بازیگر تئاتر مثل ورزشكارِ همیشه آماده است
گفتوگو با علیرضا آرا به بهانه حضور در تئاتر و تلویزیون
علیرضا آرا برای اهالی تئاتر چهرهای نیست كه همین چند روز قبل و بهواسطه حضور در سریال تلویزیونی «زیر پای مادر» شناخته شده باشد. این بازیگر سالها در عرصه نمایش ایران فعالیت داشته و همواره از چهرههای موجه و حرفهای تئاتر به شمار رفته است. حضور مستمر و با كیفیت روی صحنه آنهم برای نزدیك به دو دهه، شاهد عملكرد حرفهای این هنرمند به نظر میرسد؛ صحنهای كه اگر كوچكترین كوتاهی و خطایی در زندگی حرفهای داشته باشید دست شما را رو میكند. این خاصیت صحنه نمایش است. اما مخاطب غیر تئاتری در طول هفتههای اخیر و بهواسطه حضور خوش نقشِ آرا در سریال بهرنگ توفیقی با گوشهای از تواناییهایش آشنا شد و ما به همین بهانه گفتوگویی با او ترتیب دادیم. گفتوگویی كه موج حضور درخشان بازیگران تئاتر در سینما و تلویزیون ایران ایجاب میكند با تعداد بیشتری از آنها انجام شود و شاید این گفتوگو مقدمهای برای ما در روزنامه اعتماد باشد. فعلا صحبت با این بازیگر درباره وضعیت این روزهای تئاتر، حضور بازیگران تئاتر در سینما و تلویزیون و البته ماجرای پایانبندی پر حرف و حدیث سریال «زیر پای مادر» را در ادامه میخوانید.
شما را بیشتر به ایفای نقش در تئاتر میشناسیم. چه عاملی موجب شده در دو، سه سال اخیر شاهد افزایش حضور بازیگران تئاتر در تلویزیون و سینما باشیم؟
شاید خیلی دقیق نباشد كه بگوییم این اتفاق در دو سه سال اخیر بیشتر شده است. امكان دارد زمانهایی تعداد كم و زیاد شده باشد ولی از قدیم همین روند وجود داشته و مثلا قدیم اساتیدی از جمله علی نصیریان، محمدعلی كشاورز، عزتالله انتظامی، زندهیاد داود رشیدی پیش از هر چیز به عنوان بازیگر تئاتر شناخته میشدند. اگر به چند نسل بعد هم نگاه كنیم، مرحوم خسرو شكیبایی، پرویز پرستویی بازیگر تئاتر بودند و بعد در سینما و تلویزیون درخشیدند. به همین دلیل باید گفت بازیگران تئاتر همیشه این كوچ را داشتهاند، اگر بتوانیم اسمش را كوچ بگذاریم. شاید در دورههایی خیلی بیشتر به چشم آمدهاند. در این سالهای اخیر به نظرم درخشش این بچهها خیلی محسوستر بوده و جوایز متعددی دریافت كردهاند و كارهای درخشانی انجام دادهاند و به همین دلیل چنین حسی را به وجود آورده است.
ولی در دوره رشیدی، كشاورز و فنیزاده جریانی در تئاتر خیلی سخت در برابر حضور بازیگر تئاتر در تلویزیون میایستاد. یك نگاه منفی وجود داشت و اگر بازیگر به سینما میرفت در آثار كارگردانانی مثل ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی بازی میكرد. نكته من اینجاست كه تلویزیون در دورهای به صورت محدود چهرههای خودش را پرورش داد اما حالا اینطور نیست.
