تبیان، دستیار زندگی
یک روز به او گفتم، احمد باید به جایی بروم و تو به جایم در مغازه باش، وقتی برگشتم، دیدم ناراحت است،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایتی پدرانه از داغ فرزند شهید عاشق امام(ره)؛

فرزند شهیدم ثمره قرآن و نان حلال دست های آبله بسته ام بود

یک روز به او گفتم، احمد باید به جایی بروم و تو به جایم در مغازه باش، وقتی برگشتم، دیدم ناراحت است،

فرزند شهیدم ثمره قرآن و نان حلال دست های آبله بسته ام بود

به او گفتم چه شده؟ گفت، پدر در نبود شما، تشنه شدم و یک نوشابه باز کردم و خوردم، من با شنیدن این حرف با تعجب گفتم عیبی ندارد عزیزم، تمام مغازه مال توست، به خاطر خوردن یک نوشابه ناراحتی...

انگار دیوارهای خانه هنوز بوی کاهگل می‌دهد، کوچه ای که فکر نمی‌کنی، خانه پدر شهیدی درآن جا باشد، کوچه ای تنگ در محله ای ساده و قدیمی، گرچه آدمهایش هم دیگر بهار زندگیشان سپری شده، اما در سینه شان رازها و گنجینه هایی نهفته که هیچ کجای دنیا قابل شنیدن نیست.

خانه ای بسیار قدیمی و ساده که بر سر درب ورودی آن «بسم الله الرحمن الرحیم» نقش بسته است، چهار اتاق کوچک، راهروی قدیمی که دو اتاقش را در برگفته و حیاطی 12 متری، که درخت انگور نمایی بهشتی به آن داده، وقتی با لبخند زیبای پدرانه و تعارف های مهربانانه، وارد حیاط شدم، احساس دلگرمی و بوی آشنایآشنایی به من آرامشی خاصی داد، انگار سالهاست که درکنار آنها بوده ام.

در طاقچه اتاق پذیرایی عکس روحانی جوانی با لبخندش، نشان از خاطرات شیرین زندگی این خانه می دهد، نمی دانم فرزند شهیدش در کدام اتاق بیشتر وقتش را گذرانده، اما مهربانی و شیرین سخن گفتن پدر حکایت از زندگی جالب وشنیدینی دارد.

هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله

پدر شهید حجت الاسلام احمد اشرفی پور با لهجه زیبای بیرجندی خود را عزیزالله اشرفی پور، فرزند غلامرضا و نساء متولد 1315 معرفی می کند و از عشق و ارادت پدر و اجدادش به ائمه اطهار(ع) این چنین می گوید: اجداد ما در روستای شریف آباد، کشاورزی می‌کردند، جد پدرم، قافله بر بود و در قالب کاروان، مردم را به مشهد مقدس می‌برد، پدر نیز همراه آنان چندین باری به مشهد رفته بود و در مسیر راه برای آنان چاووشی به این سبک می خواند "هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله، هر که دارد سر همراهی ما بسم الله، فاطمه بر در جنّت به فغان می‌گوید، هر که دارد هوس شیرخدا بسم االله".

در همین حال و هوا، دلم همانند کاروانیان برای رفتن به سمت مشهد الرضا(ع) می‌تپد و خود را در میان کاروان عاشقان کوی او می دیدم.

پدر شهید اشرفی پور با زیبایی کلامی که داشت، از سختی زندگی در دوران قدیم برایم گفت، ازمردمی که با دست رنج خود جو، چغندر، شلغم می‌کاشتند و دامداری می‌کردند، تا یک لقمه نان حلال برای فرزندانشان بر سر سفره ببرند، او با افتخار از شغل خانه داری مادرش که همراه با توبافی در خانه بود گفت و ادامه داد: پدرم آخوند روستایی بود که با روحانیون امروزی تفاوتهایی داشت، چرا که او تنها مکتب رفته و قرآن و دعا خواندن بلد بود، با صدای زیبایش برای مردم روضه می‌خواند، معتمد روستا و منطقه بود و اگر کسی  از اهالی  روستا فوت می‌کرد، پدرم نماز میت را بر پیکرش می‌خواند.

