از محله گارد ماشین دودی تا جبهههای دفاع مقدس
كتاب كوچه نقاشها را باید یكی از موفقترین كتب حوزه دفاع مقدس دانست. كتابی كه از زمان انتشارش از سال 89 حدود 20 بار تجدید چاپ شده است.
كتاب كوچه نقاشها را باید یكی از موفقترین كتب حوزه دفاع مقدس دانست. كتابی كه از زمان انتشارش از سال 89 حدود 20 بار تجدید چاپ شده است. كوچه نقاشها اثر راحله صبوری و برگرفته از خاطرات سیدابوالفضل كاظمی از رزمندگان لشكر 27 محمد رسولالله(ص) است. كتابی كه بیشتر به دلیل لحن روایت خاطرههایش شهرت یافته و از این حیث باب جدیدی را بر ادبیات دفاع مقدس گشوده است.
در كتاب كوچه نقاشها ما با زندگی رزمندهای آشنا میشویم كه خاطرات خود را از آغاز تولدش در كوچه نقاشها روایت میكند. یكی از بچههای باصفای شرق تهران كه پدرش آسید ابوتراب كاظمی از طایفه كلاه مخملیها بود و بالطبع لهجه لوطیمسلكش نیز برگرفته از محیطی است كه در آن زاده و رشد یافته است.
راحله صبوری در این كتاب سعی كرده لحن راوی حدالمقدور حفظ شود. رعایت همین نكته نیز باعث موفقیت كتاب شده است. كتاب كوچه نقاشها كه توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، ظاهراً از راهنماییهای مرتضی سرهنگی یكی از فعالان موفق حوزه كتب دفاع مقدسی نیز بهره گرفته است. ماحصل این همفكریها كتابی شده كه مخاطب با خواندن آن، به روایتی نو از رزمندگان و یادگاران دفاع مقدس نائل میشود. «در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان، در كوچه نقاشها به دنیا آمدم. پدرم، آسید ابوتراب كاظمی طباطبایی، از طایفه كلاه مخملیها بود.»
این كتاب توقف نسبتاً زیادی در مقطع كودكی و نوجوانی راوی دارد. گاه بحث در این فصول، از زندگی راوی نیز فراتر میرود و به شرح و توضیح مرام لوطیها، زندگی دایی راوی، نحوه تعامل فامیلها و مردم آن روزگار با هم و... میكشد. این بخش شاید در نظر یكسری از خوانندهها زاید و دور از متن باشد، اما همین روایتهای بیشیله، پیله هستند كه كوچه نقاشها را در نوع خود كمنظیر میسازند. به این بخش از كتاب دقت كنید: «قلیان را به همه كس نمیدادند. فقط پولدارها قلیان میگرفتند؛ آن هم با تنباكوی خوانسار كه خیلی معروف بود. ساعت 12 ظهر تا یك و نیم دیزی میدادیم. عطر و بوی دیزیهای سنگی دایی، همه محل را برمیداشت. آنهایی هم كه دیزی میخوردند و هم پشتبندش تریاك میكشیدند، روی تختهای بیرونی مینشستند».
بعد از طی كردن دوران كودكی و نوجوانی راوی، كوچه نقاشها قدم در زندگی بزرگسالی راوی كه در واقع بخش اصلی كتاب است، میگذارد. با توجه به اینكه سیدابوالفضل كاظمی (راوی كوچه نقاشها) متولد سال 35 است و موقع انقلاب جوانی 22 ساله بود، در این مقطع با فعالیتهای انقلابی وی نیز آشنا میشویم. «این قصه هم گذشت تا اینكه كمكم از طریق قاسم و دوستانش افتادم توی وادی سیاست. حوادث انقلاب كمكم داغ شد و من هم گرم این حادثهها شدم...»
«اصغر خیلی دلرحم و دلسوز بود. همان قدر كه مثل شیر در جبهه شجاع و نترس بود، هزار برابرش محبت و رأفت داشت كه من از گفتن آن عاجز ماندهام. یك لامپ مهتابی بغل لانه یاكریمها كار گذاشته بود تا خانهشان همیشه گرم و روشن باشد. میگفت این پرندهها نباید توی خونه ما احساس غربت و ترس كنن.»
بخش جبهه و جهاد كتاب از فصل پنجم یا آن طور كه در كتاب آمده از «گذر پنجم» آغاز میشود. در این بخش است كه انقلاب پیروز شده و راوی كمكم قدم به دوران رزمندگی میگذارد. وی ابتدا با شهید چمران آشنا شده و از طریق نخستوزیری نیز به كردستان اعزام میشود. در واقع سیدابوالفضل كاظمی از اولین رزمندگان تهرانی است كه در جبهه كردستان حاضر میشود و تجربیات رزمندگیاش را از این خطه كوهستانی رقم میزند.
با شروع جنگ تحمیلی گذر راوی به جنوب كشور میكشد و فصل دیگری از زندگیاش آغاز میشود. «دم ظهر آخرین روز شهریور 1359 در نخستوزیرری نشسته بودم كه رادیو اعلام كرد عراقیها مرز را رد كردهاند، چند شهر را گرفتهاند، فرودگاه مهرآباد را بمباران كردهاند و ختم كلام... اول باورم نشد. بهت برم داشت. هنوز چند ماه نبود كه سر خانه و زندگیمان برگشته بودیم.»
از همین قسمتهاست كه كتاب به بخش اصلی ورود میكند و خوانندهای كه به تمنای دانستن از تاریخ دفاع مقدس كتاب را تهیه كرده، با زندگی جهادی سیدابوالفضل كاظمی بیشتر آشنا میشود. ماجراهای جبهه رقم میخورد و در انتهای كتاب نیز زندگی راوی تا بعد از دفاع مقدس و به آنجا كه با تصادف و مرگ همسرش میرسد، ادامه مییابد و ما در كوچه نقاشها با زندگی عادی و جهادی یكی از یادگاران جنگ به خوبی و سادگی آشنا میشویم.
در پایان بخشی از كتاب را پیش رو دارید: «اصغر خیلی دلرحم و دلسوز بود. همان قدر كه مثل شیر در جبهه شجاع و نترس بود، هزار برابرش محبت و رأفت داشت كه من از گفتن آن عاجز ماندهام. یك لامپ مهتابی بغل لانه یاكریمها كار گذاشته بود تا خانهشان همیشه گرم و روشن باشد. میگفت این پرندهها نباید توی خونه ما احساس غربت و ترس كنن.»منبع: روزنامه جوان