دعای باران
در زمان حکومت معتمد عبّاسى خشک سالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت.
لذا خلیفه دستور داد که مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد مردم سه روز نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن که مسیحیان به همراه یکى از راهبانشان حرکت کردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به آسمان برد در این هنگام ابرى پدیدار شد و شروع به باریدن کرد.
روز دوّم نیز مسیحیان به همراه همان راهب حرکت کردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند کرد ؛ همانند روز قبل ابرى نمایان گشت و باران فرود آمد.
به دنبال این ماجرا گروهی سست ایمان ازمسلمانی برگشته و مسیحی شدند. خلیفه دست به دامان امام حسن عسکری (علیه السلام) شد و از حضرت خواست که دین جدشان را یاری کند.
حضرت فرمود : اجازه بده راهب مسیحی بار دیگر هم دعای باران کند آن گاه در مقابل دیدگان مردم آنچه را در دستش پنهان کرده از او بگیرید.
راهب روز سوم هم دعا کرد و بارش باران آغاز شد مأموران در همین لحظه به سراغش آمدند و تکه استخوان کوچکی را که در دست گرفته بود از او گرفتند و به امام دادند.
در همین هنگام بارش باران هم قطع شد . امام به راهب فرمود: دوباره برای آمدن باران دعا کن راهب که دیگر چیزی در دستش نبود هرچه دعا کرد باران نیامد .
آنگاه امام به مردم فرمود: آن چه این راهب در دستش گرفته بود استخوانی از یکی از پیامبران الهی بود و به واسطه آن نیز باران می آمد.
فرموده امام را آزمایش کردند و دیدند دیگران هم اگر آن استخوان را در دست بگیرند و دعا کنند باران می آید.
شور و شادی جمعیت را فرا گرفت ولی در میان جمعیت سرهای زیادی نیز از شرمندگی پایین بود
Koodak@tebyan.com
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: سایت عمو روحانی