با شما موافقم و حتی شاید برعكس این درست باشد. یعنی تلویزیون افرادی را پرورش میداد و ما با متولدان تلویزیون مواجه بودیم، به همین دلیل هم بازیگران تئاتر چندان در سریالها حضور نداشتند. شاید این روند خیلی اتفاقی تغییر كرده باشد اما امكان دارد مدیران سیما و تهیهكنندگان از دورهای به این نتیجه رسیدند كه اگر بازیگران تئاتر در سینما میدرخشند و در بعضی آثار تلویزیونی هم عملكرد مناسبی دارند چرا از این ظرفیت استفاده نكنیم. در یك دورهای هم تعبیر غلطی وجود داشت، اینكه هزینه به خدمت گرفتن بازیگر تئاتر زیاد نیست و با خودشان تصور كردند خب تئاتر كه پول ندارد و ما با حداقل دستمزد میتوانیم بازیگر تئاتر به خدمت بگیریم. بازیگرانی كه خیلی هم منظم هستند و دقیق عمل میكنند. درست یا غلط این روندی بود كه وجود داشت و به واسطه همین استراتژی گروه بیشتری از بچههای تئاتر در تلویزیون درگیر شدند. بعد از آن تهیهكننده و كارگردان با واكنش مثبت تماشاگران نسبت به این بازیگران را مشاهده كردند و همكاری افزایش یافت. الان دیگر نگاه به تئاتر اینطور نیست كه ارزان قیمت هستند، بلكه معتقدند از میان این بچهها میتوان بازیگران بسیار خوبی پیدا كرد. از یك كارگردان تلویزیون نقل میكنم كه میگفت «تئاتریها یك حسنی دارند؛ اینكه منظم هستند. منظم نه به معنای افرادی كه سر وقت میآیند و میروند، به این معنا كه نظم ذهنی دارند.» رعایت راكورد گریم و لباس در سینما و تلویزیون اهمیت زیادی دارد ولی رعایت راكورد بازی و حس كار سادهای نیست. این تداوم حس و رعایت راكورد رفتاری حتی به اندازه بالا یا پایین بودن تن صدای بازیگر در تئاتریها بسیار بسیار قویتر است. امكان دارد گروه كارگردانی تصمیم بگیرد تصویربرداری یك سكانس را خُرد كند و بخشی از آن را چند هفته یا چند ماه بعد انجام دهد، اینجا بازیگران تئاتر بهصورت ناخودآگاه راكورد را حفظ میكنند. نمیگویم بازیگر تلویزیون یا سینما نمیتواند ولی طبیعی است بازیگری كه تداوم حس روی صحنه را بارها تجربه كرده باشد در این زمینه هم راحتتر عمل میكند.
ما میدانیم وضعیت تئاتر ما چندان بسامان و مطلوب نیست. اما در همین شرایط شاهد درخشش بازیگران تئاتر در سینما و تلویزیون هستیم. این اتفاق محصول چیست؟
شاید ذات هنر نمایش و انگیزه و عشق بچههای تئاتری دلیل باشد. شرایط و احوالات تئاتر ما از نظر مالی و شرایطی كه یك نمایش باید طی كند تا به مرحله اجرا برسد نابسامان است اما اهالی این خانه كه تغییر نكردهاند. امروز همان تمرینهایی را انجام میدهند كه همواره وجود داشته و شاید عدهای اصلا تمرینهای شخصیتر و جدیتری را در برنامه بگذارند. اصولا فردی كه به تئاتر میآید انگیزه و عشقی به همراه دارد كه اجازه نمیدهد شرایط و ناملایمات خیلی بر روحش اثر بگذارند. شاید این مسائل زندگی روزمره را كمی برایش سخت كند ولی عاملی نمیشود كه بازیگر و كارگردان تئاتر ضعیف شود. گرچه آنچه میگوییم قطعا درباره همه تئاتریها صدق نمیكند و به این معنی نیست كه همه تئاتریها شاهكار میكنند. ما بازیگران تلویزیونی داریم كه به قدری درخشان عمل میكنند كه صد بازیگر تئاتر هم به گرد پایشان نمیرسند. در تاریخ سینمای خودمان هم افرادی مثل بهروز وثوقی را داشتیم كه تئاتری نبودند و درخشیدند. ولی مطالعه، تحقیق و انگیزه بچههای تئاتر برای انجام كار درست بیشتر است.
حس میكنم این اواخر میل غریبی به ستاره شدن بین نسل جوان تئاتر وجود دارد. چیزی كه در گفتوگو با بازیگران خارجی و بیشتر اروپایی به این شدت ندیدم. تئاتری كار خودش را میكند و اگر به سینما هم رفت ادامه میدهد؛ شیفته ستاره شدن نیست.