عشق به امام رضا(ع) جانش را نجات داد

در زمان کودکی عاشق امام رضا(ع) بودم، یک روز مادرم کماچی(نان محلی) پخت تا برای نهار پدرم ببرم، در راه بازگشت در هنگام آب خوردن، داخل حوض افتادم، با عنایت وتوسلی که به ائمه اطهار(ع)، به ویژه به امام رضا(ع) داشتم، زنده ماندم.

گاهی با خودم فکر می‌کنم و می‌گویم ای کاش همان زمان ها غرق می‌شدم و روزهای سخت و طاقت فرسا را نمی‌دیدم، ولی باز به خودم می‌گویم، تقدیر خدا بر این بود که من زنده بمانم تا فرزندم در راه خدا شهید شود.

اشرفی پور با نگاهی خاص به قاب عکس پدرش که نشان از غم سختی های آن زمان می داد،گفت: به دلیل خشکسالی های شدید و نبود کار در منطقه، دو برادر بزرگترم، برای کار به بیرجند و سپس به مشهد رفتند، پدرم با وجود اینکه معتمد روستا بود نیز نتوانست در روستا گذران زندگی کند، برای همین خانوادگی به بیرجند آمدیم.

پدرم به دنبال برادرانم به مشهد رفت، دوماه گذشت و خبری نیامد، درآن زمانها تلفن نبود، مادرم پاراگراف زد و پیام آمد که پدرم در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بستری است و باید 15 هزارتومان برای عمل پرداخت کنیم، تمام سرمایه ما از گوسفند و گاو و ملک و غیره تنها 7 هزار تومان شد، من پسر بچه ای کوچکی بودم که به همراه مادرم با ماشینهای باری به مشهد رفتیم.

گریه زاری مادر برای نداری

درآن زمان دکتر شکسته بند در ایران نبود، برای همین پدرم 40 شبانه روز در بیمارستان در نوبت برای گچ گرفتن ماند، هر چند هزینه بیمارستان 15 هزار تومان می شود، ولی با گریه و زاری مادرم، دکترها گفتند با همین 7 هزار تومان همسرت را عمل می‌کنیم، بعد از 40 روز خانم دکتر از آمریکا آمد و بدن پدرم را گچ گرفت.

قلب شکسته پدر و اجابت ضامن آهو در خواب

قبل از اینکه من و مادرم به مشهد بیاییم، در زمانی ک پدرم دو ماه تنها در بیمارستان بود، وقتی هم اتاقی‌های پدرم ملاقاتی زیادی داشتند، یک نفر به پدرم می گوید شما غریبه هستید که کسی به دیدار شما نمی آید، در همین حال قلب پدرم می شکند، شب امام رضا(ع) در خواب به او می‌گوید" نگران نباش تو تنها نیستی و به زودی خوب شده و به نزد خانواده ات باز می‌گردی". امام هشتم که ضامن آهوست، وعده30 سال زندگی دوباره را به پدرم می دهد و می گوید "از یاد ما غافل مباش"، درهمان زمان پدرم 30 سال داشت که دقیقا سر 60 سال فوت کرد.

ازدواج به سبک ساده

پدر روحانی شهید اشرفی پور با اشاره به خواندن کلاس ششم ابتدایی و کارگری در روستای علی آباد کتول گرگان از ازدواج ساده خود با همسرش، می گوید: در آن زمان ازدواج و خواستگاری ها ساده و در سن کم انجام می شود و تنها به اخلاق و منش و رفتار افراد دقت می کردند، خود من در سن 20 سالگی به همراه مادرم به روستای دستگرد، با یک کماچ(نان محلی) و چند کیلو خرما برای خوستگاری رفتیم و به ما جواب مثبت دادند و این نشان از سادگی ازدواج های قدیمی دارد.

به دنیا آمدن شهید روحانی در شب عرفه

پدر شهید اشرفی پور تاریخ تولد فرزندش احمد را در شب عرفه عنوان کرد و در مورد اسم فرزندش، گفت:  ابتدا چندین اسم  و القاب چهارده معصوم(ع) بین قرآن گذاشتیم و در شب عرفه اسم «احمد» از بین قرآن بیرون آمد.

