیده مدام به آیلار میگوید که این عشق انگار سراب است اما شما انگار بیشتر طرف ایلار هستید و نگاه مقدس گونهای به رابطه عاشقانه دارید و فقدانش را در جامعه امروز میبینید و از آن ناراحتید.
آذربایجانی:به نظرم سپیده نماینده عموم جامعه و آیلار نماینده یک اقلیت است.الان در جامعه فعلی نمیتوانید از اتفاقات بیرونی ایزوله باشید و با ایزوله بودن خوشبین باشید. چون یک خوشبینی کودکانه و شاید سادهلوحانه است. زمانی که آدمی در یک موقعیت نزدیک به مرگ قرار میگیرد جهان بینیاش دچار تغییر میشود.. ادمی که قلبش دارد از کار میافتد و مرگ خیلی به او نزدیک است و در واقع به تدریج دارد برای او اتفاق میافتد نظر متفاوتی نسبت به زندگی پیدا میکند. فرد به یک تولد دوباره از نوع بلوغ میرسد و خوشی بینی پخته تری پیدا میکند.
در «آینههای روبهرو»، رویکرد شما، آشناییزدایی از نگاه عموم جامعه به زندگی ترانسکچوالها بود و نگاهی دیگرگونه و حمایتی نسبت به این آدمها داشتید. این رویکرد آشناییزدایانه،درباره شخصیت رضا فرجام (امیر آقایی) به عنوان یک آدم مشهور دیده میشود. کسی که از بیرون طور دیگری دیده میشود اما در اصل کاملا با قضاوتها فرق میکند. فکر نمیکنید که این آشناییزدایی میتوانست درباره دیگر موقعیتها و به ویژه درباره رابطه میان آیلار و سپیده نیز مطرح شود ؟
متاسفانه در ایران نفس خود فیلم و ذات خود فیلم را به طور مستقل بررسی نمیکنند و مدام با نمونههای دیگر مقایسه میکنند.آن هم از جنس فیلمهای خارجی که جزو موفقترین نمونههای روایت اینچنینی محسوب میشوند.
آذربایجانی:به نظرم این موضوع درباره رابطه سپیده و آیلار هم وجود دارد. اگر در رابطه میان آیلار با آدمهای قصه دقیق شویم میتوانیم به این نتیجه برسیم که او دارد روی همه تاثیر میگذارد و نظرشان را نسبت به زندگی عوض میکند. به خصوص بدبینی سپیده را. درباره شخصیت رضا فرجام میتوانیم بگوییم که آشناییزدایی از یک نوع پیشداوری است که اذهان عمومی نسبت به این آدم دارند. اشتراکی که همانطور که گفتید بین شخصیت آدینه در «آینههای روبهرو» و فرجام در این فیلم وجود دارد. پیشداوریهایی که هر دو غلط هستند. مثلا پیشداوری درباره ترانسکچوالها همواره اینطور است که آنها زندگی مناسبی ندارند و منحرف هستند که فیلم سعی کرد تلنگری به ذهن مخاطب بزند تا از این نگاه دوری کند. درباره فرجام هم همینطور است. پیشداوری این است که اینها درگیر خودشیفتگی هستند و از جامعه دور هستند و کمتر نگاه انسانی دارند. مثلا الان به واسطه رونق شبکههای مجازی میبینیم که چقدر این پیشداوری غلط نسبت به سلبریتیها یا آدمهای مشهور وجود دارد. یک پیشداوری آزاردهنده که نوع قضاوت خودشان را به همه تعمیم میدهند.
در اغلب فیلمهای ایرانی، لوکیشن بیشتر نقش قراردادی و آکسسوار دارد اما در «فصل نرگس»، محیط شهری و لوکیشن کاملا در دراماتیزه کردن نقش دارند. همکاریتان در پیدا کردن لوکیشن به چه شکلی بود که رنگآمیزی مختلفی پیدا کرد و از پایین شهر تا بالای شهر را تحت پوشش قرار داد؟
صباغسرشت: به نظرم پروسه پیش از مرحله پیشتولید برای هر دوی ما اتفاق خیلی مثبتی بود. مهمترین اصل این است که تهیهکننده و کارگردان همدیگر را درک کنند و به نگاه مشترکی برسند. طبعا تعدد شخصیتی که در فیلمنامه وجود داشت، تنوع لوکیشن را میطلبید. این تنوع لوکیشن در همان مرحله طراحی شده بود.گفتوگوهای زیادی با هم داشتیم تا به یک تعامل برسیم. هر کدام از شخصیتها، نماینده قشری از اقشار جامعه بودند و طبعا محیط زندگی آنها هم باید قابل تعمیم میشد و لوکیشها هم باید با زیست شخصیتها تناسب داشتند. مثلا لوکشین محل زندگی فرجام با محل زندگی گیسو ( ریما رامینفر) فرق میکند. وقت زیادی صرف این کردیم تا به لوکیشنهای متناسب برسیم و سعی کردیم که محدودیتها را برداریم و به لوکیشن هایی برسیم که تناسب لازم را با شناسنامه شخصیتها داشته باشند.
