تبیان، دستیار زندگی
توی کوچه ی ما پیرزن مهربانی زندگی می کند. او هرروز عصر جلوی در خانه اش می نشیند و به مردم نگاه می کند....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کیسه های پارچه ای

توی کوچه ی ما پیرزن مهربانی زندگی می کند. او هرروز عصر جلوی در خانه اش می نشیند و به مردم نگاه می کند.

کیسه های پلاستیکی

بعضی از همسایه ها که او را می شناسند، کنارش می نشینند و با او حرف می زنند. یک روز من و مادرم داشتیم از کوچه رد می شدیم که او را تنها جلوی درخانه اش دیدیم.

هردوی ما به او سلام کردیم. پیرزن با لبخند جواب سلام ما را داد و به مادرم گفت:«به به! چه دختر خوبی داری! چقدر باادب و تمیز و دوست داشتنیه! خدا برایتان نگهش دارد.» 

مادرم که معلوم بود ازتعریف های او خوشش آمده تشکر کرد و با محبت به من لبخند زد. من کمی خجالت کشیدم. توی دستم یک مجله بود که تازه از دکه روزنامه فروشی خریده بودم

آن را بازکردم و نگاهی به عکس هایش انداختم. پیرزن گفت:«توی مجله ات چی نوشته؟»

گفتم:«خیلی چیزها، شعر، داستان، جدول، مقاله ی علمی.» و همان وقت نگاهم به این عنوان افتاد:«ضررهای پلاستیک برای محیط زیست.» آن را به پیرزن نشان دادم و گفتم:« ببینید اینجا درمورد ضررهای پلاستیک هم نوشته.»

 پیرزن گفت: « چی نوشته؟ مگر پلاستیک برای محیط زیست ضرردارد؟» گفتم بله این کیسه هایی که مردم برای خرید استفاده می کنند ههش ضرره برای آب و خاک.

مادرم گفت: «خوب باید فکری کرد. نباید زیاد از این کیسه ها استفاده کرد.» من که نگاهم به صفحه ی مجله ام بود و پیشنهاد نویسنده را می خواندم که توصیه کرده بود از کیسه های پارچه ای استفاده شود، گفتم بله استفاده از کیسه های پارچه ای یک راه حل برای این مشکله.

پیرزن گفت:« من یک عالمه پارچه های تکه پاره دارم. از امشب می نشینم و کیسه می دوزم و به همسایه ها می دهم تا از آن ها استفاده کنند.»

 مادرم که از این گفت گو خنده اش گرفته بود گفت:«حاج خانم، شما خیلی خوبید. کاش همه ی مردم مثل شما فکر می کردند و راهی برای کم تر آسیب رساندن به طبیعت پیدا می کردند.» بعد هم خداحافظی کردیم و به خانه رفتیم.

یک هفته بعد بازهم همراه مادرم از جلوی خانه ی پیرزن رد می شدیم. او سر جای همیشگی اش نشسته بود. برای اولین بار متوجه شدم که او روی صندلی چرخ دار نشسته است. به او سلام کردیم.

 او با خوشحالی جوابمان را داد و بعد از زیر چادرش چند کیسه رنگارنگ بزرگ و کوچک پارچه ای بیرون آورد و گفت:«کیسه ها را دوختم. چهارتاش برای شما.» و چهار کیسه را به دستم داد.

کیسه ها با پارچه های خوش رنگی دوخته شده بود. اندازه های آن ها با هم فرق می کرد. یکی از آن ها را می شد با یک کیلو میوه پرکرد، دومی را با دو کیلو، سومی را با سه کیلو و چهارمی را با چهار کیلو. 

پیرزن گفت:«وقتی به مغازه ی میوه فروشی می روید این کیسه ها را ببرید و به جای کیسه پلاستیکی میوه هایتان را در این کیسه ها بریزید. این کار به سلامت محیط زیست کمک می کند.» من و مادر از او تشکر کردیم. مادر گفت:« حتماً این کار را می کنیم و به دیگران هم سفارش می کنیم به جای استفاده از کیسه پلاستیکی از کیسه های پارچه ای استفاده کنند.»

پیرزن با خنده گفت:« قدیم ها برای خرید میوه از پاکت کاغذی استفاده می شد. یادش بخیر! وقتی پدرها به خانه می آمدند چندتا پاکت میوه دستشان بود اما کم کم این پاکت های پلاستیکی مد شدند.»

آن روز بعد از کمی گفت گو با پیرزن مهربان همسایه به میوه فروشی رفتیم و میوه ها را درکیسه های پارچه ای ریختیم. فروشنده از کار ما تعجب کرد اما وقتی برایش گفتم که این کار به خاطر این است که محیط زیست ما با این کیسه های نایلونی آلوده نشود از کار ما خوشش آمد.

از آن روز به بعد وقتی با مادرم به خرید می رویم، کیسه ی پارچه ای می بریم تا شاید کمکی هرچند ناچیز به سالم ماندن محیط زیست کرده باشیم.

koodak@tebyan.com

تنظیم: شهرزاد فراهانی- نویسنده: مهری طهماسبی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.