نایافته دم، دو گوش گم کرد
روزی....
الاغی دُمش را از دست داده بود. غصه دار و ناراحت بود. از دوستانش خجالت می کشید و از طویله بیرون نمی رفت.
روزی گاوی که در طویله همسایه الاغ بود، گفت: به جای غصاه خوردن، تکانی بخور و از طویله بیرون برو. شاید دمت را پیدا کنی.
الاغ گفت: یعنی ممکن است دمم را پیدا کنم؟
گاو گفت: خب معلوم است که پیدا می کنی. فقط باید دنبالش بگردی.
الاغ از طویله بیرون رفت. به هر سو سرک کشید. تا این که به کشتزاری رسید.
لابه لای خوشه ای گندم دنبال دمش می گشت که کشاورز او را دید. کشاورز که فکر کرد الاغ مشغول خوردن گندم هاست، به سوی او دوید. گوش هایش رابرید و گفت: تا تو باشی به کشتزار من نیایی و گندم های مرا نوش جان کنی.
الاغ غصه دارتر از قبل، به طویله برگشت. گاو پرسید: دمت را پیدا کردی؟
الاغ گفت: نگاه کن! من الاغ بیچاره ای هستم که نایافته دم، دو گوش گم کرد.
گاو سرش را پایین انداخت و الاغ در تاریکی طویله پنهان شد.
koodak@tebyan.com
نویسنده: افسانه شعبان نژاد