آذربایجانی: چیزی که هر دو به آن اصرار داشتیم این بود که از نمایش فقر عاجزانه شخصیتها پرهیز کنیم. مثلا رضا فرجام کاراکتری است که از لحاظ مالی در شرایط مرفهی زندگی میکند که کاملا در تضاد با شرایط مالی و معیشتی گیسو قرار میگیرد که از طبقه فرودست جامعه است. اما زندگی کسی مثل گسیو را میتوان به شکلهای مختلف طراحی کرد.مثلا میشد عامدانه به نمایش فقر و بدبختی زندگی گیسو پرداخت که ما از آن پرهیز کردیم.
یکی از مواردی که با برخورد منفی منتقدان روبهرو شد، شیوه چفت و بست موقعیت سپیده و آیلار با موقعیت فرجام و گسیو است که اعتقاد دارند پیوند محکمی نداشته است. هر چند میتوان به این شکل هم نگاه کرد که بیشتر هدف فیلم، تاثیر آدمها بر یکدیگر است و قرار نبوده حتما رابطه عمیقی بین دو زندگی ایجاد شود. بیشتر قرار بوده بر تاثیر کائنات و هستی بر زندگی آدمها تاکید شود. این ضعف را قبول دارید یا نه فکر میکنید که ضرورتی نداشت بیش از این پرداخته شود ؟ از طرفی دیگر فیلم بلافاصله با نمونههای خارجی مقایسه میشود.
صباغسرشت: متاسفانه در ایران نفس خود فیلم و ذات خود فیلم را به طور مستقل بررسی نمیکنند و مدام با نمونههای دیگر مقایسه میکنند.آن هم از جنس فیلمهای خارجی که جزو موفقترین نمونههای روایت اینچنینی محسوب میشوند.
آذربایجانی: به نظرم خودتان بهترین توضیح را دادید. مضمون اصلی این است که ما خیلی وقتها از کنار هم عبور میکنیم.ممکن است که تاثیری روی زندگی هم گذاشته باشیم اما تا آخر عمرمان متوجه نشویم. شخصیتها در «فصل نرگس» خیلی وقتها در جریان نیستند که از کنارهم عبور کردهاند و بر هم تاثیر گذاشتهاند.
صباغسرشت: صحنهای هم در فیلم وجود دارد که آیلار از کنار گسیو و فرجام میگذرد و تاکیدی روی آن هم وجود ندارد.
آذربایجانی: چفت و بستهایی که میگویید یک فرمول است و قرار نیست که در هر فیلمی به یک شکل لحاظ شود. منتقدان با پیشفرض خودشان با فیلم مواجه میشوند. انگار که یک الگو در نظر گرفتهاند و اگر فیلمی در آن الگو قرار نگرفت فیلم خوبی نیست و اگر قرارگرفت فیلم خیلی خوبی است. ضمن اینکه فیلم از اساس به مقوله پیوند میان مرگ و زندگی میپردازد. در جاهایی فیلم وارد فضاهای ماورا هم میشود.
صباغسرشت: میشود گفت به شکلی دوئت زندگی و مرگ است.خیلی وقتها شنیدیم که مخاطبان به ما گفتند که در فیلم «فصل نرگس» خودمان را داریم میبینیم. اگر قراربود به آن شکل فرمالسیتی، به این نوع از فیلم که قرار است عواطف و احساسات را در برگیرد، پرداخته شود، شاید این تاثیر را روی مخاطب نداشت. کمااینکه نگار اصرار داشت برای انتخاب شخصیتی که عضو را میدهد و قصه هم با او شروع میشود،حتما از یک آدم ناشناخته و خیلی معمولی استفاده کنیم و این عملی که انجام میدهد به این شکل برداشت نشود که من مخاطب فکرکنم که فقط یک آدم مهمی میتواند این تصمیم را بگیرد. بلکه این کار را همه آدمها میتوانند انجام دهند و تبدیل به یک قهرمان شوند. در تکمیل حرفم باید تاکید کنم که اکثر منتقدان ما، یک نگاه به همه فیلمها دارند. در صورتی که هر فیلمی جنس نگاه منحصر به خود را طلب میکند. مثلا یکی از منتقدان میگفت فکر نمیکنید که فیلمتان خیلی دیر شروع میشود؟ خب این قاعده به شیوه دیگری از فیلمسازی مربوط میشود و مناسب «فصل نرگس» نیست. در واقع به شیوهای ارتباط دارد که یک روایت خطی داشته باشد و یک قهرمان. اما مثلا «فصل نرگس» چند قهرمان دارد و دیگر این شیوه نمیتواند کارآمد باشد.