شهیدی که لالایش اشعار چهارده معصوم(ع) بود

یادم می‌آید، اذان واقامه را خودم در گوشش فرزندم خواندم و هر وقت از سر کار می آمدم، برای فرزند شهیدم لالایی می‌خواندم، پدر شهید در حالی که اشک در چشمانش جاری شده بود، این گونه برایم لالایی خواند " محمد یا محمد یا محمد، به قربان رویت یا محمد، دل زمهر حیدرم هر لحظه اندر دل صفاست، از رد حیدر، حسن ما را امامی رهنماست، همچو کلپ افتاده ام در بستان بوالحسن، خاک نعلین حسینم درد چشمم توطیاست، عابدین تاج سرم باقر دو چشمم روشنم، دین جعفر بر حق است تو، مذهب موسی رواست،  ای موالین فصل سلطان خراسان را شنو،  ذره ای از خاک قبرش دردمندان را رواست، پیشوای مومنان است ای مسلمانان تقی، گر نقی را دوست داری در همه مذهب رواست، عسکری نور دو چشم عالم است و آدم است، هم چو مهدی یک نفر سالار در عالم کجاست؟ "  در هنگام خواندن لالایی آنقدر غرق در احساس بود گویی به آن دوران برگشته و احمد را بر روی دستانش آرام می‌کند.

قرآن ارث اجدادم و ثمره اش شهادت فرزندم

پدرشهید حجت الاسلام اشرفی پور تربیت فرزندانش را ثمره مهربانی و یادگیری قرآن در زندگیش دانست و افزود: من سعادت فرزندانم را مدیون پدرم هستم، که راه و رسم زندگی را با آشنایی با قرآن به ما آموخت و من هم مانند او فرزندان خود را در مسیر قرآن قرار دادم، که ثمره اش شهادت فرزندم در راه انقلاب و اسلام است.

وقتی دست نوشته های شهید را ورق می زدم حدیث زیر توجه ام را جلب کرد، که چقدر زیبا تفکر پدر و پسر در راه اسلام و قرآن بوده است:

"قال رسول الله - صلّی الله علیه و آله و سلّم: تَعَلَّمُوا القُرآنَ وَ عَلَّموُهُ فَانَّهُ نُورُ القُلوُب.

پیامبر بزرگ اسلام فرمودند: قرآن را یاد بگیرید و به دیگران نیز بیاموزید، زیرا قرآن روشنگر قلوب است."

در کتاب خاطرات شهدای خراسان جنوبی آمده  " احمد اشرفی پور فرزند عزیرالله در سال 1344 در شهر علی آباد کتول استان گلستان دیده به جهان گشود، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهید سندروس و دوران راهنمایی را در مدرسه علامه فرزانه بیرجند و سپس برای ادامه تحصیل راهی مشهد شد، از آنجا که فردی مومن، مذهبی و عاشق انقلاب و امام بود، پس از فراغت از تحصیل در دبیرستان، به بیرجند بازگشت و در حوزه علمیه بیرجند مشغول به فراگیری علوم دینی زیر نظر اساتیدی چون حجت الاسلام فاضل و مرحوم موهبتی و حجت الاسلام سید علیرضا عبادی نماینده ولی فقیه وقت خراسان جنوبی کسب علم نمود."

احمد نسبت به چادر و حفظ حجاب غیرت زیادی داشت

در حالی که پدر روحانی شهید اشرفی پور در ذهنش خاطرات دوران کودکی فرزندش را مرور می‌کرد، همزمان سرش را تکان می داد و می گفت: من هیچ وقت فرزندانم را تنبیه نکردم، احمد آموزش قرآن خواندن را در کودکی آموخت، هر چند نماز را از کودکی شروع به خواندن کرد ولی به طور مرتب از 13 سالگی با خدایش راز و نیاز می کرد.

وی با بیان اینکه زندگی دردوران شاه سخت و طاقت فرسا بود، اظهار کرد: درزمان شاه دخترم با چادر و روسری به مدرسه می‌رفت، که یک روز معلم مدرسه چادر و روسریش را به زور از سرش درآورده وآتش زد، هر چند با اعتراض شدید ما دیگر این اتفاق نیافتاد، ولی روزهای سختی و دشواری بود.