با یك بخش از جمله شما خیلی موافقم و معتقدم كلید پاسخ در همان عبارت است. «نسل جوان تئاتر» به معنی كسانی كه تازه وارد عرصه بازیگری شدهاند انگیزه بیشتری برای چهره شدن دارند و آنها كه پیراهن بیشتری پاره كردهاند اینطور از خود اشتیاق نشان نمیدهند. چه بسا در بعضی به كلی چنین نگرشی وجود ندارد و تئاتر فقیر را به سینما و تلویزیون پولدار ترجیح میدهند. تئاتر جایی است كه در آن احساس آرامش میكنند و همه مختصاتش را به خوبی میشناسند. قصد شعار دادن ندارم و به همین دلیل میگویم سالی كه وارد یادگیری بازیگری تئاتر شدم تصورم این بود كه این هنر پلی است برای رسیدن به سینما و شهرت. اكثر افرادی كه میگویند ما از همان ابتدا فقط عاشق تئاتر بودیم به نظرم كمی روراست نیستند. قبل از اینكه وارد عرصه آموزش بشوم به سینما میرفتم و در صفهای طولانی جشنواره فیلم فجر میایستادم. بنابراین من هم میل به شهرت داشتم، فقط شاید كمی عاقلانه رفتار كردم و خواستم از طریق تئاتر به هدفم برسم. چندسالی تئاتر كار كردم و همین اندازه صادقانه و صریح میگویم مسیر ذهنی من تغییر كرد و جهانم عوض شد. دیدم چقدر در تئاتر آرامش دارم و چقدر برایم جذاب است به قدری كه شهرت نمیخواهم. نه اینكه اصلا نخواهم، بلكه دیگر مثل سابق حرص رسیدن به شهرت نداشتم. هرچه زمان بیشتر گذشت، جذابیت تئاتر برایم بیشتر شد به حدی كه حتی در مقاطعی دچار اشتباه شدم. زمانی همكاری با سینما و تلویزیون را نادیده گرفتم، چرا؟ چون به دلایل روشنفكرانه عدهای معتقد بودند ما باید در تئاتر بمانیم و اگر روزی قرار به همكاری با سینما باشد، حتما باید بهرام بیضایی پیشنهاد دهد. به این ترتیب چهارسال عمدا به پیشنهادها نه گفتم و با خودم خیال كردم هنرمند خیلی مهمی هستم كه به حضور در سینما و تلویزیون «نه» میگویم. به همین دلیل الان در سن ٤٢ سالگی بعد از ٢٢ -٢٠ سال كار تئاتر بعضی افراد به من میگویند كار اولتان بود؟ درحالی كه از سال ٧٨ تا ٨٣ حدود ١٠ سریال كار كردم و در تعدادی نقش اصلی داشتم؛ اما درست از همان زمان به بعد دیگر همكاری با سینما و تلویزیون را نپذیرفتم. به هرحال سینما هنر صنعت پر زرق و برقی است و دایره مخاطبان بسیار گستردهای دارد درحالی كه تئاتر این طور نیست. در نهایت قرار است طی ٣٠ اجرا چند هزار نفر به تماشای كار بنشینند كه موجب میشود جذابیت سینما برای جوانها بیشتر باشد.
اما كار در تلویزیون با تئاتر تفاوت زیادی دارد؛ تطبیق با این شرایط و حفظ كیفیت چطور اتفاق میافتد؟
تمرین در تئاتر اهمیت زیادی دارد. گروه از سه تا شش ماه تمرین میكند، بنابراین من به عنوان بازیگر یك بازه زمانی در اختیار دارم و میتوانم با تمركز روی نقش تحقیق و تمرین كنم. همچنین امكان ایفای نقش و به دست آوردن نقاط قوت و ضعف برایم فراهم است تا كار به اجرا برسد. در سینما و تلویزیون شاهد چنین فرصتی نیستیم و در خوشبینانهترین حالت یك دورخوانی برگزار میشود تا افراد با كاراكترها آشنا شوند. البته من میتوانم بهصورت شخصی روی سكانسها و نقش كار كنم ولی شاهد كار جمعی در این بخش نیستیم. در این شرایط كسی برنده است كه از قبل آماده باشد، به این معنی كه شب مسابقه نرمش نكند و مستمر برای آمادگی تلاش كند. این آمادگی میتواند از تئاتر نشات بگیرد و بازیگر برای حضور در مقابل دوربین از تجربههای صحنه استفاده كند. در اصطلاح میگویند بازیگری است كه یكسری ابزار مورد نیاز را آماده در آستین دارد و نیاز نیست به حس، حركت بدن و نگاه فكر كند بلكه همهچیز بهصورت خودكار حاضر است و فقط باید جرقهاش یا تلنگر اولیه را بزند.
