تبیان، دستیار زندگی
پای کوهی سرسبز، جنگلی بود. توی آن جنگل، برکه آب بزرگی بود. همه حیوان های جنگل از برکه آب می خوردند؛ اما وقتی گله فیل ها؛ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کلک خرگوش

پای کوهی سرسبز، جنگلی بود. توی آن جنگل، برکه آب بزرگی بود. همه حیوان های جنگل از برکه آب می خوردند؛ اما وقتی گله فیل ها؛ با آن هیکل های گنده شان می آمدند، خرگوش ها حسابی می ترسیدند و پا به فرار می گذاشتند.

کلک خرگوش

بعد از مدتی، خرگوش ها دیدند این طوری نمی شود و کلکی سوار کردند.

شب اول ماه، یعنی شبی که ماه اصلاً در آسمان نیست، خرگوش زرنگی که مغز متفکر خرگوش ها بود، رفت بالای کوه. با صدای بلند فیل ها را صدا زد و گفت: خوب گوش کنید! من دوست ماه هستم. از طرف ماه یک پیام برای شما دارم. با منکاری نداشته باشید و به حرفم گوش کنید!

فیل ها، مغرور و بی اعتنا به خرگوش نگاه می کردند.

خرگوش گفت: ماه می گوید که باید از اینجا بروید. برکه آب مال من است.

بار و بندیل تان را جمع کنید و از اینجا دور شوید! اگر این کار را نکنید، عصبانی می شوم و همه را کور می کنم! گفته باشم، اگر کور شدید، تقصیر خودتان است.

بعد خرگوش زرنگ به رئیس فیل ها گفت: به نظر من زودتر بروید تا از ماه می آیم یا نه، نشانه اش این است که شب چهاردهم، وقتی ماه کامل است،

اگر فیلی بیاید توی برکه آب بخورد، ماه در آب عصبانی و پریشان و به هم ریخته می شود. ای رئیس فیل ها! آن شب بیا توی برکه و ببین این اتفاق می افتد یا نه!

چهارده روز بعد، وقتی قرص ماه کامل شد و عکسش هم در برکه افتاد، رئیس فیل ها کنار برکه آمد و آرام رفت توی آن. امام همین که پایش به آب خورد، آب لرزید. عکس ماه تکان خورد و کج و معوج شد. فیل این صحنه را که دید، حرف خرگوش زرنگ را باور کرد.

رئیس فیل ها با ترس و لرز پیش دوست هایش رفت و گفت: باید زودتر فلنگ را ببندیم و برویم.

و از آن موقع به بعد خرگوش ها خلاص شدند.

koodak@tebyan.com

منبع: ماهنامه نبات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.