احمد نیز تعصب خاصی به خواهرانش داشت به گونه‌ای که هرگاه که زنگ خانه زده می شود، او حتما باید درب را باز می‌کرد، همیشه روی چادر و حفظ حجاب خواهرانش حساسیت خاصی داشت.

نامه روحانی شهید به خواهرانش

گوشه ای از نامه روحانی شهید اشرفی پور به خواهرانش که در 11 آبان ماه 61 نوشته شده: " خواهرم گفته بودی که آرزو داری تا به جبهه‌ها بیایی و تکامل بیابی، می‌خواهم بگویم خواهرم تکامل انسانی در سایه مبارزه با هواهای انسانی است واین  جهاد اصغر است و ما باید جهاد اکبر را سعی در انجام آن داشته باشیم تا در جهاد اصغر پیروز شویم.

خواهرم در همان سنگر بمان و به مردم ستمدیده خدمت کن و این خدمت به راه حق باشد، به من نصیحت کرده بودی که مردانه بجنگم و پایدار، استوار باشم، چشم خواهرم، هنوز که به جبهه نرفته ام، و درپادگان بسر می‌برم چون خط شکن هستم ولی عاقبت شب موعود به سر خواهد آمد و دریک شب به جبهه  خواهیم رفت و ضربه ای مهلک به دشمن خواهیم زد.

فرزند شهیدم ثمره، نان حلالی است که من از آبله های دستم به دست آورده ام

در تمام زندگی ام بخصوص وقتی همسرم فرزندانم را باردار بود، همیشه سعی می‌کردم، نان و روزی که به خانه می‌آورم حلال باشد و فرزند شهیدم ثمره، نان حلالی است که من از آبله های دستم به دست آورده ام و هنوز هم آبله های دستم پیداست.

وقتی احمد کوچک بود و کار خوبی می‌کرد به او کمی خوراکی می‌دادم و این گونه او را تشویق می‌کردم، احمد همیشه کمک دستم در مغازه بود، یک روز به او گفتم، احمد باید به جایی بروم و تو به جایم در مغازه باش، وقتی برگشتم، دیدم ناراحت است، به او گفتم چه شده ؟ گفت، پدر در نبود شما، تشنه شدم و یک نوشابه باز کردم و خوردم، من با شنیدن این سخنش با تعجب گفتم عیبی ندارد، فرزندم تمام این مغازه مال توست، تو به خاطر خوردن یک نوشابه ناراحتی.

پدر شهید اشرفی پور در حالی که چهره اش اندوگین شده بود، ادامه داد: گاهی اخلاقم تند بود و با احمد و دیگر فرزندانم بد اخلاقی می‌کردم، اما فرزند شهیدم همیشه شبیه مادرش با ادب بود و احترام همه را نگه می داشت.

مادراحمد چون از نسل سید زنان عالم فاطمه زهرا(س) بود، همیشه با من بسیار مهربان وخوش اخلاق بود، در طول سالهای زندگی من گاهی تند اخلاقی می‌کردم اما یک بار نشد، همسرم در روی من بایستد یا با تندی جوابم را بدهد.

ویژگی های اخلاقی شهید

وقتی کتاب خاطرات شهدای خراسان جنوبی را ورق می زدم، به خصوصیت های اخلاقی روحانی شهید احمد اشرفی پور رسیدم که برایم خیلی قابل تامل بود، در کتاب آمده است:

" بزرگترین آرزوی او خدمت به مردم بود و پیروی از دستورات امام را لازم می دانست.

نسبت به رفتار غیر منطقی و خلاف ضد انقلاب بر خوردی محترمانه داشت مسائل و موضوعات را تشریح می کرد و با نرمی و ملایمت آنها را از اشتباه بیرون می آورد.

به نماز و انجام وظایف دینی بسیار حساس بود و پیوسته این موضوع را به افراد خانواده متذکر می شد.

ارادت خاصی نسبت به ائمه اطهار«س» به ویژه امام رضا(ع) داشت و در هنگام سختی ها و مشکلات به آنها متوسل می شد.

آن قدر متواضع و دور از ریا بود، که با وجود سه مرتبه به جبهه اعزام شدن، هیچکس از همسایگان از این موضوع اطلاع نداشت.