نظر شما در این باره چیست كه بعضی میگویند «جز استثناها اصولا محتوای نمایشهای ما در سالهای اخیر اصطلاحا تلویزیونی شده و تئاتر محصول چندان متفاوتی به مخاطب ارایه نمیدهد؟» حتی بازیگران تلویزیون در نمایشها ایفای نقش میكنند.
باید بگویم متاسفانه امروز پول در تئاتر ما حرف اول را میزند. چون تئاتر همواره درگیر ماجرای مالی و اقتصاد است و به همین دلیل گاهی ناچار میشود به فاكتورهایی تن بدهد كه جنبه اقتصادی را برایش مهیا میكند. مجبور است نگاه تجاری كند و به سمت بازیگر تجاری برود. نویسنده هنگام نگارش نمایشنامه مجبور است به جریان فروش هم گوشه چشمی داشته باشد. كارگردان مجبور است طوری كارگردانی كند كه تماشاگر به عنوان تامینكننده جنبه اقتصادی از كار راضی باشد. این بین عدهای همچنان برمبنای ایده تئاتر برای تئاتر كار میكنند و هنر تئاتر را منزهتر از ماجرای كسب درآمدهای آنچنانی میدانند. این گروه حتی به نظرم در شرایط موجود تا حدی اشتباه میكنند چون شش ماه بعد متوجه اشتباه خود میشوند و به ناچار باید كل كار را تعطیل كنند و این ضربه به مراتب مهلكتر است. باقی جامعه تئاتر هم با میزان مختلف مسائل تجاری را به اشكال مختلف در نظر میگیرند. تمام این قضایا از كجا نشات میگیرد؟ از اینجا تئاتر ما بعد از این همه سال حرفهای عمل نمیكند و زیرساخت مناسب نداریم. سالنهای ما هویت ندارند و معلوم نیست چه سبك و سیاقی در جریان است. وقتی چنین اتفاقی بیفتد مخاطب هم تفكیك میشود و میداند تئاتر مورد علاقهاش را در كدام سالن تماشا كند. الان مخاطب سردرگم است، چرا؟ چون ما تئاتریها هم سردرگم هستیم. قصد نقد تئاتر تجاری را ندارم چون به هرحال تئاتر بدون اقتصاد سر پا نمیماند ولی امروز كار به جایی رسیده كه سالن دولتی هم نگاه تجاری دارد، برای اینكه باید حقوق كارمندانش را از محل فروش نمایشها تامین كند. اقتصاد در تئاتر حرف اول را میزند و سرمنشا همه سوءتفاهمها بین اهالی تئاتر و نابسامانیها همین بحث غیاب مدیریت و برنامهریزی درست برای اقتصاد این جریان است.
خب چرا هنرمندی مثل باربا خودش آستین بالا میزند ولی اینجا گروهها جز اجرا هیچ فعالیتی برای درآمدزایی انجام نمیدهند؟
بحث گسترده میشود ولی خیلی كوتاه اینكه بحث اقتصاد تئاتر فقط به معنی فروش بلیت و تقسیم درآمد بین اعضای گروه نمایش نیست. در كشورهای دیگر اقتصاد و فرهنگ با یكدیگر پیوند جدی دارند و قوانین دولتی هم به كمك هنرمندان میآید. ما سال ٨٥ با نمایش «دو متر در دومترجنگ» به كارگردانی نیما دهقان به تئاتر مارین باد در فرایبورگ آلمان دعوت شدیم. دیتر كومل، سرپرست و راهبر این تئاتر یك ساختمان قدیمی شبیه حوضچه حمامهای قدیمی خودمان را تمام و كمال در اختیار داشت و اینجا نمایش كار میكردند. دولت به او اجازه داده بود هر كار قانونی برای گردش اقتصادی این ساختمان تئاتری صلاح میداند، انجام دهد. همینجا نخستین گسست بین قوانین آنها و ما به وجود میآید چون اگر ما سالن خصوصی هم تاسیس كنیم قادر به انجام هر كار قانونی در آن نیستیم و برای راهاندازی هر بخش باید دو سال دوندگی كنیم تا مجوز بگیریم. از سوی دیگر آنها امنیت شغلی دارند و ما نداریم چون همین حالا امكان دارد وزیر فرهنگ یا شهردار منطقه عوض شود و نفر بعدی بگوید ما سالن خصوصی تئاتر نمیخواهیم. خواهید دید به سرعت سالنها را پلمب میكنند و همهچیز تمام میشود. در كشورهای دیگر با تغییر دولت و استاندار و شهردار فعالیت هنرمندان به خطر نمیافتد. جالب است بدانید پشت ساختمان تئاتر مارین باد نانوایی بود و به این ترتیب به گردش مالی ساختمان تئاتر كمك میشد. آیا ما اینجا چنین امكانی داریم؟ خیر. اتفاقا عملكرد آنها بسیار حرفهای است چون برای گردش چرخ تئاتر حتی حاضر به نان پختن هستند. تعبیرشان این بود كه نان پختن و آشپزی هم یكجور نمایش است و نظر درستی بود.
