تبیان، دستیار زندگی
حضرت آمنه مریض شده بود .کسانی که دراطراف او بودند می دانستند که از زندگی او زمان زیادی باقی نمانده است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زمزمه های مادرانه

حضرت آمنه مریض شده بود .کسانی که دراطراف او بودند می دانستند که از زندگی او زمان زیادی باقی نمانده است.

زمزمه های مادرانه

چهره زیبای آمنه ازشدت تب گلگون شده بود. چشم هایش را گاهی می بست وگاهی به یگانه فرزندش نگاه می کرد که در کنار بستر او نشسته بود.

پیامبر(ص) در آن وقت شش ساله بود اما با وقاری سخن می گفت و راه می رفت که هیچ کودکی در آن سن، این گونه نبوده و نیست. آمنه به لحظات پایانی حیات خود نزدیک می شد.

بستگانش به دور او حلقه زده بودند. او چشم های خسته خود را باز کرد و با گرفتن دست پیامبر(ص) گفت: " اگر آنچه را در خواب دیده ام درست باشد، تو ای پسرک من! همان پیامبری خواهی بود که خداوند او را برای دعوت کردن مردم جهان به توحید برگزیده است.

تو برای انتشار دین پدر نیکوکاری چون ابراهیم انتخاب شده ای. خداوند تو را از دوست داشتن و پرستش بت هایی که مردم می پرستند، بازداشته است.

هر انسان زنده ای روزی خواهد مرد، هر وجود نو و جدیدی روزی کهنه و فرسوده خواهد شد و هر نام آوری روزی از میان خواهد رفت، من نیز به زودی خواهم مرد اما نام من برای همیشه باقی می ماند چون فرزندی نیکو مانند تو را از خود به یادگار گذاشته ام."

رسول خدا(ص) در حالی که دستان مادرش را در دست گرفته بود، چشم های نجیب مادرش آمنه را می دید که برای همیشه بسته می شد.

 کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com

تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: کتاب نسیم محدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.