شهید اشرفی پور مدافع انقلاب و ارزشهای انقلابی بود به نحوی که در زمان بنی صدر هر موقع که درگیری و مسئله ای پیش می آمد ایشان در صف مقدم بود.

نسبت به قضیه امر به معروف و نهی از منکر بسیار مقید بود و هر جا که منکری می دید موضع گیری می کرد و علیه فساد و ابتذال فرهنگی مبارزه می نمود."

بوسه عاشقانه احمد بر عکس امام خمینی(ره)

پدر روحانی شهید اشرفی پور از عشق فرزندش به امام خمینی(ره) اینگونه سخن گفت: فرزندم عاشق امام خمینی(ره) بود یک روز عکسی از عکس های امام خمینی بر دیوار مغازه ام زده بودم، احمد هر روز وقتی به دیدار من در مغازه می‌آمد، اول عکس امام را بوسه می‌زد، سپس وارد مغازه می شود.

احمد در راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد و در یکی از راهپیمایی‌ها به صورت سطحی تیر به پایش خورده بود، اما بخاطر عشق به امام(ره) در عرصه‌های دفاع از انقلاب عقب ننشست.

عشق به امام(ره) را می توان در نامه های شهید حجت الاسلام احمد اشرفی پور جستجو کرد، او همواره سفارش می کرد:" برای امام خمینی(قدس سره) دعا کنید، جبهه رافاموش نکنید، به فرمان رهبر لبیک بگویید." همچنین آخر نامه هایش می نوشت " خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج)، خمینی را نگهدار."

روزنامه فروشی احمد در بازار

بعد از پیروزی انقلاب بود که احمد جزو بسیج مدرسه فرزان بیرجند شد، درآن زمانها حزب رستاخیز شکل گرفته بود و احمد همیشه به ما می‌گفت، این حزب خوبی نیست، منافق هستند، چندی نکشید که حزب جمهوری اسلامی شکل گرفت و احمد عضو آن حزب شد، درآن زمان هم روزنامه‌های جمهوری اسلامی را در بازار بیرجند می‌فروخت.

کلاس 9 را که خواند برایش در مدرسه روحانیت که به نام مدرسه حجتیه پشت بازار بیرجند بود، ثبت نام کردم چون هم خودم دوست داشتم فرزندم روحانی شود، هم خودش دوست داشت درس طلبه گی را بخواند.

بعد از چند سال درس طلبگی به من گفت، پدر برای ادامه تحصیل می‌خواهم به مشهد بروم و او روزها را در مدرسه عباس قلی خان و آقای میلانی درس طلبگی وشب ها را به صورت شبانه کلاس درس مدرسه می رفت.

احمد نان و نفتش را به دوستانش داد، اما خودش گرسنه و مریض بود

درهمان سالها یک بار برایم نامه نوشت و درنامه گفته بود، سرما خوردم، حالم زیاد خوب نیست؛ یادم می‌آید، زمستان سردی بود، در آن زمان فرزندم هم درس می‌خواند و هم برای خودش غذا درست می‌کرد، وقتی به دیدنش به مشهد رفتم، بسیار لاغر شده بود، به او گفتم پسرم تو که هنوز نان داشتی، آنها را چه کار کردی؟؟ احمد در حالی که در بستر بیماری بود گفت نان ها را به دوستم دادم، او از من گرسنه تر بود وقتی پیگیر نفتهایش شدم دیدم، آنها را نیز به آن یکی دوستش داده است و خودش در آن سرمایی زمستان، سرما خورده است.

احمد بعد از چند سال به بیرجند برگشت و گفت، می‌خواهم به جبهه بروم  و با اجازه و فرمان امام خمینی(ره) به جبهه رفت ، او ابتدا به شوش و بعد از سه ماه به جبهه اعزام شد.

او مخابرات چی فرمانده تبلیغات سپاه خراسان بود و در سالهای قبل از شهادتش به عضویت استخدام در سپاه درآمد و روحانی سپاه خراسان شد.

پدر شهید اشرفی پور از حضور خود در جبهه اینگونه گفت،من مدت 45 روز به جبهه رفتم و در قسمت تدارکات بودم  ما به احمد میرزا احمد می‌گفتیم او در کارهای خانه خیلی کمک کار ما بود.