با این تفاسیر عنوان خصوصیسازی در تئاتر هم مطرح میشود.
به نظرم استفاده از عبارت خصوصیسازی در تئاتر كمی برای ما زود بود. بیآنكه به عواقب كار فكر كنیم تئاتری كه كودك شیرخواره بود و نمیتوانست روی پای خودش بایستد را از حمایت محروم كردیم. بخشی از اشكالات موجود از همینجا نشات میگیرد چون بهیكباره حمایتهای دولتی و قرارداد تیپ قطع شد. الان هم از تئاتر خصوصی فقط اسمش باقی است. به این دلیل میگویم كه تا وقتی شما نتوانید اندیشه و ایدههایتان را در سالن روی صحنه ببرید و اجرایی كنید از تئاتر خصوصی خبری نیست و فقط با یك ملك خصوصی مواجه هستیم. ما هنوز باید زیرنظر وزارت ارشاد كار كنیم و هنوز همان گروهی كارمان را بازبینی میكند كه قبلا وجود داشت ولی حالا بهجای سالن دولتی كارمان را در سالن خصوصی بازبینی میكنند. وجود ساختمان و سرمایهگذار خصوصی به معنای تئاتر خصوصی نیست.
اگر موافق باشید كمی درباره سریال «زیر پای مادر» صحبت كنیم. ساخت شخصیت «صدرا» در این سریال چطور پیش رفت؟ همان طور كه گفتید با تكنیكهای آمده از تئاتر یا نه اصلا كار دشواری هم نبود؟
در تئاتر شما با بعضی نمایشنامهها مواجه هستید كه كاراكتر در دل خود همهچیز دارد. آنقدر درست و فكر شده نوشته شده كه به شما میگوید چطور رفتار كنید و همهچیز در دیالوگهای شخصیت نهفته است. سعید نعمتالله هم به همین شكل پیش میرود و كاراكترهایش را به شكلی خلق میكند كه همهچیز تا حد زیادی روشن میشود. آنقدر با كاراكترها زندگی میكند و بعد آنها را روی كاغذ میآورد كه وقتی متن به دست بازیگر میرسد، میبیند نویسنده ٧٠ درصد راه را رفته است. صدرای سریال زیر پای مادر هم همینطور بود، خودش میگفت چطور باید بازی شود. جدای از اینها سعید نعمتالله به تمام جزییات شخصیتها تا حرف زدن و شكل گریم حساسیت بسیاری دارد. حتی قد بازیگر و شخصیت برایش اهمیت دارد و كارش این است كه در پیش تولید همهچیز را با بازیگران پیش میبرد تا اینكه در نهایت به یك جمعبندی نهایی میرسد؛ دستبردار هم نیست. این به بازیگر كمك میكند چون اینجا فقط با نویسنده مواجه نیست بلكه با یك هدایتكننده روبهرو است كه در نقش بازیگردان ظاهر میشود. كسی كه جدای از آنچه نوشته به عنوان پل ارتباطی بین بازیگر و متن عمل میكند و نكات را شفاهی هم انتقال میدهد. بارها در دورخوانیها درباره صدرا و نمونههای بیرونیاش صحبت كردیم، شاید برخلاف خیلی از سریالها بهشدت درباره شخصیت فكر كردیم تا اینكه به آنچه دیده شد، رسیدیم. بهرنگ توفیقی در مقام كارگردان هم همین طور است و این در كنار یكدیگر گروه دو نفرهای را تشكیل میدهند كه كار كردن با آنها برای بازیگر بسیار جذاب و لذتبخش میشود. چون میداند اگر جایی خطا برود دو نفر با دقت همهچیز را زیرنظر گرفتهاند و در مسیر صحیح هدایت میكنند.