در جشنواره فجر فیلمتان را روز آخر و بعد از اعلام اسامی کاندیداها اکران کردند ،که شما اعتراض کرید و گفتید با این شکل، دیگر کسی مشتاق دیدن فیلم ما نیست. یک تهیهکننده تا چه حدی میتواند این فضاها را مدیریت کند؟ مثلا آن شیوه تبلیغاتی که لیوانهایی با اسم فیلم طراحی کردید، خیلی جالب بود اما برخی از این سیاستگذاریها باعث میشود که کار از اختیار تهیهکننده خارج باشد. باید سوخت و ساخت یا نه راهکار دیگری دارید؟
صباغ سرشت: سوختن و ساختنی که وجود ندارد. قرار نیست ما ارزشهایی را که برای خودمان تعریف کردیم ، به دلیل عدم مدیریت درست که گاه در سیستم اجرایی اتفاق میافتد، نادیده بگیریم. شخصا یک هدفی را برای خودم تعیین کردم و سالها برای آن زحمت کشیدم.خیلی از دوستان با اینکه رزومه و سابقه من را میدانند به دلیل نگاه از بالایی که نسبت به خانمها دارند،رزومه و هدف ما و روندی را که طی کردهایم تا به اینجا برسیم را فراموش میکنند. اینجا خیلی جای دندانگیر و پیچیدهای نیست اما من برای آن زحمت کشیدهام. سعی میکنم که آگاهیام را نسبت به جامعه و محدودیتها و حسادتها و در کل موانعی که ایجاد میشود، بالا ببرم.
امسال، سال تسلط سینمای کمدی بر سینمای ایران است. از «خوب، بد، جلف» و «گشت ۲» گرفته تا «نهنگ عنبر ۲» و «ساعت پنج عصر»و... با وجود این فضا فکر میکنید که در اکران، اتفاق خوبی برای فیلمی مثل «فصل نرگس» بیفتد؟ ایدههای جالبی برای تبلیغ فیلم تا پیش از این در نظر گرفتهاید. در هنگام اکران قرار است چه راهکاری برای تبلیغ بهتر و بیشتر داشته باشید ؟ آن هم در شرایطی که همه مثل یک ورزشکار المپیک به فکر زدن رکورد هستند و محتوای فیلمها و تاثیر گذاری و روشنگری و فرهنگ سازی برای آنها کمتر در اولویت است.
به هر حال سینما از نظر من یک صنعت است. یک بخش فرهنگی و هنری دارد و بک بخش اقتصادی. قطعا ما کاملا آگاهانه وارد تولید این فیلم شدیم. این طور نبوده که توقع فروش خیلی بالا در حد فیلمهای کمدی را برای «فصل نرگس» داشته باشیم. سعی کردیم که فیلمی در حوزه فرهنگسازی برای جامعه تولید کنیم. خیلی درگیر این هجمهها برای رکورد زدن نیستیم! چون ما هنرمند هستیم. ورزشکار که نیستیم! قطعا هدف اصلی ما این بوده که بتوانیم تاثیر لازم را بر فرهنگ جامعه بگذاریم. هم نگار آذربایجانی، هم من و هم تیم تولیدی که کار میکنند. احساس خودم این است که اگر درک عمومی که تا حالا با ما بوده، تا آخر هم با ما باشد و یاری کند، این فیلم مسیر طبیعی خود را طی خواهد کرد. باید از تیم رسانهای و تبلیغاتی فیلم هم؛ مخصوصا از منصوره بسمل و آرین امیرخان تشکر کنم که با تمام وحود برای معرفی این فیلم کار کردهاند.منبع: خبرگزاری صبا /محسن جعفریراد