شهید حجت الاسلام اشرفی پور سه مرتبه به جبهه رفت

در کتاب خاطرات شهدای خراسان جنوبی آمده است: " شهید اشرفی پور با تشکیل بسیج به عضویت این نهاد درآمد وبه عنوان یکی از اعضای فعال این نهاد مردمی برای اعتلای انقلاب اسلامی فعالیت خود را آغاز کرد، هنوز چند ماهی از شروع کلاسهای علوم دینی نگذشته بود، که روح متلاطم و سرشار از عشق او، هوای جبهه نمود و برای اولین بار پس از عملیات «فتح المبین» به میدانهای نبرد حق علیه باطل رهسپار شد.

برای دومین بار به شوش دانیال اعزام شد، مدت 45 روز با کمک دیگر همرزمانش ضربات مهلکی را بر مزدوران بعثی وارد آورد و سپس برای دیدار خانواده اش به مرخصی آمد، دوستانش را برای رفتن به جبه تشویق می نمود.

با اتمام مرخصی همراه سپاهیان عاشق امام برای دفعه سوم در عملیات غرور آفرین «والفجر» پس از رزمی جانانه و مثال زدنی، در تاریخ 24 فروردین ماه سال 62 به وصال معبود نائل گشت.

مجنون شدن مادر احمد بعد از شنیدن شهادت فرزندش

وقتی از پدر شهید خواستم لحظه تلخ یا شیرین شنیدن خبر شهادت فرزندش را بگوید، با بغضی در گلو برایم این گونه بیان کرد: یک روز مادر احمد در حالی که در حیاط خانه لباس می‌شست، آشنایانی که از شهید شدن فرزندمان با خبر بود، زنگ خانه را زد و در جلوی درب به مادر احمد گفت، درست است که می‌گویند فرزند شما شهید شده؟!!

مادر احمد همان جا نقش بر زمین شده و دیگر حال و روزش مانند مجنون می شود، که تنها فرزند پسرش را از دست داده  و مادر شهید به خاطر غم دوری فرزندش، بعد از چندسال مجنون وار پر کشید و رفت.

پدر شهید در حالی که اشک در چشمانش جاری بود با اشاره گفت: پرده گلدوزی شده پشت سر من دست رنج مادر شهید است که هنوز برای من به یادگاری مانده.

او در ادامه آهی کشید و گفت :‌ من هم از شهادت فرزندم بی خبر بودم، اما در شب چهارشنبه نصف شب دیدم، دو کبوتر سفید از پشت بام خانه مان پرواز کردند و همان شب فرزندمان به شهادت رسیده بود، و صبح روز بعد خبر شهادتش را برادرم به من داد.

وصیت نامه احمد  نسبت به پدر و مادر

گوشه ای وصیت نامه شهید روحانی احمد اشرفی پور«پدر و مادرعزیز و گرامی امیدوارم در مرحله اول از تقصیرات من بگذرید،از خطاهایم چشم پوشی کنید، برایم استغفار نمایید، بعد پدر و مادر عزیزم اگر من شهید شدم برایم زیاد اندوهناك مباشید و بر سر وسینه نزنید وصبر پیشه كنید كه خدا باصابرین است وصابرین اجرى عظیم دارند . خواهرم اگر فردا چشمت به جسدم افتاد مبادا اشک بر چشمانت جاری شود وروحیه ات ضعیف شود زیرا خواهر تو باید بعد از من زینب وار عمل کنی و بعد شهادت من سرافراز باشی».

عشق به اباعبدالله الحسین(ع)

احمد 17 سال بیشتر نداشت، اما بسیاری از کارهایشان نسبت به سنش بزرگتر بود، او در عملیات والفجر مقدماتی در حالی که در سنگر درکنار همرزم شهیدش، شهید رحیمی بود، ترکش گلوله دشمن سرش را از بدنش جدا کرد و پیکر مطهرش را همانند سید و سالار شهیدان بی سر آوردن، عشق او در اول وصیت نامه اش به امام حسین(ع) نمایان است. او نوشته است" سردار بزرگ حق و حقیقت، سید مظلومان، حسین بن على(ع) است كه با قیامى كه در برابر یزید ستمگر عصر خود كرد و جان و مال و فرزندان خود را براى این راه داد، به مردم دنیا و بخصوص پیروان خود درس ایثار و مقاومت داد".