یكی از نقدهای پرتكرارِ شاید تا حدی نادرست این بود كه زبان، بعضی عقاید، ریختشناسی و رفتار شخصیتها اتفاقا ارتباط چندانی به جامعه امروز ندارد.
ای كاش گفتوگوی حال حاضر ما تصویری بود تا من اسناد زیادی نشان بدهم كه خیلی از عقاید، نوع بیان و همه آنچه به آن نقد میشود همچنان زنده است.ای كاش میتوانستم همین الان صفحه شخصیام و سلسله گفتوگوهایی كه بین یك نفر و جمعی از بینندگان سریال در گرفته را به شما و خوانندگان روزنامه نشان بدهم. خیلی جالب است، همین الان یك صدرای واقعی وجود دارد كه تا به حال او را ندیدهام ولی دو هفتهای میشود كه در صفحه شخصیام اظهاراتش را دنبال میكنم اما وارد گفتوگوها نمیشوم كه مخاطبان كارشان را انجام بدهند. یك آقایی با عقاید كاملا مشابه صدرا دو هفته است در حال مبارزه و كشمكش با مخالفان سریال است و میگوید «كاری كه صدرا انجام داد عقاید من هم هست خب چه كار كنم؟»، یعنی ماجرا برای من به سریال دومی تبدیل شده بود كه هر شب دنبال میكردم. شبی كه سریال به پایان رسید و عده زیادی به آن پایانبندی ایراد داشتند برایم نوشت «آقای آرا یك ساعت است گریه میكنم و باور نمیكنید وقتی سریال این طور به پایان رسید مادرم به آشپزخانه رفت و شكلات آورد و پخش كرد كه حق به حقدار رسید.» ببینید! من میپذیرم شاید عقایدی كه تا همین دهه ٦٠ یا ٧٠ هم قابل درك بود امروز از اكثریت افتاده و آن جامعه ٩٠- ٨٠ درصدی به ٣٠ یا ٤٠ درصدی تبدیل شده باشد. امكان دارد ما دیگر در طبقهای نیستیم كه با آنها مواجه شویم ولی یك نفر من را تهدید میكرد كه «امشب به رفتار شب قبل ادامه نده؛ اگر ادامه بدی میام صورتت را به هم میریزم!» بنابراین این شیوه زندگی در لایههای گوناگون جامعه جریان دارد. اینجا از جانب نویسنده پاسخ میدهم كه به هر حال ما راجع به آن طیف صحبت كردیم و نگفتیم همه اجتماع این گونه است.
ولی من این طور میپرسم كه آیا واقعا باید گفت نوعی از نگرش یا شیوه رفتاری و گفتاری از دهه٤٠ تا امروز در میان بعضی اقشار ما باقی مانده؟ به این معنی كه بخشی از جامعه در یك نقطه متوقف شده و پیش نیامده است؟
نمیتوانم بگویم صددرصد با شما موافقم چون جامعه به معنای مردمی كه در آن زیست میكنند و خلق و روحیات مشخص و شناخته شدهای دارند كه تغییر نكرده است. گرچه تغییراتی در نوع پوشش و ظاهر اتفاق افتاده ولی ما همچنان با همان نگرش و جهانبینی شرقی شناخته میشویم. البته تا حد كمی در درون چیزهایی تغییر كرده است، شما در نظر بگیرید طرح ماجرای ازدواج «خلیل و رخساره» با اینكه از نظر شرعی هیچ اشكالی ندارد ولی تا همین ١٠ سال قبل غیرممكن بود. نهتنها هیچ گروهی سراغ چنین سوژهای نمیرفت، بلكه مردم هم با دیدنش جا میخوردند. پس حتما یك روند تغییرات فكری در جامعه وجود داشته كه امروز بر سر جزییات صحبت میكنیم نه كلیات. بنابراین خیلی موافق نیستم كه بخشی از جامعه در ٤٠ سال قبل مانده است اما تاكید دارم فرهنگ و نوع ارتباط شرقی از ویژگیهای خاص خودش برخوردار است. اگر همین ماجرای خلیل و رخساره را با یك فرد غربی در میان بگذاریم اصلا متوجه نمیشود درباره چه چیز صحبت میكنید. شاید نقد منتقدان از این زاویه باشد كه دلشان میخواهد ٣٠ سال به جلو برویم و دیگر از چنین مسائلی رها شویم ولی بههرحال داستان جامعه است. همین الان اگر ١٠ نفر دور هم بنشینیم موارد مشابهی در خانوادههایمان پیدا كنیم و خیلی دور از دسترس و در دل تاریخ نیست. هنوز میبینیم در مناطقی عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمانها نوشته شده است.
