تبیان، دستیار زندگی
در آبادی همه جا حرف از پیرزن مهربان بود. صبح زود او از بلندی افتاده بود و زنده مانده بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیرزن

در آبادی همه جا حرف از پیرزن مهربان بود. صبح زود او از بلندی افتاده بود و زنده مانده بود.

پیرزن

آن ها که به دیدنش رفته بودند با خوش حالی می گفتند فقط چند جای بدنش کبود شده و سالم مانده است. اما عده ایی هم تعجب کرده بودند و می گفتند، زندگی پیر زن خیلی عجیب است. پچ پچ ها زیاد شده بود.

نزدیک غروب عده ایی در بازار نشسته بودند و با هم حرف می زدند. یکی گفت: از پدرم شنیدم در طوفان سخت و سهمگین سال ها پیش، این پیرزن از کسانی بود که هیچ آسیبی ندید.

او گفت همه آن هایی که بیرون از خانه هایشان بودند گم شدند، اما پیرزن در پناه نخلستان زنده ماند.

پارچه فروش چاق گفت: من هم از مادربزرگم چیزهایی شنیدم. او گفت به یاد دارد زمانی این پیرزن در چاه عمیقی افتاد.

دو شب در چاه بود و کسی از او خبر نداشت. رهگذری که از صحرا عبور می کرد متوجه شد و او را نجات داد.

قصاب پیر گفت: همه چیزهایی که درباره اش گفته اند راست است. او عمری طولانی دارد و زندگی و مال اش عجیب برکت دارد. اما همه این ها دلیلی دارد که من هم از پدر بزرگم شنیده ام.

همه کنج کاو شدند که دلیل طولانی بودن عمر پیرزن را بفهمند. قصاب پیر به دیوار تکیه داد و گفت:پدر بزرگم تعریف کرد که پدر و مادر این پیرزن وقتی که او کوچک بوده به بیماری سختی مبتلا شدند.

او خیلی خوب از آن ها نگهداری کرد. آن ها نابینا و فلج شده بودند و او برایشان همه کار می کرد. صبح ها پدرش را به مغازه می رساند. خانه را رفت و روب می کرد.

غذا می پخت و ... جوری به آن ها رسیدگی می کرد که هیچ نیازی به کسی نداشتند. پدربزرگم خودش از دهان پیامبر شنیده بود که ایشان گفتند: هر کس به پدر و مادرش نیکی کند خداوند بر عمرش می افزاید.

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com

منبع: ماهنامه سروش کودکان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.