پدر در حالی که به یاد روز تشییع جنازه احمد شهید می‌افتد، زیر لب برایمان نوایی علی اکبر(ع) را می‌خواند.

علی اکبر، علی اکبر، جوان جان مادر، امیدم بودی در پیری، عصای مادرت گیری، ندانستم که می‌میری، جوان مرگم علی اکبر، جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید، خدا داند که من طاقت ندارم، علی را بر در خیمه رسانم، بگویید تا عمه زارش زینب بیایید، کفن بر قامت اکبر نماید، علی جانم علی جانم علی جان، کفن در بر نداری، مگر تو مهر خواهر نداری،  کفن باز کرده زخم سینه تو، چرا با خود علی اکبر نداری.

قسمت ابتدای وصیت نامه او نشان از راز و نیاز با محبوبش می دهد "پروردگارا! مرا این عزت بس که بنده تو باشم و این فخر بس که پروردگارم تو باشی, تو آن چنانی که من دوست دارم پس مرا آن سان بگردان که دوست می داری. "

البته دست نوشته های شهید روحانی احمد اشرفی پور، نشان از مداحی و مدیحه سرایی او برای اهل بیت(ع) در ایام سال بخصوص شب شهادت حضرت علی(ع) و شب های قدر می دهد. گوشه ای از چند اشعار زیبای او در مدح امیر المومنین علی(ع)

" از کینه قوم دغا واویلا              شد کشته شاه لافتی واویلا

زان تیغ ابن ملجم بد اختر          زد رخنه بر عرش خدای اکبر

سیلاب خون جاری  زفرق حیدر    شد قتلگه دارالشفاء واویلا "

چند بیت دیگر از اشعار دست نوشت شهید روحانی در مورد امام علی (ع)

" علی گنجینه اسرار ایزد         علی یکتا دُر دریای سَرمد

بوقت جنگ چون شیر شرربار     بگاه لطف چون ابر گهربار

اگر جان جهان باشه نثارش        دگر شیر فلک گردد شکارش

خلایق بر کمالش آفرین خوان    ملائک بر جمالش محو و حیران

سلحشوران عالم در کمندش        مه نو لایق سُمّ سمندش"

چند بیت دیگر از اشعار دست نوشته احمد اشرفی پور در مورد منجی عالم بشریت

" بار الهی رهبر ما اسلامیان کی خواهد آمد              شیعیان را غمگسار مهربان کی خواهد آمد

خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد                  غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد

آنقدر از کودکان خویشتن امیدوارم                         که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد

دردمندان، مستمندان بی پناهان را بگویید                  منجی عالم، پناه بی پناهان خواهد آمد"

چند بیتی دیگر در مورد توبه و استغفار

" ای چره بیچارگان ای حی سبحان الامان                بر درد ما ما نبود، کسی غیر از تو درمان الامان

یا رب تو را ما بنده ایم و از فعل خود شرمنده ایم           ما عاص و درمانده ایم هست تو رحمان الامان

یارب نباشد، آبرو جز اشک چشمانم برو                        شاید نماند شست و شو بار گناهان الامان

هان ای کریم چاره ساز، مردم همه در خواب ناز         من با تو در راز و نیاز از بیم عصیان الامان"

آری درمیان شهدا هستند احمدهایی که با وجود سن وسال کم اما کارها، رفتارها وسخنان بزرگی می‌زدند، او هم مانند پدر بزرگ وپدرش عاشق امام رضا(ع) بود، گویا برای اعزام به جبهه همیشه قبل از اعزام به حرم امام رضا(ع)  رفته وقبل از زیارت غسل شهادت را انجام می‌داد، نمیدانم در کدامین دعایش، نمی‌دانم چه دعایی در پشت پنجره فولاد خوانده بود که به آرزویش رسید.

" امام هشتمین جانم فدایش     بداده زهر کین مامون برایش

خداوندا نما هر دم تو لعنت      به هارون و به  مامون تا قیامت "

منبع: حوزه نیوز