شكل گرفتن نظرهای موافق و مخالف زیاد نشان میدهد كه سریال راه خود را به خانهها باز كرده و احتمالا مردم ویژگیهای مشترك با خود دیدهاند كه این اتفاق افتاده.
واقعیتی از دل جامعه را دیدهاند كه این طور واكنش نشان میدهند. این حجم از حمله بعد از پایان سریال و به واسطه پایانبندی كه دیدند از همینجا نشات میگیرد. انتقاد و اعجابی كه جامعه را فراگرفت به این دلیل بود كه مردم همذاتپنداری كردند ولی برخلاف انتظار و تصور در پایان گویی یك آینه در برابرشان گرفته باشیم دچار حیرت شدند. دلشان میخواست اتفاق دیگری بیفتد اما با چیز دیگری مواجه شدند.
بله، به اتفاق سنتی یا رجوع زن و مرد بعد از طلاق واكنش نشان داد.
چرا این اتفاق افتاد؟ چون مردم دلشان میخواهد آنچه برایشان جذاب است، رخ دهد ولی خواستهها، آرزوها و دوست داشتنهای ما الزاما با واقعیت موجود در زندگی یكی نیست. امكان دارد در واقعیت اتفاق دیگری بیفتد و اگر ما كمی به دور از احساس با ماجرا مواجه شویم، در قسمت پایانی هیچ چیز عجیب و غریبی رخ نداد. ما با رفتار طبیعی پدر و مادر جامعه شرقی مواجه بودیم. درباره استثناها صحبت نمیكنم ولی معتقدم غالب مادران و پدران ایرانی خودشان را فدای زندگی و سرنوشت فرزندان میكنند. درحالی كه اگر بخواهیم درباره جامعه غربی صحبت كنیم میگویم نمیتوان با این قطعیت صحبت كرد. پدر و مادر یا اصولا قانون میگوید دیگر به سن قانونی رسیدی و حالا فرصت داری با تصمیمهایت آیندهات را بسازی. در ایران پدر ٨٠ سال دارد و با پسر٦٠ سالهاش مثل یك كودك رفتار میكند. میگوید تا وقتی زندهام فرزند من هستی و تا آن زمان اگر نانی میخورم ابتدا با تو تقسیم میكنم.
شاید بخش مهمی از تعجب مردم به پایانبندی ارتباط داشت. تصور غالب این بود كه سانسور اتفاق افتاده و كل پایانبندی تغییر كرده است.
به نظرم خانم تقوایی به عنوان تهیهكننده سریال بهترین گزینهای است كه میتواند و حق دارد درباره جریان قسمت پایانی اظهارنظر كند. تنها میتوانم بگویم من هم مثل مردم قسمت پایانی را پای تلویزیون تماشا كردم. حتی باید بگویم شبی كه همه منتظر دیدن قسمت پایانی بودند و پخش نشد، من هم جلوی تلویزیون نشسته بودم و انتظار دیدن بخش پایانی را داشتم. در جایگاهی نیستم كه بگویم چه اتفاقاتی رخ داد و فقط میتوانم بگویم پایانبندی قصه و سریال دقیقا همین بود. خیلی صحبتهایی مطرح شد كه واقعا به همه ما و گروه برخورد. مثل اینكه میگفتند اینها قسمت پایانی را شب گذشته و دوباره فیلمبرداری كردهاند. چیزی كه اصلا امكان نداشت رخ بدهد چون ماهها قبل همهچیز به پایان رسیده بود. عدهای هم گفتند از اول قرار بوده با رخساره ازدواج كند ولی از بالا دستور دادند آتنه را بگیرد. ابدا این طور نبود ولی شوكی كه به مردم وارد شد دلایلی داشت كه ترجیح میدهم دربارهشان صحبت نكنم. فقط یك جمله میگویم كه مردم بسیار باهوش هستند و متوجه میشوند چرا این طور شد.
منبع: اعتماد /بابك احمدی